بدون عنوان ...
اسم من مرضیه است 21 ساله بچه اول خونواده یه برادردارم که 1 سال ازم کوچکتره. اصلیتمون اردبیل. خونواده من خیلی پسر دوست و پسر پرستن یعنی عاشق پسرن همیشه پسر توی اولویت خودش وخواسته هاش اصلا دختر اهمیتی نداره همیشه از بچه گی این مسئله وجود داشته خیلی بینمن برادرمفرق میزتشتن یادمه وقتی اعتراض میکردم دعوام میکردن بهم میگفتن بین تو برادر ما هیچ فرقی نمی زاریم شما دوتا هیچ فرقی ندارید بچه های ما هستین همیشه فک می کردم درسته حق با اوناست این منم که اشتباه فکر میکنم دوران بچگیم خیلی دوران سختی بود مثلا اگه من معدلم 18میشد کلی کتک میخوردم ولی برادرم اگه 16میشد واسش جایزه میخریدن ومهمون دعوت میکردن و جشن میگرفتنوقتی به مرور بزرگتر که میشدماین تبعیض رو خیلی بیشتر احساس میکردم دیگه این توهینای مامانم خیلی بیشتر می شد جلوی بزرگترها و کوچکترهای فامیل ضایعم کنه سرم داد بزنه بهم فحش بده مسخرم کنه یه موقع هایی به این فکمیکردم که مادرم .مادر واقعیم نیست خیلی پیگیر این مسئله شدم ولی متا سفانه این مادر خودم بود که با هام این رفتار رو میکرد بهم فحش هایی به زبون ترکی مانند خاک برسر . الاغ. سگ. خرس گنده شاید خندهتون بگیره ولی واقعیته.همیشه بهم میگه تو نحصی بدقدم بودی
من خیلی خوشگل نیستم ولی دوستام میگن اونقدر که خودم فک می کنم بد نیست اما یه خورده چشمام کوچیکه. مادرم قیافمو مسخره میکنه قبل که بهم میگفت افغانی خیلی گریه میکردم یا اگه دور چشم یه مداد میگشیدم بهم میگفت اصلا بهت نمیاد عین روباه می شیاین توهینای مادرم باعث شده رفتار دیگرون باهام عوض بشه مثلا تو جمع دختر خاله هام
منو خیلی کمتر از اونی میدونن که توی جمع شون بشینم یادمه تازه اول دبیرستان که بودم خیلیی از پسر خالمکه 3 سالازم بزرگتره خوشم میومد خیلی دوسش داشتم وقتی یه روز که مادرم فهمید گفت اون کجا و تو کجا بهم گفت از سرم بندازم بیرون ولی این حرکات خونوادام باعث شد اونم ازم فاصله گرفت اونقدر دوسش داشتم به خاطر اون با هیچ پسری رفاقت نکردم ولی اون با یه دختری نامزد کردبدون این که بهم توجه کنه .وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم خیلی دوست داشتم هنر بخونم اخه من عاشق نقاشیم بدون این که کلاس برم طراحی ونقاشیم عالیهنه این که خودم بخوام بگم همه میگن تنها کاری بود که بهم ارامش میدادنقاشی تنها کاری بود که ارومم میکرد دلم میخواست رشته گرافیک بخونم اما نه مادرم ونه پدرم اصلا قبول نکردن بهم گفتن ما اصلا به رشته چرت پول خرج نمیکنیم پدر میخواست من کامپیوتر بخونم چون توی خونه کامپیوتر بود و مادرم میگفت یا تجربی یا ریاضی ولی من اصلا به حرفشون گوش ندادم ولی من بهشون میگفتم حق ندارن منو مجبور کنن به هیچ کدوم رو دوست ندارم بهم گفتن غیر گرافیک هرچی میخوای برو منم بخاطر لجبازی با اونا رشته انسانی رو خوندم سه سال دبیرستان رو بزور تموم کردم بعد فارغ التحصیلی باید میرفتم پیش ثبت نام می کردم چون معدلم کم بود باید میرفتم شبانه. مادرم اصلا راضی نبود ولی پدرم میگفت برو بخون هرچی خرج تحصیلت بشه میدم اخه پدرم خیلی رو تحصیل