طراح صحنه، تئاتر، تماشاگر
انواع بافت
الف) بافت لامسهاي
چگونگي روية سطحي پديدههاي سهبعدي، به وسيله حس لامسه، دريافت ميشود. بافت لامسهاي، بستگي به ساختمان دروني اجسام و چگونگي به وجود آمدن آنها دارد. حس لامسه، تفاوت بافت كاغذ سمباده و سطح شيشه را، با دست كشيدن بر آنها، معين ميكند؛ اگرچه از لحاظ بصري نيز تفاوت اين دو بافت قابل تشخيص است زيرا تجربة قبلي از طريق حسّ لامسه، به چشم ما امكان ميدهد تا بافتها را از يكديگر تمييز دهيم.
ب) بافت بصري
بافت بصري، ويژة سطوح دوبعدي است و فقط از طريق چشم، ميتوان آنها را شناخت، اگرچه گاهي نيز با حس لامسه ميتوان آنها را از يكديگر تمييز داد. هنرمندان نقاش با كاربرد رنگهاي مختلف در سطح بوم و ايجاد سايهروشن و كاربرد تكنيكهاي ويژه، بافتهايي را ميآفرينند كه از لحاظ بصري طبيعي، جلوه ميكنند و اين واقعي بودن بافتها، فقط از طريق ديدن، نه لمس كردن، قابل درك است و يا هنرمندان گرافيست از طريق طراحي و روشهاي گوناگون چاپ، بر روي كاغذ، پارچه و… بافتهاي بصري متنوعي ايجاد ميكنند. 1
روشهاي ايجاد بافتهاي بصري
هنرمندان هنرهاي تجسمي، با كمك از تكنيكهاي گوناگون، بافتهاي بصري مختلفي ميآفرينند. ويژگيهاي اين بافتها، به چگونگي ذهن و انديشه و تجربيات بصري هنرمند، ارتباط دارد. ايجاد بافتهاي بصري، روشهاي مختلفي دارد كه به مهمترين آنها اشاره ميكنيم:
1. طراحي و نقاشي: سادهترين روش ايجاد بافتهاي بصري، طراحي خطهاي ريتميك در حركتهاي مختلف و نقشهاي متفاوت است. بافتهاي اتفاقي را ميتوان از طريق كشيدن خطهاي آزاد و سريع و نيز، ضربههاي قلممو به صورت آزاد روي بوم نقاشي، به وجود آورد.
2. چاپ اشياء (مونو پرينت ـ Mono Print) و برگردان بافت: بعضي اشياء، داراي سطوحي زبر و خشن و يا بافتهاي ديگري هستند كه ميتوان آنها را با مركب آغشت و بر سطح كاغذ، چاپ كرد و از اين راه به بافتهاي بصري اتفاقي و تصادفي جالبي، دست يافت.
3. خراشيدن: صفحهاي از مقواي گلاسه را با مركب سياه و يا هر رنگ ديگري، ميپوشانيم، سپس با وسايل نوكتيزي بر سطح آن خراشهايي به وجود ميآوريم. در اين مورد، ايجاد بافتهاي بصري زيبا، بستگي به نوع اجرا و كيفيت طرح ذهني هنرمند دارد.»2
4. پاستل روغني و اُتو: پاستل روغني را با رنگهاي مختلف دلخواه، با تيغ ميتراشيم و روي صفحهاي از كاغذ سفيد ميريزيم، سپس كاغذ سفيد ديگري را روي آن قرار ميدهيم و اتوي گرم را چند ثانيه، روي آن ميكشيم. بر اثر آب شدن و مخلوط شدن پاستلهاي روغني، بافتهاي بصري بسيار زيباي اتفاقي به وجود ميآيد.
5. رنگ روغني و آب: در يك سطح كوچك، مقداري آب ميريزيم و روي آن رنگهاي روغني گوناگوني (رنگهاي قوطي، ويژه رنگكاري در و پنجره ساختمانها) اضافه ميكنيم و با وسيلهاي، آب را خوب به هم ميزنيم. سپس كاغذهاي مختلف را داخل آب ميكنيم و به سرعت، بيرون ميكشيم. با اين روش بافتها و نقشهاي چشمنواز و زيبايي ايجاد ميشود.
