پست چهلو پنجم رمان عشق بی پایان

-آقا میشه انقدر دادو بیداد نکنید ...والا که ساعت 11ونیم شبه و مریض های تو اورژانس ما هم همه بدحالن و با این سروصدای شما بیدار میشن...

پیام با صدایی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت:

-خانوم میفـــــــــــــهمی حاله زنم بده داره درد میکشه ....خو لامصب یه دکتر بیار بالا سرش تا اینجوری نکنم....هر چه قدر بخوای میدم فقط یه دکتر بیار بالا سرش....

دختره نگاه چپی به پیام انداختو گفت:

-برای بار هزارم یکم صبر کنید الان میان....همون موقع یه آقایی با لباس شخصی رسید که پرستاره گفت:

-وای آقای دکتر تروخدا بیاین بالا سر خانوم این آقا ...کل بیمارستان رو رو سرشون گذاشتن از بس دادوبیداد کردن....

دکتره که به نظر40-50 ساله میومد اومد بالای سرمو رو به پیام گفت:

-پسر جون یکم تحمل داشته باش....اینجا همه مریض بدحال دارنو...

پیام نزاشت ادامه بده و گفت:

-اگه بلایی سر زن من اومد شـــــــــما جواب گویــــــــی؟؟؟؟؟

دکتره که دید انگار پیام اعصاب مصاب درست و حسابی نداره و هر لحظه ممکنه همه جارو بهم بریزه دیگه چیزی بهش نگفت و مچ دست من رو توی دستاش گرفت تا نبضم رو بگیره...

-نبضش یکم ضعیف میزنه اما چیزه خاصی نیست نگران نباش....

-دخترم کجات درد میکنه؟

با شرمندگی از رفتار پیام به دکتره نگاه کردمو گفتم:

-معدم آقای دکتر ....حدود دو سه هفتس که به طور شدیدی درد میگیره و بعدش هم حالم بهم میخوره....

پیام با چشمایی از حدقه در اومده به من نگاه کردو گفت:

-دو-ســــــه هفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس چرا به من چیزی نگفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من الان باید بفهمم؟؟؟؟؟؟؟؟اگه گذاشتم دیگه تو اون خوابگاه لعنتی بمونی؟معلوم نیس چی میخوری که به این روز افتادی؟

لحن پیام انقدر تند بود که داشت اشکم در میومد گفتم اگه یکم دیگه بگذره سرم زرد رنگی که برای درد معدم بالای سرم وصل بود رو میکنه و هلش میده تو حلقم....

دکتره هم به خاطر این خشم گودزیلاش نگاه چپی بهش انداختو گفت:

-همین دادوبیداد هارو کردی که به این روز افتاده!!!!

دلم برای عشقم سوخت ....چون پیام همیشه با من خیلی خوب حرف میزدو عصبانیت الانش هم به خاطره نگرانیش بود...برای همین پشتیبانیش دراومدمو  با لحن مهربونی گفتم:

-نه آقای دکتر شوهرم خیلی مهربونه و این که من الان اینجوریم فقط به خاطر بی فکری های خودمه....

دکتره تو حالت تعجب و خنده فرو رفتو گفت:

-نه بابا شما دو تا زیادی عاشقین....

-در هر حال تقصیر هر کدومتون هم که باشه از ظواهر امر اینجوری پیداست که خانمتون به آندوسکپری احتیاج داره

با ترس خیلی زیاد به دکتره نگاه کردمو گفتم:

-آندوسکـــــــــپی؟؟؟؟؟؟؟؟؟وای نگین تروخدا....

پیام نگاهی به صورت رنگ پریده من کردو رو به دکتره با نگرانی گفت:

-حالا حتما باید آندوسکپی بشه؟؟نمیشه کار دیگه ای کرد؟

-بله پسرم ....اینجوری که خامنمت میگه ومن هم معاینش کردم باید هر چه زودتر آندوسکپی بشه تا اگه خدایی نکرده بیماری خاصی باشه جلوشو بگیریم....من براتون مینویسم آندوسکپی فوری تا فردا پس فردا براتون انجامش بدن اگه خودم بودم که همین فردا انجام میدادم اما من هم الان باید برم چون سفر کاری مهمی دارم و فقط به خاطر دادو بیداد های شما بود که راه رفتمو برگشتمو اومدم اینجا وگرنه میبیند که از سرووضعم پیداست که دارم میرمو به احتمال زیاد تا هفته دیگه هم نمیام....

