پیش به سوی ختنه!!!
پیش به سوی ختنه!!!
الهی فدات شم عزیزم ، امروز بردمت دکتر دعوام کرد و گفت چرا ختنش نکردی ؟؟ گفت دیر شده و باید تو ۴۰ روزگی ختنش میکردی ! گفتم دلم نیومد و دکتر گفت حالا الان هم دردش بیشتره هم دیرتر خوب میشه ولی باز هنوز خیلی دیر نشده و باید زودتر ختنت کنیم !
اعصاب خوردی من شروع شد ... همش نگران بودم ، چندتا دکتر سراغ گرفتم ، نتیجه کارهای همشونو چک کردم ، یکی گفت حلقه بهتره ، یکی گفت جراحی بهتره ، یکیشون گفت ۵/۲ ماه دیر شده و بچه دردش میاد باید بیهوشش کنیم !!!! خلاصه کلی ماجرا داشتیم چون وقتی شنیدم ممکنه خیلی دردت بیاد ، تا حدی که باید بیهوش بشی ، از ناراحتی دلم میخواست گریه کنم ... مامان بزرگ و خاله ماندانا هی دلداریم میدادن و میگفتن هیچی نیست و این دکترها بیخودی شلوغش میکنن ...
خلاصه دکتر کاظمیان رو انتخاب کردیم و چون حلقه مینداخت همه گفتن خیلی راحت تره.
روز ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ آراد کوچولومون رو بردیم برای ختنه کردن ، مامان ضحی و عمه عرفانه اومدن دنبالمون و با بابا امیر رفتیم مطب دکتر ، مامان بزرگ هم از اونطرف اومده بود تا این نوه ناز نازی که تو هر دو خانواده نوه اوله و حسابی خاطرخواه داره ختنه بشه...
منشی دکتر بهت قرص دیاسپام رو تو آب حل کرد و یک قاشق بهت داد تا تحرکت کمتر بشه و کمتر ورجه وورجه کنی ... همینکه به زور خوردی حوابت برد.... الهی قربون بدن کوچولوت برم که انقدر زود دارو روش اثر میکنه !
دکتر و منشیش خودشون کار رو انجام میدادن و هیچ کس دیگه ای رو تو راه نمیدادن و من با تعاریفی که از ختنه شنیده بودم انتظار گریه زیاد ازت داشتم واسه همین به همه گفتم من بیرون وای میستم چون تحمل گریه کردنتو نداشتم عزیز دلم.
وقتی بردنت تو اتاق دل تو دل من نبود هر لحظه منتظر جیغ و گریه بودم، عمه عرقانه داشت فیلم میگرفت و پشت در وایساده بود تا صدای گریتو ضبط کنه ، منم به اصرار بابا امیر بیرون مطب نرفتم و پشت در وایساده بودم.
دقیقه ها میگذشت ولی از گریه خبری نبود !!!! منشی دکتر در رو باز کرد و اومد بیرون همون موقع یک لحظه کوتاه یه کوچولو صدای گریت اومد و تموم شد !!! منشی برگشت تو اتاق ببینه چی شده که تو گریت تموم شده بود و داشتی بهش نگاه میکردی ، ما همگی رفتیم تو اتاق دکتر ، الهی فدای پسر شجاعم برم که گریه نکرد و درد و تحمل کرد...
آقای دکتر کاظمیان متعجب بود از اینکه گریه نکردی و منشیش میگفت پسرتون خیلی شجاعه و این لحظه آخر نمیدونم چی شد که گریه کرد ؟؟ بعدش گفت احتمالا جیش کرده و سوخته !!!!
پسر شجاع من ، عزیز دل من ، قربونت برم ، دوست دارم ۱۰۰۰۰۰۰۰۰ تا .
وقتی اومدیم خونه هنوز یکم بیحال بودی ولی کم کم سرحال شدی و شروع کردی به دست و پا زدن ، هی دوچرخه میزدی ، ما سعی میکردیم پاهات رو نگه داریم تا تکونشون ندی ولی از پس شیطونیهای تو برنمیومدیم ! شب هم توی تختت کلی با عمه عرفانه بازی کردی و براش دلبری کردی ! اصلا هم گریه نکردی شب هم راحت خوابیدی ، الهی قربونت برم عزیزم...
از فردا جای حلقه شروع کرد به باد کردن ، یکم هم کبود شد ، تا وقتی که حلقه بیفته نباید میبردیمت حموم برای همین دائم با سرم سدیم کلراید می شستیمت و مواظبت بودیم که پاهاتو محکم تکون ندی ، بلاخره روز ششم حلقه افتاد و من هم خیالم راحت شد ... مبارک باشه پسر گلم ...
مطالب مشابه :
پیش به سوی ختنه!!!
پیش به سوی ختنه!!! شروع کردیم و از خدا میخواهیم تا الهـی به ما هدیـه داد ، هدیـه ای که در
شاداب سازی محیط مدارس
مجله آی هدیه. تازه از سوی متولیان شویم حلقه ای از آن عشق و صحبت و حلقه ای
رمان داماد اجاره ای 4
هر کدوم از هدیه ها جعبه خدا از دهنت بشنوه گشاد شده از خنده نگاه می کردن ، ای خاک بر سرم که
داستان جاده مرگ بر اساس خاطره مهرداد
من که یادم بود او قبل از رفتنش بچه ای معتقد رسیدیم از خدا دخالتی از سوی فریدون
اس ام اس های شب قدر ( SMS )
هر دلی از حلقه ای مسابقه داده و منتظر ندای بنده های خدا دست ، می روم سوی خدا
حمایت از کمپین من عاشق محمد (ص) هستم
حمایت از کمپین من عاشق محمد هدیه به تو. فقط خدا حضرت عشق امام خامنه ای.
لب هاى خاموش (2)
و خیال از خدا مدد هدیه ای تدارک انداخته از فرط حرارتِ خشم به سوی ماشین
دانش آموزان کلاس سوم واولیائ گرامی حتما این مطلب را بخوانید.
مجله آی هدیه. نقاشی خدا. در این مرحله دانش آموزان در قالب موضوع تعیین شده از سوی معلّم
حضرت یحیی (ع) و امام حسین(ع)
بر آنها سلام کردم و آنها بر من سلام کردند، برای آنها از درگاه خدا هدیه به سوی ای از
برچسب :
روشا هدیه ای از سوی خدا