كربلا با دوچرخه 2 " رسيدن به مرز "
و اما دو ماه بعدو ادامه سفرنامه كربلاي هفت
علي هم به من ميگه اونم نميتونه همراه من باشه . بدليل اينكه هزينه سفرو نداره و مشگل مالي نميزاره با من همسفر باشه .و برا اينكه تنها نباشم . حاضر ميشم خرج سفرشو خودم قبول كنم . توافقا صورت ميگيره و قرار ميشه از شهر كرمانشاه ركاب زدنو شروع كنيم
به دليل طولاني شدن سفر نامه و فضاي كم وبلاگ و سر نرفتن حوصله شما دوستان از شهر ايوان سفر نامه رو شروع ميكنم
ايوان به ايلام 89/9/25
امروز از شهر ايوان تا ايلاممطابق جدول زير مجموعا 61 كيلومتر ركاب زديم
مبدا | مقصد | مسافت (Km) |
---|---|---|
ايوان | چالانجي | 10 |
چالانجي | زلان | 5 |
زلان | سرآب | 5 |
سرآب | كله جار | 20 |
كله جار | چوار | 5 |
چوار | ايوان | 19 |
امروز صبح از شهر ايوان خدا حافظي ميكنيم و مثه همه روزاي قبل بعد نماز ونرمش و صبونه ، سوار دو چرخه ميشيم . ديگه داريم به مرز نزديك ميشيم . قصد ما امروز شهر ايلامه استراحت ايستگاهي هاي ما بيشتر از روزاي قبله ، علي از درد پاش ميناله ، سابقه پارگي تاندون علي از فوتباله ، خيلي اذيتش مي كنه . نزديكاي ظهر به كله جار ميرسيم بساط ناهار پهن ميشه دو چرخه علي كم باده ، وسايل پنچري و تلمبه رو از كيف بيرون مياريم ولي بلافاصله تصميم عوض ميشه به دليل اتلاف وقت كمتر ، با يه تويي سالم ، لاستيك پنچر عوض ميشه كمي كه استراحت ميكنيم به راه مي افتيم امروز به خاطر پاي علي و سرابالايي هاي تند ، آروم حركت ميكنيم و علي هم دائما از تاندون قراضش ميناله غافل از اينكه منم خيلي سالم تر از اون نيستم ، ( عمل جراحي در بخش روده بزرگ در سال قبل ، يه عمل جراحي برا جشمام و تعويض لنز در ماه قبل و مشكلات كليه وسه انگشت صدمه ديده كه هر روز پانسمان ميشه ) ، پس از يك و نيم ساعت استراحت وسايل بساط ناهار رو جمع ميكنيم و براه مي افتيم غافل از اينكه وسايل پنچري و تلمبه رو جا ميزاريم . من به خيال اينكه علي اونو جابجا كرده و علي هم همين حدثو در مورد من ميزنه ، وسايل بي زبون جا ميمونن .
