عشق غرور غیرت2
امروز به فرناز قول داده بودم برم به شرکتی که کار میکنه تا من وببینه
دلم براش یک ذره شده بود سوار ماشین شدم به سمت احمدآباد راه افتادم ترافیک بدی بود بالاخره به خیابون مورد نظر رسیدم
به بدبختی جا پارک پیدا کردم از ماشین پیاده شدم یک ساختمون بلند روبروم بود
اوه خوش به حالش عجب جایی کار میکنه
شرکت ساختمانی مهرگستران تاجیک
اوه اسمش تو حلقم آسانسور طبقه اول بود دستم و رو دکمه گذاشتم در باز شد پسری اتو کشیده در حالیکه سرش پایین بود به ورقه هاش نگاه مییکرد از در خارج شد چقد قیافش آشنا بود پسر بدون توجه به من از لابی خارج شد
سوار آسانسور شدم طبقه 8 ام وزدم 2 دقیقه بعد رسید صدای زن با ظرافت خاصی طبقه 8 ام واعلام میکرد.
از آسانسور بیرون اومد و وارده واحد شدم یک خانومی بسیار سخاوتمند که همه جاشونو به نمایش گذاشته بودن جلوی در پشت میزش نشسته بود از دور به سمتش رفتم
مانتو قرمز ،مقنعه مشکی مدل کرواتی ، رژ قرمز چشا مشکی کرده ناخون مصنوعی قرمز، مژه مصنوعی لبا پروتز ،گونه ها تزریقی، بینی عملی
ای جانم چقدر طبیعییییییییی
-سلام
زن سرش و به سمت من برگردوند نگاهش و از بالا تا پایین من چرخوند سرش و با عشوه تاب داد
-متاسفم آقای تاجیک وقت ندارن
-آقای تاجیک؟
-زن موشکافانه نگام کرد
-بهتره خودت وبند نکنی چون محل سگم بهت نمیده
زنیکه ........... چه زری زد؟ به من میگه خودم وبند نکنم ؟؟؟؟؟؟/ عصبانی شدم خیلی
-اولا بهتره بری توآینه به خودت نگاه کنی از طرز لباس پوشیدن و آرایش کردنت معلومه چی هستی و درای چه غلطی میکنی
صدام بالا رفته بود فرناز سراسیمه از اتاقش اومده بود بیرون
-هیس آیناز آروم باش
-دوما تاجیک کدوم خریه که بخواد به من نگاه کنه
فرناز رنگش پرید به تته پته افتاد
منشیش هیچی نمیگفت
چرا همه ساکت شدن فرناز هر لحظه در حال غش بود
-چته فرناز خوبی ؟
دیدم داره پشت سرم ونگاه میکنه
بایک حرکت برگشتنم همانا چشای اندازه نعلبکی همانا، دهن بازم همانا
این.....این ...اینجا چیکار میکرد
دست به سینه به من نگاه میکرد:
- خوب سخنرانی میکنی
دورم چرخید
-نه عالیه تو همه جا سرت هست
من واقعا تو بهت بودم
با دادش چهار ستون بدنم شروع کرد به لرزیدن
-خانوم امیری این جا چه خبره چاله میدونه؟
فرناز بدتر از من حالش داغون بود نمیدونستم اینجا چه خبره یعنی آرتام صاحب شرکت به این بزرگی بود؟ وای خدا
نمیدونم چرا ولی احساس کردم رنگم داره میپره بازم مثل همیشه روزای اولم فشارم پایین می افته سرم و آوردم بالا
بازم با نگاه خشک و مغرورش داشت نگام میکرد
پوزخند زد
-ببخشید آقای تاجیک این دوستم آیناز رادش امروز قرار بود برام طرح هام و از خونمون بیاره چون صبح با عجله اومده بودم فراموش کردم واقعا متاسفم
با تموم شدن صدای فرناز صاف ایستادم
-فرناز جان اگه آقای تاجییییییییک(از حرص تاجیک و کشیدم) اجازه میفرمایند یک لحظه تا پایین بیا کارت دار.
بعد سرم و برگردوندم به طرف همه کارمند هایی که دورمون جمع شده بودن
-من از شما بابت اینکه صدام بالا رفتم معذرت میخوام
بعد برگشتم طرف منشی......
-وشما خانووم ( انگشتم به طرفش گرفتم) کسی بهتون یاد نداده وقتی یک مراجع میاد چجور باهاش برخورد کنید ؟
بعد سرمو طرف تاجیک چرخوندم صدام وآروم کردم که فقط خودش بشنوه
-البته از همچین رئیسی بعید نیست
پوزخندی زدم با غرور زل زدم تو چشاش
سرم و چرخوندم با سرعت و قدم های محکم رفتم طرف در و خارج شدم.
عصبی بودم خیلی هم، داغون شده بودم احساس میکردم تحقیر شدم از این آدم بدم میاد به شدت . عوضی من و تحقیر میکنه.
