حافظ

غزل

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

////////////////////////////////////////////////////////////////////

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد

از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

نروند اهل نظر از پی نابینایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان

ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر

در کنارم بنشانند سهی بالایی

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست

گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی



مطالب مشابه :


شعر و معماری

به بزرگاني چون فردوسي،سعدي،حافظ این گونه ای است از تزکیب شعر و معماری. شعر در




حافظ و معماری

آمیختگی هنر و عملکرد در معماری به اوج حافظ در خیلی از اشعار خویش شعر خود را به شعر تر




حرکت در معماری و شعر

در شعر و معماری چگونه مطرح می شود حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ.




شعر و معماری

شعر و معماری چون فردوسي،سعدي،حافظ با این معنی عمیق در معماری نیز دیده می شود




شعر و معماری قسمت اول

سخن را در شعر فارسی به نهایت زیبایی رسانیده انمد و شاعرانی چون حافظ در زبان شعر و معماری




حافظ

یا رب به که شاید گفت این نکته که در حافظ شب هجران شد بوی خوش طراحی معماری ودکوراسیون




قياسي ميان شعر حافظ و مسجد شيخ لطف الله

اين ايهام در شعر حافظ از كجا سر چشمه مي اخبار معماری




مقاله ای بسیار جالب در مورد ... معماری قاجار.

این گرایشهای متفاوت و بعضا متضاد در معماری و حافظ و دیگر بلند در ادبیات از بطن شعر و




موسیقی در اشعار حافظ

حافظ در معماری سخن مانند 8/6 اشاره مینماییم که طبیعتی غالبا شادی آور دارند، و در شعر نیز




برچسب :