ديگه هوا داره تاريك ميشه ميرسيم به ايلام ، برا تهيه وسايل ، بدنبال فروشگاه دوچرخه و پنچرگيري لاستيك از مردم آدرس ميگيريم آدرسا رو پيدا ميكنيم ولي همه بستن ، خلاصه تصميم ميگيريم تا جايي كه چراغ هاي خيابونا روشنن به حركت خودمون ادامه بديم تا جايي رو براي استراحت و خواب پيدا كنيم ، تصميم ميگيريم تا پليس راه ايلام مهران ركاب بزنيم و اونجا شبو اتراق كنيم همين كه به انتهاي شهر به سمت مهران ميرسيم ، جاده خط كشي نيست ، چراغا هم خاموشن گرچه دوجرخه هامون مجهز به چراغ زنون و جشمك زن جلو و عقبن ولي به دليل تك بانده بودن جاده ، از ادامه مسير منصرف ميشيم به همين خاطر به سمت شهر بر ميگرديم تا در ترمينال ايلام ، در يه گوشه خلوت چادر بزنيم و به كيسه خوابامون پناه ببريم فروشگاهي نظر ما رو جلب مي كنه اين فروشگاه آخرين فروشگاه مسير ايلام مهرانه ، با يه محوطه بزرگ و وسيعي در جلوي فروشگاه تقريبا تازه سازه و يه سماور بزرگ استيل بشكه اي شديدا چشمك ميزنه ، نميتونيم از اون بگذريم به سمت سماور ميريم و برا خودمون چايي ميريزيم ، برا شام كسريهايي وجود داره برا تهيه اش وارد فروشگاه مي شيم . فروشنده با ديدن ما مجذوب ما ميشه و سوالاتي ميكنه وقتي مي فهمه ما زائر كربلا هستيم اشتياقش بيشتر ميشه از ما سئوال ميكنه جايي برا اتراق داريم يا نه ؟ وقتي متوجه ميشه تموم دغدغه ما اتراق شبانه است و نياز به جاي امن داريم ، كليدي به ما نشون ميده و ميگه اين كليد مال مهمانسرا است هنوز بهره برداري نشده، ما اولين مشتري او هستيم ، از ما ميخواد برا تبرك هم كه شده ما اولين مهمونش باشيم و بابت اجارش به نيت آقا جواد به مبلغ دلخواه خودمون به ضريح حضرت عباس و امام حسين بندازيم كليدو از آآقا جواد تحويل ميگيريم و ازش تشكر ميكنيم در ادامه آقا جواد گوشزد ميكنه كه صبح ايلام نيست برا كاري باس بره كرمانشاه ، برا همين كليدو به برادرش كه فردا فروشگاهو باز ميكنه ، بسپاريم . پس لازمه كه الان با شما خداحافظي كنمو زيارتتون قبول باشه ما را در آغوش ميگيره ، انگار آقا جوادو سالهاي سال ميشناسيم . حلقه اشك در جشمان جواد برق ميزنه اشكش ما رو هم جو گير ميكنه و شونه هاي علي شروع ميكنه به تكون خوردن ، ميره يه گوشه به ديوار تكيه ميكنه و هر جي سعي ميكنم ساكتش كنم نميشه آقا جواد با اون دل مهربونش ما رو تنها مي زاره ، شامو با علي آماده ميكنيمو صرف ميشه حموم مهمانسرا گرمه برا هردومون حموم لازمه تقريبا خسته ايم پاسمان انگشتاي پاي من عوض ميشه علي هم از پاهاش ميناله و با يه مقدار ساليسيلات كه بوي گندش تموم فضاي مهمانسرا رو پر كرده به خواب ميريم .
.ايلام به مهران 89/9/26
ايلام 7 چال سرا 9 چكمه سرا 29 كلك 4 ربكا 4 صالحآباد 3 سه راهي مهران 9 گلان 9 امير آباد 16 كنجان چم 18 مهران
تانكهاي سوخته بقاياي جنگ