در ماشین و باز کردم نشستم ماشین وروشن کردم، فرناز با دو اومد در وباز کرد نشست با ترس زل زده بود بهم میدونست عصبی بشم زمین و زمان و بهم میدوزم
-بذار خودم توضیح بدم عصبانی نباش...
وسط حرفش پریدم
-اول اطلاعات کامل از این تاجیک بده رئیستونه؟ پس این رئیس جیگر که هی میگفتی خندید
فرناز خنده ای کرد
-بابا تو اوج عصبانیتم جیگرا رو تشخیص میدی ایول
بعد شروع کرد به خندیدن
خندم گرفته بود بابا این خوشحالهههههه
اخمی کردم
-مرگ ساکت شو
فرناز خندش و قطع کرد جدی شد یک نگاه بهم کرد.
-باشه بابا ، اسمش آرتام تاجیک 27 سالشه فوق لیسانس عمران ولی داره واسه دکترا میخونه از اون خرپولاست ماشینش بی ام و نوک مدادی ولی چند وقت پیش تصادف کرد مثل اینکه یک دختره ناوارد بهش زده و در رفته این و از امیر دوستش شنیدم مثل اینکه اونجا بوده
این چی داره میگه؟؟ ناوارد؟؟ الان به من گفت ؟؟ پسره عنتر الان با من بود حالت و اساسی میگیرم
فرناز ادامه داد:باباشم شرکت بزرگ ساختمانی داره خونشون بابک ، یک خواهر داره ،خیلی نازه اسمش آنیتاست.
تو فکر حرفاش بودم واقعا جا خورده بودم دقیقا معیار هایی داشت که من میخواستم من عاشق عمران بودم . واقعا واسم جالب بود فکر نمیکردم آقای دکتری باشه ولی چه فایده یک ذره شعور نداره پسره اخمو
برگشتم طرف فرناز داشت با کنجکاوی نگام میکرد
-چته؟؟
-تو میشناسیش؟
چی بهش میگفتم آره من بهش زدم همون دختر ناواردم بهش میگفتم من بهش توهین کرده بودم میگفتم تو شرکت خودش تو روش واستادم ؟؟
وای حالا داشتم به این پی میبردم که چقدر اشتباه کرده بودم ، به بدترین نحو همیشه کاراش و جبران کرده بودم ولی اون فقط آبمیوه روم خالی کرده بود
وای خدا جون چه اشتباهی کرده بودم
گوشیم داشت زنگ میخورد
-بله؟
-سلام مامانی کجایی؟
-سلام عشقم پیش فرنازم خونه این؟
-آره عزیزم بیا خونه باید باهات حرف بزنم
-باشه افسانه جونم فعلا بای
-بای عزیزم
گوشی رو قطع کردم
-چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی ؟
-نگفتی میشناسیش؟
-بعدا برات تعریف میکنم بیا اینم طرحات
دستم عقب بردم از پشت بهش طرح هاش و دادم .
-الان محترمانه پیاده شم
-آفرین خوشم میاد زود میگیری .
فرناز پشت چشمی نازک کرد از ماشین پیاده شد ازش خدافظی کردم به سمت خونه روندم
-سلام بر عشق شیرین خودم خوبین؟
-سلام امید زندگیم خوبی تو ؟ خوش گذشت؟
خندیدم من و مامانم همیشه با این الفاظ همو صدا میکردیم مامیم عشق شیرینم بود من امید زندگی مامیم.
دستم و باز کردم پریدم بغل مامیم صورتش و یک ماچ آبدار کردم
مامانم خیلی جوون مونده بود 38 سالشه و فوق لیسانس داره ، امکان نداره مامیم با این سنش بیرون بره و واسش خواستگار پیدا نشه یاد یک روزی افتادم که باهستی و مامیم بعد مدرسه رفتیم آبمیوه سجاد واستاده بودیم که یک مرده حدود 35 ساله از جلو مامانمرد شد و سلام کرد ماهمه بهم نگاه کردیم خندیدیم مرده مارو دور زد اومد جلو مامانم واستاد:
-ببخشید خانوم من قصد مزاحمت ندارم میخواستم اگه اجازه بدید ماشین دارم تا یک جایی برسونمتون.
