گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه

گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه - "> پرچنان - گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه

پرچنان

گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه

 بهمن نود و سه

 

برای این برنامه دنبال یک همراه و همرکاب می گشتم. هر جا میرسیدم درباره این برنامه که در ذهنم بسته بودم صحبت می کردم. دوستان  همیشه همراه ،برای این ایام، برنامه ای دیگر در نظر داشتند.

  تصمیم داشتم تنها اجرا کنم که در نهایت دوستی ، دوستی دیگر را معرفی کرد و با آقا امید همرکاب شدیم.

از تهران ساعت 15.00 به سمت بوشهر با اتوبوس حرکت کردیم  و ساعت 6.30 به بوشهر رسیدیم. بوشهری که در مه صبحگاهی فرو رفته بود. جایی را نمی شد دید. ساعت 7.30 از ترمینال خارج شدیم و بعد از چند دقیقه به خلیج رسیدیم. بوی ناب دریا بود که به مشام می خورد. کم کمک با طلوع آفتاب مه کنار رفت و شهر زیبای بوشهر را دیدیم وزیر پا گذاشتیم. عمارت ملک، قبرستان انگلیسی ها، محله بهبهانی ها ، ساحل زیبای بوشهر  و...

 اول از همه رفتیم صبح فلافل جنوب خوردیم. چه مزه ای !! فلافل را باید داغ خورد و در جنوب خورد.

با سس قرمز تند.

 جالب بود که روز جمعه اولین مغازه هایی که باز می شدند فلافل فروش ها بودند و از همان اول صبح نیز شلوغ!!

 کلاً دور کاملی در بوشهر زدیم که خود شهر شبه جزیره ای است و یک راه ورود و خروج دارد. انگار ته ایران است.شکل شهر در دو بخش مجزا همانند ریه های انسان است.

 چند نفر تلفن هایشان را در شهر دادند تا اگر مشکلی پیش آمد با آنها در تماس باشیم. !! انسانهایی هستند این جنوبی ها. دریا دل .

 ساعت 12.00 از شهر خارج شده و چندین کیلومتر را در اتوبان بوشهر - برازجان رکاب زده و در نهایت در خروجی دلوار قرار گرفتیم و ساعت 14.30 دلوار بودیم.

 آنجا در مکانی مذهبی به نام قدمگاه امام حسن مستقر شدیم و سپس به تماشای دلوار و موزه ریس علی دلواری رفتیم.

 متولی قدمگاه آقا سلیمان، فردی گنگ بود که اگر می خواست اشاره صحبت نکند اصوات بسیار نارسایی تولید می کرد و بچه ها عموما از او می ترسیدند. اما مردی بود.

 با عزت نفسی فوق العاده. مهمان نواز، حیف که آموزش های لازم برای این معلولیت را دریافت نکرده بود.

 ما در امامزاده زیر درخت کنار که می گویند از خنک ترین سایه هاست بودیم و با هر باد که می امد و کناری بر زمین می ریخت ،میوه کنار می خوردیم.

 

شنبه روز سوم:

از دلوار ساعت 7.40 حرکت کردیم  ، دایم در امتداد دریا و ساحل بودیم . جاده بسیار خلوت و دل انگیز بود

آفتابی تابان بر ما می خورد اما اذیت کن نبود و چون مسیر ما به سمت شرق بود از لحظه تولد آفتاب تا خداحافظی او نور خواری می کردیم.

 ساعت 12.30 دلوار رسیدیم. رفتیم و ماهی گرفتیم و تا درست کنیم و بخوریم شد ساعت 15.00

 ساحل بسیار بسیار زیبایی بود. تصمیم گرفتیم شب را هم آنجا بمانیم. دایما اهالی محل می آمدند و می گفتند که  در خانه آنها مهمان شویم . اما ما دلبسته دریا بودیم و نمی خواستیم از ان فاصله بگیریم. در نهایت  یک کلبه صیادی در همان بیخ ساحل بود که گفتند آنجا مستقر شویم و شب را مهمان آقای محمودی و صیادان  بویدم.

 ساعاتی با هم هم کلام شدیم و کلی در فرهنگ صیادی غوطه خوردیم. چه شبی بود.

صیادان انسان هایی بسیار خون گرم و سخی هستند.

 بنده فکر می کنم دو عامل محیطی این صفات بسیار پسندیده را در آنها ایجاد کرده.

 یکم، دریا و  اینکه در دل آن هستند هر روز و روزی شان از اوست و مجبور به متوکل بودن هستند  و دوم آفتاب بی دریغ جنوب.

 این دو عامل بزرگ که هر یک به تنهایی  برای انسانی کافی است آن مردمان را ، دارای صفات نکو و بزرگ منشانه کرده است.

 بشاشیت خاصی دارند، رضایتب عمیق و درونی ، کمتر بینشان افراد چاق می بینی و  کلاً در  مسیر که مشاهده می شد، چیزی به اسم اعتیاد ندیدم.البته سیگار زیاد است.