امروز دلمون ميخادآقا جواد بود تا ازش تشكر ميكرديم و از محبتش تقدير مي كرديم ، كليد رو به برادرشمي سپاريم با يك نگراني از به همراه نداشتن تجهيزات تعميري ، بدون اونا دلوميزنيم به جاده و براه مي افتيم علاوه بر اون تقريبا امروز آخرينروزايي كه در وطن حضور داريم . پولي كه بايد در آنطرفبدرد ما بخوره ، مجبوريم با خريد تجهيزات ، بخشي از هزينه سفر رو به اون اختصاصبديم بالاخره پس از يكي دو سر بالايي ، سرازيريها شروع ميشن تا اينكه چند صد مترمونده به پليس راه صالح آباد ، در يك سراسيب تند ، ديگه نمي تونم فرمون دوچرخه رونگه دارم ،
به علي اشاره كردم به لاستيك نگاه كنه انگار كم باده عليتائيد ميكنه چون سرازيريه به راه ادامه ميديم تا به پاسگاهميرسيم لاستيك هنوز باد داره فقط كم باده تشويش خاطر ما بي دليل نبوديه كاميون توي پاسگاه متوقف ميشه برا كنترل دفترجه و .... ازش كمك ميگيريم چرخ روباد ميزنيم
ولي مجبوريم مسير مستقيم رو ترك كنيم و به سمت نزديكترين شهر يا آباديبرا پنچرگيري بريم چون در روز گذشته تويي نو رو به چرخ علي انداختيم ، ديگه امروزبرا چرخ خودم تويي نداريم سرعت دوچرخه ها رو اضافه ميكنيم تا لاستيك ، بادتموم نكرده به صالح آباد مي رسيم يه آپاراتي موتور روبرو گلزار شهدا گير مياريم باوصله و چسب ، لاستيك رو پنچرگيري ميكنيم با خريد وصله اضافي و چسب به راه مي افتيمبا محاسبه ما راه به اندازه 15 كيلومتر دورتر شده و حدود يك و نيم ساعت هم علافشديم البته مسير سراشيبيه و تقريبا با يه چش به هم زدن به مهران ميرسيم
صف اتوس براي اتنقال زائر مهران
امروز عيدقربانه و معازه ها توي مهران تعطيلن بالاخره يه فروشگاه دوچرخه در مسير استاديومتختي پيدا ميكنيم كه تصادفا منزل فروشنده بالاي مغازه شه ، طرف تعمير كار هم هستلوازمي كه احتياج داريم ازش خريداري ميكنيم يه دستي هم به تزمزا و شاژمان وزنجيرا ميكشه با توجه به مرور نقشه و تجربه گذشته ميدانم در مسير حركتمون تا كوتعراق شهر يا آبادي وجود نداره در اين مسير هيچ رستوران و تعميراتي يا فروشگاه نيستلذا به قدر يه روز اندوخته غذايي از كنسرو و نون و آب تهيه ميكنيم . قصد داريم بهگمرگ بريم و راهي اون طرف شيم كه تعطيلي مرز ، موجب ميشه تا شب رو در مهرانموندگار شيم ،
مسجد مرز مهران
به استاديوم تختي كه در جوار اداره تربيت بدنيه مراجعه ميكنم اتفاقاخيلي نمي گذره تا با تقاضاي ما موافقت ميشه در يكي از رختكن هاي سالن سر پوشيده جاميگيريم مختصر وسايلي مثه پتو و بالش در اختيار مون قرار ميدن از ياد نبرين امروزتعطيله و دوستان اينجا نگهبان و سرايدارن. با تلفن با مسئولين تماس ميگيرن تا بتونن موافقت اونا رو بگيرن نامه هامون در حد شهرستانه و استان اونوتائيد نكرده و اينگونه رفتارا پسنديده قابل تقديره
معرفت غريبه ها از آشنا ها مونبيشتره
جز شرمندگي براي ما چيزي باقي نمي مونه حموم گرمه دوش جانانهمي گيريم گرچه در مهمانسراي آقا چواد ديشب دوش گرفتيم اماحموم امروز براي ورود به ملك آقا امام حسين لازمه
مرز مهران يا زرباطيه – نعمانيه 89/9/27