من وهستی رو میگی کوپ کرده بودیم مرتیکه پرروو انگار نه انگار ما هم اونجا بودیم فکر کرده بود افسانه جوونم خواهر یکیمونه
-نه متاسفم من اهل این حرفا نیستم وسیله هم هست ممون
مامانم همیشه تو بدترین مواقع ادب و شخصیتش و نگه میداشت و به بهترین نحو جواب میداد
رامون و کشیدیم از مرد دورشدیم مرده دوباره برگشت یک نگاه بهمون کرد بعد ازمون دور شد
به آبمیوه رسیدیم هستی رفت سفارش بده من ومامانم کنار در ایستاده بودیم یک مرده حدود 45 46 ساله چشاش سبز بود داشت آبمیوش و میخورد همینطوره که از آمیوه فروشی بیرون اومد چشش که به مامانم افتاد نی و از تو دهنش درآورد و زل زد به مامانم اخمام و کشیدم تو هم جام وبا مامانم عوض کردم ، مرتیکه پرو مارو دور زد دوباره جلو مامانم واستاد با عصبانیت زل زدم تو صورت مرده، برگشت نگام کرد
-خودکار دارین شما؟
عوضی شماره هم میخواست بده از خودمون خودکار میگرفت
-نخیر
پشتمو کردم بهش مرده رفت سمت خیابون خوشحال شدیم داره میره ولی رفت طرف ال 90 سفید در و باز کرد یک چیزی برداشت دوباره اومد سمت ما هستی : بهتره سریع بریم تا نیومده جلو با هم به سمت چهار راه رفتیم که سبز شد وماشینا راه افتادن مجبور شدیم واستادیم
-ببخشید
برگشتیم طرف صدا ااااااااا؟ این که 35 ساله قدش بلند بود لاغز بود چشم و ابرو مشکی
زل زدم تو چشاش با عصبانیت گفتم
-بلهههههههه؟
مرده یک نگاهی بهم کرد و زل زدم تو صورت مامانم :
-باور کنین قصد مزاحمت ندارم اگه اجازه بدید چند دقیقه وقتتون و بگیرم و اجازه بدید تا یک جایی برسونمتون
دستم و گذاشتم پشت مامیم به جلو هدایتش کردم و از خیابون رد شدیم به سمت پیاده رو رفتیم که دیدیم هر دو تاشون اومدن دنبالمون
داشتیم به جایی نزدیک میشدیم که پیاده رو تنگ میشد
-به خدا قصد مزاحمت ندارم میخواستم چند دقیقه ای وقتتون وبگیرم همین...
هنوز حرفش تموم نشده بود که هستی با عصبانیت برگشت طرف مرده
دستاش و باز کرد با عصبانیتی که تاحالا ازش ندیده بودم داد زد:
-چی میگی آقا بیا برو چرا مزاحم میشی بیا برو سریع تا داد نزدم نریختن سرت، مزاحم نشو
مرده که هول شده بود سریع گفت من مزاحم نیستم خانوم وقتی چشش به صورت عصبانی هستی خورد دو پا داشت دو تا دیگه هم قرض کرد از اونجا دور شد پشت سرمو نگاه کردم چند تا پسر جوون تو پیاده رو داشتن به صورت عصبانی هستی نگاه میکردن من هنوز تو بهت بودم مامانم بد تر از من
این هستی بود؟ ؟؟؟؟ امکان نداره. اصلا از هستی بعید بود کمتر پیش میومد عصبی بشه ولی الان داشت فوران میکرد
مرد 45 ساله اومد جلو :
-چی بهتون گفت که داد زدین سرش ؟؟
هستی منفجر شد دیگه
با دوقدم خودش و به مرده رسوند
-تو چی میگی دیگه؟ چرا پشت ما راه افتادی بیا برو بیا برو تا داد نزدم
مرده با سرعت از بغل مون رد شد ماهم برگشتیم طرف ماشین
هستی یک دفعه زد زیر خنده من و مامیم با تعجب داشتیم نگاش میکردیم
-حال کردین؟؟؟
بعد دوباره زد زیر خنده
انقد خندیده بودیم که داشت از چشامون آب میومد.
سوار ماشین شدیم یک دفعه چشم به ال 90 سفیده افتاد اون دست خیابون داشت نگامون کرد دستش و آورده بود بیرون تو دستش کاغذ بود
-مرتیکه کثافت هرزه بزنم لهش کنم
مامیم پاشو رو گاز گذاشت از اونجا دور شدیم
گوش کن صدام و واسه تو میخونم
گوش کن به این نامه ی عاشقونم
تو صاحب خاطره های منی
دوست دارم خوب تو هوای منی
به شوق تو این همه راه اومدم منم نمیخوام تو رو از دست بدم
دوست دارم خوب به همین سادگی
وقتشه که تو هم همین و بگی
تو هم همین و بگی
دوست دارم خوب چرا گوش نمیدی؟؟؟
تو جونی عشقی نفسی امیدی
دوست دارم خوب چرا راه نمیای
جونم و میدم خوب اگه این و میخوای
دوست دارم خوب چرا گوش نمیدی؟
تو جونی عشقی نفسی امیدی
دوست دارم خوب چرا راه نمیای؟
جونمو میدم خوب اگه این و میخوای
همینطور که کمرم و میچرخوندم روی باسنم لرزش ایجاد کرده بودم دستام و دور چشام میگردوندم و عشوه می اومدم
یک عاشقم ببین چقدر سربه زیر
دوست دارم خوب این و جدی بگیر
به شوق تو خنده رو لبامه
ببین چه آرامشی تو صدامه
یک عاشقم ببین چقدر سربزیر
موهای فر و بلندم و که خرمایی بود دور دستام میپیچوندم و هماهنگ با آهنگ روی شونم وصورتم میریختم
از شوق تو خنده روی لبامه
ببین چه آرامشی توی صدامه
..........................................
