خلاصه قسمت هجدهم افسانه جومونگ

سو با بامانگ ، فرمانده دزدها صحبت میکنه و میگه من حاضرم اون ضرری رو که به تو زدم جبران کنم، من دارم به گوسان میرم اونجایه کوه نمکه اگه موفق بشیم همه ضرر تو رو میدم


2001230115315474825_rs.jpg

2001250568277719750_rs.jpg

سه نخاله که نگران هستن ،علت اومدن سو رااز جومانگ میپرسن اونم میکه من فقط میدونم اومده معامله کنه

2001219759677513244_rs.jpg

دوچی خبر زندانی شدن جومانگ رو به شاهزاده پو میده و میگه خیالت راحت دیگه جومانگ رفت!!!

2001249383838858984_rs.jpg

پو هم خوشحال و شنگول به داداش و ملکه میگه جومانگ مرده، دائه سو میگه پس اونایی که باهاش بودن چی(مثلا نگران سو هست) پومیگه من اونا رو نمیدونم، دائه سو عصبانی میشه و میگه 100بار بهت گفتم تا با چشم خودت ندیدی انقدر مطمئن نگو، و سرش داد میزنه، پو به ملکه میگه مامان چرا اینو تربتیش نکردی، مامانش هم برای اینکه بین سگ و گربه دعوا نشه میگه خب مامان جون راست میگه دیگه حواستو جمع کن


2001202383101016056_rs.jpg

2001225515539101744_rs.jpg

بویونگ پیش یوهوا میاد، یوهوا میگه از این به بعد هواتو دارم حالا واسه چی اومدی ، اونم قضیه زندانی شدن جومانگ رو میگه،

2001252582128929065_rs.jpg

دائه سو که نگرانه ، میره پیش یون تابال ومیگه شنیدم گروهت به پست دزدها خوردن، اونم میگه ما بار اولمون نیست ، دختر من شیره!!

2001226723530721454_rs.jpg

وقت رفتن دائه سو، یوهوا از در میاد تو !دائه سو که انگار مادر شوهر یوهو هست نه پسر هووش، بهش میکه تو اینجا چیکار داری ؟ اونم واسه اینکه دشمن شاد نشه میگه اومدم از یونتابال واسه مراقبت از جومانگ تشکر کنم

2001241227929594781_rs.jpg

وقتی با یون تابال تنها میشه، یوهوامیکه اوضاع خطریه انگار میخوان جومانگ روبکشن یه کاری بکن، یونتابال هم نگران میشه و محافظ رو میفرسته بره ببینه چه خبره

2000810199788091533_rs.jpg

بامانگ جومانگ و او ن سه تا رو ازاد میکنه و عذرخواهی میکنه ، اونا هم راه میفتن و میرن

2000820298392705319_rs.jpg

سویونگ به سو میگه تو از بابات هم بهتر میشی، جومانگ و سه نخاله هم که جشن گرفتن و در حال خودرن هستن که ماری به جومانگ میگه هیچ تاجری اینکار رو که سو کرد نمیکنه، اون دوست داره که اینکارو کرد


2000864279240554860_rs.jpg

2000810573491936482_rs.jpg

سو به یاد حرف جومانگ میفته که میگفت من جونم رو برای تو میدم و تو دلش قلنج میزنه!

2000830947978489662_rs.jpg

توی راه سربازهای بومانگ جلوشون رو میگیرن، محافظ ها دست به شمشیر میشن که سومیکه این از خوده ، قرار از ما محافظت کنن ولشون کنین،


2000816957217846846_rs.jpg

2000885682060875934_rs.jpg

سهمیه خیلی کم نمک بین مردم تقسیم میشه ، بین مردم برای نمک دعوا میشه و همین خبر به گوش شاه هم میرسه


2000863012980373538_rs.jpg


2000887933282394777_rs.jpg

2000845823608684316_rs.jpg

محافظ به یونتابال خبر میده که اوضاع سو خوبه و رفتن به سمت گوسان

2005460185121389049_rs.jpg

یونتابال به شاه میکه من 2000کیسه نمک بهت میدم عوضش تو بذار یه کارگاه تولید اسلحه راه بندازم شاه که با مسئله نمک مشکل داره قبول میکنه ، موقع رفتن از قصر ، یوهوا اونا رومیبینه و یونتابال از نگرانی درش میاره

2001293249933449773_rs.jpg

ملکه به یکی ازکاهن ها میگه ، رابطه بین شاه و کاهن بزرگ خیلی بده واسه همین من میخوام تو کاهن بشی

2005415377922793403_rs.jpg

کاهن هم که بیکار نمیشینه از یوهوا میخواد با شاه صحبت کنه تااز تصمیمش برگرده این وسط هم هر چی بند بوده به اب میده

