چگونه یک اثر هنری را تجزیه و تحلیل کنیم؟- تحلیل نقاشی «سرگردان بر فراز مه» اثر کاسپر دیوید فردریش

 

 The Wanderer above the Mists. (1818) - Caspar David Friedrich

 

نقاش

کاسپر دیوید فردریش (1774-1840)، نقاش منظره و طبیعت آلمانی و متعلق به جنبش رومانیتک قرن 19. او در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا آمد و در تاریخ هنر به عنوان یکی از نقاشان مهم و سرشناس محسوب می‌شود. وی به عنوان نقاش و طراح مناظر تمثیلی و استعاری معروف است که متفکرانه و حرفه‌ای دست به ترسیم پیکره‌هایی سیاه رنگ با مه‌گرفتگی‌های صبحگاهی، درختان سترون و تباهی‌های گوتیک زده است. فردریش در آثار خود سعی دارد تا به طبیعت اندیشمندانه نگریسته و به صورت تمثیلی و حتی ضد کلاسیک به تجربیات معنوی از زندگی دست یابد.

وی به عصری تعلق دارد که اروپا بر اثر مادیگرایی محض دچار سرخوردگی شده و به شدت نیازمند رویکردی نوین به معناگرایی است. آثار فردریش نگرشی نو در بازتاب جهان طبیعت در آثار نقاشی است.

 

توصیف اثر

در زمان آفرینش این نقاشی تصور عده ای از مخاطبین بر این بود که این نقاشی تصویری است از شخصیت خود هنرمند. حتی برخی معتقد بودند که این اثر هنری می‌تواند تصویری کاملاً شخصی باشد از یک جنگلبان ایستاده در بلندمرتبه‌ترین موقعیت.

ممکن است این نقاشی به احترام مردانی کشیده شده باشد که در سال 1813 و یا 1814 جان خود را در جنگ از دست دادند.

به هر جهت نقاش، این صحنه را در هنرکده خود کشیده، و قطعاً در جایی به ظهور رسیده که طرح کلی آن به او الهام شده است. او همیشه مهمترین و بزرگترین الهاماتش را مدیون چشم‌اندازهای سرزمین آلمان و زیبایی‌هایی است که با عمق وجود در زادگاه خویش درک کرده است. او در این نقاشی کوه‌ها، درختان و دریایی از مه غلیظی که صخره‌ها و درختان را پوشانده است، استادانه می‌آفریند.

 

تحلیل فرم اثر (تشریح عناصر بصری همانند: خط، بافت، فضا، رنگ و شکل)

نقطه دیدبیننده: چون بیننده از پشت سر شخصیت اثر به منظره‌ی پیش‌رو می‌نگرد. نگاه او با نگاه مرد ایستاده در مرکز اثر، همانند است.

قاب تصویر: نقاش به جای انتخاب جهت افقی، چشم‌اندازی عمودی را برای نقاشی خود برگزیده است. حالت قائم و عمودی بوم به اندام شخصِ در تصویر حالتی استوار بخشیده است.

اندام مردِ پشت به تصویر دقیقاً در مرکز نقاشی است. این مرکزیت اندام او، نگاه نخست بیننده را بر روی او متمرکز می‌کند، اما بلافاصله بیننده در جستجوی آنچیزی می‌رود که شخصیت اثر به آن می‌نگرد.

اگر کلیت نقاشی را با 2 خط افقی به سه قسمت برابر اما متمایز تقسیم کنیم: آسمان در بالای تصویر، دریای ابر و مه در وسط تصویر و صخره‌ی بزرگ در پیش‌زمینه تصویر مشاهده می‌شود. آسمان دارای عمق میدان و صخره‌ی پیش‌رو در جلوی نقاشی دارای برجستگی است و دریای مه و ابر که مابین آن‌هاست، سه سطح گوناگون و متفاوتی را ایجاد کرده‌ است که به نقاشی در عین انتزاعی بودن، حالتی رئالیستی و سه بعدی داده است.

خطوط: اگر قطب‌ عمودی تابلو را رسم شده فرض کنیم، دقیقاً بر میانه‌ی اندام مرد در تصویر قرار گرفته و با قطر افقی تابلو حالتی صلیبی، مستحکم و متداوم را آشکار می‌سازد. قطب افقی نیز با خطی از ابرها ترسیم شده است. این قطبها تقارن کامل در بالا و پایین اثر و سمت چپ و راست آن را به شگفتی نمایان می‌سازد.

نور: هر چند نورهای موجود در تصویر گویی انعکاس و تبادلی است مابین نورهای ساطع شده از آسمان و دریای مه، اما به نظر می‌رسد نور موجود در نقاشی از زیر سنگها و صخره‌ها بیرون زده و باعث درخشندگی مه شده است. صخره‌ای که پیکر مرد بر آن ایستاده و جاودانه می‌نماید، بیشترین تیرگی رنگ را به خود اختصاص داده است.

