توصیف آسمان شب
مادرم همیشه می گوید: " هر کس برای خود ستاره ای دارد."
به نظرتان امشب می توانم ستاره ام راپیدا کنم ؟ آن ستاره ای که از همه بیشتر می درخشد مال من است .
نه............نه..........آن زیادی توی چشم است و حتما آن را کسان دیگری انتخاب کرده اند. می نشینم و هر کدام را که به من چشمک زد انتخاب می کنم . آخ جون ! ..........آن ستاره به من چشمک زد پس او مال من است.
دوست دارم امشب به آسمان بروم و ستاره ام را بپینم . دلم می خواهد آن را بیاورم و کنار خودم بخوابانم
برایش لالایی بخوانم . روی پاهایم تکانش بدهم . همان طور که به چشمک ستاره فکر می کردم.... ناگهان............صدای رعد و برقی به گرشم رسید نه.....هوا ابری شد پس ستاره ام کجاست ؟ باران شروع به باریدن کرد و مجبور شدم به خانه بروم . وقتی رسیدم پرده را کنار زدم و به آسمان ابری نگاه کردم . نمی دانستم چقدر طول می کشد تا باران پایان یابد.
اما صبر می کنم تا ستاره ام را دوباره بینم . چند ساعت گذشت تا باران پایان یافت و ستاره ام را دوباره پیدا کردم . می خواهم با ستاره ام پیمانی ببندم . ما به هم قول می دهیم که هیچ وقت همدیگر را فراموش نکنیم. از آن به بعد هر شب ساعتی را صرف تعریف کردن روزانه هایم برای ستاره ام می کنم.
گم شده ام!........دردو راهی بین ستاره ها.....در آن معرکه نور...
حس می کنم میان بوته های چشمک زنشان نبض هایم را جا گذاشته ام.......
چه به رخ می کشند باهم بودنشان را....
نفس کم می آورم.....خستگی، وزن می اندازد روی پلکهایم.....
اما هنوز .....در بدرم چرا نمی یابم؟؟؟؟
شب سیاه می شود و سیاهی آوار....و من امشب مهمان این تاریکی....
موضوع :کتاب
کتاب هایی که تاکنون نوشته شده اند آنقدر زیادند که فکر و اندیشه آدمی از آنها کمتر است و هر یک نیز موضوعی خاص دارد. هر کدام دریچه ای است که به دنیای جدید علم باز می شود و هر کدام از کتابها می تواند انسان را به مقصد نهایی خوش بختی و سعادت برساند.
کتاب ها دوست ما انسان ها هستند و به ما چیزهای گوناگون می آموزند.
کتاب یکی از بزرگترین معلم های دنیاست . چه بسا بهترین معلم.
مقدمه: شبی بارانی است . آسمان غمگین تر از همیشه می بارد. سکوت بر هم جا حاکم است و تنها صدایی که سکوت را می شکند ، صدای ناودان هاست .
باد می وزد و درختان همراه باد می رقصند. چه خوب دست به یکی کرده اند. گویی خبر خوشی به آنها رسیده اما چه خبری می تواند باشد؟ ؟ ؟
بندهای بدنه:
خوب نگاه کن. می توانی بچه گربه ای را ببینی که در تاریکی مطلق زیرزمینی از هراس باران پناه گرفته است. حس ترس و خستگی در صورتش موج می زند.
بابا رحیم گاری قدیمی دارد. گاری او نیز امشب مهمان باران است. بابا رحیم با چهره ای که در زیر باران آشفته شده است و با صدای لرزانش داد می زند : لبو..........لبو بخورید .
صدای ناودان ، رقص درختان ، بوی دیوارهای کاهگلی ، شبی خاطره انگیز بر جای می گذارد.
نتیجه: ای تک نوازنده باران به خاطر این همه نعمت زیبا ، از تو تشکر
عنوان: پاییز ، دیبای هفت رنگ طبیعت
پاییز نشانگرنقاشی و رنگ آمیزی الهی در صفحه طبیعت . یاد آور خلقت زیبای آفریدگار .
این که به یادمان می آورد که عمر مان هم مانند پاییز است. هر عمر و زندگی برای آدمی فراز و نشیبی دارد. همچون فصل ها.
هر فصلی زیبایی خاص خود را دارد. چهار فصل همانند چهار نگین برتاج طبیعت می درخشند و به جهان جلوه ای تازه می بخشند.
هر فصلی ویژگیی دارد که میان آنها می توان پاییز را سلطان قلبها خطاب کرد.