6. آبرنگ و آب مركب: سطح كاغذ مخصوص آبرنگ و يا كاغذهاي طراحي ضخيم را با قلممو و يا قطعهاي اسفنج، خيس ميكنيم، سپس مركب سياه يا هر رنگ دلخواه ديگري را، با قلممو و بر سطح كاغذ مرطوب ميكشيم. رنگها به طور زيبايي بر سطح كاغذ پخش و بافتهاي بصري خوبي ايجاد ميشود. موفقيت در ايجاد اين بافتها، بستگي به مداومت و تمرين دارد.»3
روشهاي مذكور گرچه هر كدام در خصوص هنر به خصوصي به كار ميرود، اما بايد دانست از آنجا كه تئاتر ما در هنرهاست طراحي و صحنه تئاتر نيز، با بهرهگيري از كلية هنرهاي تجسمي نمود پيدا ميكند. مثلاً در مورد ايجاد بافت بصري در طراحي صحنه، بيشتر بافتها ساختگي و از نوع بصري است چون آسانتر و در زمان كمتري به دست ميآيد و هم مقرون به صرفه است. يك طراح ميتواند با استفاده از مِل و چسب چوب روي يك تكه فيبر، با ايجاد بافتهاي مورد نظر خود، با اشياء نوكتيز (چاقو، چنگال و…) و اسپري مسي، بافت مس را، براي مخاطب نمودار كند در صورتي كه اگر ميخواست همان نقشهاي مورد نظر را روي ورق مسي ايجاد كند نه تنها متحمل وقت و هزينه بالايي ميشد بلكه كار او نيز مشكلتر انجام ميشد. بنابراين يكي از عمدهترين مسائلي كه يك طراح بايد بر آن اشراف داشته باشد شناخت موادي است كه بافتهاي مختلف را ميتوان با آنها به وجود آورد، چرا كه بافت، آن هم از نوع بصري، همان حالت را در مخاطب ايجاد ميكند. به طور مثال؛ بافتهاي خشن و زبر، حس خشونت را در تماشاگر تقويت و يا بافتهاي نرم و لطيف، حس بسيار ملايم و نرمي را در مخاطب ايجاد ميكند. او اين احساس را پيدا ميكند بدون آنكه بداند اين حس از كجا ناشي شده است. او با احساس رضايت از ديدن اين نوع بافتها، لذت ميبرد؛ اما نميداند چرا. در واقع اين طراح است كه ميداند چگونه با بافتهاي مختلف، تأثيرات مختلفي را در تماشاگر به وجود آورده است.
نور
«خورشيد كه منبع اصلي نور به شمار ميرود، به كلية اشيا ميتابد و باعث ميگردد كه ما بتوانيم رنگ، شكل، بافت و حركت آنها را ببينيم و در حقيقت اصل و منشاء آگاهي و شناخت ما نسبت به جهان و پديدههاي آن محسوب ميشود. نور از ذراتي به نام «فوتون» تشكيل شده و داراي طول موجهاي متفاوتي است كه در مسيري موجيشكل، حركت ميكند. وقتي نور به اشيا ميتابد، چشم ما با دريافت طول موجهاي نور و انتقال به مغز، توسط رشتههاي عصبي، ويژه، شيء مورد نظر از لحاظ رنگ، شكل، بافت، حركت و موقعيت توسط مغز ما، شناسايي ميگردد.»4
«نور يكي از مهمترين عناصر بصري است كه هنرمندان هنرهاي تجسمي از طريق آن به بيشترين و گستردهترين بيانهاي حسي و عاطفي در آثار خود، دست مييابند. نور مهمترين عامل ايجاد و تشديد بعد، در اجسام است و اختلاف سطوح در حجم را، بهتر نمايان ميسازد. با تغيير منبع نور، روي حجمها و عناصر سهبعدي هنري، ويژگيهاي بصري تغيير مييابد و در نتيجه، نوع بيان هنري متفاوت ميگردد. تغييرات نور در طبيعت، چشماندازها و جلوههاي بسيار جذاب و زيبايي را باعث ميشود كه همواره انسان را تحت تأثير فوق العادهاي قرار ميدهد و عواطف و احساسات او را تحريك ميكند. هنگام طلوع آفتاب، لحظهاي كه هنوز خورشيد طلوع نكرده است و نور بسيار ملايمي از