رنگها: تناسب و تضاد رنگها با استفاده از رنگهای آبی، خاکستری، کرم و سفید، چنان هوشمندانه بکار رفته‌ است که کمیت پایین رنگها محسوس نیست و بر فضای متعادل نقاشی موثر واقع شده است.

اگر تقسیم‌بندی محیط نقاشی را بر مبنای رنگها انجام دهیم، این ویژگیها را ملاحظه خواهیم کرد: بخش پایین: صخره‌های تیره به رنگ بلوط و سیاه؛ سمت چپ و راست اثر: ترکیبی از صخره و ابرها با رگه‌های رنگی سفید، خرمایی، آبی آسمانی، کرم متمایل به آبی؛ بخش بالا: آسمان و ابرها به رنگ سفید و طیف آبی. ویژه آنکه، رنگ سفید را در حال حرکت تدریجی به سمت بالای نقاشی می‌بینیم.

نقاش رنگ و نور را طوری به کار برده که اَشکال موجود در آن و محیط پیرامونی برجسته می‌نماید.

 

تفسیر و تحلیل

حالت ایستاده‌ی مرد، متفکرانه است. گویا بر اثر خیره ماندن بر دریایی از مه در خوابی تصنعی (هیپنوتیزم) فرو رفته است. اگر چه این وضعیت بیشتر به تجربه‌ای معنوی و دینی شباهت دارد اما مردِ در نقاشی متحیر و سرگردانِ آینده‌ای است پیش‌بینی نشده.

با قرار گرفتن پشت او به سمت بیننده نه تنها مخاطبین را نادیده نمی‌گیرد، بلکه به آنها اختیار می‌دهد تا با سهیم شدن در این تجربه، ببینند دنیایی که از دید او به بیننده  ارائه می‌شود، چگونه دنیایی است.

در عین حال می‌توان چنین تفسیر کرد که فردریش با استفاده از تکنیک موسوم به ترسیم اندام افراد از پشت سر، اندام مردِ در تصویر  طوری است که انگار می‌خواهد رازی را از ما پنهان ‌کند. در این حالت  مطمئن نیستیم که شخصیت اثر در چه فکری است و یا چه عکس‌‌العملی در برابر محیطی که او را احاطه کرده است از خود بروز می‌دهد.

این جداسازی شخصیت اثر از بیننده، کانون توجهات بعدی را بیشتر بر زیبایی محیط متمرکز می‌سازد تا نقشی که مرد در طبیعت ایفا می‌کند.

از طرفی وقتی بیننده قادر به دیدن چهره‌ی مرد در تصویر نیست، اثر، لحنی پرسش‌برانگیز به خود می‌گیرد. در سایر آثار فردریش و رویهمرفته در آرمانهای رمانتیک، سرگردانی انسان و حیرت و وحشت از طبیعتِ شبح‌وار،  خیلی پیشتر از آن، در درون وی شکل گرفته است.

این مردِ بدون چهره، می تواند هر انسان سرگردان و متحیری را بازنماید. هرچند لباس رسمی او ذهن مخاطب را به ملیت و فرهنگ خاصی جلب می‌کند.

اگر بر روی نیم‌تنه‌ی بالای شخصیت اثر و فضای مقابل او متمرکز شویم، او را در حالتی عمیقاً متفکرانه می‌بینیم. ژرفنای اندیشگی او از القائات اساسی این اثر هنری است. عمق میدان نامحدودِ مقابل او هشدار و تمثیلی است از جهان واقعی که نه تنها جاودانه نخواهد بود، بلکه پایانی است بر حیات کوتاه‌مدت بشری.

در نیم تنه‌ي پایین مرد، حالت صعود او بر قله به گونه‌ای رسم شده که تکیه بر وسیله‌ای مانند عصا ضروری می‌نماید. این عصا، نشانه (سمبلی) است از ناتوانی، ضعف و تنهایی او در برابر عظمت طبیعت پیش‌ِ رویش.

دو صخره‌ی مقابل مرد در سمت چپ و راست نقاشی که رگه‌هایی از شاخه‌های درختان سترون در لابلای آنها به چشم می‌خورد، تقارن و تعادلی را در تصویر باعث شده‌اند که احساس ناپایداری فضای پایین نقاشی را کاهش داده و با پوشش ابر و مه غلیظ، حس امکان پرواز و بال گشودن شخصیت مرد را به بیننده منتقل می‌‌کند.