پاییز فصل رنگ ها و نقاشی ها ی پر نقش و نگار است. فصل پاییز با آمدن مهر ماه اغاز می شود و با آخرین قدم های آذر ماه پایان می پذیرد که در میانه این ماه آبان حکومت می کند.
روز و شب پاییز چگونه است؟ روزها در پاییز کوتاه می شوند و هر روز تا پایان فصل کوتاه می گردد. خورشید در آسمان پاییز مایل و با عشوه می تابد و کم رنگ تر از بقیه فصلهاست.بر خلاف روز ها ، شب های پاییز طولانیست. چنانچه طولانی ترین شب سال ، آخرین شب همین فصل است. همان شبی که کم کم کوله بار خود را جمع می کند و جایی را به برادرش زمستان می دهد.
طبیعت در پاییز به سوی کمال می رود. درختان بار خود را به باغداران هدیه می دهند.
زمین های زراعتی محصولات خود را تقدیم مالکشان می کنند و شالیزارها و جلیزها عریان می شوند. زمین ها به خواب کشت سال بعد می روند و اما درختان جشنواره رنگها بر پا می کنند . سرخ می شوند. قهوه ای و نارنجی می گردند و سرانجام توسط باد پاییزی فرو می ریزند. به کمال می گرایند و به خواب فرو می رند تا استراحت کنند و در بهاری دیگر جوانه بزنند.
پس پاییز نیز مانند دیگر فصل های سال نشانه ای از قدرت آفرینش خداوند و مظهر نظمی است که پروردگار در نظام طبیعت نهاده است و برای ما درس های بسیاری دار
بعضی از کتاب ها خیالی و افسانه ای هستند و هر چه که درون آنهاست بر اساس خیال پایه گذاری شده اند
ولی بعضی از آنها واقعی اند و هر چه در درون دارند بر اساس واقعیت است. و حقیقت دارند.
ما باید کتاب هایی را مطالعه کنیم که هم مطالب آموختنی داشته باشند و هم به تجربیات ما اضافه کنند تا از طریق آنها راه زندگی را بهتر باز شناسیم کتاب ها عمری طولانی دارند و هزاران سال از زندگی آنها می گذرد ولی باز همئ جوانند . کتاب ها هر روز به دنیا می آیند . در همه سر زمین های دور و نزدیک ، کتاب به همه مردم محبت دارد و هر جا که باشند ، شهری یا روستایی ، در قاره های دیگر و....کتاب می تواند ما را به جاهایی ببرد که رفتنش برایمان غیر ممکن است یا سخت. مثلا . لانه مورچه ها . که ما هیچ گاه نمی توانیم وارد لانه آنها شویم یا مثلا می تواند ما را به قعر دریاها ببرد بی آن که قطره ای آب رویمان بریزد و خیس شویم.
هر سال در اردیبهشت ماه به خاطر کتاب جشنی بر پا می کنند . هفته ای را برایش نام گذاری می کنند . کتاب چه می گوید که " مرا بخوانید تا همه چیز را بدانید . پس کتاب را باید دوست داشت کتاب مثل یک گنج پر گهر است و در نظر مردمان بسیار عزیز."
یک کتاب گاهی سالها طول می کشد تا نوشته شود . در صورتی که با اشاره ای همان کتاب در آتش می سوزد . پس قدر این سرمایه ارزشمند را بدانیم.
من یار مهربانم دانا و خوش زبانم گویم سخن فراوان با آن که بی زبانم
تصویر دانشمندی که از شمع ذهنش به دیگران روشنایی می بخشد.
دانشمندی که از روشنایی افکارش دیگران را روشنایی می بخشد تا آنها با پرتو آن گمراه نشده و در راهی درست قدم بردارند.
در واقع منطور از روشنایی دانش ، تجربه هاست که در اختیار دیگران قرار می گیرد تا آنها جهل و تاریکی اذهانشان را به روشنایی تبدیل کنند.
در هر جامعه همه این مسئولیت را دارند و این وظیفه دانشمندان و اساتید است که با چراغ دانش و تجربه خود ، راهنمای مردم باشند. دانشوران و اساتیدی که بدون هیچ چشمداشتی دانش خود را که حاصل گذشتن از سختی های بی شمار است در اختیارمان قرار می دهند تا ما از جهل و نادانی خارج شویم. دانشمند همچون شمعی است که روشنی می دهد و این تشبیه چقدر تناسب دارد.
ما کسانی هستیم که آن دانشمندان و معلمین و بزرگان دانش ، تجاربشان را در اختیارمان نهادند تا ما آینده ای سراسر افتخار و پیشرفت رقم بزنیم.