دستامو روی پیراهن مشکی جذبم میکشیدم وهمزمان گردنم و باسنم و تکون میدادم
دامن لباسم تنگ فون بود به طور کلی مدل پیراهنم رومی بود و فقط یک شونه داشت روی همون کار شده بود و روی سینش با دست طرح های زیبایی کار شده بود. دامنش بالاتر از زانوم بود وباعث میشد حرکاتم و ظریف تر کنه
کفشای پاشنه 10 سانتی دوبند مشکی که تا ساق پام میومد پاهام وخوش فرم نشون میداد آرایشم به صورتم میومد لبام و رژ مات زده بودم برای اولین بار ریمل زده بودم ومژه های پرم و مشکی تر و پرتر نشون میداد چشام باز و کشیده کرده بود هر وقت خط لب میکشیدم لبام قلوه ای تر میشد و ناز میشدم هنوز دست به ابروهام نزده بودم ولی خودش تا حدودی تمیز بود
صورتم با کرم سفید تر و شفاف تر شده بود
آهنگ تموم شد همه دست زدن ومن با لبخند که گونه ها م بر جسته میکرد به سمت میزی که مامان و بچه ها نشسته بودم رفتم
هستی لبخندی زد :
-خیلی قشنگ رقصیدی باریکلا خوشم اومد دل مامان جیگرا رو بردی باباااا
با ناز که همیشه بعد از رقص تا چند وقت تو وجودم بود آروم به بازوش زدم
-میگم آیناز واسه عروسی دختر عموم مهرناز بیا با من یکم رقص کار کن هیچی یاد ندارم
-باشه ترانه جووونم
-نه بابا باید بیاد به من یکم عشوه یاد بده فردا سر خونه زندگی بتونم شوووهرم و واسه خودم نگهدارم
با این حرف هستی هر 5 نفر زدیم زیر خنده
من ومامیم و هستی و تران و یاسی
با حرف یاسی به سمتش برگشتم
-میگم افسانه جون این(به من اشاره کرد) رقص و از کجا یاد گرفته شیطون خوب بلده دل ببره ها
مامانم خندید
-این و داییش وقتی بهم میفتن یک زوج عالین
یاد دایی جونم افتادم عشقم خیلی دوسش داشتم حدودای سن بابام بود بچه نداشت خیلی خوش تیپ قد بلند چهار شونه سفید چشم های طوسی مژه های پر بینی استخونی
مامیم شبیه داییم بود هردوشون از خوشگلی تو فامیل تک بودن
خیلی وقت بود داییم و ندیده بودم رفته بود کنیا خوش گذرونی همش در حال سفر بود تازه از پاریس برگشته بود رفته بود آفریقا باز .
با صدای جیغ و سوت از فکر در اومدم چشم افتاد به جایگاه عروس دوماد ، داماد داشت به سمت عروس میرفت سریع شنل مشکیمو تنم کردم شال مشکی رو هم سرم انداختم خوش بختانه ساپورت پام بود . چشمم به تارا افتاد توی لباس عروس میدرخشید خودش خیلی خوشگل بود با اون آرایش محشر شده بود دوست دوران دبیرستان بودیم، دوم دبیرستان عقد کرد والان مراسم عروسیشون بود به شوهرش نگاه کردم کت شلوار مشکی تقریبا تپل بود ولی خوش پوش کروات مشکی صورتیش تو دید بود یکم از تارا بلند تر بود ولی تارا سر بود، باهم دختر دایی ، پسر عمه بودن.
تران شروع کرد به جیغ و داد وهلهله هستی هم همراهیشون میکرد
یاسی مثل همیشه خانومانه یک پاش روی پای دیگش گردونده بود و با ناز موهاش و زیر روسری میکرد . لباس شب گلبهی تنش بود با روسری گلبهی مشکی کفشای مشکی پاشنه 10 سانت آرایشش به صورتش میومد .
به سمت هستی نگاه کردم
لباسی که تازه خیاط واسش دوخته بود یک لباس شب مشکی که توش طلایی کار شده بود بلندیش تا روزانوش بود از بغل طرح های مشکی طلایی میخورد موهاشو جمع و باز درست کرده بود مثل من بالای سرش تاج زیبای نگین داری گذاشته بود ابروهاش و مداد کشیده بود کرمش یکم تیرش کرده بود ریمل و فرمژه به مژه های فرش میومد رژ قرمز با افکت، لباش و پر نشون میداد.