پیام با ناراحتی گفت:

-چه بیماریی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس من باید چه کار کنم؟دکتر دیگه ای نیست که خانمم رو ببرم پیشش؟

-نگران نباش پسرم...ایشالا که چیزی نیس....دکتر دیگه ای هم که فقط دکتر اصلانی هست  که اونم الان رفته ...تازه بود هم ساعت 12 شب آندوسکپی نمیکرد....ولی خانمت رو حتما تا قبل از اینکه آندوسکپیش کنن از بیمارستان خارج نکن چون اونوقت اگه چیزی پیش بیاد گردن خودته....

پیام فکری کردو گفت:

-دکتر اصلانی همونی نیست که حدودن 30-32 سالشه و چشمای عسلی رنگ با قد بلندی داره؟

-چرا ...چرا خودشه....چه طور؟ میشناسیش؟

-بله...پسر دایی دوستمه...

-خوب چه بهتر...دکتر اصلانی یکی از بهترین فوق تخصص های دستگاه گوارشمونه اگه بتونی همونو بیاری بالا سرش که عالیه....

-اگه همین امشب هم بتونه بیاد میشه خانمم رو آندوسکپی کرد؟

-شدنش که میشه چون توی مطب خودش انجام میده و اتفاقا خیلی بهترم هست اما فکر نمیکنم حاضر بشه بیاد....

-من سعی میکنم راضیشون کنم....

-انشاالله که میتونی....

دکتره رو به من کردو گفت:

-دخترم نگران نباش انشاالله که چیزی نیس....

با تشویش نگاهی بهش انداختمو چون میدونستم عجله داره جلوی کوه سوالم رو گرفتمو گفتم:

-انشاالله....ممنونم لطف کردین....

خواهش میکنم دخترم...من دیگه میرم خداحافظ....

رو به پیام کردو جوری که من نفهمم با اشاره ای بهش فهموند که دنباش بره  وخودش هم زوتر رفت.....منم که تیز سریع جریانو گرفتم استرسم بیشتر شد که یعنی چه بیماری ممکنه  داشته باشم...

پیام نگاهی به من انداختو گفت:

-خانوم گلم من میرم  تا دم در یه رانی چیزی برات بخرم اخه رنگ به روت نمونده....

برای اینکه نگران ترش نکنم چیزی نگفتمو گفتم:

-زود برگرد

**********

بعد از اینکه پرستاره سرمم رو از توی دستم خارج کردو رفت پیام هم دست خالی اومد بالای سرمو گفت:

-اِ سرمت تموم شد؟

با چشمای گریون به پیام گفتم پس رانیت کو هان؟

با دستپاچگی نگاهم کردو گفت:

-ای بابا فک کنم جا گذاشتم تو مغازه یارو....

چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:

-میدونستی اصلا دروغگوری خوبی نیستی؟الانم تا پا پیچت نشدم که بهم بگی دکتر چی بهت گفت هر چی زودتر منو از این بیمارستان لعنتی ببر بیرون....

-پیام کلافه  وشرمنده نگاهی به صورت پر اشک من کردو گفت:

-معذرت میخوام که دروغ گفتم اما خوب نمیشه الان ببرمت بیرون عشقم اخه تازه میخوام زنگ بزنم به پسر دایی آرمان تا بیاد....

- تروجونه هر کی دوس داری بهش زنگ نزن من خیلی میترسم....

کنار تختم نشست و دستم رو توی دستاش گرفتو گفت:

-نمیشه که گلکم باید بیاد ببینیم اون چی میگه...تازه خودم هم قول میدم حتی یک ثانیه هم از کنارت جم نخورم خوبه؟

به هق هق افتادمو گفتم:

-فعلا منو از اینجا ببر بیرون حالم داره از این بوی الکل بهم میخوره....

ایستادو بغلم کردو  در حالیکه به سمت در خروجی میرفت گفت:

-نفسم هر کاری بگی میکنم فقط گریه نکن خب....جانه پیامت گریه نکن...دِ لعنتی اگه میدونستی با اون اشکات چه به روزم میاری اینجوری هق هق نمیکردی....