موضوع:عینک
برخی افراد برای ما همانند داروهستند . تجویزی اند که شاید آنها را دوست نداشته باشیم اما نیازمندشانیم . این افراد مانند عینک های طبی هستند که برای به اوج رسیدن به ما کمک می کنند.
برخی عینک ها هم اگر چه تجویزی نیستند ، اما روی چشمان ما جا دارند. این افراد مانند یک عینک دودی هستند که از ما در برابر مشکلات آفتاب حفاظت می کنند.البته اگر اصلی باشند.
شاید بعضی ها هم فکر می کنند که اگر پشت نقابی از دروغ پنهان شوند، پهره واقعی شان دیگر دیده نمی شود . اما سخت در اشتباهند. چون روزی عینک تزیینی شان خواهد شکست و چشمان واقعی شان را خواهند دید.
پس دنیا کلکسیونی از انواع عینک هاست که همه را به نمایش گذاشته از آنها دیدن یا استفاده می کنیم. گاهی هم پند می گیریم.
انشا- کلاس هشتم (واج آرایی حرف "س"و " ص" )صحرا همیشه تنهاست. تنهای تنهای تنها..........او آن قدر تنهاست که ماه وستاره و یا حتی خورشید را به خلوت خود راه نمی دهد . در روزی از روزها ، پرستوی سپید بالی که به زندگی امیدوار بود از صحرا گذشت ، ولی از عظمت و بزرگی صحرا ترسید و همسفر سرزمین ستاره ها شد.
از رخسار خسته و دردمند صحرا ، می توانستی فهمید که او سوگوار نبود باران است. پس در سجاده ی آسمان دست به دعا برداشت و دعا کرد که باران ببارد. صحرا تسلیم ثانیه ها شد و منتظر ماند تا کمی از دردش تسکین یابد.
در روزی از روزهای زیبای خداوند که صحرا باز هم به تنهایی خویش روزگار می گذراند ، ناگهان رقص صاعقه ای در آسمان دید که دل کوچکش را لرزاند . نم نم باران شروع به باریدن کرد . آنقدر بارید که بستر صحرا از باران سیراب شد و لبانش از خنده .
پس از بند آمدن باران ، خورشید به همراه ستاره ها نمایان شدند و صدایی شنیدند. کمی دقت کردند و فهمیدند آن صدا ، صدای خنده صحراست. ستاره ها و خورشید از او دلیل شادی اش را پرسیدندو او نیز ماجرا را تعریف کرد . آنها که اسیر صداقت صحرا شده بودند با او هم صدا گردیدند.
صبح روز بعد قرص سرخ خورشید ، سلامی به صحرا کرد و بوسه ای گرم به گونه اش زد . صحرا که همیشه فکر می کرد فاصله دلها زیاد است و نمی توان با کسی دوستی کرد ، با دیدن مهربانی و محبت خورشید و ستاره ها به این نتیجه رسید که سطر سطر سرنوشتش گاهی تلخ و گاهی شیرین است.
روزهای تلخ دیگر گذشته بود و شیرینی هایش آغاز شده بود.
صحرا که وابسته خورشید شده بود ، شب با خود و خدای خود سوگند یاد کرد که هیچ گاه دلش را به غیر خورشید ندهد .
صحرا هر روز با دیدن سیمای آفتاب ، تسبیح خود را بر می داشت و صفحه هستی را سپاس می گفت و با خود عهد می بست که دیگر تنهایی به دلش راه ندهد.
صحرا که تازگی احساس شیرینی پیدا کرده بود ،دیگر آن دلشکسته سابق نبود و هر روز که می گذشت به
زندگی امیدوارتر می شد. صحرا دیگر اسرار خاصی نداشت . او هر روز به سلام گرم خورشید خانوم ،
گرم تر از همیشه پاسخ می داد .
آییییییییی سرنوشت ...سرنوشت...........اما باور کن سرنوشت را نمی شود از سر نوشت .
صحرا این جمله را باور کرد اما آن بیابان هم دیگر بیابان نبود . سرزمین مقدس عشق شده بود و............
دلنوشته هایی از زبان یک مرغک
با سرو صدای " سیاه " چشم هایم را گشودم و کار هر روزه ام را که گذاشتن تخم بود به اتمام رساندم . طولی نکشید که شیرین خانم آمد و در لانه را گشود و من هم به همراه "سیاه" بیرون پریدم.
امروز کمی دیرتر درب را باز کردند. شیرین خانوم طبق عادت دیرینه ، اول به لباس های کهنه اش چنگی زده و شسته . معلوم است صبح زود بیدار شده چون برخی از لباس ها خشک شده بودند . مشغول نوک زدن به زمین بودم که بچه های شیرین خانوم هم هری ریختند توی حیاط و کمی بهما رسیدگی کردند.