و اما تران خاله ریزه
کت دامن سرمه های، دامنش فون بود تا رو زانوش ساپورت سرمه ای با کفشای پاشنه 15 سانتی مشکی یک شال مشکی حریرم رو سرش انداخته بود هستی مانتو عربیش و پوشیده بود با شال مشکی طلایی
یاسی مانتو یاسی رنگی پوشیده بود که هیکل ظریفش و به خوبی نشون میداد و شال همرنگش
به سمت جایگاه عروس دوماد نگاه کردم
وااااااااااااااااااااااااااااا
اینا چرا سراشون تو همه وا بابا تارا جون تو مزدوج شدی ما هنوز داریم میترشیم عزیزم مراعات کن.
-بریم سمتشون تبریک بگیم
با حرف من هستی و تران ویاسی بلند شدن ، باهم به سمت عروس دوماد میرفتیم که چشم به مریم و مهنا وبهناز افتاد اومدم به سمتشون برم که یکدفعه خوردم به یک دختری هم سن وسال خودم شایدم یکم کوچیکتر که لباس شکلاتی خوشگلی تنش کرده بود و پاهای خوش تراششو نشون میداد
یک دفعه جیغی کشید که منم هول شدم دستم و انداختم دور کمرش تا نیوفته خودم تعادلم و از دست دادم خوردم به صندلی کنار پهلوم داشت تیر میکشید وقتی دختره تونست تعادلش و حفظ کنه دستم و از دور کمرش برداشتم وبه جاش از درد نفسم بند اومد پهلوم تیر میشکید خورده بود به تیزی صندلی اخمام رفت تو هم
-وای آیناز چیشد
باصدای یاسی سرم و آوردم بالا همه دور و بریام با نگرانی نگام میکردن
یک خانومی جلو اومد
-بیا عزیزم یکم آب بخور بیشتر فشارت افتاده رنگ به روت نمونده
تشکر کردم ولیوان وگرفتم
-ببخشید تقصیر من بود واقعا شرمندم متوجه نشدم
صدای همون دختره ناز بود عجیب چشاش برام آشنا بود
بهش نگاه کردم
-نه عزیزم تقصیر تو نبود تقصیر من بود باید حواسم و جمع میکردم
بهش لبخند زدم که اونم با لبخند جوابمو داد
بلند شدم از خانومی که آب داده بود تشکر کردم بلند شدم با بچه ها به سمت تارا رفتیم
-به به سلام عروس خوشگله چطور مطوری ؟ ماه شدی ماه
تارا با ناز خندید
-مرسی آیناز جون لطف داری ممنون اومدی عزیزم
بچه ها هم باهاش احوال پرسی کردن هرکدوممون به بهراد شوهرش تبریک گفتیم وبه سمت میز رفتیم مامانم داشت با یک خانوم خیلی خوش پوش و باکلاس و شیک صحبت میکرد قیافه ی زیبایی داشت ولی مامانم خیلی خوشگل تر بود کت دامن شیک مشکی تنش کرده بود که جواهراتش از دور توی سرو گردن سفیدش برق میزد موهاش و به طرز زیبایی شینیون کرده بود معلوم بود که خانواده ی ثروتمندی هستند
-افسانه جون داره با کی حرف میزنه
صدای تران بود
-نمیدونم بریم ببینیم کی هستن این خانومه شیک
دو قدم مونده بوده بهشون برسیم که مامانم سرشو برگردوند سمت ما خانومه هم با برگشتن سر مامانم سرش و برگردوند اول به تران نگاه کرد لبخند زد بعد به هستی با همون لبخندش بعد به یاسی و در آخر به من ،
-ایشون دوست خوشگل دخترم ترانه جان (به ترانه اشاره کرد)
ترانه سرش و تکون داد و سلام کرد
-ایشون هم دختر نازم هستی جان ( به هستی نگاه کرد ولبخند زد)
هستی خندید :
-سلام خانوم خوب هستید؟
-سلام عزیزم ممنون
-ایشون هم یاسی جان دختر گلم ( وبه یاسی اشاره کرد وخندید)
یاسی سرش و به طرف خانومه برگردوند:
-سلام حالتون خوبه
-سلام عزیزم ممنونم
ور آخر مامانم نگاهش وبه من دوخت
-اینم آیناز جان دخترم
خانوم سرش و به طرف من برگردوند از بالا تا پایین منو نگاه خریدارانه کرد
-سلام خوب هستید از آشناییتون خوشبختم
و لبخند ملیح زدم
-سلام عزیزم خوبی؟ ماشالله نمیدونستم افسانه جان دختر به این خوشگلی و خانومی داره .
