اسطوره و منطق - بخش نخست
نِویل مُرلی برگردان ناتالی چوبینه
ترجمه حاضر فصلی است از کتاب رویکرد به جهان باستان: نظریهها، الگوها و مفاهیم در تاریخ کهن به قلم نویل مُرلی، استاد دانشگاه بریستل در رشته تاریخ کهن، درباره تازهترین رویکردها نسبت به این رشته. مُرلی در کنار معرفی نظریهها، روششناسیها و مفاهیم کاربردی در پژوهشهای امروز باستانشناسی و تاریخ کهن، تصویری صمیمانه، بینا– رشتهیی و پسا- مدرن از واژگان کلاسیک رایج در علوم انسانی به دست میدهد. یکی از شاخصترین این واژهها «فرهنگ» است که به دنبال اهمیت روزافزون انسانشناسی در پژوهشهای تاریخی – باستانشناختی وارد این عرصه شده، اما با تمام اهمیت و گستردگی کاربردهایش در این پژوهشها هنوز شناخت همگانی و تعریف یکپارچهای از آن وجود ندارد. مُرلی در این نوشته میکوشد با کندوکاو در ریشههای تفکر اسطورهیی و تفکر منطقمحور، به ترسیمی مناسب از برآیند این دو، یعنی فرهنگ، برسد. این فصل از کتاب، در سه بخش، برای «انسانشناسی و فرهنگ» ترجمه شده است.
فرهنگ
ریمُند ویلیامز عقیده دارد: «فرهنگ یکی از آن دو سه واژهای است که در زبان انگلیسی از همه پیچیدهتر اند.» (Williams1983: 87). همین یک واژه دنیایی معناها و مایههای گوناگون دارد و کاربرد فنی – تخصصی آن را در انواع رشتههای آکادمیک – آن هم با تعریفهایی سراپا متفاوت – میتوان دید. واژهی فرهنگ در گفتگوی روزمره بیش از هرچیز برای اشاره به حوزهی کنشگریهای خلاقیتآمیز بهکار میرود: ادبیات، هنر و موسیقی. البته در دهههای اخیر دامنهی گستردگی آن، علاوه بر چیزی که اکنون به عنوان فرهنگ «والا» یا «نخبه» میشناسیم، فرهنگ «مردمی» را نیز دربر گرفته است. در حوزهی باستانشناسی، این واژه در وهلهی نخست به مجموعهی معینی از اشیای یافتشده اطلاق میشود: ترکیب مشخصی از شکلها، نقشها و انواع دستساختهها که میتوانند فرق بین گروههای زیسته در زمانها و مکانهای مختلف را به ما نشان دهند. در عرصهی نسبتن نوپای «پژوهشهای فرهنگی»، واژهی فرهنگ درمورد کل سامانهی نمادهای یک جامعه بهکار میرود؛ سامانهای که دیگر تنها شامل فرهنگ «فرادست» و «فرودست» همیشگی نمیشود بلکه تبلیغات، ورزش، مُد، هرزهنگاری و در حقیقت هرچه را که بتوان در چارچوب «معنای» فرهنگی آن گنجاند، در خود جا میدهد. «فرهنگ» را میتوان به هر معنایی بهکار برد، پس از همین رو در حقیقت معنای خاصی ندارد، مگر در رابطه با مقایسههای ابهامآمیز و جهتگیرانه بین فرهنگهای «غربی» و «شرقی». بعضیها، از جمله باستانشناسان، سعی میکنند یک معنای «درست» یا قراردادی برای این واژه مشخص کنند؛ در مقابل، «چندگانگی معانی نشانهی چندگانگی بحث رابطههای موجود بین رشد و پیشرفت کلی بشر با این یا آن نحوهی خاص زندگی، و نیز بین این دو با کارها و کاربستهای هنر و هوشمندی است» (Williams 1983: 91). محدود کردن دامنهی دلالتهای واژهی «فرهنگ» فقط باعث میشود مباحث مربوط به رابطهی بین مادی (the material) و آرمانی (the ideal)و تأثیر هر یک از این دو روی تولید «معنا» در یک جامعه چفت و بستی پیدا کنند بی آن که به نتیجه ای قطعی برسند.