پس كوهها و ساختمانها، ديده ميشود، همة عناصر طبيعت در يك رنگ ملايم خاكستري و نقرهاي، فرو رفتهاند و همه چيز در سكون و سكوت قرار دارد و كليه حجمها و عناصر سهبعدي، به دليل نبودن نور و ساية شديد، رنگ و حالتي آرام دارند. اما به محض اينكه خورشيد ميتابد، فضا به كلي تغيير ميكند، حجمها داراي نور و سايههاي شديد ميشوند و سايههاي تيره خود را بر يكديگر ميافكنند و خلاصه، زندگي هيجان و تحركي فوق العاده مييابد. هنگام غروب آفتاب نيز، كه به نظر بسياري از مردم، شايد يكي از زيباترين لحظههاي طبيعت باشد، ميبينيم كه به دليل تغيير در نور و سايهها و به ويژه، تغييرات رنگ در آسمان و انعكاس آن بر كلية پديدههاي طبيعت، ويژگيهاي بصري همه عناصر طبيعي، تغيير ميكند و در انسان از لحاظ عاطفي، حالتي شاعرانه توأم با غمي سنگين، ايجاد ميگردد. تابش نور بر اشيا، از طريق ايجاد سايهروشنهاي گوناگون، حجم و بعد آنها را نمايان ميسازد. ارزشهاي رنگي متفاوت بين نور و تاريكي كه به آنها «نيمسايهها» ميگوييم، در ايجاد بعد در اجسام، نقش بسيار مهمي دارند. هر چه منبع نور به جسم نزديكتر باشد، تضاد سايهروشن بيشتر و تعداد ارزشهاي رنگي متوسط «نيمسايهها» كمتر ميشود و برعكس، هرچه منبع نور از جسم فاصله بيشتري داشته باشد، تضاد سايهروشن كمتر و تعداد نيمسايهها، بيشتر است.»5
«بافت و چگونگي سطح اجسام ويژگيهاي نور را دگرگون ميكند. اجسامي كه داراي بافتهاي صاف و نرم و شفافاند مانند فلزات براق، سطوح شيشهاي و بلوري و مانند اينها، كه آثار نور بر آنها قويتر است باعث انعكاسهاي گوناگون ميشود. برعكس، اجسامي كه بافتهاي زبر و خشن دارند، درخشندگي نور را كاهش ميدهند و انعكاسهاي نور در آنها به حداقل ميرسد. با ايجاد كنتراستهاي شديد در نور و سايه، ميتوان فضاهاي دراماتيك و پُرجاذبة بصري به وجود آورد. نور رنگي گرم، احساسي از شادي، نشاط و اميد ميآفريند، در حالي كه نور رنگي سرد، يأس، نوميدي و دلسردي را القا ميكند. عنصر «نور» در هنر مجسمهسازي يكي از عناصر اصلي و تعيينكننده است، به طوري كه هنرمند، قبلاً با توجه به چگونگي نور و ويژگيهاي آن، مادة اصلي مجسمة خويش را، انتخاب ميكند. نقاشان و گرافيستها نيز نور را به عنوان يك عنصر زنده و حياتبخش، در آثار خويش به كار ميگيرند. اين هنرمندان كه اغلب آثار خود را بر سطح دوبُعدي ميآفرينند، با ايجاد كنتراست در رنگها و كاربرد ارزشهاي رنگيِ متفاوت و ايجاد سطحهاي سياه و سفيد با مركب، تجسمي از نورهاي گوناگون را به نمايش ميگذارند.»6
«در عرصه هنرهاي تجسمي معاصر، به ويژه در نقاشي، بسياري از هنرمندان با استفاده از مواد و مصالح گوناگون، عناصر سهبعدي واقعي، آثاري ميآفرينند كه محدودة سطح دوبُعدي تابلو را ميشكنند و به پديدههاي سه بعدي تبديل ميشوند. عنصر «نور» در اينگونه نقاشيهاي سهبعدي واقعي، مانند مجسمهسازي و نقوش برجسته، با اهميت است و تأثيري تعيينكننده دارد. امروزه هنرمندان در سراسر جهان، از امكانات بسيار گستردة نور، در آفرينش آثار هنري خويش، بهرههاي فراوان ميگيرند. مكتب «هنر نوري» كه در سالهاي دهه 1960 در اروپا و آمريكا به وجود آمد باعث تحوّل عظيمي در استفاده از نور و رنگ در آثار هنري شد. آثار اين گروه از هنرمندان بر مبناي نور و حركت استوار است و با ساخت اشيايي از شيشه و فلزهاي گوناگون رنگين، كه توسط موتور كوچكي در مقابل نورهاي سفيد و رنگين، به حركت در ميآيند، انعكاسها و سايهروشنهاي بسيار اغواكننده و پُرجاذبهاي ميآفرينند.»7
