رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 3
قسمت سوم
قبل از این که وارد تالار بشیم رفتم مانتومو در آوردم و بعد از اون با هم وارد سالن شدیم. یاسی و بهزاد اومده بودنو توی جای مخصوص نشسته بودنو داشتن باهم حرف میزدن. با لبخند به سمتشون رفتیم. ارسان به شونه ی بهزاد زدو گفت
ارسان-احوال داداش؟
بهزاد به سمتمون برگشتو با دیدن ما اخماشو تو هم کشیدو گفت
بهزاد-کجا دو در کرده بودین شما دو تا که دیرتر از ما رسیدین؟
ارسان-خصوصی بود.
بهزاد به سمت یاسی برگشتو گفت
بهزاد-بیا اینا رو ببین.. سه سال پیش عروسیشون بودا ولی الانم هنوز مثل عروس دامادای تازه رفتار میکنن.. اونوقت تو نمیزاری ما به کارو زندگیمون برسیم وقتی دو ثانیه تنهاییم.. هی میگی بهزاد زشته.. بهزاد مردم چی میگن.. بهزاد فلانه.. ببین این دو تا بی حیا رو چقدر راحتن..
با این حرفای بهزاد هممون از خنده غش کرده بودیم ویاسی از خجالت سرشو انداخته بود پایین. ارسان سری تکون دادو تا خواست چیزی بگه یه صدای آشنا هممونو ساکت کرد. به سمت صدا برگشتم و با تعجب به مهرداد که داشت با لبخند به ما نگاه میکرد نگاه کردم. بهزاد سریع از جاش بلند شدو به سمت مهرداد رفت و در حالی که باهاش دست میداد گفت
بهزاد-چطوری بی معرفت؟
مهرداد- به پای شما داماد خوشبخت که نمیرسیم.
دیگه بقیه حرفاشونو متوجه نشدم چون رفتم به گذشته ها...بعد از عروسیمون مهرداد شراکتشو با ارسان بهم زدو رفت یه شرکت دیگه باز کرد.. ارسانم از اون به بعد خیلی کم با مهرداد ارتباط داشت..یعنی یه جورایی نمیخواست چون فهمیده بود مهرداد منو دوست داشته و...دوست داره... سه سال پیش مهرداد هنوزم دوستم داشت... دفعه ی آخری که توی مهمونی امیر دیدمش چشماش همون برق قدیم و داشت و عشق توشون فریاد میزد و دقیقا از اون به بعد دیگه ندیدمش...
با احساس قفل شدن دستم توی دستی از مرور خاطره ها دست کشیدمو به کنارم نگاه کردم که ارسان و دیدم که داره با چهره ی گرفته به مهرداد نگاه میکنه. مهردادو بهزاد به سمتمون اومدنو مهرداد به سمت یاسی رفت و بهش تبریک گفت بعد از اون به سمت ما برگشت و دستشو به سمت ارسان دراز کردو با لبخند گفت
مهرداد-سلام....
ارسان باهاش دست دادو خشک جوابشو داد که مهرداد خندیدو در حالی که آروم به بازوش میزد گفت
مهرداد-تو هنوز یخت آب نشده برج زهرمار.
با این حرفش ارسان لبخند کمرنگی زدو گفت
ارسان-توام هنوز یاد نگرفتی درست صحبت کنی بی ادب؟
مهرداد-نععع..
بعدشم ارسان و کشید جلو بغلش کرد. ارسان آروم به پشتش زدو گفت
ارسان-هنوزم که لوسی پسر..
مهرداد ارسان هولش داد عقبو با عشوه گفت
مهرداد-ایششش... لیاقت نداری.
بعد از اون برگشت سمت من. چند لحظه تمام اجزای صورتمو از نظر گذروند و بعد از اون دستشو به ستم دراز کردو گفت
مهرداد-آبجیه من چطوره؟
با این حرفش ناخوادگاه یه تای ابرومو دادم بالا با تعجب بهش نگاه کردم.. آبجی؟ یعنی منو به عنوان خواهرش قبول داره؟ قبول کرده؟ دستمو جلو بردمو باهاش دست دادمو در حالی که سعی میکردم زیاد خودمو متعجب نشون ندم گفتم
-مرسی ممنون... تو خوبی؟
مهرداد لبخندی زدو گفت
مهرداد-عالی...