کسی به سمت افیون پناه می برد که شادی  و خوشی نداشته باشد و بخواهد کسب کند، اما این مردمان  با همین دریا و آفتاب تامین می کنند خوشی و شادیشان را.

 کلی کلمه و نظریه و حرف پیرامون دریا و آفتاب و رابطه شان با انسان و خصلت جنوبی ها در ذهنم در حین رکاب زدن می چرخید. اما دیگر حوصله ای برای نوشتن اکنون در تهران نمانده است.

روز چهارم:

بنا به گفته ی صیادان بادی شرقی – غربی تا چهارشنبه در منطقه خواهد بود که سرعتش گاها به  و 50  و حتی 70 کیلومتر می رسد و دریا رفتن ممنوع می شد برای صیادان. و ما صبح تصمیم گرفتیم زود تر حرکت کنیم که با باد برخورد نداشته باشیم.

6.40 حرکت کردیم و ساعت 9.30 باد شروع شد. دقیقا به پر سینه می خورد و گویی با دوچرخه ای که در حال ترمز گرفتن است رکاب می زنیم. سرعتمان را پایین آورده بود و انرژی زیادی از ما گرفته بود. در نهایت ساعت 16.40 به بندر دیر رسیدیم. در شهر دنبال جایی می گشتیم که یک موتور سوار آمد و گفت که از شاگردان اینالو ست و ایران گرد. همین یک صفت مشترک کافی بود  تا با هم رفیق شویم. آقای احمدی ،مسجدی  برایمان جور کرد و ما شب را آنجا ماندیم. در همین فضا نیز چند ده نفر ما را به خانه هایشان دعوت می کردند و حتی تلفن  ما را گرفته بودند و تماس می گرفتند که اگر هنوز مستقر نشده ایم برویم منزلشان!!

 

 این روز 95 کیلومتر رکاب زدیم  که با آن باد مخالف انرژی به مراتب بیشتر از ما گرفت.

روز پنجم:

8.40 از دیر خارج شدیم و از نقاط تاریخی آنجا و بردستان دیار کردیم و در بادی بسیار شدید که واقعا قدرت حرکت را از ما می گرفت به سمت شرق رکاب زدیم. ساعت 11.00 کنگان بودیم.

 در کنگان مانده بودیم چه کنیم، ماشینی آمد و چون خود دوچرخه سوار بود با او رفیق شدیم. آقای ملاهی تاکید زیادی داشت که در منزلشان مستقر شویم. اما دریا به راستی زیبا و پر هیبت و خشمگین شده بود و حیف بود از آن جدا شد.گفتیم که نمی خواهیم از دریا فاصله بگیریم. از بازار ماهی  فروشان ماهی گرفتیم و ناهار را خوردیم. در نمازخانه همان جا که رو به دریا بود و هر لحظه می شد پرندگان ماهی خوار و موج های خشمگینی که در طول اسکه همچون موج مکزیکی به صخره ها می خوردند را  ببینیم مستقر شدیم.

 در آن لحظه ، زیبا ترین مکان انجا را ما داشتیم. تا انتهای شب رو به دریا نشسته بودم و تماشایش می کردم. دریایی چنین پر هیبت تا به حال ندیده بودیم. مرغان دریایی (یادش بخیر جاناتان مرغ دریایی)در باد مبارزه می کردند که در هوا بمانند و موج به صخره ها می خورد و در ساحل پخش می شد.

 اگر شاعر بودم یک دیوان می توانستم در آن فضا شعر بنویسم.

 منظره های بکری بود که می دیدم

از بازار میوه فروشان کلی میوه گرفتیم و رو به دریا خوردیم.

 ساعتی با ماهی فروشان و میوه فروشان صحبت کردم و دمی از آرامششان، آرامش کسب کردم. چه آرامشی دارند این مردم.

 در انتهای شب نیز با صدای خورشان دریای مواج که آن قدر محکم به صخره ها می خورد که زلزله مانندی زیر خود احساس می کردیم، خوابیدیم.

در این چند مدت که رکاب می زدیم دایما در کنار مزارع گوجه فرنگی بودیم و هر روز کلی گوچه فرنگی می خوردیم. گوجه های قرمز و خوشگل و خوشمزه. حتی گاهی گوجه نذری از مردمان جنوب می گرفتیم.

 

روز ششم:

 از کنگان ساعت 7.15 حرکت کردیم، باد مثل روز قبل نبود و کمی آرامتر شده بود. اما همچنان انرژی می گرفت. ساعت 12.00 سیراف بودیم و در آنجا از آثار تاریخی دیدن کردیم و ساعت 14.20 به سمت عسلویه حرکت کردیم

کم کم فضای ساحل و دریا صنعتی می شد و ان مناظر بکر کمتر می شد. بندر سیراف دریای بسیار خوشگلی داشت. همین دریای خروشان  زیبایی خاصی به منظره ها بخشیده بود.

 در این چند روز دلبسته دریا شده بودم و از اینکه می دیدیم به پایان سفر نزدیک شده ام و باید از آن جدا شوم غمی در دلم کاشته می شد.

