ازدواج اجباری-25
بلند شدم رفتم تو اشپزخونه تا یه چیزی درست کنم کوفت کنیم
-ابجی جون ما مثل عمو کامران اینقدر بد مزه درست
نکنی
سوسیس از تو یخچال برداشتم با سیب
زمینی
سوسی و سیب زمینی و سرخ کردم به اندازه کافیم نمک و فلفل زدم
-بیاین حاضره
با شک اومدن تو اشپزخونه
کامران-بهار نکشی ماروها
-اون غذاهای شماست که
ادم و میکشه جناب
بعدم زبونمو واسش در اوردم
-بی ادب
-خودتی
نه خیلی خوشمزه شدم بود با
ولع میخوردیم
کامران با دهن پر گفت
-بهار؟
-هوووم؟
-میخوام یه
چند وقتی بریم مشهد پایه ای؟
با تعجب نگاش کردم و گفتم
-واسه چس؟
-میخوام ببرمت ماه عسل
بعدم نیشش
شل شد
-کوفت
-نه جدی گفتم،اگه
حاضری فردا راه بیغتیم
-فردا؟
-اوهوم
-بلیط گیر اوردی؟
-نه بابا بلیط میخوای چیکار با ماشین میریم
-شوخی میکنی؟
-نه بابا شوخیم کجا بود
-خیل
خوب من حرفی ندارم،اتفاقا هم زیارت میکنیم هم تفریح،ساعت چند راه
میفتی؟
-باران و که بردیم مدرسه از همونجام یه راست میریم
مشهد
سرمو تکون دادم و به خوردن ادامه دادم
-مرسی ابجی خیلی خوشمزه بود
-نوش جون عزیزم
-ابجی من خوابم میاد،میای پیشم
-تو برو عزیزم من اینجا رو
جمع کنم اومدم
-باشه
رفت بالا
کامران که مطمین شد باران رفته اومد کنارم و در گوشم گفت
-چی چی و کارام و بکنم میام پیشت؟من اینجا بوقم میدونی چقدر
برنامه دارم ؟
یه ابرومو دادم بالا و گفتم
-جوووون؟
-همینی که شنیدیشما پیش بند میخوابی،اوکی هانی؟
-no هانی
-بهار
-حوصله ندارم کامی برو کنار
پوفی کرد و رفت بیرون
رفتم بالا پیش باران روی
تخت آرش دراز کشیده بود
خندم گرفت خودشو مچاله کرده بود تا توی تخت جا بشه
واسش رو زمین جا انداختم
-بیا اینجا بخواب باران
-همینجا خوبه
ابجی
-اونجا که جا نمیشی دختر بدو بیا
-توم پیش من
میخوابی؟
همچین با خواهش گفت دلم نیومد بهش نه بگم
واسه همین یه بالش و پتو واسه خودم اوردم و
کنارش دراز کشیدم
خودشو تو بغلم جا داد با یه دستم بغلش کردم با یه
دستمم موهاش و نوازش میکردم تا خوابش برد
منم چشام و
روی هم گذاشتم و خوابیدم
قبل ازینکه باران بیدار شه
از جا بلند شدم و رفتم تو اتاق خودمون
کامران بالشم و
بغل گرفته بود و خوابیده بود
لبخندی زدم و رفتم کنارش روی تخت
نشستم
خوابیدنشو خیلی دوست داشتم خیلی شیک میخوابید :d
نگام که به لباش افتاد وسوسه شدم که دوباره طعمشون و
بچشم
اروم خم شدم و لام و رو لباش گذاشتم
ولی
واسه اینکه بیدار نشه سریع ازش جدا شدم
ولی نگاه پرحسرتم همچنان
روی لباش بود
رفتم سراغ آرش که دیدم اونم راحت گرفته
خوابیدم
بیشتر شبیه کامران بود تا من واسه همین عاشقانه دوسش
داشتم
ساک و از تو کمد در اوردم و مشغول چیدن لباسا
توش شدم
وقتی لباسای خودمو کامران تموم شد رفتم تو اتاق آرش
ساک کوچولوش و برداشتم و لباساش و توش گذاشتم
رفتم از تو جیب
کامران پول کش رفتم تصمیم گرفتم برم یکم واسه خونه خرید کنم
واسشون
یادداشت گذاشتم که من رفتم بیرون
یه
خیابون اون طرف تر هم میوه فروشی بود هم سوپرمارکت
سعی کردم کمتر
از همیشه تیپ بزنم تا کسی بهم گیر نده
دیگه از غیرت
کامرانم میترسیدم
مانتوی بلند مشکیم و باشال مشکی و
شلوار مشکی تنگ پوشیدم
کیف پولم و برداشتم و رفتم پایین
کالجای مشکیمم پوشیدم
عاشق ست
مشکی بودم درست بود مثل عزادارا میشدم ولی دوست داشتم
موهامم فکل با ارتفاع کم بالای سرم جمع کردم و یه برق لب زدم
با خوشحالی از خونه زدم بیرون
دیدن اون همه
ادم ،ماشین،خنده ی رهگذرا شادم میکرد
بعد اینکه سریع
خرید کردم سریع راه افتادم طرف خونه
تا خود خونه تیکه بهم
مینداختن ولی سعی کردم با اخم کردن و محل ندادن همشون و ضایع
کنم
در خونه رو باز کردم و رفتم تو
همشون بیدار
شده بودن
سلام دادم که بالبخند جوابمو دادن
خریدارو گذاشتم رو اپن و شالم و از سرم کندم
-آخ که چقدر
خوب بود
-چی این هوا خوبه؟
-هواش و کار ندارم همین
که پیاده رفتم و اومدم و چندتا ادم دیدم خودش کلی بود
-میذاشتی بیدار شم باهم میرفتیم