دستمو دور گردنش انداختمو گفتم:

-پیامی من از آندوسکپی میترسم...یادمه یه سالی دوستم رفت بعد که اومد تعریف کرد برامون گفت یه شیلنگ بزرگو از توی دهنت میکنن توی معدت.....با یادآوری این موضوع هق هق گریم بلندتر شدو گفتم:

-نه ترو جونه خودم قسمت میدم منو ببر خونه....

دادی کشیدو گفت:

-لامصـــــــب انقدر قسم جونتو نخور...نمیشه نمیتونم ....نمیتونم سلامتیت رو به خاطر ترست به خطر بندازم.....اصلا میگم اول با من اینکارو بکنه که تو ترست بریزه خوبه؟

سرمو توی آغوشش قایم کردمو گفتم:

-نمیخــــوام....

روی یکی از صندلی های محوطه بیرونی بیمارستان نشست و در حالیکه جای منو توی بغلش درست میکرد گفت:

-نترس عشقه من....مطمئن باش اول خودم میرم زیر دستشو تا از کارش مطمئن نشدم نمیزارم دست به تو بزنه...اینبار تو هم بخوای من نمیزارمم....

ترجیح دادم که سکوت بکنمو چیری نگم چون در این مواقع عصبی میشدو بیتشر لج میکرد....

سرم رو توی آغوشش فرو کردمو روی سینش رو چندبار پشت سر هم بوسیدم....

حلقه دستاشو دور کمرم محکم تر کرد و بهم گفت:

-تموم دنیارو بهم میریزم که تو خوب باشی و گریه نکنی.....حالا هم اگه خانمم اجازه بده تا دیرتر از این نشده یه زنگ بزنم به آرمان تا به پسر داییش خبر بده....

به خاطر بغض زیادم نتونستم چیزی بگمو و فقط سرم رو به نشونه تایید تکون دادم....

بوسه ای روی سرم نشوند و گفت:

-نفسمی گندمم...

تلفنش رو از توی جیبش در آوردو با آرمان تماس گرفت.

-الو سلام آرمان خوبی داداش؟

صدی  آرمان از گوشی بیرون اومد که گفت:

-سلام....ممنون...گندم چی شد؟پیداش کردی ؟کجا بود؟مهشیدو دوستاش منو کچل کردن...بیچاره ها خیلی نگرانن؟اوی خوب چرا لال مونی گرفتی جواب بده دیگه....

-اگه تو مهلت حرف زدن بدی منم جواب میدم....بله الان پیشه منه...حالشم....

مکثی کرد وفک کنم  نگاهی به چشمای بسته من انداخت اخه سنگینی نگاهش رو حس میکردم و بعد ادامه داد:

-برای همین زنگ زدم آرمان...

-آرمان با نگرانی گفت:

-پیام چیزی شده؟گندم حالش خوبه؟چرا صدات اینجوریه پسر؟

-داداش یه پسر دایی داشتی که متخصص معده بود یادته؟

-ماهانو میگی ؟همون که یه بار باهاش بحثت شد؟

-آره همونو میگم....میتونی یه زنگ بهش بزنی و بگی که بلند بشه بیاد همون بیمارستانی که کار میکنه...به خدا هر چه قدر که بخواد بهش میدم فقط بگو بیاد اخه گندم حالش خیلی خوب نیست...

-پیام حالت خوبه؟هیچ نگاه به ساعت انداختی؟تازشم مگه تو با اون لج نیستی....بعد یه لحظه انگار که تازه بفهمه چی شنیده گفت:

-تو چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتی گندم حالش خوب نیست ؟چرا اخه؟

-نمیدونم آرمان....امروز عصر تو دانشگاه حالش بد شد و بعدش هم از دانشگاه زد بیرون و نزاشت که من دنبالش برم شب هم وقتی گوشیشو جواب دادو من رفتم دنبالش وقتی داشتم میاوردمش خونه یک دفعه ای حالش بهم خوردو و افتاد کف خیابون ....منم آوردمش بیمارستان نزدیک خونه....دکتر که معاینش کرد گفت  مشکل از معدشه و باید از معدش فیلم بگیریم...

-چرا انقدر یک دفعه ای؟اخه گندم که حالش خوب بود....