حساس بود هم به خاطر این که من فردا نگم واسه من خرج نمی کنه اخه خیلی از این قضیه شکایت میکردمبالاخره با هر بدبختی که بود پیش رو خیلی خوب تموم کردم خودمو واسه کنکور اماده میکردم اخه خونوادم میگفتن بخصوص پدرم میگفت بخون خرج واسم مهم نیست هر جای دنیا که افتادی میزارم بری همیشه فکر می کردم پدرم خیلی با مادرم فرق داره چه قدر خوبه تا این که من کنکور رو دادم با یه رتبه خوب شهرستان رشته روان شناسی قبول شدم ولی بعدش پدر ومادرم گفتن ما دختر شهرستان نمی فرستیم بخون سال بعد. توی موقی که واسه کنکور میخوندم فقط کارم شده بود گریه دیگه از دنیا سیر شده بودم از دست رفتارهای مادرم شروع کردن منو با دیگرون مقایسه کردن تو هیناش دیگه از توی جمع فامیل باشم بدم میومد اصلا دلم نمی خواست نزدیکشون برم چون اونا طوری با هام رفتار میکنن که انگار من ادم نیستم
ولی کنکور اصلا انتخاب رشته قبول نشدمدوباره شروع کردم بخونم واسه بار سوم که کنکور برادرم و دختر عموم با هم بودیم دختر عموم رشته انسانی بود به همه میگفت میخواد حقوق قبول بشه و برادرم کنکور برق برادرم از اول برق دوست داشت مادرو پدر م قبول کرده بودن پدرو مادرم خیلی تشویق می کردن بهم میگفتن مهم نیست که قبول بشم وقتی به پدرم گفتم میخوام برم دانشگاه ازاد مادرم خیلی مخالفت کرد گفت اگه قرار باشه کسی دانشگاه ازاد بره اون برادرته چون اون پسره قراره به زن وبچه اش نون بده اما تو چی فردا زن یکی دیگه میشی
اون قراره بهت نون بده نه تو به اون 6ماه اول کنکور گذشته بود که من نا امید دلشکسته با کلی اعصاب داغون درس میخوندم از طرفی دختر عموم تک فرزند بود میگفت فقط حقوق میخواد کلی پدرم تشویقش می کرد موفعی که من میگفتم هدفمو به خونواده ام میخوام حقوف قبول بشم کلی مسخره ام می کردن باالاخره با کلی نذر ونیاز قبول شدم حقوق پیام نور .با کلی زور قبول کردن پدرم چون میگفت رشته خوبیهکلا موافق بود اما مادرم میگفت ثبت نام نکن نمیتو.نه بخونه فردا شوهر می کنه می زنه زیر همه چی یکی دو سال توی خونه بشینه خواستگار پیدا میشهمیدی میره واسه چی درس بخونه پسرمون دانشگاه ازاد قبول شده خرجش بالا ست از طرفی دختر عموم دانشکاه ازاد مدیریت قبول شده بود خونواده عموم منتظر بودن که من میرم دانشکاه یا نه مادر و پدرم به خاطر حرف مردم راضی شدن ثبت نامم تموم شد شروع کردم به درس خوندن در کنارش کاهی وقتی اعصابم خورد بود چت میکردم ولی هیچ وقت دم تله نمیدادم اصلا شمارمو به هیچ پسری نمی دادم تا این که از یه پسری خیللی خوشم اومدواون درسش تموم شده بود اونم حقوق خونده بود اونم همین طور تقریبا 3 ماه طول کشید بتونه ازم شماره بگیره کلی باهاش شرط گزاشتم که اصلا سر قرار نمیرم بعدا که خوشم نیومد اذیت نکنه زیاد بهم زنگ نزنه که تابلو بشم اونم قبول کرده بودهم اون شماره داد هم مندوستی منو اون پسره شروع شد من همه سوالا درسی رو که متوجه نمیشدم ازش می پرسیدم دیگه حرفای مادرم بهم اثر نمیکرد وقتی حالم بد بود باهاش صحبت میکردم حالم خیلی بهتر می شد اصلا هیچ وقت راجع به مشکلاتم باهاش حرف نزدم بیشتر من بهش زنگ میزدم چون شرکت