رمان چشم های بارانی 1
مقدمه
می رقصد بر روی گونه هایم ....
او واهمه ای از رقصیدن و چرخیدن ندارد ....
تنها این منم که میترسم از رقصیدن او ...
چه آشکارا میرقصد و میچرخد و من چه غمبار به او می نگرم ....
تنها برای یک لحظه نیست او میخواهد سال ها برقصد ....
قطرات اشک از چشمانم سرازیر شده و می رقصد به پایین
و تنها دستی که آنها را برای همیشه پاک خواهند کرد
دستان توست که چشمهای بارانی مرا خشک خواهند کرد !
--------------------------------------------------------------------------------------------
- جان من بیا برو، همین یه بار به خاطر من!
- برو گمشو، خودتم لوس نکن گول نمی خورم.
-باران؟
- ....
- بارانی جونم؟
- بارانی و یه چیزی، تو هر وقت می گی بارانی می خوای منو خر کنی!
- جون من!
- یاسی انقدر با من بحث نکن، گفتم نمی رم.
- اِ پس خودت جواب علی و می دی به من هیچ ربطی نداره.
- باشه گوشی تو بده خودم زنگ بزنم بهش بگم.
- نمی دم، گوشی منو برا چی می خوای؟
وای
خدا چقد این بشر خنگه ...! اگه دوست چند سالم نبود همین الان یه دونه می
زدم تو صورتش بلند می شدم میرفتما، اه اه، خدایا منو از دست این روانی نجات
بده!
- باهوش گوشیم شارژ نداره.
- ا بی جنبه، خوب می خواد ازت عذرخواهی کنه بدبخت.
- لازم نکرده با اون گندی که زده.
- باشه بابا اصلا بیخیالش.
- لطفا دیگه حرفشو نزن، بزار بستنیمو کوفت کنم بریم، دیرم شد .
- مگه قرار جایی بری؟
- حافظه ماهی از تو بیشترها، مگه صبح نگفتم شب خونه داییم اینا دعوتیم؟
- آهان یادم اومد، حالا خونه کدوم داییت؟
- باید در اون مطبی که تو دکترشی رو گل گرفت، دایی سامانم .
- زود بخور بریم دیگه، بعد به من می گه دیرم شد!
قاشق آخر بستنیمم دهنم گذاشتمو بلند شدم و رو به یاسی گفتم :بریم.
- برو پولشو حساب کن بریم.
- پاشو بچه پرو ببینم، مثل اینکه تو شرطو باختیا!
- چه شرطی؟
وای خدا می خوام بشینم اینجا خودمو بزنم از دست اینا، من نمی دونم مریضا اینو چه جوری تحمل می کنن!
- شرط اینکه بهرامی میاد عذرخواهی می کنه دیگه.
آروم
با دست زد تو سر خودش و رفت پول بستنیا رو حساب کنه، منم خسته از دست خنگ
بازیای این رفتم سوار ماشین شدم تا بیاد، داشتم ضبط و روشن می کردم که صدای
رو مخ گوشیم بلند شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دو سه بار شماره رو دیدم اما به نظرم آشنا نبود، بیخیالش شدم و
جواب ندادم. اونم بعد از چند بار دیگه زنگ نزد. از پنجره بیرون نگاه کردم
ببینم این یاسی کجا مونده، دیرم شد. دیدم همین طوری تکیه داده به در ماشین
وایساده، منم دستمو گذاشتم رو بوق اون بدبختم پرید بالا و سوار شد.
- مرض این چه طرز بوق زدنه؟
- اگه بوق نمی زدم که تو تا صبح می خواستی همونجا وایسی، برا چی سوار نشد بودی؟
- گفتم شاید بخوای خصوصی حرف بزنی!
- با کی خصوصی حرف بزنم؟
- مگه گوشیت زنگ نمی خورد؟
- تو از کجا می دونی؟
- هیچی آخه صداش میومد.
یه نگاه به قیافش کردم، به نظر مشکوک می یومد، انگار می خواست حواسشو جمع کنه چیزی و لو نده!
- یاسی جون مشکوک می زنیا!
- نه بابا، گفتم که اومدم سوار شم دیدم گوشیت داره صداش میاد.