2005417700633819125_rs.jpg

میگه وقتی بچه بودم اومدم قصر و همینجاشاهزاده گیوم رو دیدم ، از همون وقت عاشق هم شدیم، ولی سرنوشت من این بود که کاهن بشم و نمیتونستم بامردی باشم، اما هنوز هم اگه باهاش روبرو میشم با عشقم باهاش روبرو میشم تو ازش بخواه از نظرش برگرده، یوهوا مخالفت میکنه و میگه ، من نمیخوام اون تسلیم دولت هان بشه و به ملاقات شاه میره و میگه من ازتصمیمت حمایت میکنم

2005422318290074442_rs.jpg

جومانگ و دارودسته به گوسان میرسن اما از هر کی درباره کوه نمک میپرسن فرار میکنه

2005494571398333507_rs.jpg



2005451593294160508_rs.jpg

2005486237676411210_rs.jpg

هر چی میگردن کمتر پیدا میکنن تا اینکه سرو صدای بامانگ بلند میشه که شما منو گول زدین، همون موقع یه پیرمرد میاد و

2005451067805632689_rs.jpg

2005495719910588145_rs.jpg

جریان رو براشون میگه...پیرمرده میگه که ما مردمی بودیم که در رفاه بودیم تا اینکه کاهنمون استفاده از کوه نمک رو غدقن کرد و مردم فقیر شدن اگه شما بخواین جاشوبهتون نشون میدم در عوضش هم هیچی نمیخوام...

2005441536004617158_rs.jpg

میرن به کوه و نمک پیدا میکنن اما از بس که سر و صدا میکنن نگهبان ها پیرمرده رو میکشن و خودشون هم دوباره زندانی میشن


2005957238303779357_rs.jpg

2005973514231826445_rs.jpg

میگن مسئول کاروان کیه، جومانگ میخواد مردونگی نشون بده میگه منم اما سو میگه وایسا کنا ر خودم میرم

2005962650123025671_rs.jpg

سو با کاهن گوسان روبرومیشه و حاضر جوابی میکنه

2005995057610243165_rs.jpg

میگه من مملکتی به این بدبختی و مردمی به این فقیری ندیدم چرا نمیذاری مردم از نمک استفاده کنن

2005919133377915345_rs.jpg

کاهن میکه قبلا دزدها به ما حمله میکردن ، تا اینکه قوم هابک به ماکمک کرد، من قسم خوردم از این کوه استفاده نشه مگه اینکه رییس قوم هابک یا از بازمانده هاش بیاد و کوه رو به اون بدم، اگرچه الان هابک جز دولت هان هست


یه دفعه سو یادش میاد که جومانگ بهش گفته بود پدربزرگم جز قبیله هابک بوده و اون از گوسان واسه مادرم گفته

2005966110006799555_rs.jpg

میان جومانگ رو میبرن و کاهن جلوی جومانگ تعظیم میکنه

2005900969330762766_rs.jpg

شاه به خاطر کمبود نمک دستور حمله به اوکجورو میده تا نمک لازم رو به دست بیارن و خودش هم در جنگ شرکت میکنه و قرار میشه فرماندهی با خودش باشه اما دائه سو میاد جلو و از شاه میخواد رهبری به عهده ا ون باشه

2005996933202460736_rs.jpg

اتش حسادت در چشمهای شاهزاده پو موج میزنه

2005960972827400525_rs.jpg

نخست وزیر دائه سو رو شماتت میکنه و میگه به جای اینکه جلوش رو بگیری میخوای رهبر هم بشی

دائه میگه تو که بابامو میشناسی!نظرش عوض نمشه، اما ا گه تو جنگ ببرم، میتونم رضایتش روبدست بیارم

2005934013818235723_rs.jpg

وقتی حاکم هیون تو میفهمه که شاه میخواد به اکجوحمله کنه میگه اون سربازهایی که من ازشون خواستم فیلم بود میخواستم عکس العمل شاه رو ببینم! ما ا ز اوکجو حمایت میکنیم برای جنگ اماده شین

2004845461177115738_rs.jpg

شاه از یون پالمو میخواد شب وروز شمشیر و اسلحه بسازه


2004805293003464980_rs.jpg


2004850173168964865_rs.jpg

2004847831675733400_rs.jpg

کاهن زمان اعزام رو تعیین میکنه و به شاه میده همون وقت جومانگ از راه میرسه و به شاه میگه

2004886699128675126_rs.jpg

از جنگ دست بکش که ما واست نمک اوردیم...


2004821087839545149_rs.jpg


مطالب مشابه :


خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ

همه آماده ی جنگ شدن.جومونگ هم دستور میده برای اینکه دشمن نفهمه ما حرکت کردیم همه ی جاسوسانو




خلاصه قسمت هجدهم افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت اول تا قسمت آخر جومونگ

سایت رسمی افسانه جومونگ - خلاصه قسمت اول تا قسمت آخر جومونگ - سایت رسمی افسانه جومونگ




حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت پنجاه و پنجم افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت بیستم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




خلاصه قسمت بیست و یکم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ




برچسب :