نیم نگاهی به ارسان که داشت با اخم به ما نگاه میکرد انداختو گفت
مهرداد-این برج زهرمار که اذییت نمیکنه؟ اگه اذیتت میکنه بگو تا خودم ادبش کنم.
لبخندی زدمو خودم کشیدم سمت ارسان و در حالی که دستمو دور بازوش حلقه میکردم گفتم
-ارسان ماهه..
مهرداد لبخندی زدو گفت
مهرداد-ایشاا.. خوشبخت باشید..
تا خواستم جوابشو بدم ارسان سریع گفت
ارسان-مرسی داداش...
بعد ازاون سریع دستمو کشیدو راه افتاد سمت دیگه ی سالن. با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم
-وا ارسان برای چی اینجوری میکنی؟
همونطور که به روبروش نگاه میکرد گفت
ارسان-چی کار کردم؟
-بدبخت داشت حرف میزدا...نه به داداش گفتنت نه به این رفتارت.
ارسان-ولی من نمیخواستم حرف بزنم.
-اصلا دلیل رفتارتو نمیفهمم.
ارسان-ولی دلیل رفتارم خیلی واضحه.
-نه واضح نیست چون اگه توجه کرده باشی فهمیدی که اون منو فراموش کرده.
ارسان-به هر حال خوشم نمیاد باهاش صحبت کنی.
سری تکون دادمو هیچی نگفتم... نمیخواستم باهاش بحث کنم..درکش میکردم که حساس باشه روی مهرداد ولی نه تا این حد که بخواد بهش بی احترامی کنه چون هر آدمی برای خودش یه شخصیتی داره و اصلا درست نیست که بخوای به کسی توهین کنی. با دیدن مهری جون که یه جا نشسته بودو داشت به جمعیت نگاه میکرد لبخندی زدمو دستمو از دور بازوی ارسان آزاد کردمو گفتم
ارسان-من میرم پیش مهری جون.
سری تکون دادو خودشم رفت سمت الیاس.از پشت سر آروم دستمو گذاشتم روی چشماش که سریع دستشو گذاشت روی دستم. خم شدمو سرمو کنار سرش نگه داشتم.
مهری جون-یسنا ی شیطون...دستتو بردار وروجک.
لبخندی زدمو دستم از روی چشماش برداشتم که از جاش بلند شدو روبروم وایستادو نگام کرد. منم با لبخند نگاش کردم.. نگاه کردم زنی رو که مادر خواهرم بود..زنی که شباهت زیادی به خواهرم داشت.. کم کم توی چشماش اشک جمع شد که سریع صندلی رو دور زدمو بغلش کردمو گفتم
-الهی من قربونت برم...
اونم بغلم کردو گفت
مهری جون-خدا نکنه عزیزم...یهو یادم آیلینم افتادم..بچم توی غربته.
با این حرفش بغض کهنمو دوباره احساسش کردم ولی بازم مثل همیشه قورتش دادمو در حالی که از بغل مهری جون در می اومدم گفتم
-اون دختره رو که من درستش میکنم...فقط بزار پاش به اینجا برسه بی معرفت.
مهری جون خندیدو در حالی اشکشو پاک میکرد گفت
مهری جون-یکی باید خودتو تنبیه کنه الکی به دختر من نگو بی معرفت.. خودت از اون بدتری.
-اوه اوه معلومه خیلی از دستم شاکی ای ها..
مهری جون-معلومه پس چی؟
خندیدمو با هم روی صندلی نشستیمو گفتم
-به خدا حق دارین هرچی بگین ولی مشکلات زیاده..از یه طرف دانشگاه و درس از یه طرفم زندگیم.
مهری جون-میدونم دخترم ولی بازم خدا رو به خاطر همه چی شکر کن.. اگه یه چیز بهت نداده حتما حکمتی داشته پس همیشه برای داده و ندادش شکر کن.
پوزخندی زدم...یعنی بچه دار نشدن منم حکمت داره؟ حکمتی داره که همه دکترا میگن هیچ راهی نیست؟حکمتی داره که بعد از مصرف هزار تا داروی جور واجور بازم بچه دار نمیشم؟ نمیدونم...ولی خدایا بازم شکرت...