جان
خودم این می دونست کی زنگ زده و گرنه من با هر کی حرف می زدم این بهتر از
خود من می فهمید چون اینقدر که فضوله همیشه موقع تلفن حرف زدن به یه بهانه
ای می چسبید به من.
- یاسی برا من خالی نبند، تو خیلی مشکوکی، تو می دونی کی بود نه؟
همون موقع گوشیش زنگ زد، گوشیشو از تو کیفش درآورد و رو به من گفت : علیِ
- سلام عزیزم
- ...
- نه اصلا جواب نداد.
پس همه ی اینا زیر سر علی و یاسی بود، وا اینا چرا مشکوکن اینقدر؟!
- ...
- باشه، فعلا کاری نداری؟
- ...
- خداحافظ عشقم
- ...
دوباره
گوشیشو پرت کرد تو کیفش، منم با این که فهمیده بودم شماره نا آشنا یه ربطی
به اینا داشته تصمیم گرفتم حرفی نزنم و فعلا سکوت کنم و به سمت خونمون
حرکت کردم.
- اه باران افسردگی گرفتم یا خودت حرف بزن یا اون ضبط و روشن کن.
بازم حرفی نزدم و فقط ضبط و روشن کردم
از این زنــدگی ِ خالی
منو ببــر به اون سالی…
که تــو اسممو پرسیدی …
به روزی که منـــو دیدی !!
_
به پله های خاموشی
که با مــن رو به رو میشی
یه جور زل بزن انگاری
نمیشه چشم برداری !!!
_
منـو بـبر به دنیامو !
به اون دستا که میخـوام و…
به اون شبا که خندونم ..
که تقدیرو نمیــدونـم…
_
از این اشکی که می لرزه
منو ببر به اون لحظه…..
به اون ترانه ی شــادی !
که تو یاد ِ من افتادی !
_
به احساسی که درگیره
به حرفی که نفســگـیـره !!!!
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع !
به اون موقع….
_
منو ببر به دنیامو !
به اون دستا که میخوام و…
به اون شبا که خندونم ..
که تقدیرو نمیدونــــم…
_
از این دوری ِ طولانی
منو ببر به دورانی
که هر لحظه تــو اونجایی
زیر ِ بارون ِ تنهایی !
منو ببر به اون حالت ..
همون حرفا …
همون ساعت
به کاغذ توی مشتی که ...
به چشمای درشتی که …
تو چشمام خیره می مونن
به من چیزی بفهمونن!
_
منو ببر به دنیامو
به اون دستـا که میخوام و …
به اون شبها که خندونم
که تقدیرو نـمیدونــــم…
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیـدونــــم…
نمیدونـم
نمی دونم ….
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آهنگ که تموم شد یاسی یه دونه محکم زد تو سرم.
- ا بی فرهنگ برا چی می زنی، آی آی سرم ...
- تقصیر خودت از وقتی که نشستی تو ماشین تا الان یه کلمه ام حرف نزدی، زبونتو موش خورده؟
- یاسی چقدر امروز غر می زنی، گفتی آهنگ بزار گذاشتم دیگه! تو دیرت شده؟
- نه برا چی؟
- آخه می خوام برم خرید، گفتم الان با هم بریم ، میای بریم؟
- میام ولی به یه شرطی؟
- چه شرطی؟
- اینکه با بهرامی بری.
- وا تو چرا انقدر این موضوع برات مهم شده؟ گفتین می خواد عذر خواهی کنه، منم گفتم بخشیدمش دیگه. چرا انقدر این موضوع رو کشش می دین؟
- همون که گفتم، اگه نمی ری، منم باهات نمیام.
- باشه.
و
خودم بهتر می دونستم که نمی رم، نمی رم چون حوصله یه دردسر تازه رو ندارم،
نمی رم چون تازه یه ذره همه چی توی زندگیم رنگ آرامش گرفته.
داشتم با خودم کلنجار می رفتم و به گذشته فکر می کردم که دوباره یاسمن زد تو سرم .
