دوبی ،همچنان عروس فریبنده خاورمیانه

palm%20island.jpg

خاطرات سفر دبی (قسمت اول ) / تقدیم به دخترم "مهدیه "

 

 

دوبی ،همچنان عروس فریبنده خاورمیانه

 

 

از نوروزامسال ،حتی بهنگام سال تحویل احساس خوشی نسبت به سال جدیدی که می آید نداشتم .دردلم تداعی شده بود که سال خوبی درپیش رو ندارم .وگذشت زمان نشان داد احساسم بمن دروغ نگفته است ..مشکلاتم درمحل کار و فضای زندگی بمرور نشانه های افسردگی را دوباره دروجود من زنده ساخت وازسوی دیگر وقایع ناگوار بوجودآمده درفضای سیاسی واجتماعی کشورکه متاثر از انتخابات ریاست جمهوری اخیربود، همچنان که احساسات مردم وجوانان را جریحه دار ساخت  حال مرا بدتر ساخت .

بعضی از جفاکاری ها ازسوی برخی ادم نماها دردنیای واقعی وفضای مجازی برتشدید افسردگی های من افزود بصورتی که درشهریورماه این افسردگی داشت مرا به ورطه هولناکی می کشاند .نشانه های درونی به تدریج جلوه بیرونی یافت وهمسرم متوجه افسردگی من شد و برای اینکه ماجرای سه سال قبل تکرار نشود ومن بخاطر شدت افسردگی دربیمارستان بستری نشوم بمن پیشنهاد مسافرت خارج ازکشور را داد .وقتی گفتم هزینه اش بالاست گفت بهرحال پولی که صرف مسافرت شود بهتراز آن است که هزینه بیمارستان شود .اصرارهای او ادامه یافت ومصلحت اندیشی های مالی من مرا دچارتردید می ساخت تاکه ماه رمضان آمد وبعداز پایان ماه رمضان بلاخره متقاعد شدم یک مسافرت سه –چهاروزه برای من ضروری است .ابتدا میخواستم به آذربایجان سفرکنم ولی از آنجا که شناختی نسبت به آن سرزمین نداشتم تصمیم گرفتم دوباره به دبی سفرکنم .

نیمه دوم مهرماه سال جاری مقدمات سفراماده شد و راهی فرودگاه بین المللی امام خمینی درتهران شدم .همیشه ازاین موضوع عصبانی بودم که مسئولین وقت چرا فرودگاه بین المللی تهران را درچهل کیلومتری تهران وبعداز عوارضی قم ساخته اند که مراجعت به انجا باتوجه به ترافیک تهران به اندازه مسافرت به یکی ازشهرهای اقماری تهران مانند کرج ودماوند وقت می برد .تازه خانه ما درمرکز تهران قرار داشت .وای به حال کسانی که ازشمالی ترین نقطه های تهران مانند سعادت اباد وپونک و داراباد وغیره میخواهند راهی این فرودگاه شوند .

بهرحال برای اینکه ازپروازجانمانم مجبورشدم چهارساعت قبل از پرواز راه بیفتم .بعد از انجام امور فرودگاهی وارد گیت پرواز شدیم .ساعت پرواز 7شب بود ولی با چهل وپنج دقیقه تاخیر بلاخره هواپیما ساعت هفت وچهل وپنج دقیقه از فرودگاه برخاست .

وقتی به آسمان اصفهان رسیدیم خلبان هواپیما به سرنشینان خوشامد گفت وضمن پوزش ازتاخیر چهل وپنج دقیقه ای اعلام کرد بعداز عبور ازشیراز ولامرد وجنوب جزیره کیش درفرودگاه دوبی فرودخواهیم آمد .ارتفاع هواپیما بازمین ازسطح دریا سی وسه هزارپا معادل نه هزارمتر یابه تعبیری 9کیلومتر اعلام شد و ضمنا خلبان تاکید کرد هواپیما باسرعت هشتصد وپنجاه کیلومتر در ساعت درحال پرواز است .