نزدیک یه ساعت پیشش نشسته بودمو داشتیم با هم حرف میزدیم که حرص پردیس دراومدو اومد سمتمو در حالی که دستم میکشید گفت
پردیس-خجالت نمیکشی از خودت؟
از جام بلند شدمو با تعجب بهش نگاه کردم گفتم
-چرا؟
دستشو به کمرش زدو گفت
پردیس-یعنی من باید بیام بلندت کنم برقصی؟ عین پیرزنا یه گوشه نشستی مثل خنگا به بقیه نگاه میکنی.
بعدش به سمت مهری جون برگشتو گفت
پردیس-ببخشیدا ولی من فقط منظورم با این دخترس.
مهری جون خندیدو سری تکون داد.منم خندیدمو گفتم
-خیلی خب.. حالا باید چی کار کنم؟
پردیس چشماشو ریز کردو گفت
پردیس- هیچی بیا منو بگیر...خب برو یه ذره تخلیه کن اون قرارو دیگه.
لبخندی زدمو گفتم
-ای به چشم...ولی من میخوام با داداشم برقصما.. باز نگی شوهرمو تموم کردیو از این حرفا.
پردیس پشت چشمی نازک کردو گفت
پردیس-ایشش..انگار خودش شوهر نداره.. خیلی خب برو ولی بیشتر از 5 دقیقه نباشه که جوش میارم.
خندیدمو به سمت الیاس که داشت با ارسان حرف میزد رفتمو دستشو گرفتم و گفتم
-بدو که خانومت دستور داده برقصونمت.
الیاس با تعجب بهم نگاه کردو که گفتم
-چرا منو نگاه میکنی؟ بجنبون اون کمرو.
بعدشم خودم هماهنگ با آهنگ شروع کردم به رقصیدن و قر دادن. الیاسم بعد از چند لحظه از هنگ دراومدو با من شروع کرد به رقصیدن.. مردونه قشنگ..مخصوصا با کت شلوار نوک مدادی که خیلی خوب اندام ورزشکاریشو قاب گرفته بود...الهی قربونش بشم داداش خوشگلمو که چند وقت دیگه بابا میشد..
تا اخر اهنگ الیاس باهام رقصیدو بعد ازاون پیشونیمو بوسیدو رفت سمت پردیس ولی من تازه گرم شده بودمو عمرا دیگه یه جا میشستم برای همین رفتم سمت یاسی و بهزادو دستشونو گرفتمو در حالی که بلندشون میکردم گفتم
-وای چقدر حرف میزنید شما.. پاشید ببینم.
با اومدنشون به پیست رقص همه دست زدنو دورشون حلقه زدن.بلاخره بعد از کلی رقصیدن با احساس درد پام رفتم کنار ارسان نشستم.
-وای مردم...
ارسان خندیدو در حالی که یه لیوان آب برام میریخت گفت
ارسان-خدا نکنه... مگه مجبوری اینقد برقصی خب؟
لیوان آبو ازش گرفتمو همشو سر کشیدمو گفتم
-ببخشید که عروسیه بهزاده ها... میخواسته مثل تو یه گوشه بشینم فقط دست بزنم؟
ارسان-اوهو خانومو...خوبه خودت تا ده مین پیش مثل من نشسته بودیو پردیس اومد بلندت کرد وگرنه چی میگفتی.
-حالا هرچی بلاخره که بلند شدم.
ارسان خندیدو ازجاش بلند شدو دستشو به سمتم دراز کردو گفت
ارسان-حالا خانوم من بنده رو عفو میکننو افتخار یه دور رقص و بهم میدن؟
پشت چشمی براش نازک کردم گفتم
-حالا تا ببینم چی میشه.
ارسان خندیدو خودش دستمو گرفتو در حالی که بلندم میکرد گفت
ارسان-خیلی ناز داریا...
-وای چه خشن... پس چی فکر کردی؟
ارسان لبخندی زدو با هم به سمت پیست رقص رفتیم که همون لحظه اهنگ تموم شدو صدای یه آهنگ آروم ملایم کل سالن و پر کرد. ارسان لبخندی زدو در حالی که دستشو دور کمرم حلقه میکرد گفت
ارسان-انگار دی جی فهمید من چی میخوام.