امروز صبح ساعت 7 بعد از پل گاوي و كنترل اوليهپاسپورت و ويزا اولين جاي دولتيه كه به گوش ما زيلرت قبول شنيده ميشه ما رودر آغوش ميگيرن چن تا افسر و سرباز حاضر در پاسگاه يكي پس از ديگري با ما خداحافظيميكنن و طلب دعا دارن ، فرمانده نيروي انتظامي مهران از موضوغ مطلع ميشه با مسيجيبه موبايل يكي از افسران پاسگاه ورود ما رو خير مقدم و براي ما آروي قبولي زيارتميكنه رفتار اين دوستان بسيار شعف انگيز و غرور آفرينه اشك در چشمامون حلقه ميزنهبا توجه به اينكه توي شهر مون كسي از دوستان و حضرات دولتي بدرقه مون نكردن اينجااين عاشقاي پاكباخته خوب تلافي كردن بي معرفتي اونا رو با مردانگي جواب دادن وحسابي ما رو شرمنده كردن
گمرگ مهران و سايبانهاي مخصوص استراحت زائرين
پس از سوار شدن به دو چرخه ها و پس از طي 15 كيلومتر بهمرز صفر ايران و عراق يا زرباطيه ميرسيم اينجا زائراي زيادي منتظر خروج به عراقهستن صف هاي طويل چشمو خيره ميكنه . زائراي عراقي كه براي زيارت معصومه و امام رضابه صف وايسادن هم كم نيستن . محو شلوغي و موج جمعيت هستيم كه مرزبان ها پس ازكنترل ويزا ، ما رو سريع و بدون صف به قسمت گيشه خروجي هدايت مي كنن . در داخلگمرگ از فروشگاش سيم كارت عرب سل تهيه ميشه صراف ها به دنبال تعويض و تبديل پولهستن . بالاخره با يكي كه منصف تره وارد چك و چونه مي شيم به ما ميگه برا شما يربه ير صرافي ميكنم سود نميخام دلار يا دينار ، هر كدومو بخاينمعاوضه ميكنم ، دلار به صرفه تره ، البته توي كربلا و نجف پول ايروني قبول ميكننبه همين خاطر نصفي از پولو صرافي مي كنيم بالاخره از بخش گمرگي ايران ترخيص ميشيمبين صفر مرزي ايران و صفر مرزي عراق ، حدود دو كيلومتري فاصله است
سمت عراق و صف اتوبوسهاي حامل زائرين
پس از ورود بهصفرعراق اولين چيزي كه جلب توچه ميكنه ازدهام جمعيته اينجا هم مملو از زائره درچندين صف زائراي ورودي و خروجي به چشم ميخورن يه افسر عراقي به سمت ما مياد با ماخوش و بش ميكنه در چهره او صميميت موج ميزنه ، دوچرخه ها و نوع البسه ما اونومجذوب كرده . از شيعيان و اهالي كوته . تا آخرين لحظه بازرسي همراه ما ميمونهمخصوصا لحظه اي كه افسران آمريكايي ما رو بازديد مي كردن .آمريكائيا هم خوببرخورد كردن
نيروهاي آمريكايي حاضر در گمرگ عراق
اصلا به وسايل دست نزدن اين افسر عراقي خودشو ابو سلام معرفي ميكنه وما رو به تنها فروشگاه داخل گمرگ هدايت ميكنه و يه مقدار زيادي مواد غذايي از جملهآب ميوه و كنسرو و... و بزور در كيف هامون جاسازي ميكنه و هر جي اصرار ميكنم ايناسنگين هستن و نميتونيم ببريم به كتش نمي ره تا حدي كه دست به جيب ميشه تا كمك ماليهم بكنه كه ديگه از كوره در ميريم و اصلا نمي پذيريم . از ما ميخاد لباس با پرچمايران رو در بياريم و لباس معمولي بپوشيم تا اميت بيشتري داشته باشيم
خارج منالملابس الخاصة مع العلم الإيراني ارتداء ملابسكالعادية الأمن أجرة بكثير
به اين طريق هم محبتشو به ما نشون ميده و همنگرانيشو از امنيت عراق اعلام ميكنه در ادامه ميگه فقط روزا اونم از ساعت 7 صبح تا 7 بعد از ظهر در جاده ها امنيت هست
من هنا الطريق الى كربلاء في اليوم منالساعة 7 صباحا الى 7 مساء أنت آمن.