موهای آشفته مرد و کشیدگی ابرها و مه در محیط، با سفیدی غالب بر فضا، نشان از وجود باد سرد و ملایمی دارد که هیچ گرمای امیدبخشی را نوید نمی‌دهد. آمیزش اینها با سختی و زبری صخرهای مستحکم، سستی و شکنندگی توان آدمی در برابر طبیعتی سرد و غیرمنعطف را به خوبی به نمایش می‌گذارد.

علاوه بر عمق میدان پیش‌روی شخصیت اثر، حس نگرانی از عمق ناشناخته‌ی حاضر در سطح زیرین مه؛ سقوط و افولی را القا می‌کند که امید به ادامه مسیر و رسیدن به دوردستها و آرمانهای غیرمادی را غیرممکن می‌سازد.

 

تکمله

فردریش توانست در تعداد کمی از هنرمندان هم‌عصر و پس از خود تاثیر گذارد. در میان ستایشگرانش نقاش سمبولیست، ادوارد مونک را می‌توان نام برد که آشکارا بازتاب دهنده‌ی آثار فردریش است.

با نگاهی به تابلوی جیغ (1893) اثر ادوارد مونک (که در مقاله‌ی پیشین به تفسیر آن نشستیم) می‌توان آن را با این اثر فردریش مرتبط دانست. هر دو نقاشی "مسافر درنگ کرده"ای را ترسیم کرده‌اند که در مکانی پرت و منزوی، حضور خود در دل طبیعت را نظارگرند. هر دو هنرمند از انتخاب قاب افقی برای ترسیم چشم‌انداز طبیعت پرهیز کرده‌اند و برای نمایش حضور استوار شخصیت‌شان از قابی عمودی بهره برده‌اند، هرچند شاهدیم که شخصیت تابلوی جیغ در حال از دست دادن تعادل روانی خویش است.

از اختلافات عمده میان این دو نقاشی در این است که، پیکره‌ی اثر فردریش، پشت به بیننده است در حالیکه پیکره‌ی شخصیت اصلی تابلوی جیغ به طور مستقیم روبروی بیننده ترسیم شده است. بیننده در "جیغ" علاوه بر طبیعت پیرامون، بیشتر با شخصیت آن درگیر است. ولی در تابلوی فردریش خود شخصیت تلاش دارد تا توجه ما را بر محیط اطراف افزایش دهد.

همچنین مونک منظره‌ای درگیرساز و متخاصم با شخصیت اثر را کشیده است و در تابلوی فردریش مرد بر بالای صخره در انتظار تخاصمهای پیش‌روست که این حالت نمایشگر تضاد و فاصله‌ی بشر با خداوند به واسطه‌ی طبیعت است. این مضمون اغلب در بیان و آثار پیروان مکتب رومانیتک‌ به کرات اعلام شده است.

 

*مکتب رومانتیک Romantic:  اصطلاحی در تاریخ هنر و نقد هنری که به کاربرد صور غیر صریح، نااستوار، غیرمنطقی، شخصی، و بیانگر در اثر هنری اشاره دارد؛ در برابر گرایش به صور صریح، استوار، منطقی، غیرشخصی، و دارای تناسب در آثار کلاسیک - منبع: روئین پاکباز، دایره‌المعارف هنر، فرهنگ معاصر، 1386

 

 

 


مطالب مشابه :


مسافر درنگ‌کرده

مقایسه‌ی نقاشی «سرگردان بر فراز مه» اثر کاسپر دیوید فردریش با نقاشی «جیغ» اثر ادوارد مونک




چگونه یک اثر هنری را تجزیه و تحلیل کنیم؟- تحلیل نقاشی «سرگردان بر فراز مه» اثر کاسپر دیوید فردریش

دويدن - Running - چگونه یک اثر هنری را تجزیه و تحلیل کنیم؟- تحلیل نقاشی «سرگردان بر فراز مه» اثر




کلک مدوسا

که پیش از این در سن۲۱ سالگی جایگاه خود را در نقاشی که بر فراز دستها و ماه مه ۱۸۰۸ اثر




لاموزیکای آخرین

«دایی، ببین چه نقاشی خوشگلی کشیدم» و دایی های سرگردان آواره بر فرازِ دریایِ مه




طرف خانه ی سوان

سوان همیشه این گرایش خاص را داشت که در آثار استادان نقاشی سرگردان بر فرازِ دریایِ مه




هنر ونقاشی پیش از تاریخ ایران

از اولین نمونه های نقاشی در این زمان بر فراز جزیره ای در مرکزی سرگردان بود و




"جیغ" و روایت اضطراب انسان مدرن

در آن لحظه او همچون مسیح بود که از فراز تپه شدن بر پالت نقاشی را کوچک سرگردان




ادامه عنوان نامه های ماندنی...نامه های سرگردان

نامه های سرگردان مگر بر فراز بلند ترین قله های میهنم، با تنی موسیقی، نقاشی




برچسب :