دستمو گذاشتم روی بازوشو خودمو بهش نزدیکتر کردمو سرمو گذاشتم روی سینش.
-مگه چی میخواستی؟
ارسان-دلم میخواست با خانم خوشگلم تانگو برقصم.
لبخندی زدمو دیگه هیچی نگفتم. یکم که رقصیدیم ارسان حلقه دستشو دور کمرم تنگتر کردو گفت
ارسان-از دستم دلخور شدی؟
سرمو از روی سینش برداشتمو با تعجب نگاش کردمو گفتم
-برای چی؟
ارسان-برای مهرداد دیگه.
-اها...نه دوست توئه...چرا من ناراحت بشم ولی خیلی بهتر بود اگه بهش احترام میزاشتی.
ارسان نگاهشو توی اجزای صورتم چرخوندو گفت
ارسان-میدونم ولی دست خودم نیست..حس این که یه نفر غیر از من بخواد دوست داشته باشه دیوونم میکنه..حس این که چشمای قشنگت توی نگاهی غیر از نگاه من قفل بشه منو میکشه..طاقت نمیارم یسنا...نمیتونم.
لبخند ملیحی زدمو گفتم
-عزیز دلم...میدونم عزیزم.. درکت میکنم ولی اینو مطمئن باش تو فقط عشق منی..تو فقط تو قلب یسنایی و بهت قول میدم تا ابد همینجا میمونی.
ارسان-کلید قلب ارسانم فقط دست توه و به دست هیچ کس دیگه باز نمیشه..تا ابد...بهت قول میدم.
چشمامو با آرامش بستمو سرمو گذاشتم روی سینش..خدای این خوشبختی و آرامشو از من نگیر...درسته خوشبختیم ناقصه ولی تو میتونی کمکم کنی.. پس کمکم تا بتونم برای ارسانم کامل باشم..
سنگینی نگاه یکی رو حس کردو همونطور که سرم روی سینه ی ارسان بود با چشم توی جمعیت نگاه کردم که متوجه مهرداد شدم که داره به ما نگاه میکنه..داشت با یه دختر دیگه میرقصید.. نگاش خیلی عجیب بود..انگار با خودش درگیر باشه..انگار بخواد یه چیزی رو توی وجودش بکشه و از بین ببره..چشماش حسی داشت که نمیتونستم درک کنم..
بلاخره اهنگ تموم شدو با ارسان رفتیم سرجامون نشستیم.به محض این که نشستیم بهزاد از اون طرف اشاره کرد برم پیشش منم از جام بلند شدمو رفتم سمتش.
-جانم؟
بهزاد-یسنا کلاهو و اون دستمالی که خواستم اوردی دیگه.
خندیدمو گفتم
-آره.. برم بیارمشون؟
بهزاد-آره.. برو تا یاسی نفهمیده وگرنه منو میکشه.
خندیدمو رفتم سمت رخت کن. بهزاد امشب میخواست بابا کرم برقصه برای همه...بیشور یه رقص بابا کرم قشنگی داره که هیچکس به گرد پاش نمیرسه ولی برای این یاسی جلوشو نگیره به من گفت کلاه و لنگی مخصوصشو بیارم براش. کلاه و با نایلونش برداشتمو رفتم سمت بهزاد که کنار دی جی وایستاده بود داشت یه چیزایی بهش میگفت. نایلونو بهش دادمو رفتم سر جام نشستم. ارسان با تعجب بهم نگاه کردو گفت
ارسان-چی دادی بهش؟
-الان خودت میفهمی.
ارسان-آتیش پاره ها.. باز چه نقشه ای با هم کشیدین شما دوتا؟
خندیدمو گفتم
-هیچی به خدا.
ارسان تا خواست جوابمو بده صدای آهنگ بابا کرم اومد. ارسان با تعجب برگشتو به بهزاد که یه سیبل مصنوعی بزرگ گذاشته بودوکلا و لنگی دستش بود نگاه کرد.وای خدا یعنی مرده بودیم از دست اداهای این بهزاد.. کل مجلس از خنده غش کرده بودنو یاسی همچنان با دهن باز بهزاد نگاه میکرد. وقتی رقصش تموم شد همه براش دست زدن و بهزادم سیبل و کلاه و برداشت و رفتم سمت یاسی.منم از جام بلند شدم تا برم کلاه و ازش بگیرم.