شونه ای بالا انداختم و گفتم
-حالا که رفتم
رفتم طرفشو آرش و که تو بغلش گرفته بود و تکون میداد و از بغلش
گرفتم
-سلام جیگر مامان ،خوبی نفسم؟
با خنده جوابمو میداد
باهمون مانتو شلوار نشستم و شیرشو
دادم
باران داشت با لب تاب کامران بازی
میکرد
آرش و گذاشتم بغل کامران و رفتم
لباسامو عوض کردم
شب تا صبح کامران نذاشت بخوابم
همون یه ذرم که خوابیدم با دردی که داشتم کوفتم
شد
-زن جان بلند شو اماده شو
با ناله
گفتم
-کامران همین الان خوابیدم
-پاشو خانومی
مسافریم ها بلند شو عزیزم باید دوشم بگیری
-تو گرفتی؟
-نخیر منتظر جنابم
-عمرا باهات بیام
دستمو گرفت و بلندم کرد
-پاشو
ببینم خودشو لوس میکنه،روی حرف اقات حرف نزن ضعیفه
بعد دوشی که با کامران گرفتم
بی حوصله موهام و سشوار کشیدم
و با یه تل کشی دادم عقب
سریع یع تیپ اسپرت
زدم
بعد رسوندن باران به مدرسه و زنگ زدن به بابا و گفتن مسافریم و
اینا و بره دنبال باران راه افتادیم سمت جاده
-کامران من
خوابیدم
-بخواب عزیزم
صندلی و یه ذره خوابوندم
آرشم روی پام بود
گرفتم راحت خوابیدم
-بهار خانومی
بلند نمیشی پاشو دیگه یه چیزی بده بخوریم
-سلام
-سلام به روی نشستت خانومم
-اگه منظورت اینکه بشورم اینجا اب نیس
-نخیر منظورم این
نبود
هرچی حالا
از توی نایلون جلوی دستم یه رانی هلو در اوردم و دادم
دستش
-بازش کن
-خوب خودت بازش کن
دیگه دست که داری
-بله دارم ولی اگه بخوام بازش کنم فرمون ول میشه بعد تصادف میکنیم و میمیریم
-ااا
زبونتو گاز بگیر
-خوب راسته دیگه
-خیلی
خوب
رانی و ازش گرفتم واسش باز کردم
-حالا شد
کیک صبحونه ای که دیروز خریده بودم تیکه تیکه تو
دهنش گذاشتم
وقتی حسابی کوفت کرد گفت
-دستت طلا خانومی
سرمو تکون دادم
رسیدیم به
پلیس راه کامران شیشه رو داد پایین و گفت
-سلام جناب خسته
نباشین
یارو کلش و کرد تو ماشین و یه دید زد داخلش بعد جواب کامران
و داد
-سلامت باشین مدارک لطفا
کامران خم شد طرف من و مدارک و از تو داشبورد برداشت و داد دست
یارو
-خانوم با شما چه نسبتی دارن؟
کامران عینک
افتابیش و زد رو موهاش و گفت
-زنمه
-خیلی خوب سفر
خوش میتونید برین
مدارک و تحویل گرفتیم
-دستتون درد نکنه
بعدم گاز و گرفت و حرکت کرد
با صدایی که کامران از خودش در میاورد بهش نگاه کردم
-چته کامران؟
-هان؟
-میگم
چته
-جیششش دارم
زدم زیر
خنده
وول میخورد سرجاش خیلی باحال شده بود
-زهرمار
کجاش خنده دار بود که تو داری میخندی؟
-خوب حالا چرا اینقدر داری
وول میخوری؟
-ریخخخخت
دستمو گرفتم
جلوش و گفتم بیا
-زهرمار بی ادب
-خوب
چیکار کنم یه گوشه ای نگه دار برو پشت همین کوه موها و
تپه ای جایی خودتو خالی کن
برگشت چپ چپ نگام
کرد
-اصلا به من چه همینجا جیش کن
بعدم صورتمو برگردوندم طرف
شیشه تا خندمو نبینه
-شما اصلا نظر نده لطفا
ریز
ریز
میخندیدم
مطالب مشابه :
قرار نبود قسمت28(قسمت آخر)
♥ رمان رمان رمان ♥ - قرار نبود قسمت28(قسمت آخر) رمان مدارا. رمان لپهای خیس و
قرار نبود قسمت20
رمان ♥ - قرار نبود قسمت20 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+ رمان مدارا.
ازدواج اجباری................18
رمان ♥ - ازدواج اجباری 18 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+ رمانی رمان مدارا.
رمان اگر چه اجبار بود10
رمان ♥ - رمان اگر چه اجبار بود10 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+ رمان مدارا.
رما نشروع عشق بادعوا(7)
رمان ♥ - رما نشروع عشق بادعوا(7) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+ رمان مدارا.
روزای بارونی65
رمان ♥ - روزای بارونی65 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+ رمان مدارا.
باران میبارد(5)
رمان ♥ - باران میبارد(5) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+ رمان مدارا.
ازدواج اجباری-25
رمان ♥ - ازدواج اجباری-25 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+ رمان مدارا.
برچسب :
رمان مدارا