- صد دفعه بهت گفتم تو سر من نزن، چیه دوباره مامان بزرگ؟
-
باید خدمت نوه گلم عرض کنم که داریم سر از نا کجا آباد در میاریم، عاشقی
تو دختر؟ گیج خانوم حس نمی کنید داریم مسیر و اشتباه می ریم؟
وای واقعا یاسی راست می گه من مثه عاشقام باید سه تا کوچه پایین تر باید می پیچیدم.
- همش تقصیر تو از بس که غر می زنی و سر اولین دور برگردون دور زدم.
- عروس نمی تونه برقصه می گه زمین کجه، حکایت تو ِ باران جونم
دوباره این مهربون شد! گفت باران جونم؟!
- دوباره چه نقشه ای داری نامزد پسرخاله؟
- اصلا خوبی به تو نیومده دخترخاله نامزدم.
- ما با هم چه نسبت باحالی داریما؟!
دیگه
داشتیم می رسیدم به پاساژ، دوباره فکرامو کردم یه جین می خواستم، یه
مانتو، مقنعه و شال و کفش و کیف و لباس برای خونه. انگاری می خواستم برا
عید خرید کنم، همه چی با هم باید در عرض دو ساعت می خریدم.
- یاسی توام خرید داری؟
- آره!
- خوب شد من گفتم بریم خرید ، حالا چی می خوای؟
- طبق معمول من لوازم آرایش می خوام .
یه خرید دیگه ام به خریدام اضافه شد چون منم با این که زیاد آرایش نمی کردم الان لوازم آرایش می خواستم.
- باشه پس اول می ریم مغازه فرانک اینا چون منم می خوام.
- موافقم، من خیلی وقته ندیدمش، تو بعد از اون دفعه که با هم رفتیم بیرون دیدیش؟
- نه!
از
ماشین پیاده شدیم و به سمت مغازه مغازه دوستم که یه زمانی صمیمی ترین
دوستم بود و از دوم ابتدایی با هم دوستیم رفتیم البته من و فرانک با یاسی
از دوم راهنمایی دوست شدیم
در
کشویی مغازه باز شد و فرانک از پشت پیشخون پرید بغل من، با اینکه خیلی وقت
بود که دیگه مثه قبلا با هم صمیمی نبودیم ولی خیلی همدیگرو دوست داشتیم.
- سلام بی معرفت
- یاسی ببین کی به کی می گه بی معرفت.
- باران جون قبول کن بی معرفتی الان یه ماهی می شه که دیگه به من سر نزدی
-
همچین می گه انگاری خانه سالمندانه ، نیومدم بهش سر بزنم ، بعدشم خانوم با
معرفت تو که می دونی من یه عالمه کار دارم از اونور دانشگاه از اینور
کارای شرکت ، من دیگه وقتی دارم ؟
- باشه حالا، هی دکتری مغز و اعصابت و به رخ ما بکش.
چه
حس خوبی داشتم همین اول راه همه بهم می گفتن دکتر! یکی نیست بگه تو خودت
اعصاب درست و حسابی نداری، حالا می خوای دکتر مغز و اعصابم بشی!
ادامه دارد...
مطالب مشابه :
روزای بارانی 3
روزای بارانی 3 - میخوای رمان بخونی؟ رمان پرنیان دانلود رمان عاشقانه
دانلود رمان کابوس شب بارانی
دانلــــود رمـــــان کابوس شب بارانی برترین سایت های رمـان در ایـران
دانلود جديدترين نسخه نرم افزار پرنيان
ان اس دانلود نرم افزار «پرنیان» یک Platform کاملاً فارسی و هماهنگ با نوشتار فارسی و بارانی
دانلود رمان بوی خون
دانلود رمان معمولی که در یک روز بارانی زندگیش به مردی روزهای بی کسی رمان
دانلود رمان فانوس
بـزرگـتــرین ســایـت دانـلـود رمــــــان (نسخه پرنیان) دانلود کتاب رمان عشق بارانی
دانلود پایان نامه rfid امنیت و حریم خصوصی
بی رمان - دانلود پایان نامه rfid امنیت 525- روزهای بارانی 560- رمان پرنیان سرد 561- رمان
رمان چشم های بارانی 1
رمان چشم های بارانی 1 رمـــــــــان روزهای با رمان پرنیان
برچسب :
دانلود رمان روزهای بارانی پرنیان