شیرین خانوم زن خوبیست. شوهرش خدابیامرز چند وقت پیش بر اثر حمله قلبی مرد و او را تنها گذاشت.
او هم از خانه مادر شوهرش به این خانه خرابه که ارثیه پدرش بود جابجا شدو ما را هم آورد.
من آن موقع ها هنوز جوجه ای بیش نبودم . حالا بزرگتر شدم. او این قدر درد دل داشت که برای ما مرغ و خروس ها درد دل می کرد و ما شده بودیم محرم رازهایش.
هر گاه برای ما مرغ و خروس ها آب و دانه ای می گذاشت از مادر شوهرش می گفت که او و بچه هایش را از خانه با بی رحمی بیرون انداخته . اینجا جنوبی ترین منطقه در شهر گناباد است. محله ای بسیار قدیمی که البته همسایگان بسیار خوب و انسانی دارد.
راستی جند تا از دوستان جوجه ی من مردند دلم برایشان خیلی تنگ شده.
وای روزگار چقدر موهای شیرین خانوم را سفید کرده . روزگار عذاب آوری شده . سقف خانه که چکه می کند و او پولی برای تعمیرش ندارد. بچه ها هم که مدرسه برو و روی غلطک خرج و مخارجند.
هر از گاهی تکه های چوب و هیزم را از انباری کوچک خانه برمی دارد و می شکند و توی این سطل می اندازد تا خودش را گرم کند. آتش چوب ها را زغال می کند و زغال ها را هم می فروشد.
تنور کنار حیاط هم شیرین خانوم را بیکار نمی بیند. نانی می پزد تا از پول حلال کارگری زندگی کند و دستش پیش این و آن دراز نشود. این شیرین خانوم ما با این همه کار عصرها به کلاس سواد آموزی هم می رود . گاهی توی حیاط می نشیند و با همین زغالها کف حیاط مشق می نویسد . خودمانیم خوب پیشرفت کرده.
گاهی هم توی حیاط سر به زانوی غم می گذارد و اشکی می ریزد تا شاید قلب سراسر اندوهناکش نگیرد. جایی که وقتی از شدت تنهایی و اندوه زانوی غم بغل کرده ای ، بعضی به جای هم دردی برایت پول خردی
می اندازند و این است که قلبت را بیشتر به درد می آورد.
کاش روزی ما را به بازار ببرد و بفروشد تا شاید مرهمی بر زخم های زندگیش باشیم . آری . عاقبتمان هر چه باشد بخیر است و خدا خواسته
مطالب مشابه :
یک روز بارانی
4-یک روز بارانی را در 4 سطر توصیف که دنبال من بگردن.اون شب خبر رسید که سر خیابون سیم
توصیف آسمان شب
ادبیات - توصیف آسمان شب - مطالب مقدمه: شبی بارانی است . آسمان غمگین تر از همیشه می بارد.
موضوع انشا پیشنهادی برای استفاده همکاران دوره راهنمایی
یک شب مهتابی را توصیف کنید 4) مسافرت در یک روز بارانی 5) در مطب پزشک 20 ) توصیف خود یا
موضوعات پیشنهادی انشا برای استفاده در مدارس
40- یک روز بارانی را توصیف کنید . 41- خاطره ای از دوران تحصیل خود بنویسید .
توصیف یک روز بارانی:
توصیف یک روز بارانی: و تا خانه دویدم.یکی از بهترین شب های زندگی ام آن شب زیبای بارانی بود.
توصیف زیبای ملاصدرا
روزای،بارانی - توصیف زیبای ملاصدرا - - و در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند
درس های انشا/ اوّل راهنمایی
3- توصیف شاعرانه ی یک شب روشن ومهتابی . 4- چرا میهنم را دوست 9- یک روز بارانی را توصیف کنید .
توصیف هایی زیبا از کتاب داستان های کوتاه آمریکای لاتین
توصیف هایی زیبا از کتاب داستان های کوتاه توصیف هوای بارانی در همین داستان: شب هول انگیزی
موضوعات انشا
شب یلدا خاطره یک روز بارانی پاییزی را توصیف کنید . خاطره یک مسافرت دسته جمعی را بنویسید .
انشای سوم و دوم راهنمایی/کتاب قدیم/الیاس امیرحسنی
7-آسمان پر ستاره را دریک شب مهتابی توصیف کنید . قطره ی بارانی از آسمان چکید.
برچسب :
توصیف شب بارانی