نور در صحنه نيز تأثيرات گوناگوني بر مخاطب دارد، مثلاً با استفاده از نورهاي مختلف رنگي، فضاهاي دلخواه را ميتوان به وجود آورد و تأثيرات عاطفي و روحي را، در تماشاگر ايجاد كرد، ميتوان با نور قرمز حسهاي قوي، دلهره، مرگ، جنايت و خون را القا كرد، با نور آبي فضايي آرام، رباني و شب را به وجود آورد و همين طور ميتوان با تغيير منبع نور، تاريكي يا سايهروشنهاي دلخواه و تأثيرات مختلف را ايجاد كرد. حال به چگونگي برخورد نور به موضوع در يك تصوير، با توجه به سايهروشنهاي مختلفي كه ايجاد ميكند و احساسهاي گوناگوني را در بيننده به وجود ميآورد، ميپردازيم:
«نور از يك طرف: در اين حالت نور تقريباً به يك طرف موضوع تابيده ميشود و سايههاي مشخصي را ايجاد ميكند. اين حالت باعث ميگردد كه موضوع در تصوير، سهبُعدي به نظر برسد. اين نوع نورپردازي كنتراست (تضاد) سايهروشن قوي ايجاد ميكند. اگر موضوع انسان باشد بخش روشن به طور نمادين نشاندهندة خوبي و بخش تاريك تمثيلي از بديها يا نشاندهندة شخصيتي مبهم است.
نور از جلو: در اين حالت، سايه ايجادشده بر موضوع، بسيار كم است و يا اصلاً سايهاي رؤيت نميشود. موضوع صاف و بدون عمق جلوهگر ميشود و بافت از بين ميرود. خطوط برجسته به نظر ميرسد و نرمي و آرامش را القا ميكند.
نور از بالا: در اين حالت، سايههايي در نقاطي كه نور نميتابد ايجاد ميشود. قسمت بالاي تصوير روشن و قسمت پايين، داراي سايهروشنهاي بسيار ميباشد و به همين علت ايجاد سنگيني پايين كادر و سبكي در بالاي كادر ميشود. از اين رو حركت به سوي بالا احساس شادي و تازگي را به وجود ميآورد.
نور از پايين: در بالاي موضوع، كلاً نقاطي كه نور نميتابد ايجاد سايه ميشود، در نتيجه در بالاي كادر، با وجود سايههاي بيشتر احساس تيرگي و سنگيني بيشتري ميشود و يك احساس ناآرامي، وحشت و غربت را به وجود ميآورد.
نور از پشت: پشت در زمينة موضوع كاملاً روشن است و خود موضوع، در تاريكي فرو ميرود كه بافت و كيفيت آن را مبهم ميسازد. هالهاي دور موضوع تشكيل ميشود و به موضوع، كيفيتي خاص ميدهد. اگر موضوع انسان باشد يك حالت آسماني و دلخواه به آن ميدهد. در نقاشيهايي كه از مقدسان كشيدهاند معمولاً دورِ سر آنها را هالهاي نوراني گرفته است.»8
ريتم
«ريتم عبارت است از تكرار هر گونه شكل، رنگ، موقعيت و حركت شبيه به هم بر طبق نظمي معين. با اين تعريف ”ريتم“ اصل و بنياد تمامي جريانات و مراحل تكامل طبيعت است. انسان خود را با ريتمهاي گوناگون طبيعت، در جريان زندگي همآهنگ ساخته است. ريتم، شبها و روزها، فصلها، ضربان قلب، ريتم تنفس، ريتم تولد و مرگ، ريتم رشد و باروري و خلاصه ريتم تحرك و سكون، همه از عناصر بنيادي طبيعت و زندگي بشرند. اين ريتمهاي ممتد و تكراري، در حقيقت منشأ ادراك زندگي است كه در آثار هنري انعكاس مييابد.
