95روزای بارونی
ویولت لبخندی زد و گفت:
-
خدا پشت و پناه ماست آراد ... می دونی چیه؟ با همه وجودم بهت افتخار می
کنم! هر کس دیگه ای جای تو بود با اون همه مدرک و شاهد شک میکرد ... اما تو
...
آراد دستش رو برد زیر شال ویولت و مشغول نوازش موهاش شد ... در همون حین گفت:
-
من تو رو بزرگت کردم عزیزم ... خیانت اصلا تو وجودت نیست ... علاوه بر اون
همیشه اعتقاد دارم کسی که با همه وجودش به خدا اعتقاد داشته باشه محاله
قدم کج بر داره ... چون می دونه اون همیشه داره نگاش می کنه ... تو اگه
بخوای خیانت کنی باید اول قید خدا رو بزنی ... عشق من که یه چیز زمینیه و
ممکنه یه روز دلت رو بزنه ...
ویولت غر زد:
- چرت نگو ...
آراد لبخند زد ... روی موهای ویولت رو بوسید و گفت:
- دوست دارم ... بعضی وقتا دوست دارم خودمو لوس کنم ...
ویولت خندید و گفت:
- یعنی باید نازتو بکشم؟!!
- بله ...
- شرمنده بلد نیستم ...
- هی روزگار! باشه طوری هم نیست ... خودم فقط نازتو می کشم ملوسک من ...
- آراد ...
- جون دلم؟
- به نظرت جریان اونا چی می شه؟!
- کیا؟!
- اِ اشکان و مرجان دیگه ...
آراد آهی کشید و گفت:
-
نمی دونم ... مرجان پشت پا به بختش زد ... من بابای اشکان رو خیلی ساله می
شناسم ... مشتر قدیمی بابام بود و بعد هم خودم ... البته شک داشتم اشکان
پسر همون خسروی باشه ... تا اینکه اون شب که اومد خونه مون گوشیش زنگ زد
... باباش بود ... از حرفایی که زد فهمیدم این همونه ...
- بیچاره مرجان
... خودمو که می ذارم به جاش می بینم چقدر می چزم! خیلی بده ها ... یهو
بفهمی پسری که اینهمه وقت خواستگارت بوده دقیقا همون چیزی بوده که می
خواستی اما هر بار با تحقیر کردنش یکی از پلای پشت سرتو خراب کرده باشی ...
- اوهوم ... البته من اگه جای اشکان باشم هیچ وقت نمی بخشمش ... چون معلومه هیچ وقت خودمو نمی خواد ...
- چی بگم والا ... حالا که جای اشکان نیستی ... پس نظر نده ...
آراد لبخند زد ... ویولت رو محکم فشار داد و گفت:
- حسود کوچولوی من ... بریم خونه دیگه؟ اینجا کاری نداریم ...
- بریم ... اصلا نفهمیدم مهمونی کی بود اینجا؟!! اصلا جریانش چی بود؟
آراد از ویولت جدا شد و همینطور که می رفت سمت کیفش گفت:
-
تولد دوست اشکان بود ... اشکان از مرجان می خواد باهاش این مهمونی رو بیاد
... مرجان هم برای اینکه یه نقشه دیگه واسه ما پیاده بکنه اونو وادار می
کنه که با تو بیاد ... بعدم بهش می گه اگه این مهمونی رو با تو بیاد حتما
باهاش ازدواج می کنه ... اینه که اشکان راضی می شه ...
- بنده خدا اشکان!!
آراد آهی کشید و گفت:
- واقعا ...
هر دو به هم لبخند زدن و برای هزارمین بار توی دلشون ممنون خدا شدن که عشقشون اینقدر محکم و قوی و غیر قابل گسستنه ...
مطالب مشابه :
دانلود رمان روزای بارونی pdf
دنیای رمان - دانلود رمان روزای بارونی pdf - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران ,
59روزای بارونی
رمان ♥ - 59روزای بارونی - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان ♥ رمان 59روزای بارونی.
42روزای بارونی
42روزای بارونی - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان ♥ رمان 183-رمان روزهای شیرین
روزای بارونی 13
رمان ♥ - روزای بارونی 13 - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان ♥ رمان رمان
95روزای بارونی
رمان ♥ - 95روزای بارونی - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان ♥ رمان 95روزای بارونی.
برچسب :
دانلود رمان روزهای بارونی pdf