به آسمان دوبی که رسیدیم مسافرانی که برای اولین بار به این کشورسفرمی کردند بادیدن روشنایی های فریبنده این شهرازفرازآسمان درشب به وجد آمدند .بعداز فرود هواپیما درفرودگاه اصلی دوبی بخاطر تاخیری که هواپیما داشت ورود مسافران ایرانی با مسافران سایرکشورها تداخل پیدا کرد وقسمت کنترل پاسپورت و ویزا و کنترل چشم دچار ازدحام شد وهمین موضوع کارکنان این بخش ها را عصبانی ساخت وموجب شد برخورد شان با مسافران ایرانی توام با عصبانیت باشد .چون یکنفر بودم قدری زبل بازی درآوردم توانستم امورمربوطه را بسرعت طی وخودم را به بیرون فرودگاه برسانم .دربیرون فرودگاه با تعجب دیدم دویست سیصد نفر از ترانسفرهای هتل های مختلف درحالیکه نام هتل هارا بر کاغذهای بزرگ نوشته اند ،منتظر مسافرانشان هستند تا آنها را به هتل های ازقبل رزروشده انتقال دهند .من اولین نفری بودم که توانستم ترانسفرهتل خودم را بیابم ودریافتم بجزمن هشت نفر دیگر ازهموطنان هم هتلی من هستند که باید منتظر انها بمانم .بین نیم ساعت تا چهل وپنج دقیقه دربیرون هتل مشغول تماشای مسافران ازملیت های مختلف شدم وباحیرت به این همه تنوع در نژادهای انسانی وملیت ها می نگریستم تا اینکه هم هتلی های ما بلاخره سر رسیدند که متشکل از دوگروه چهارنفره بودند .

گروه اول یک زن وشوهر میانسال باپسر وعروسشان بودند وگروه دوم یک گروه چهارنفره ازجوانان بیست تا بیست وهفت ساله که باتفاق هم سفر کرده بودند .باد گرمی که درآن موقع شب می وزید آنها را وحشت زده ساخت که روز را میخواهند چگونه بسرآوردند! .بعداز رسیدن به هتل وگرفتن کارت های اطاق هایمان من با اتفاق آن چهارجوان ساکن طبقه اول هتل شدیم وبرای مراجعه به اطاق ها وارد آسانسورشدیم .آسانسور اشتباها درطبقه دیگری نگه داشت وما سردرگم شدیم .ازیکی ازکارکنان عرب هتل که بنظر می امد اهل مصرباشد باانگلیسی دست وپاشکسته ای راهنمایی خواستم .دیدم بجزعربی بلد نیست .آن چهارجوان با اوبه فارسی مشغول صحبت شدند واو هم به عربی جواب می داد !!!وهیچکدام حرف همدیگر را نمی فهمیدند .یکی از آن چهارجوان به آن مردعرب به فارسی فحش خواهر ومادر داد وآن مرد عرب هم طفلک که نمی دانست چی شنیده باصدای بلند زد زیرخنده .من ازشیطنت آن جوانها و واکنش ساده دلانه مردعرب خنده ام گرفت اول تصمیم گرفتم باآن چهارجوان قاطی شوم ولی بعد پشیمان شدم .چراکه باخود گفتم اگر این شیطنت را با فرددیگری بکنند واز قضای روزگار آن فرد متوجه فحاشی انها شود اوضاع دردسرساز خواهد شد .بلاخره به طبقه خود رفتیم و من وقتی درب اطاقم راگشودم دیدم انقدر دستگاه تهویه هتل قوی است که برخلاف گرمای آزار دهنده بیرون ،درون اطاق مانند یخچال سرد است .وقت را غنیمت شمردم دستگاه تهویه را خاموش کردم و سریع بیرون جستم وبا اولین تاکسی که جلوی هتل متوقف بود خودم را به دیسکوی دلخواهم رساندم .این دیسکو همیشه محل تردد ایرانی ها و عرب های پولدار ومتمکن بوده است ومن هروقت به دوبی می رفتیم برای دو-سه روز ادای بچه پولدارها را درمی آوردم وبه آنجا می رفتم .وقتی به دیسکو رسیدم دیدم نسبت به دوسال قبل بجزبادی گاردهای دیسکو همه دست اندرکاران دیسکو وبرخی ازخوانندگان آن عوض شدند قیمت ورودیه دیسکو هم دوبرابر شده بود .وقتی وارد دیسکو شدم پیرمردی که ازکارکنان دیسکو بود انگار که سالهاست مرا می شناسد صمیمانه خوشامد گفت ومرا درپشت میزی نشاند که درمجاورت میز  دوتن از دخترهای آنچنانی ایرانی قرار گرفتم .