ريتم يكي از عناصر مهم بصري است، كه در تمام رشتههاي هنرهاي تجسمي، مورد استفاده هنرمندان قرار ميگيرد و سازمان و ساختمانهاي گوناگوني دارد. يك حركت ريتميك زماني اتفاق ميافتد، كه عناصر شبيه به هم، با فاصلههاي مرتب، تكرار شوند. ريتم ساده از تكرار هر شكل، رنگ، حركت و ديگر نيروهاي بصري شبيه به هم، به علت وجود نظم و منطق در نفس ”تكرار“، از لحاظ بصري انضباطي ويژه ميآفريند و در ايجاد حس استواري بين تمام عناصر موجود در يك اثر هنري سهم مؤثري دارد. از طرف ديگر وجود ريتمهاي متضاد و متفاوت، انرژي و زندگي بيشتري به يك اثر هنري ميبخشند و علاوه بر القاي نظم و ترتيب، نوعي تنوع و راحتي بصري در مقابل خشكي و سردي ”يكنواختي“ ايجاد ميكنند. بايد توجه داشت كه وجود هنر دو نوع ريتم مشابه و متضاد، براي ايجاد حس ”وحدت“ در يك اثر هنري لازم و ضروري است. ريتم از عوامل بنيادي تكامل و رشد طبيعت است و در تمام جنبههاي زندگي بشر، تأثيري اساسي دارد. به طور كلي ريتم، چه در طبيعت و چه در هنر، سه جنبه اصلي و بنيادي دارد؛ تكرار، تناوب و رشد. جنبة ”تكرار“ را به طور مستمر و مداوم در ضربان قلب و جريان تنفس انسان، ميبينيم. جنبة ”تناوب“ در تغيير فصلهاي سال، گردش شب و روز و جزر و مد آب دريا و امثال آنها، مشاهده ميشود. جنبه ”رشد“را در رشد و تكامل درختان و گياهان و يا مثلاً نحوة تشكيل رودخانههاي بزرگ، كه از به هم پيوستن جويهاي بسيار كوچك صورت ميگيرد ميتوان ديد.»9
«ريتم يا ضربآهنگ»، از تكرار با قاعدة عناصر، يا اجزايي از يك حركت يا فعل، در جريان يا نظارة آن ريتم با زمان رابطه دارد. اما در مورد ديدن (ارتباط بصري) هم مستلزم صرف وقت است و از ديدگاه ناظر اگر نحوي موزون و ريتميك بگيرد، خوشايندتر.»10
«ريتم در هنرهاي بصري، به شكلهاي مختلف ارائه ميگردد، كه به آنها اشاره ميشود:
الف) ريتم ممكن است، از شكلها و فرمهايي مشابه، كه از نظر اندازه، جهت، فاصله و موقعيت نيز يكساناند، به وجود آمده باشد، در اين صورت، آن را ريتم ”تكراري“ ميناميم.
ب) شكلها و فرمهاي مشابه، كه فاصله آنها از يكديگر يكسان نباشد، ممكن است باعث ايجاد نوعي ريتم گردند.
ج) شكلهاي مشابه و همخانواده، كه از نظر رنگ، اندازه، جهت و موقعيت، با هم تفاوت داشته باشند ممكن است ريتم ايجاد كنند.
د) ريتم ممكن است تركيبي از دو نوع ريتم مختلف باشد.