مامانم خندید :
-نظر لطفتونه خانوم تاجیک
چی؟؟؟ تاجیک؟؟؟؟؟ نه دارم اشتباه میکنم فقط تشابه فامیلی آره مطمئنم –مامااااااااااان
با صدای جیغ یه دختره هر چهار تامون از جا پریدیم یک دختره با سرعت از کنار ما رد شد خودش و انداخت رو صندلی کنار خانوم تاجیک
-وا چرا داد میزنی عزیزم
بذار معرفی کنم ایشون دختر دوست فامیلی ما هستن افسانه جان
وبعد به مامانم اشاره کرد
اااااااااااا؟ این دختره همونی که خوردم بهش
دختر لبخند ملیحی زد
-سلام افسانه جون خوبین؟؟؟؟؟؟؟
من آرتینا ام دختر این خانوم گل ولی همه آرتی صدام میکنن شما هرچه میخواهد دل تنگتون صدام کنین
مامانم از قیافش معلوم بود از این دختره شیطون خوشش اومده
-قربونت برم عزیزم چقدر تو ناز و خوشگلی به مامانت رفتی
مامانش به من نگاه کرد اینم دختر گلشون آیناز جان
دختره تا من ودید دوباره جیغ کشید
از جیغش ترسیدم یک قدم رفتم عقب وا ناف این و با جیغ بریدن
-سلام آینازززززززززززز جون من ویادت میاد همین 1 ساعت پیش خوردم بهت تو هم فداکاری کردی به جای من رفتی تو صندلی
هااااا؟؟؟ این دختره چقدر شیطونه
-سلام آرتینا جون آره عزیزم مگه میشه صورت به این ماهی رو یادم بره من کاری نکردم قربونت برم
-نه بابا مثل این که تو خودت و تو آینه ندیدی که از من تعریف میکنی
خندیدم عجیب این دختر به دلم نشست هم خودش هم چشای آشناش
بعد از من با بچه ها هم آشنا شد
بعد از شام دوباره رفتیم پیش تارا تا ازش خدافظی کنیم
لباس عروسش مدلش خیلی قشنگ بود
دکلته روی سینه هاش سنگ های سفید و نقره ای شیکی میخورد و به حالت توده ای جمع شده بود و دامنش ساتن بود که روش توره میخورد که روش از همون سنگا به حالت مارپیچ کشیده شده بود موهاش و جمع درست کرده بودن و با اون تاج بزرگ سرش از پرنسسا چیزی کم نداشت
لنز خاکستری به صورتش خیلی میومد . چشاش و مشکی کرده بودن که با پوست سفیدش تناقض قشنگی داشت
دست از آنالیز کردنش برداشتم
و آروم بهش گفتم
-خوش بگذرههههههههههههههههههههههه
ویشگون ریزی ام گرفت
-بی حیا
خندیدم خدافظی کردیم قرار بود آژانس بگیریم
-افسانه جان با کی میری
خانوم تاجیک بود که داشت از مامانم سوال میپرسید
-با آژانس ماشین نیاوردم باباشم مشهد نیست
-این موقع شب خودت و این 4 تا خانوم خوشگل لازم نیست با آژانس برین ،قراره پسرم بیاد دنبالمون با ما بیاین
همزمان هر چهارتامون آرنجامون تو پهلوی هم فرود آوردیم
آخی خیلی دوست داریم پسرش و ببینم خیلی که ازش تعریف کرد
کاش بشه پسره همین و واسه خودم تور کنم الهی آمین
مامانم اول تعارف کرد و دلیلورد که نمیخواد مزاحم بشیم ولی خانوم تاجیک خیلی قاطع حرفش و به کرسی نشوند
از محوطه باغ بیرون خارج شدیم خانوم تاجیک با گلکسی نوتش به پسرش زنگ زد
-سلام مامان جان کجایی پسرم ؟
-.......
-آره ما دم داریم
-................
-آها دیدمت اومدیم
گوشی رو قطع کرد با هم به سمت ماشینا راه افتادیم
اولین ماشین و رد کرد
دومی سوناتا بود اونم رد کرد
سومی پرادو سفید بود اونم رد کرد
رفت چهارمی که پراید سفید بود
اونم رد کرد
پنجمی که لکسوز مشکی بود متاسفانه اونم رد کرد
فقط یک ریو با یک بی ام و مونده بود
با تعجب به بی ام و نگاه کردم چقدر آشنا بود
آرتینا نذاشت بیشتر کنجکاوی کنم با دو رفت طرف بی ام و که از پشت پارک بود و درشو باز کرد
چند ثانیه بعد پسری چهار شونه از ماشین پیاده شد
برگشتنش همانا فشار من پایین افتادن همانا
ادامه دارد....
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خدا من چرا هر جا میرم اینو میبینممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-ااااااااااا؟؟؟؟؟ این که............
