بعد از جشن عقد و مهمانی پاگشا
سلام به همه دوستای گلم و متین نازنینم ..........
بالاخره من و متینم مال هم شدیم و روزهای با هم بودنمون شروع شد ... بعد از مراسم عقد متین برگشت به شهر خودشون و من تهران موندم تا ۲ هفته بعدش رسماْ از طرف خونواده خاله جونم دعوت شدم و مهمونی پاگشا برگزار شد ... دست خاله درد نکنه ... توی مهمونی سنگ تموم گذاشت ... عمه و عمو هام و خاله ها و داییم دعوت بودن با عمه جان آقا داماد ... فقط یه ایرادی داشت اون هم این بود که از قربونی و گوسفند خبری نبود ... خوب منم دلم میخواست مثل همه عروس های دیگه پدر شوهرم برام قربونی بده ولی خوب ندادن ... ما صبح حرکت کردیم و طرفهای ظهر بود که رسیدیم و مثل همیشه از راه رفتیم خونه مادر بزرگم ... بابای متین اومد دنبالم و من رو بعد از ناهار برد خونه خودشون تا با هم بریم با سلیقه خودم برام النگو بخرن به عنوان کادو ... ۳تا النگو گرفتن و من هم با کادو های سر عقد ۶ تا دیگه النگو خریدم و بعدش اومدیم خونه و مهدی منو برد آرایشگاه تا برای شب خوشگل باشم ... یادش بخیر با موتور رفتیم و خیلی خوش گذشت آخه من خیلی کم موتور سوار شده بودم ، روی موتور کلی اواز خوندیم و چیپس خوردیم و بستنی ... از یه جاده خیلی با صفا هم اومدیم که خیلی جاده قشنگیه ... وقتی رسیدم خونه دیدم بابا اینا و عمه ام اومده بودن منم رفتم لباسم رو عوض کردم و آرایش کردم و اومدم تو جمع مهمونا که دیگه حالا تقریبا همشون اومده بودن ... مراسم اونشب به خوبی برگزار شد و فردا صبح همراه متین رفتیم سمت گلستانکوه خوانسار ... بابام میگفت میخوام برای دخترم خاطره خوب بمونه .... اون وقت سال ( اوسط اردیبهشت ) اونجا پر از گلهای لاله واژگون میشه و منم عاشق این گل هستم ... یه عالمه عکس انداختیم و خیلی خوش گذشت برای ناهار هم داییم ما رو به همراه همون مهمون های دیشب توی باغش دعوت کرده بود و به اصطلاح مهمونی پاگشای من بود ... توی باغ هم زیر سایه خنک درخت ها سفره پهن کردیم و یه ناهار خوشمزه بعد از یه روز گردش حسابی خوردیم ... اون روزها خیلی قشنگ بودن ... همه چی آروم و زیبا .... یادمه بعد از ناهار من و مهدی رفتیم برای عمه ام عسل سفارشی بخریم برای همه بستنی سنتی مخصوص گلپا رو گرفتیم و بعدش بابام با من حسابی دعوا کرد و کلی نصیحت که از الان باید به فکر جیب شوهرت باشی دلیل نمیشه تو بستنی دوست داری متین رو مجبور کنی به همه بستنی بده ... هر چی خواستین خودتون دوتا با هم میخورید و کاری هم به بقیه ندارین ... من کلی تو دلم ذوقیدم که بابام هوای دامادش رو داره ... عصر شد و مهمانی دوروزه ما تمام شد و باید میومدیم تهران ... اینبار برام اومدن و دل کندن از متینم خیلی سخت بود ...
مطالب مشابه :
ارایشگاه شیراز
گالری عروس شاهدخت - ارایشگاه شیراز - گالری عروس شاهدخت هدفش شاد کردن شماست حتی با کوچکترین چیز.
قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - قسمت دوم : شمال – عروسی همکار مهدی - امروز با هم ... گالری عروس سازان .... برای من خیلی جالب بود تا حالا عروسی شمالی ندیده بودم .
ماجراهای عروسی - 1
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 1 - امروز با هم بودن را تجربه می ... گالری عروس سازان ... یادمه چند روز قبل از عروسی حسابی عصبی شده بودم .
بله برون
گالری عروس سازان ... ازشون خواهش کردم که برای من اگر به عنوان عروس اولشون قراره کاری انجام بدن فقط برای خودم باشه . ... حتی کسی که بعد از من به عنوان عروس بیاد .
بعدا نوشت + عکس
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
مهمانی پاگشا
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
هفتگی نوشت
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... زن عموی مهدی همه اش به پسرش میگفت از خدا بخواه همسرت مثل عروس عموت باشه ... کدبانو وخانم و ...... کلا اخلاقی که
همشاگردی سلام
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / ... خاطرات کهنه عروس · عروس بی سیاست · مطبخ رویا.
دوران عقد
گالری عروس سازان ... از اینکه عروس خودش نشدم هنوزم داره میسوزه . ... دفعه بعدیش عروسی مینا بود و من برای اولین بار توی فامیل شما میومدم به عنوان عروس و اصلا ً خبر
ماجراهای عروسی - 4
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 4 - امروز با هم بودن را تجربه ... گالری عروس سازان .... وقتی اومد دیدم همون هلو تو دستشه و گفت بیا عروس شکمو .
برچسب :
گالری عروس سازان