به او قول مي دهيم كه مراقب خودمون هستيم و ازاو خدا حافظي ميكنيم ساعت 9 صبح رو نشون ميده ما از گمرگ ترخيص ميشيم
يكي از ماشين هاي مجهز چنگي در بدره
تابدره راهي نيست فقط 7 كيلومتر با توجه به مرور نقشه ميدونيم بعد از بدره فقط يهبيابونه با يه جاده تك بانده تا كوت هيجي نيس بيابونه و بيابونه و بيابون هر وقت بادو چر style=خه از مرز مهران وارد عراق ميشم توي اين جاده احساس عجيبي دارم دلشوره ودلهره خاصي بهم دست ميده نميشه توصيفش كرد يه جاده خلوت و كم تردد . حدود 120 كيلومتر بدون هيچ شهر و دياري ، تا چشم كار ميكنه فقط يه صحراي بي آب وعلفه ، پشت سر بلنديها و سرسبزي ايران و روبرو صحراي برهوت .
يدفعه احساس ميكني ازبهشت بيرونت كردن . بخدا راست ميگم فكر ميكني اومدي تو يه سرزمين نفرين شده . محضرضاي خدا يه دونه درختي يا يه نخلي نمي بيني اگه ايران از نظر بعضياويرانسرا ئه. بيان اينجارو ببينن شايد غرور مليشون قلقلك بياد ، تا اينهمه از ايران بدنگن در اين جاده بجز ماشين هاي زائرا و تانكراي سوخت ، ماشين ديگه اي نمي بيني . خيلي دير به دير يه ماشين عبور ميكنه احساس نتهايي عجيبي به آدم دس ميده جاده تكبانده و خيلي باريكه . تموم توجه ما به اينه كه دو تا ماشين از جلو و پشت سر ما يهباره از كنار هم رد نشن چون ديگه جايي براي عبور ما وجود نداره بايد از جاده بريمبيرون تا اونا رد شن البته هيچ شاني برا جاده وجود نداره به ركابهامون فشارمياريم تا هر چه زودتر از اين وضعيت جانكاه خلاص شيم . سكوت بيابونو گاه بهگاه يه ميني بوس يا كاميوني ميشكنه اونا مثه برق از بغل ما رد ميشن سرعتي سرسامآور دارن . همشون سرعتي بيش از 150 دارن نكته قابل توجه اينكه ما در تموم عراقپليس راهنمايي نديديم . سرعت مجازي وجود نداره ، توي جاده تابلوي محدود كننده سرعتنيست با اين وصف اگه اينجا تصادفي صورت بگيره شاهدي هم نيست ، اينوضعيت نگران كننده است كمي ترسناك به نظر مياد با آيت الكرسي و تسبيحاتاربعه و ادعيه هاي ساده اي كه بلديم از خدا ميخايم مشكلي برا ما بوجود نياد صحراخيلي خلوته با هندزفري تك گوشي مشغول گوش دادن به موسيقي هاي مذهبي كه برا مسيرتهيه كرديم پناه ميبريم تا اين سكوت شكسته شه
يكي ديگر از ماشينهاي جنگي در بدره
علي ميخاد از خلوتي جاده استفاده كنهو در كنار من ركاب بزنه . بيچاره با تشر من مواجه ميشه بهش ميگم فقط به خط يك . ياجلو بيفت يا از پشت سر بيا . مگه نميبيني ماشيناي عراقي با جه سرعتي از كنار من وتو رد ميشن . اينجا يه زخم كوچيك كاري حساب ميشه تا برسي بيمارستان كار از كارگذشته از كجا معلوم اينا بعد تصادف وايسن و ما رو به بيمارستان برسونن؟ تازه اگهمعرفت كنن ما رو برسونن هم اميدي نيس . به خاطر اينكه نزديكترين بيمارستان صدكيلومتر فاصله داره . حالا علي با دلخوري ميگه خوشا به ايران و با شوخي ميگه (( قربون امام حسين ، اين چه كاري بود ؟ اين همه شيعه توي ايران ، اومد توي اين خرابهچكار ؟ مي اومد ايران . زن ايروني كه داديم بهش . حكومتم ميداديم دستش . ديگه گيراين آدماي بي معرفت نمي افتاد و لا اقل شهيد نمي شد ما هم مجبور نبوديم اين همهراه رو با خطراش اونم با دو چرخه بيايم توي اين بيابون خشك بي آب و علف