«فرهنگ» در این نقطه تقریبن به مرز هشدار میرسد؛ این یکی از آن کلمههایی است که درصورت برخوردن به آن در یک بررسی تاریخی باید به دقت بازجویی اش کرد تا معلوم شود چگونه و در چه رابطهای بهکار رفته و چه نوع پیشفرضهایی زمینهساز استفاده از آن شدهاند. با این حال، این واژه با همهی ابهامسازیها و پیچیدگیهایش یک روش خاص برای شخصیتپردازی موضوع این مقاله ارائه میکند: «نظریههای فرهنگ». مقصود از این عبارت پوشش دادن همهی جنبههای طرز فکر یونانیان و رومیان و اندیشههای آنان دربارهی جهانی است که در آن زندگی میکردند: اندیشههایی که نه فقط برترین دستاوردهای هوشمندی و خلاقیت آنان (تاریخ تفکر، علم، فلسفه، و مانند اینها) بلکه مفاهیم و پیشفرضهایی را که زندگی تودههای مردم را شکل میداد، از جمله سرفصلهای دین و اسطوره و فرآیندهای فکری زیرساز این مفاهیم را نیز دربر داشت.
این مبحث بینهایت گسترده است و به بیشتر موضوعهای علوم انسانی دامن میکشد. برای نمونه، برداشت یک جامعه از تفاوت جنسیتی را میتوان جزء «فرهنگ» آن جامعه دانست. پس بیتردید بسیاری از نظریههای مورد بحث در اینجا، اگر فراگیر بودنشان را بپذیریم، در ادراک ما از رابطههای بین دو جنس در روزگار باستان نقش پیدا میکنند. فرآیند مزبور مثل نظریههایی که بر سر ادعای «بنیادین» بودن با یکدیگر همچشمی دارند، لزومن یک طرفه نیست؛ بنابراین نکتههای موجود در این نوشته را نباید به شکل حکم قطعی و وحی منزل خواند. جامعهشناسی زیستی می گوید که تبعیض جنسیتی ریشه در تفاوتهای زیستشناختی دارد؛ پاسخ فمینیستها احتمالن این است که یک جامعهی مردسالار خود به خود نوعی زیستشناسی جنسیتگرا بهوجود میآورد. مارکسیستها ادعا دارند که فرهنگ بهطورکلی «بازتاب» ساختارهای زیربنایی تولید است؛ اما فرویدیها احتمالن میگویند که زیربنای ویژگیهای تولید – مثلن تمایل سرمایهداری به انباشت سرمایه – را میتوان به زبان روانشناسی به صورت بقای پایدار مرحلهی «مقعدی» رشد قوای شهوانی دانست، مرحلهای که طی آن کودک خردسال با «احتکار» مدفوع خود کسب لذت میکند – درحالیکه اعتبارزدایی مارکسیسم از سرمایهداری صرفن حکایت از کینهای پنهان نسبت به شمایل پدر ستمگر دارد.
البته این حرفها ترسیم کاریکاتوریِ یک مشت نظریهی بغرنج است؛ حتا بحثهای گستردهتری که در ادامه مطرح خواهند شد تنها میتوانند راهنماییهایی بسیار ابتدایی در حد روشن کردن چند ایدهی کلیدی فراهم کنند. اما نخست باید به بررسی چند مقوله بپردازیم که وجه مشترک همهی تلاشهای انجامشده در راستای کاوش در اندیشهی باستان هستند. بدیهیترین این مقولهها، مشکل منابع است. هرقدر بیشتر سعی میکنیم «جهان تفکر» روزگار باستان را دریابیم، بیشتر ناگزیر از اتکا به گزارشهایی هستیم که نخبگان فرهیختهی آن روزگار به دست دادهاند. دست کم از این لحاظ، مطالعهی مثلن تاریخچهی علوم باستان راحتتر از مطالعهی سرگذشتِ انگاشت ذهنی مردمان باستان از طبیعت است؛ دست زدن به دومی این خطر را دربر دارد که دیدگاههای روشنفکرانه و انتزاعی ارسطو و لوکرِتیوس را عین «انگاشت مردمان باستان از طبیعت» و نه بخشی از آن بپنداریم. پژوهشهایی که روی اسطورههای یونانی انجام میگیرند اغلب به جای اشاره به قصههای سنتیای که نسل اندر نسل سینه به سینه نقل شده، به سراغ ادبیات بارها صیقلخورده و روایتهای هنری از این ادبیات میروند: روایتهایی حاصل تخیل خلاق یک فرد در راستای برآوردن مقصودی کاملن متفاوت. تفسیرهای امروزین از دینهای باستان حکایت از این دارند که محور تمرکز در آن دینها بیشتر آیین و آداب بوده تا باور و اعتقاد؛ اما دست کم اکنون یاد گرفتهایم آنها را با گمانهای ذهنی (تقریبن سراسر مسیحی) خودمان از دین محک نزنیم، بلکه به همان اندک شواهد مستقیمی که از معنا و مفهوم حقیقی یک دین برای پرستندگانش در دست داریم تکیه کنیم. در منابع باستانی، خاستگاههای قدیم آیینهای سنتی، که اغلب برای دیگران ناشناخته ماندهاند، ملکه ذهن هستند و مبنای تعمق فلسفی انتزاعی روی ذات الوهیت؛ در حالی که ما چارهای جز تفسیر و تأویل این منابع نداریم، اغلب هم سعی میکنیم شواهد خود را از انسانشناسی تطبیقی فراهم کنیم تا بلکه معنای احتمالی آداب دینی و اشیای تقدیمی در نظر کنشگران دینهای باستان را دریابیم.