صدای تران بلند تر از حدی بود که به پسره قد بلند و چهارشونه با چشای پاچه گیری که جلوم واستا نرسه
با صدای تران به سمت ما برگشت چشاش و ریز کرد که بتونه تو تاریکی ما رو تشخیص بده
یک دفعه چشاش به حدی گشاد شد که احساس کردم هر لحظه از کاسه چشش میفته هم دهنش و باز کرد یک چیزی بگه :
-ایشون افسانه جان دوست خانوادگی ما هستن
با صدای مامانش سریع دهنش و بست و با احترام به سمت مامانم برگشت سر شو کج کرد :
-سلام افسانه خانوم از آشناییتون خوشبختم
اااااااااااااا؟؟؟؟؟؟منم به مامانش همین و گفتم بیشعور تقلید کار
مامانم که انگار از پسره خوشتیپ روبروش و احترامش خوشش اومده بود مثل همیشه شیک و باکلاس باهاش احوال پرسی کرد
یک دفعه صدای جیغ آرتینا اومد که باز من از ترس پریدم این دختره بر خلاف قیافه آرومش چرا انقد جیغ جیغو :
-وای داداش بذار دوستای جدیدم و بهت معرفی کنم
به تران که مثل همیشه اول واستاده بود اشاره کرد :
-این ترانه جون 18 سالش تموم شده ، معروف به خاله ریزه
از این حرفش هممون ریز خندیدیم ولی تران یک چشم و ابرویی واسم اومد که خدا میدونه
-اینم هستی جون دوست مهربونم که اینم 18 سالشه
بعد به یاسی اشاره کرد ،وااااااااااااااا اول من بودم چرا اینو میخواد معرفی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دفعه آرتینا نگاهش و به من دوخت و چشمکی زد
هاااااااااااااااااا؟؟؟ این چرا چشمک زد؟
-اینم یاسی جان دختر خانوم تو این گروه که اینم 18 سالش تموم شده
بعد با ناز برگشت طرف من انگشت اشارش و به طرف من گرفت :
نگاه آرتام با دست خواهرش به طرف من برگشت
از اون موقع نگاهش آروم بود، واااا، این چرا طوفانی شد ولی سریع چشاش خونسرد شد و دوباره نیشخند مسخرش و نثار روی ماه من کرد
-ایشون هم دختر خوشگل افسانه جون آیناز جون که همسن بقیه دوستاشه
که البته به خاطر من خودش ضرب دید
دوباره داستان رفتن تو صندلی رو واسش تعریف کرد
سرش و آروم برد کنار گوش داداشش:
- یک رقص توپی داره
من ومیگی قرمز شدم این دختره چرا انقد بی حیاست خوبه خودشون از خانواده متدینی هستن، خانوم تاجیک با اون همه آرایش و موی درست کرده ولی روسریش و تا رو ابروهاش کشیده بود ومانتوش بلند بود خود آرتینا هم فقط یکم از موهای جلوی سرش دیده میشد
منم همیشه حواسم به طرز لباس پوشیدنم بود که در عین شیک بودن واسه بقیه سخاوتمند نباشم چون به نظرم ارزشم بالاتر از این بود که بخوام خودم و مرکز دید و نگاه های چندش بقیه بذارم
وقتی آرتام چشش به صورت قرمز من خورد
برگشت طرف خواهرش یک چیزی گفت که خواهرش یک دفعه نیشش بسته شد و مغموم به آرتام نگاه کرد بعد به من
اومد طرف من :
-ببخشید آیناز جون حواسم نبود که شما با آرتام غریبه این ، یک لحظه شمارو مثل دختر خاله هام تصور کردم که میتونم راحت ازشون با آرتام حرف یزنم
چیییییییییییییییییییی؟ میره همه چی دختر خاله هاش و میذاره کف دست این هرکول؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک لحظه یک چیزی به فکرم رسید:
وای آرتام نبودی (...........) یک لباس بازی پوشیده بود ، یک پرهن عروسکی کوتاه که تا رونش بود دکلته بود خودشم که سفیده ، باقر میرقصید همه واسش دست میزدن و از خوش هیکلیش تعریف میکردن
از فکر خودم یک دفعه عصبی شدم یعنی چی میره از همه میذاره کف دست این؟؟؟؟
بعد یک دفعه به خودم اومدم من چرا حرص میخورم ؟
قیافه ی ناراحت آرتینا نذاشت بیشتر حرص بخورم یکی از دستاش و گرفتم و کشیدمش طرف خودم
-اشکال نداره عزیزم این دفعه رو بیخیال میشم ولی درست نیست از یک دختر که نا محرم واسه داداشت بری پیشش خبر بری و ازش تعریف کنی چه من چه دختر خاله هات.