بود سر ش خیلی شلوغ بهش گفته بودم اولین رفاقتم با یه پسره اونم بهم میگفت گاهی حس میکنم من اسباب بازیتم زیاد بهم عادت نکن اگه یه روز باهاش حرف نمی زدم دیونه می شدم میدونستم هیچ وقت فرار نیست باهم ازدواج کنیم چون اون سنیه. اون خیلی بهم محبت میکرد اونقدر اسممو قشنگ صدا میکرد من که از اسم متنفر بودم عاشق اسمم شدم دیگه از اسمم بدم نمیومد از پس مادرم عنواین مختلفی میداد بدم میومد همیشه میگفتم خودتونم از اسمی که واسم گذاشتین بدتون میادتوی این مدت دوستی خیلی راجع به سکس حرف میزد همش باهاش به خاطر حرفاش قهر میکردم اونم میگفت چیز بدی نگفته میگفت اگه میگم می بوسمت یا بغلت میکنم بیا بغلم ... از این جور حرفا فقط برای صمیمیت و دوستی با رها باهاش قهر کردم اما به خاطر تنهاییم با این مسئله کنار اومدم ولی این حرفاش خیلی بد تر شد گفت مگه چی میشه با هم حرف بزنیم راجع به سکس من قبول نکردم بهش گفتم اگه میخوای دوست باشی فقط دوستی ساده. باز اون قبول کرد دوباره باهم دوست شدیم وبعد از 6 ماه بهم گفت داره به خاطرکنکور کارشناسی ارشد داره میاد تهران دوست داره منو ببینه منم که خیلی دوست داشتم ببینمش بازم با شرط این که بهش دست نمیدم و زیاد نزدیکم نشه قبول کردم برم روزی که دیدمش اصلا ازش خوشم نیومد هر چند اون سر تر از من بود همیشه بخاطر این که از دستش ندم سر قرار نرفتم فک می کردم از قیافم خوششش نیاد
ولی اون طور که اون میگفت خیلی دختر معصوم و پاکی هستی خیلی ازت خوشم میاد و از این حرفا . من که از قیافه اش خوشم نیومده بود ولی عاشق صداش بودم دوستیمو ادامه دادم تا این که بعد از مدتی بهم گفت دیگه نمیخواد باهام دوست باشه درست تازه داشت امتحانام شروع می شدکلی بهش اصرار کردم خودمو خورد کردم بهش هر روز اس ام اس میدام میگفتم بدون تو نمیتونم زندکی کنم زندگی واسم جهنم شده بود بعد 1 ماه بهم گفت چون دختر پاکی هستی نمیخوام با تو گناه کنم به خاطر خودت ولی دوست دارم باهات دوست باشم ولی حرفاش باعث شد به طور کلی خودم باهاش قطع کنم چون از خودم بدم میومد از این که با یه پسر بخوام راجع به سکس حرف بزنمبا از دست دادن اون انگار همه دنیا سرم خراب شده بود چون حس میکردم فقط اون بود ک یه خورده منو دوست داشت بهم محبت میکرد اسمو خیلی قشنگ صدا میکردم قیافمو دوست داشت همیشه بهم احترام میزاشت چیزی که هیچ وقت توی خونواده نداشتم همیشه میگفتم چقدر من احمقم به خاطر هیچی دوستیمو بهم زدم وقتی یه خورده بیشتر فکر می کردم میگفتم اگه جلوشو از الان نمیگرفتم چیزای بد تری ازم میخواست از طرفی بخاطر این که حس می کردم گناه داره باهاش قطع رابطه کردم زمانی که دوستیم باهاش بهم خورد شیشه اعتماد به نفسم شکست دیگه شدم همون ادم سابق از دست توهینا شون خسته شدم اصلا اجازه ندارم غیر از مسیر دانشگاه تا خونه جایی برم دوست دارم منممثل بقیه دوستام قرار بزارم بریم بیرون خسته شدم به دلایل مختلف بهونه اوردم دلم میخواد منم دخترای دیگه صورتمو اصلاح کنم حتی من اجازه این کارم ندارم من حق ندارم پولی که دارمو خرج کنم حتما باید عین بچه ها اجازه بگیرم دلم میخواد مادرم بهم