وقتی یکی از پیش خدمت ها که دختر فیلیپینی بود برای گرفتن سفارش نزد من آمد همانند دفعه قبل برایش توضیح دادم که اهل مشروبات الکلی نیستم بجای آن برایم چای وآب پرتقال بیاورد .ومشغول تماشای رقص دختران وپسرانی که دروسط دیسکو هنرنمایی می کردند شدم که متوجه شدم سخت زیرنگاههای آن دودخترکه درمجاورم هستند، قرار دارم .رویم را به سمت آنها برگرداندم دیدم یکی از انها انگارکه بامن آشناست شروع به سلام واحوالپرسی ازمن می کند .وازمن می پرسد ازکجای ایران به دبی آمدم که میگویم ازتهران .

دیدم برای انکه مرامتوجه سازند که چکاره هستند باصدای بلند ازچیزهایی صحبت می کنند که خلاف عرف وشرع است .یکی ازانها که خیلی باحرارت قلیان می کشید ودود آن را بیرون می داد به بغل دستی اش گفت :یک اقای خوب وجنتلمن وباشخصیت اونی هست که همون اول که میاد دنبال ادم بگه ما چندنفرهستیم نه که اول بگه یکنفر بعد که میری بگه ماچهارنفریم !!!.

برای انکه بمن پیله نکنند سعی می کنم طوری وانمود کنم که نسبت به حرفهای انها بی توجه هستم ولی می بینم هرچند دقیقه یکبار یکی ازدختران حاضر درآن دیسکو به هوای اینکه من چهره جدیدی هستم وممکن است مشتری خوبی باشم .بالوندی و ژست خاصی ازکنارمیزمن می گذرند وبالبخند چشم درچشم من می دوزند .تصمیم می گیرم میزم راعوض کنم ولی می بینم تمام میزهای دیسکو اشغال است ومجبورم به جایی که نشسته ام قانع باشم .

نگاهم را به وسط دیسکو می اندازم .خواننده دیسکوآوازشادی می خواند وصدای موزیک زنده هم انقدربالاست که گویی میخواهد دیسکو را بترکاند .بعد از اجرای این ترانه شاد خواننده دیگری می آید اوازی ازمارتیک را می خواند .دخترسیزده چهرده ساله ای که بلوزدامن مشکی کوتاهی پوشیده به روی سن می رود وشروع به رقص می کند .بسیارمتاثر وشگفت زده می شوم باخودم می گویم :خدای من !.یعنی این دخترکم سن وسال هم جزو دخترهای بدکاره است.به چهره اش نگاه می کنم هنوز اثارمعصومیت کودکانه درصورتش هست .وای که چه سرنوشت شومی را ازنوجوانی برای خود رقم زده است .

دخترک خیلی زیبا و موزون می رقصد ومن باخود فکرمی کنم واقعا پدرومادرش الان کجا هستند؟ .اگر من دختری اینچنینی داشتم یا دق می کردم یاخودکشی .!