در نتیجه مشکل بعدی پیش میآید: از کجا بدانیم تفسیر و تأویل ما درست و معتبر است؟ ما قادر به مطالعهی مستقیم فرآیندهای تفکر باستان نیستیم، فقط دستاوردهای آن در اختیار ماست. ما نمیتوانیم ثابت کنیم در ذهن فردی رومی که در حال تقدیم یک لنگه پای سفالی به پرستشگاه دیانا در شهر نِمی (Nemi) بوده چه میگذشته است: فقط خود آن لنگه پا را در اختیار داریم با یک مشت نظریه دربارهی معنای احتمالی آدابی از این دست. نظریههای امروزین در باب ذهن و اندیشه درست به همین دلیل همچنان به شدت بحثانگیز ماندهاند: چون هم قابل اثبات نیستند و هم در بسیاری موارد درست خلاف منطق عقل سلیم و کارکرد ذهن ما از آب درمیآیند. بدینترتیب شکاف عظیم بین دادههای تجربی دربارهی ترتیب ضربانهای الکتریکی قسمتهای مختلف مغز، تأثیر آسیب مغزی روی حافظه و مهارتهای فکری و تأثیر داروهای مختلف روی خلق و خو و عواطف از یک سو، و درک و شناخت درست از طرز فکر و رفتار آدمها از سوی دیگر، همچنان برقرار مانده است. دست کم رویکرد روانشناختی را داریم که به وجود نوعی رابطه بین کارکردهای زیستشیمیایی مغز و حال روحی فرد اشاره میکند؛ نظریههایی که به بررسی محتوا و معنی اندیشهها و احساسها میپردازند میتوانند محدودیتهای رویکرد داروخانهیی به بیماریهای روانی را نشان دهند، اما امکان تأمین شواهد تجربی به پشتیبانی از تفسیرهای خود را ندارند. مسئلهی درستی و اعتبار به قوت خود باقی میماند: کدام نظریهها با تجربه و ادراک ما همخوانی بیشتری دارند، و می توانند پاسخگوی این حس درونی باشند که قواعد شاخصی بر رفتار انسان حاکم است؟ پاسخی که با اعتقاد قلبی ما به امکان رهایی از قید و بندهای زیستشناختی هم جور دربیاید؟
مسئلهی دیگر این که آیا نظریههای امروز درمورد فرهنگهای دیروز کاربری دارند یا نه: آیا گذشتگان مثل ما فکر میکردند؟ موضعِ درونی خود به خود به سمت این پیشفرض حسابنشده میرود که بله همین طور است، چون با این حساب میتوانیم رفتار و کردار آنها را طبق ملاکهای خودمان تعبیر کنیم – هرچند، در رابطه با یک هدیهی نذری، تفکر امروز ممکن است پاسخهای بسیار مختلفی داشته باشد، از در نظر گرفتن این عمل بهعنوان نوعی آداب عبادی کاملن معمولی تا نگریستن به آن به چشم خرافهای کهنه یا یکی از سازوکارهای دفاع روانی. در برخی گزارشهای تاریخی، قرن پنجم پیش از میلاد لحظهی شباهت یافتن «آنها» به «ما» و پیروزی دانایی (نُمُس) بر اسطوره و در نتیجه تولد فلسفه، علم، تاریخ و مانند اینها قلمداد شده است. در حقیقت، یونانیها قرار است در حدی تقریبن غیرطبیعی خردورز و مسلط (در مورد سقراط) بر تمامی جنبههای حیات بشری زیر نگاه بیرحم منطق بوده باشند (مقایسه کنید با Nietzche 1999, 64-75؛ در نگاه کلی Buxton 1999).