هـ) تكرار شكلهاي مشابه، كه اندازة آنها، تدريجاً كم يا زياد ميگردد و در سطح تصوير باعث ايجاد عمق ميشود، ريتم دارند.»11
انواع ريتم
«ريتم تكراري: تكرار يك شكل، رنگ يا خط معين، ريتمي را به وجود ميآورد كه ميتواند جلب توجه كند. در فعاليتهاي گروهي، نظير رژه رفتن، كشيدن يا بالا بردن يك جسم سنگين و نظاير آن، هرگاه حركت افراد داراي نظم و ضرب ريتميك (آهنگين) باشد آثار خستگي ديرتر ظاهر ميشود. مردم معمولاً براي اجراي كارهاي تكراري، سعي ميكنند ريتمي آرامشبخش داشته باشند. نمدمالان هنگام نمدمالي با وزن و ريتمي يكسان نمد ميمالند و يا قاليبافان هنگام بافت با ريتمي يكسان كار ميكنند. اين گونه ريتمهاي تكراري، از يكنواختي كار ميكاهد، اما اگر بيشتر از حد معين بگذرد، خستهكننده ميگردد. زيرا ارگانيسم انسان از فعاليت تكراري خسته ميشود و با شكستن ريتم در مقابل آن مقاوت ميكند.
ريتم متناوب: در هنرهاي بصري، هنرمند براي اينكه به نحوي از كيفيت آرامشبخش ريتم استفاده كند و در عين حال باعث خستگي نشود، از تكرار توأم با تنوع استفاده ميكند (در تكرار تنوع ايجاد ميكند).
ريتم تصاعدي: توأم با يك تغيير است. اين نوع ريتم با عنصر قبل و بعد از خود رابطه و تناسب دارد كه در مجموع يك ريتم يكساني را القا ميكند. اين نوع ريتم احساس حركت را نيز به وجود ميآورد.
ريتم پيوسته: ريتمي است كه در آن اجزاء تشكيلدهنده به نحوي آرام و ملايم به يكديگر متصل شده باشند، مانند حركت موج دريا.»12
پينوشت:
1. نامي؛ غلامحسين، مباني هنرهاي تجسمي، توس،چاپ اول، 1371، ص 96 و 97.
2. همان، ص 99 ـ 100.
3. همان، ص 107.
4. همان، ص 129.
5. همان.
6. همان، ص 130.
7. همان، ص 133 ـ 134.
8. محمدرضا شريفي، دروس تخصصي كنكور هنر، نورين سپاهان، 1373، ص 18 ـ 20.
9. نامي؛ غلامحسين، پيشين، ص 58 ـ 60.
10. شريفي؛ محمدرضا، پيشين، ص 21.
11. نامي؛ غلامحسين، پيشين، ص 62 و 64.
12. شريفي؛ محمدرضا، پيشين، ص 22.
مطالب مشابه :
انواع بافت
بافتهاي بصري با تغيير منبع نور، روي حجمها و عناصر سهبعدي هنري، ويژگيهاي بصري تغيير
توانايي تشخيص و ترسيم گونه هاي بافت
سازي نمي باشد بلكه هدف تأثيري است كه اين بافتها در آثار مختلف هنري بافتهاي گوناگون با
جزوه درسی گرافیک هنری برای دانشجویان رشته نقشه کشی صنعتی دانشگاه آما
خط اولي عنصر هنري است كه توسط انسان همان بافتهاي ترسيمي هستند كه در ابتدا به آنها اشاره شد.
مبلمان شهري
archdata - مبلمان شهري - data مبلمان شهري مقدمه و تعاريف كلي: شهر يك اثر هنري بزرگ است كه
سوال خط در گرافیک
الف- مربع و مثلث ب- مستقيم و هنري كدام گزينه از بافتهاي
مباني سواد بصري
با تغيير منبع نور، روي حجمها و عناصر سهبعدي هنري، ويژگيهاي بصري تغيير مييابد و در
طراح صحنه، تئاتر، تماشاگر
بافتهاي بصري با تغيير منبع نور، روي حجمها و عناصر سهبعدي هنري، ويژگيهاي بصري تغيير
گردشگري شهري و آثار آن بر سيماي شهر و فضاهاي شهري
ب- گردشگري و احيا و باز زنده سازي بافتهاي مراکز فرهنگي و هنري بويژه فرهنگ و هنر
برچسب :
بافتهاي هنري