آرتینا با حرف من به فکر رفت بعد دوباره یک جیغ کوتاهی زد
خدا رو شکر داشتم به جیغاش عادت میکردم
-باشه آرتینا جون راست میگی من که نباید برم تعریف کنم اون کیف کنه
با حرفش هم حرص خوردم هم خندم گرفت
ادامه داد:-باید خودش بره ببینه و کیف کنه
یک دفعه چشام چهارتا شد اونم پرید گونم و بوسید و یک چشمک زد رفت سمت داداشش
تو فکر بودم ، فکر اینکه همیشه میگن از نظر روانی اگه یکی واست مهم بشه و بهش فکر کنی خواه وناخواه اونو میبینی
یعنی این پسر اخمو و مغرور که پشت فرمون بی ام و خوشگلش ،خیلی با دیسیپلین خاص رانندگی میکرد واسه من مهمه ؟ منی که به هیچ پسری اجازه اومدن به زندگیم و نمیدم؟ اصلا این چجوری اومد تو زندگیم
صحنه های دیدنمون تو ذهنم اومد : هی آقا ، برگشتنش طرف من ، هنگ کردن من ، حرفم و درست میکنم ماشنت و ببر جلو تا داغونش نکردم ، صحنه بعد تو آبمیوه فروشی با دستش از عمد زد رو جعبه که بریزه روم ، پیشنهادش که دوست داشتم بدونم چیه ولی چون تحقیرم کرده بود رو کنجکاویم سرپوش گذاشته بودم
صحنه بعد دعوای من بامنشی بیشعورش دادم ریختن همه قیافه ی ترسیده همه برگشتن من چشای با نفوذش
با این بار 4 بار دیده بودمش واسه من که تو زندگیم کمتر پیش میاد اتفاقی کسی رو دوبار ببینم چه چهار بار زیادی جالب بود
به آینه نگاه کردم من دقیقا تو دیدرسش بودم داشت به جاده نگاه میکرد یک لحظه سرش و برگردوند نمیتونستم چشم و از آینه بردارم اونم داشت نگاه میکرد که با درد گرفتن پهلوم چشم از آینه برداشتم
برگشتم طرف چپم که سوراخ شده بود
-چرا میزنی روانی درد گرفت
یاسی خنده ای کرد
-دیدم داشتین تو چشای هم محو میشدین گفتم بگم سریع از هپروت دریاین که من هنوز آرزو دارن نمیخوام بمیرم
-وا چه ربطی داره ؟
-نه مثل اینکه هنوز تو هپروتی ، خوب اونم داشت میخوردت دیگه حواسشم به جلوش نبود
آها ، نمیدونم چیشد بهش نگاه کردم شاید واسه اینکه دوباره اون چشای نفوذ ناپذیرش و ببینم شاید دنبال یکم هیزی میگشتم ولی مثل دفعه قبل هیچی ندییدم برخلاف نگاه بقیه پسرا حتی یک ذره هم نبود نمیدونم امشب چم شده وبود ولی تو نگاش حتی تحقیرم ندیدم
دیگه تا وقتی بچه ها رو رسوندیم و به خونه ما رسیدیم یک لحظه گردنمو از سمت پنجره برنگردوندم، که دوباره نفس تنگی نگیرم.
با تشکرای مامانم به خودم اومدم درو باز کردم وپیاده شدم مانتوم به خاطر فشرده نشستن چروک شده بود خوب، 5 نفر عقب نشسته بودیم آرتینا و مامانش جلو ، خیلی فشرده بودیم دیگه.
آرتام به احترام از ماشینش پیاده شد و خیلی گرم با مامانم خدافظی کرد دیدم خیلی زشته ازش عذر خواهی نکنم بالاخره این دفعه ما رو رسونده گرچه وظیفش بود
از مامانش و آرتینا خدافظی کردم ، آرتینا شمارم و گرفت .
به طرف آرتام برگشتم انگار منتظر بود ببینه ازش تشکر میکنم یا نه
کورخوندییییییییییی آقاههههه
رفتم سمتش دوقدم مونده بود بهش واستادم باز اون نگاه یخی شو با خونسردی و غرور زیاد دوخت بهم ،
لبخندی زدم که بهتر بود نزنم چون فقط لبام کج شد:
-خدافظ
خودمم کپ کردم ، چقدر سرد گفتم خدافظ
یک دفعه نگاهش پر از تعجب شد لابد با خودش گفته این دیگه چقدر پررو
صداش و آروم کرد:
-خواهش میکنم از مامان تشکر کنین که نیم ساعتی رو در جوار من بودید
بعد صداش و بلند کرد:
-خدانگهدارتون خانوم
مطالب مشابه :
رمان گروگان دوست داشتنی 9
به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید مدام مدل ارایش و سرم شینیون
رمان خانم بادیگارد 1
به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید شینیون کرده بود وباز کرد
رمان نیش 3
مدل شینیون استقبال غصه ی جدید زندگی اش رفت محضر رسید وباز شکوفه وامیر نقش
رمان خانم بادیگارد 4
به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های جدید شینیون شده بود مدل جنگل هل
عشق غرور غیرت2
مانتو قرمز ،مقنعه مشکی مدل کرواتی ، رژ دورمون جمع دو اومد در وباز کرد نشست با
رمان خانوم بادیگارد
وسایل خونه رو جمع کردم.زیاد نباید به یه مدل موهاش وهم شینیون کرده بود.در کل
برچسب :
مدل شینیون جمع وباز جدید