همچنان که دخترک می رقصد وپیچ وتابی ماهرانه به اندام خود میدهد خواننده هم با آوازش اورا همراهی می کند

عاشقت بودم نفهمیدی

هی بهت گفتم هی توخندیدی

زخم زبونت به دلم نشست

سنگ عاشقات سرمو شکست

یادم یکروز مست ومستونه

دادزدم بیا بیرون ازخونه

سنگ اخررو تو بمن بزن

خندیدی گفتی برو دیوونه

دخترک همچنان زیبا وموزون ودلربا می رقصد ونورسبزرنگی که انگارجلوی نورافکن آن فیلترگذاشته باشند نور را تجزیه کرده وبشکل ذرات ریزی روی لباس او انعکاس میدهد .درهمین حال مردی تنومند و پت وپهنی که از کت شلواری طوسی باکراواتی قرمزبرخوردار است به دخترک ملحق می شود .اودرحالیکه می اید پنجاه وپنج سال داشته باشد اصلا نمی تواند رقص خود را با آن دختر کم سن وسال موزون نماید ووقتی دستانش را ازدوطرف بصورت افقی بازکرده و می چرخاند رقص او مرا بیاد تکان خوردن بال های هواپیما در دست اندازهای هوایی می اندازد .!!!

خواننده بعداز خواندن این اهنگ دستگاه را عوض کرده وآوازی تقریبا غمناک ازمعین اصفهانی می خواند .

 

ای دل بلا ،ای دل بلا ،ای دل بلایی

ای دل سزاواری که دائم مبتلایی .

 

دچارحس غریبی می شوم .بغضی قدیمی وفروخورده درگلویم میشکند وناخوداگاه اشک ازدوچشمانم سرازیر وپهنای صورتم را می پوشاند .اوازها وترانه های معین درواقع نوستالژی ما جوانان دهه شصت بوده است .

دستمالی روی میزنیست تاصورتم را پاک کنم .بلندمی شوم راهی دستشویی می شوم وصورتم را میشویم .یکی ازبادی گاردهای دیسکو که لابد فکر می کند من میخوام قبل ازتسویه حساب بپیچم و به اصطلاح امروزی ها "دودره "نمایم .بدنبالم می اید . وقتی متوجه صورت اشک الود من می شود می گوید :یا علی

میگم :علی یارت .

بعدازشستن صورت بار دیگر پشت میز م قرار می گیرم .کمی بعد خانمی ایرانی که سی وپنج تاچهل سال بنظر می اید وموهای کوتاه ولی پرپشتی دارد ورنگ موهایش به اصطلاح پرکلاغی هست به پیش من می اید وسلام می کند ودستش رابطرف من دراز می کند با او دست میدهم .

میگه ازتهران اومدی

میگم :اره

سرش را خم کرده بیخ گوشم یواش می گوید :تمام دخترهای این دیسکو زیر نظر من هستند .هرموقع هرکدوم از اونها رو خواستی بگو بدم بهت ببری !!!

خنده ام میگیرد!!!

 

پایان قسمت اول

 


مطالب مشابه :


جلیقه دامن بافتنی با دو میل

بافتنی های مامان اعظم - جلیقه دامن بافتنی با دو میل - ((هنر سرمایه من است،دوستش دارم))




داستان جدید

انداخت که درو باز کنه یهو یه دختر 6 ساله با یه بلوزدامن سفید تور دار عین مال .




Charles Robinson painting نقاشی چارلز رابینسون دختربچه ای در مقام فرشته نگهبان عشق

با سر دایره ای و شامل شکل قلب دل و تیر و کمان کوپید کیوپید و بلوزدامن یکسره بلند صورتی




دوبی ،همچنان عروس فریبنده خاورمیانه

می آید اوازی ازمارتیک را می خواند .دخترسیزده چهرده ساله ای که بلوزدامن مشکی کوتاهی




حجاب و بد حجابي از تهران تا بيروت

بلوزدامن پوشش ديگري است که در ميان شيعيان تقريبا مرسوم است. نکته جالب توجه آنکه در تمامي




رمان آراس ( قسمت 4 )

یه بلوزدامن بلند وقشنگی پوشیده بود وشا لشوخیلی جالب بسته بود.-به به عروس خانم یه چرخی بزن




وایسا دنیا من میخوام پیاده شم !

ایرانی را بنماید .برخلاف خانمها ودخترخانمهای دیگر لباسش که یک بلوزدامن مشکی است بسیار




حجاب و بد حجابی از تهران تا بیروت

بلوزدامن پوشش دیگری است که در میان شیعیان تقریبا مرسوم است. نکته جالب توجه آنکه در تمامی




برچسب :