چند سال پیش در موزه بریتانیا سرگرم تماشای تندیسهای پارتنُن بودم که مرد جوانی به سراغم آمد و با حالی نگران گفت: «میدونم اعتراف وحشتناکیه، ولی خب این چیز میزهای یونانی کوچکترین اثری روی من نمیگذاره.» به او گفتم خیلی جالب است: میتواند دلیل مشخصی هم برای این کمبود واکنش پیدا کند؟ یکی دو دقیقهای تأمل کرد. بعد گفت: «خب راستش اینها بدجوری منطقی [بخوانید «خردمندانه»] به نظر میان، متوجه هستید که منظورم چیه.» (Dodds 1951: 1)
برخورد بالا دادز را بر آن داشت که به کندوکاو در نقش «بیمنطقی» در تفکر یونانی بپردازد، چون این دیدگاه که یونانیها هم مثل ما (یا بیشتر شبیه ما) بودهاند نه تنها حاصل تمرکز خشک روی دستاوردهای فرهنگ والا بلکه نتیجهی غفلت از گستردگی تأثیر عناصر غیر- امروزین، اساطیری و بیگانه بر فرهنگ باستان است، حتا درمورد جنبههایی از این فرهنگ که بیش از همه آشنا و شبیه فرهنگ غرب بهنظر میرسند.
با این حال، تأکید فراوان روی تفاوتها ما را با مسائل دیگری رو به رو میکند. آیا برای منطق معیار ثابتی وجود دارد که بر اساس آن بتوانیم تفکر باستان را محک بزنیم و مقدار ابتدایی یا پیشرفته بودن آن را مشخص کنیم؟ در بحث «منطق اقتصادی» اغلب چنین پیشفرضی مطرح است و میتوان علوم باستان را از روی مقدار شباهت کاربستهاشان با علوم «رایج» و میزان پردهبرداری نظریههاشان از «واقعیت» این دنیا ارزیابی کرد. یا، آیا «منطقهای» دیگر، روشهای دیگری برای نگریستن به دنیا وجود دارند که به همین اندازه پایدار و اثرگذار باشند و به همین اندازه لازم باشد که آنها را جدی بگیریم؟ توماس کوهن در صحبت از پیروزی دیدگاه کپرنیک بر کسانی که زمین را مرکز منظومهی شمسی میدانستند، استدلال میکند که «اگر اسم آن باورهای کهنه را اسطوره بگذاریم، پس اسطورهها میتوانند در نتیجهی همان راهکارها و بر پایهی همان نوع منطقهایی شکل بگیرند که زمینهساز دانش علمی امروز بودهاند» (Kuhn 1970: 2). آیا اسطوره چیزی جز نسخهبدل نارس علوم طبیعی و علوم اجتماعی نیست، یا اینکه نظریههای علمیای که میگویند کارکردهای ذهن بشر از حد اسطورهسازی امروزین فراتر نمیرود چیزی نیستند جز یک روش متفاوت برای سر درآوردن از چند و چون این دنیا؟
(پایان بخش نخست)
منابع
Buxton, R., ed., 1999, From Myth to Reason: Studies in the Development of Greek Thought, Oxford
Dodds, E.R., 1951, The Greeks and the Irrational, Berkeley, CA
Kuhn, T., 1970, The Structure of Scientific Revolutions,2nd edn, Chicago
Williams, R., 1983, Keywords: A Vocabulary of Culture and Society, rev. edn, London
ای میل مترجم: [email protected]
انسان شناسی و فرهنگ
مطالب مشابه :
منابع کامل دکتری حقوق جزا و جرم شناسی .
» خدمات پایان نامه تقدیمی در نکوداشت استاد در برخی ویژه نامه ها از جمله :
بررسی لایحه الحاق موادی به قانون تنظیم بخشی از مقررات مالی دولت
مادهای تقدیمی دولت نیز از جمله مسائلی و در پایان نامه از هیات
پیشنهادهایی برای اصلاح آییننامه داخلی مجلس شورای اسلامی
پیشنهادهایی برای اصلاح آییننامه نامه داخلی) گزارش تقدیمی از جمله برای
اشعار تقدیمی به استاد دكتر ناصر كاتوزيان
اينك او زمزمه اين جمله منظوم كند: پایان نامه های راهنمایی شده توسط کتب تقدیمی به دکتر
ابطال مصوبه اختیار تغییر محل خدمت کارکنان رسمی دولت
شغل مورد تصدی کارمند، می گوید و با توجه به سیاق جمله و مفهوم تقدیمی پایان نامه و
نقد یک رای در زمینهی مسوولیت شهرداری نسبت به زیانِ درختان
» خدمات پایان نامه ارشد در این دادخواست، از جمله، به «در دادخواست تقدیمی، خواهان
آیین نگارش حقوقی
تغییر معنی ومفهوم جمله می در لوایح تقدیمی و دادخواست های پایان نامه
اسطوره و منطق - بخش نخست
بعضیها، از جمله باستان دینی و اشیای تقدیمی در نظر پایان نامه و مقاله در
برچسب :
جمله تقدیمی پایان نامه