یاسمین-خیلی بیشوری بهزاد.. این چه کاری بود خب؟
بهزاد خندیدو در حالی که موهاشو مرتب میکرد گفت
بهزاد-مگه چی کار کردم که اینجوری جوش آوردی خب؟
یاسمین-بگو چی کارنکردی... ابروی منو جلوی همه دوستام بردی؟
بهزاد-با رقصیدن من آبروی تو رفت؟
یاسمین-اگه مثل ادم میرقصیدی نه ولی با این رقصت بله آبرومو بردی.
بهزاد-مگه رقصم چش بود؟ کیف میکردی..از فردا کلی کادو و شماره برام میفرستن و ازم امضا میخوان...حالا اگه من دادم اسممو میزارم جعفر.
یاسی قرمز شدو با اخم بهزاد نگاه کرد چون به شدت از اسم جعفر بدش میومد. رفتم سمتشو گفتم
-عزیزم تو آروم باش..من قول میدم این اسمشو عوض نکنه.
یاسی برگشت سمتمو با اخم بهم نگاه کردو گفت
یاسمین-تو یکی دیگه ساکت که همدست اصلیش تویی.
خندمو قورت دادمو گفتم
-کی؟من؟نه بابا من فقط یه کلاه لنگی و سیبیل براش آوردم.
یاسی تا خواست حرف بزنه سریع گفت
-آها.. آهنگشم از من بود.
یاسی با حرص نگام کرد که رفتم سمت بهزادو در حالی کلاه و ازش میگرفتم آروم گفتم
-خاک تو سرت یه زن گرفتی از خودت وحشی تر.
بعدشم برگشتمو یه لبخند ژکوند به یاسی زدمو رفتم سمت ارسان. دیگه تا آخر مهمونی هیچ اتفاقی نیافتادو مهردادم اصلا دیگه ندیدمش...انگار رفته بود. آخر شبم بعد از این که بهزادشونو تا دم خونشون همراهی کردیم حدودای ساعت 4 بود که برگشتیم خونه. منم از بس خسته بودم فقط سریع لباسامو عوض کردمو با همون موها خوابیدم.
مطالب مشابه :
رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 33
رمان مرثیه ی عشق(ترنم بهار) رمان ميوه بهشتي(مریم.ط) رمان عشق و سنگ (جلد دوم) قسمت
رمان مرثیه ی عشق (قسمت آخر)
رمان مرثیه ی عشق (قسمت آخر) 74-رمان فقط به خاطر عشق (جلد دوم روستای پر ماجرا) 75- رمان
دانلود کامل رمان معمای عشق توشته نسیرین سیفی
همه زحماتی که کشیده دوم اینکه کسی دیگه پیدا رمان معمای عشق عشق الهه ناز جلد 1
مرثیه ی عشق(قسمت آخر)
رمان عشق و سنگ (جلد دوم) رمان عشق فلفلي رمان مرثیه ی عشق(ترنم بهار) رمان ميوه بهشتي(مریم.ط)
رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 3
رمان مرثیه ی عشق(ترنم بهار) رمان ميوه بهشتي(مریم.ط) رمان ما عاشقیم رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 3.
رمان عشق وسنگ{جلد دوم}2
رمان عشق وسنگ{جلد دوم}2 - رمان داستان کوتاه شعر رمان مرثیه عشق; رمان مترسک نیمه شب
رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 12
رمان مرثیه ی عشق(ترنم بهار) رمان ميوه بهشتي(مریم.ط) رمان ما عاشقیم رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 12.
رمان گرگ ومیش(جلد دوم)3
رمان گرگ ومیش(جلد دوم)3 رمان عشق واحساس(جلد اول) رمان ابی به رنگ احساس من(جلد دوم)
دانلود رمان مرثیه ی عشق
دانلود رمان مرثیه ی عشق - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود نام کتاب : مرثیه ی عشق.
رمان مرثیه ی عشق 11
رمان مرثیه ی عشق 11 - انواع رمان های طنز عشقولانه کل کلی و 94-رمان می گل (جلد دوم)
برچسب :
رمان مرثیه عشق جلد دوم