 در  ذهنم دایما مَثل  مولوی ، قطره و دریای و مثالشان که در  وحدت وجودی ها عنوان می شود را مرور می کردم و خود را قطره ای می دیدم که به دریا رسیده ام و حال باید از آن کم کم جدا می شدم.

به نظرم  مثال جالبی زده مولوی با این مانیفیست قطره و دریا که اگر کنار دریا رکاب بزنی عمق آن را عمیق تر احساس می کنی.( با خودم بین مولوی شاد که قطره  به دریا می رسد و بودای آرام که انسان را در ناامیدی چرخه می بیند و در نهایت به بیرون افتادن از این چرخه دارد مرور می کردم)

 ساعت 18.30 به عسلویه رسیدیم. هوای شهر بوی گوگرد و آمونیاک می داد.

 مسیر در انتها کوهستانی شده بود و سربالایی با باد قاطی می شد و معجونی انرژی بر از آن خارج می شد. اول از همه رفتیم مرکز شهر و تا توانستیم فلافل خوردیم.( من چهارتا خوردم با یه سمبوسه) سپس در مسجدی شب را ماندیم و صبح نیز در کنار  دریا و در ساحلی آرام صبحانه را خوردیم و یک ساعتی بر دریا که اینک آرام شده بود خیره شدیم . از دریا خداحافظی کردیم و ساعت 12.00 با اتوبوس عازم تهران بودیم.

در اینجا جا دارد از تمام افرادی که در این سفر کمکمان کردند تشکر کنم

 اسامی زیادی در ذهنم می چرخد

 پس با صفتی کلی تشکر می کنم، سپاس مردم جنوب، سپاس

 و تشکر از آقای دهقان از دوچرخه سوارن بنام برازجان که دایما جویای حال بود.

 دریایی باشید.

 

 بوشهر مه گرفته

 

عمارت ملکی بوشهر

!!!!!!!!

هر که دل آرام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این کار رفت

بازی باد و صخره

 

ساحل زیبای لاور

 

 

 

 

شاطران  شاد شاد شاد...

 

 

 

 

نظاره گران ستاره سهیل!!

محل گفتگو صیادان

مزارع گوجه و مترسکانش

کوچکترین مدرسه دنیا

سرباز معلم بود ایم معلم بزرگ

 و پارک روبروی مدرسه( حیف که امسال مدرسه بدلیل نبود دانش آموز خالی بود!!!)

ماهی تازه جنوب رو عشق است

جاناتان مرغ دریایی

 یادتون میاد؟

سرد نشده بنوشید!

چه آرامشی داشت این مرد و چه سلیقه ای

دوچرخه و محیط زیست!!

 

بفرمایید کنار

خلاقیت برای جلوگیری از باد

پیر کهن

ماهی فقط ماهی جنوب

قشنگ ترین جای دنیا

کجا زندگی می کنی؟

 تمبک

 این ها می توانند شاد نباشند؟

 

بندر زیبای سیراف(طاهری)

فلافل

آدم نازنین فلافل فروش

 

گشنم شد!

 

و مسافر بودن و درویشی

هر چه بر تجربه می افرایم خود را فقیر تر می یابم. و این وسیله برای فقیرانه زیستن ناب است.

 ناب


مطالب مشابه :


سفر به شیراز

تا با اتوبوس های ترمینال جنوب! اتوبوس برای ساعت حرکت ۵ ما .برنامه سفر




طرح کتاب اتوبوس

کتاب اتوبوس برنامه ریزی اتوبوس های ترمینال جنوب یا حرکت اتوبوس




ثبت نام سفر طبیعت و حیات وحش استان بوشهر

برنامه های جانبی: اتوبوس vip از تهران تا عسلویه یا بوشهر و ترمینال جنوب.




دماوند بام ایران زمین ارتفاع 5671 متر از سطح دریا

برنامه حرکت ما بدین در ترمینال جنوب و در ساعت 13:30 سوار بر اتوبوس های عمومی




گزارش برنامه " صعود زمستانی قله الوند و کلاغ لان "

امکان استفاده از اتوبوس های بین شهری از ترمینال های غرب و جنوب قرار حرکت ساعت 10




مطالعات طراحی پایانه (بدون تصویر و جدول) ۲۰۹ص

۳-۱-۱ ترمینال جنوب تفکیک حرکت مسافر و حرکت اتوبوس اصول کارکردی و عملکردی ترمینال های




گزارش برنامه رکاب زنی از بوشهر به عسلویه

گزارش برنامه رکاب زنی از سمت بوشهر با اتوبوس حرکت کردیم و ساعت صبح فلافل جنوب




سفر به شیراز

تا با اتوبوس های ترمینال جنوب! اتوبوس برای ساعت حرکت ۵ ما .برنامه سفر




طرح کتاب اتوبوس

کتاب اتوبوس برنامه ریزی اتوبوس های ترمینال جنوب یا حرکت اتوبوس




ثبت نام سفر طبیعت و حیات وحش استان بوشهر

برنامه های جانبی: اتوبوس vip از تهران تا عسلویه یا بوشهر و ترمینال جنوب.




برچسب :