همچینم یک دفعه ای نبوده...دو سه هفته ایه اینجوری هست اما چیزی بهم نگفته....

-حتما زخم معده ای چیزی گرفته هان؟

با بغض سنگینی جواب داد:

-کاش اینا باشه آرمان....

آرمان با نگرانی گفت:

-چی داری میگی دیــونه؟چرا صدات اینجوری؟خو لعنتی اگه چیزی شده بهم بگو ناسلامتی من رفیقتــــــــــــــــم.....

-گندم تو بغلم خوابیده .....نه بابا اره پس تو هماهنگ کن....

فهمیدم که میخواد چیزه خیلی مهمی بگه اما چون من پیششم نمیتونه برای همین خودم رو در اوج خواب فرو کردم که یعنی من خیلی وقته خوابمو اصلا چیزی نشنیدم....

-باشه من الان زنگ میزنم بهش میگم اما خوب تو که اخلاق سگیه اینو میشناسی نمیتونه از خوابش بزنه و اگه یادت باشه اون سری هم که رفته بودیم با هم سفر سر این قضیه با هم دعواتون شد....

پیام با صدایی که میخواست کنترلش کنه گفت:

-خو یه جوری این مرتیکه رو راضیش کن بیاد...بابا بهش بگو زنم ممکنه...

یک دفعه ی حرفش رو قطع کرده و چند بار پشت سر هم در گوشم آروم گفت:

-گندم....خانمی....گندمم....عزیزم خوابی؟

اما من هر بار جوابشو ندادم یعنی در اون اوج استرسم کلی از خودم خوشم اومد که انقدر باحال در نقش خوابم فرو رفتم اخه همیشه در به خواب زدن خودم از بچگی خبره بودم...

با صدای خیلی آهسته ای گفت:

-برو به این خرس لعنتی بگو دکتر اسدی سفارش کرده که فوری بیاد اخه ممکنه زنم زبونم لال سرطان معده داشته باشه....حدس این دکتره همین بود....داداشی ترو خدا یه جوری راضیش کن دارم دیونه میشم حس میکنم داره جونم بالا میاد...تو که خودتم عاشقی پس دردم رو خوب میفهمی....جانه پیام یه کاری بکن....بهش بگو حاضرم زندگیمو بدم بهش اصلا بهش بگو پیام غلط کرد بگو گه خورد که اون حرفارو بهت زد بگو پیام دستت رو میبوسه فقط همین امشب پاشه بیاد چون این دکتره میگفت یه شبم یه شبه و ممکنه تا همین الانش هم خیلی دیر شده باشه.....

انقدر شوکه شده بودم که نمیدونستم به خاطر بیماری که ممکن بود داشته باشم گریه کنم یا به خاطر غرور خورد شده واشکای شوهرم که داشتن صورتم رو غسل میدادن....

به هر زوری بود بغضم رو خفه کردم و جلوی گریم رو گرفتم چون نمیخواستم پیام بفهمه من شنیدم که اون چه جوری غرورش رو خورد کرد....


مطالب مشابه :


رمان پایان ناپیدا-1 ghazal porshaker

دنیای رمان - رمان پایان ناپیدا-1 ghazal porshaker - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان




شروع از پایان قسمت2

رمان پایان ناپیدا. رمان




رمان بازی عشق6- پایان

رمان رمان رمان ♥ - رمان بازی عشق6- پایان رمان پایان ناپیدا. رمان




پست چهلو نهم رمان عشق بی پایان

رمان رمان رمان ♥ - پست چهلو نهم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان




پست پانزدهم رمان عشق بی پایان

رمان رمان رمان ♥ - پست پانزدهم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان




پست چهاردهم عشق بی پایان

رمان ♥ - پست چهاردهم عشق بی پایان - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان پایان ناپیدا.




رمان نقطه پایان

رمان پایان ناپیدا ghazal purshaker. رمان پیله ات را بگشا(جلد2 قتل سپندیار) moon shine. رمان تاوان عشق fahime




پست چهلو پنجم رمان عشق بی پایان

رمان رمان رمان ♥ - پست چهلو پنجم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان




شروع از پایان قسمت5(قسمت آخر)

رمان ♥ - شروع از پایان قسمت5(قسمت آخر) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان پایان




برچسب :