احترام بزاره اگه توی جمع حرف بزنم به حرف منم گوش داده بشه مثل برادرممثل اون ازاد باشم هر چی که میخوام پشت گوش نندازن مگه خدا خودش نگفته هیچ فرقی بین زنو مرد نیست پس چرا خونواده ام این طوری باهام رفتار میکنن گاهی وقتا از خدا که وقتی چشامو می بندم همه چی تموم شده باشه یادمه وقتی سوم راهنمایی بودم وقتی تصادف کردم وقتی چشامو باز کردم مادرم بالا سرم گریه میکرد به خودم میگفتم ببین چه قدر دوست داره وقتی مرخص شدم اومدم خونه بهم گفتن تو ابروی ما رو بردی ای کاش می مردی . همیشه کار برادرم درسته و کار من نادرست .بچه خوب خونه گل خونه برادرمه بچه ناخلف خونه منم چون اونا دختر بدشون میاد همیشه از این که جلوی جمع حرف بزنم ضایع بشم می ترسم حتی وقتی که سر کلاس میرم میترسم از این که سوالمو از استاد ببرسم از بچه های دیگه میخوام که ببرسن همیشه از این که خواسته برادرم مقدمه منتفرم.مثل گواهینامه رانندگی وقتی به سن 18 رسیدم خواستم برم بگیرم بهم گفتم ما شرایطشو نداریم وقتی سال بعد برادرم خواست فوری بهش پول دادن که بره بگیره بهم گفتن اون پسره بعدش تو بگیر وقتی بعدش خواستم بازم همون ماجرا بعدش منو مسخره کردن که پات به پدال نمی رسه اخه قدم 150هه وقتی داداشم گواهینامه رو گرفت بابام واسش ماشین گرفت که بره دانشگاه بیاد دیگه بی خیال گواهینامه شدم اون حق داره هر چی میخواد بخره خرج کنه با دوستاش بره بیرون . مادرم که همیشه قربون صدقه اش برهو پدرم هر چی که میخواد فراهم کنه منم چون دخترم باید دهنمو ببندم نه حق دارم چیزی بخوام نه حق دارم تصمیم بگیرم نه حق دارم با دوستام برم بیرون نه حق اعتراض دارم اگه برادرم توی خونه بگه برو یه لیوان اب بیار باید برم بیارم اگه نرم وضیت خیلی بد تری مواجهه میشم عین یه مرده متحرک جز چشم گفتن کاری ندارم اگه غیر این باشه بابام دیگه شهریه دانشگامو نمیده باید قید دانشگاه رو بزنم حتی من حق ندارم جایی که دوست ندارم برم رو نرم باید برم مثل مهمونی توی جمع فامیل که دخترا شون خودشونو میگیرن اصلا با من حرف نمی زنن مجبورم عین یه مجسمه بشینم به حرفاشون گوش بدم دیگه خسته شدم از اضافه بودن ازهمه چی ازحتی از زنده بودن نفس کشیدن ازتون میخوام منو راهنمایی کنید
مطالب مشابه :
مجموعه كامل نمونه سوالات دروس رشته حقوق
دانشگاه پیام نور گتوند - مجموعه كامل نمونه سوالات دروس رشته حقوق - انجمن علمی رشته حقوق
چگونگی درخواست جزوه
دانشگاه پیام نور واحد آق دانشگاه آزاد اردستان; - من جلسه ی پیش نتونستم بیام سر کلاس -
حرفهای تنهایی دل تنهای من با خدا - مناجات
(نور/۲۲)::. گفتم یعنی بازم بیام؟ مسجد امام رضا علیه السلام اردستان. پرتال تفریحی
متن نوحه جواد مقدم
اما اگه می خوای بیام زیارت اگه دارم 17-*هیئت نور الحسین(ع) 98-کانون شهید مفتح اردستان.
رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی!!!۹
رمان زیر نور ببینمت بیام میخوندم.اینجوری ازاد اردستان هم قبول نمیشدم.ساعت حدود
بدون عنوان ...
کلی مسخره ام می کردن باالاخره با کلی نذر ونیاز قبول شدم حقوق پیام نور بیام بیرون » شما
برچسب :
بیام نور اردستان