علي باز به مننزديك ميشه و با صدايي گرفته ميگه : نكنه اين بي معرفتا ما رو هم بكشن ؟
ايدفعه سرشداد ميزنم و ميگم اگه اين بي معرفتا ما رو نكشن ؟ تو يكي ما رو به كشتن ميدي . بهجاي اين حرفا مواظب پشت سرت باش . ماشينا ما رو اتو نكشن
در نزديكي جصان يه موتورچوپا روسي هيكل درشت با يه سوار سر و صورت پوشيده به ما نزديك ميشه علي صدام ميزنهو ميگه : موتوري به ما چراغ ميده !!! علي كمي جاخورده ، بهش ميگم خودتو نباز بزار آروماز كنار ما رد شه بره .اگه سلام كرد جواب سلامشو بده
موتوري بي اونكه مزاحم ما بشهبه آرومي از كنار ما ميگذره و جن متر جلوتر واميسته علي با لحني تمسخر آلود ميگهاشهد ان لا الله الا الله . كارمون تمومه . اگه دوچرخه رو ميخاد بهش بديم اگه پول خواست مقاومتنكن پولو بده ، بزار بره گمشه
به موتوري نزديك ميشيم به علامت سلام ، سر تكون ميدهچهرش تهديد آميز نيست علي كه متوجه ميشه طرف قصد آزار نداره ميگه نه ايستيم ،ادامه بديم . اين كيه ديگه . وقت ما رو ميگيره
موتوري اولا با احترام دست دراز كرد وسلام داد از ما سئوال كرد :
أنت الزائر في كربلاء؟ رحب إلىأين؟ مرحبا بكم كيف حالك من إيران؟زيارتكم مقبول انشالله
مطالب مشابه :
اطلاعاتی کوچک از مصیبت امام حسين«ع»
او در سفر كربلا و دعوت به آمدن براى بيعت،ديدار امام حسين«ع»از قبر پيامبر و خداحافظى
رسم و رسومات(2) بدرقه و استقبال از مسافرين و زائرين
مراسم خاص بدرقه و استقبال از زائرين و مسافرين كربلا و مردم با مسافر خداحافظي مي كنند و
كربلا با دوچرخه 2 " رسيدن به مرز "
سيد با دوچرخه كربلا از اين گروه جوان مشتاق خداحافظي ميكنيم و به راهمون ادمه ميديم راهي
خلاصه سفر زیارت عتبات عالیات کربلای معلی-نجف اشرف-کاظمین و...
بود ويه دنيا دلتنگي- همه ناراحت وافسرده بايد با امام اول ولايت خداحافظي كربلا -----ساعت 4
خداحافظ
خداحافظ. خداحافظي تنها راه تمام شدن و سر كشيدن تمام بدختي ها نيست. خداحافظي مي تواند با يك
عكس هاي از كربلا و نجف/سایت خبرنگار
آیت الله دکتراسماعیل گندمکار - عكس هاي از كربلا و نجف/سایت خبرنگار - فلسفی / عرفانی / تاریخی
خاطرات سفر کربلا (قسمت دوم)
دوره کارشناسی كه هم از سادات بود و هم مشهور به اينكه متعدد سفر كربلا و خداحافظي از
خاطره ي سفر به كربلا
پدرم از شال زرد رنگ زيبايي كه در آن روزگار كربلا رفته ها به از آنها خداحافظي نمودم
ســــــــيد به كربــــــــــــــــــــــــــــلا مــــــي رود
فتح المبین - ســــــــيد به كربــــــــــــــــــــــــــــلا مــــــي رود -
96 ساعت به ياد ماندني (زیارت کربلا)... قسمت دوم
تا 30 كيلومتري كربلا کربلا ، عزم مون رو جزم كرديم ، با اون راننده حریص خداحافظي
برچسب :
خداحافظي كربلا