رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر)
بابوسه های ریزی که روی تمام صورتم زده میشدلای چشاموبازکردم چشمای نیمه بازمودوختم به چشمای خوشرنگ وپرازنشاط فرزاد
-عروس خانوم پاشودیگه صبح شده عزیزم
-وای نه من هنوزخوابم میادیذره هم بخوابم
-نچ نچ نمیشه که خانوم خوشگله یکمم بخوابی چشمات پف میکنه ارایشت روصورتت نمیشینه بجای یه عروس خانوم خوشگل شبیه کروکودیل میشیا
باحرص نگاش کردم مردم شوهردارن منم دارم خدایاکرمتوشکر
-مرض
-بی ادب پاشودخترخوب الانه که سمیرامثل الاغ سرشوبندازه پایین وبیادتو
-خب بیاد
-من که مشکلی ندارم عزیزم ولی خب....
نگاهی به موقعیت انداختم ویه دودوتاچهارتاکردم نچ توبدموقعیتی بودیم بنده بایه تاپ وشلوارک توبغلش اقافرزادی که تازگیاپرروشده بودوبدونه پیرهن میخوابیدن هرکس میومدداخل روشاخش بودفک کنه یه کارهای خاک برسری کردیم
یه نگاهی به عضله های سینش انداختم ونگاهم رفت روچشمای شیطونش ودوباره روسینش مثل قبل ازش فرارنمیکردم کمی برام عادی بودولی خب بازم خجالتم بود
-شیطون خانوم اینجوری بانازنگام نکنایهودیدی شب عروسیمون الان اتفاق افتاد
-فرزاددددد
خندید
-جونم؟
-مرض
لباموبرچیدم که بازم شکارش شدم
بادستم کنارش زدم
-بروکنارببینم الان یکی میادابرومون میره
-باشه باباعروسم انقدربداخلاق؟
-خیلیم دلت بخواد
-اووووونمیدونی چقدرمیخواداگه سمیرای بیشعوراینجانبوددروقفل میکردمو....
-فرزااااااااد
-ای باباباشه دادنزن زشته دختر
-ایش
زودپریدم توحموم وبه اسرارهای فرزادکه همش غرمیزدکه بزارم بیادداخل توجهی نکردم
همینم مونده بودوالاحالامایه کاری کردیم باهم قرارنیست که انقدرپرروبشه!!!
اینکه چجورصبحونه وخوردیم وباعجله رفتیم ارایشگاه بماندفرزادم که اخماش توهم بوداساسی چون سمیرانزاشت بیادنمیدونم چش شده بودتازگیاعین بچه ههمش سرچیزای الکی قهرمیکردومیخواست برم کلی نازشوبکشم جلل خالق کاردنیاعوض شده ها
باهزارتافحش دادبه سمیراوعروس شدنوهزارتادادوفریادبالاخره ارایشگرنکبت دست ازسرم برداشت وکمکم کردن لباسموبپوشم ووووووی چه خوشگل بودلباسم توش یه چرخی زدم سمیراهم اماده روبروم وایستاده بود
-وای نکبت توچه جیگری شدی جای فرزادبودم همینکه اومدم دنبالت میبردمت یه جاکارتومیساختم حیفی توبرای مهمونای امشب ولی خب این فرزادبی بخاره ازاین چیزاحالیش نمیشه
خندم گرفت فرزادبی بخاره؟
کمکم کردشنلموپوشیدم این دخترکلامنبع نقشه های شیطانی بودگلمم شوت کردتوبغلم ودروبازکردشنلموتادماغم کشیده بودونمیتونستم جاییوببینم بقول خودش میخواست فرزادوخوب تیغ بزنه
سمیرا-شاه دامادنزول اجلال بفرماییدوملکتونوببریدفقط قبلش شاباش مایادت نره ها
صدای قدم های محکمی که روی کاشی های ارایشگاه به گوش میرسیدخبرازاومدن مردزندگیم میدادانگارباراولم بودمیدیدمش کل وجودمواسترس گرفته بودنفسموتوسینم حبس کرده بودوودسته گلموفشارمیدادم باورم نمیشدمنم عروس شده بودم
یک جفت کفش براق مشکی درست تویک قدمیم وایستادن تاسینشومیتونستم اززیرشنل ببینم یک دستش توجیبش بودودست دیگش بیرون اروم دستشودرازکردچشاموبستم حتمامیخواست شنلموبزنه کنارببینتم خدایامن چرااسترس گرفتم؟
امادرکمال ناباوری دستم گرم شدچشمتموبازکردم کل وجودم پرازارامش شد
سمیرا-اافرزادفیلبرداراشاره کردشنلشوبزنی کنار
-لازم نیست دوروبرپرازپسره خوشم نمیادازاین قرطی بازیا
سمیرا-ایشش بداخلاق
دستم تودستای مردزندگیم حرکت میکردم صداشودم گوشم شنیدم
-خانوم کوچولوسرتوبلندنمیکنیاخودم میبرمت توفقط دست منوبچسب
-باشه
کمکم کردسوارماشین شدم وتخته گازمیروندیه اهنگ ارومم پخش میشد دستم هنوزتودستش بود
-پایه ای یکم سرعت بریم
-ارررره
باسرعت میروندهردومون غش کرده بودیم ازخنده چیزی نمیدیدم ولی ازهیجان میخندیدم چنددقیقه بعدماشین وایستاد
وچنددقیقه بعدم درسمتم بازشدوکمکم کردپیاده بشم نمیدونستم کجاست ولی همراهیش میکردم صدای سلام وعلیک چندتامردوزن روباهاش میشنیدم وبعدواردیه جایی شدیم انگارکسی نبودسردرگم بودم چیکارکنم که یهوشنلم بازشدواتادروزمین چشام تااخرین حدبازموندیاخداچیشد؟اروم سرموبردم بالاونگاهم توچشمای مشتاقی گره خوردکه باعطش ولذت همه اجزای صورتموتوخودش جاداده بودن نگاهش سرخوردبه پیرهن دکلتم ویه دورازبالاتاپایین براندازم کردومن ناخوداگاه سرخ شدم ازاین نگاهی که ازصدبارخواستنی تربود
دستاش اوم پیچیده شدن دورکمرم وتواغوش گرمش فرورفتم واروم سرموتکیه دادم به شونش توگردنم نفس میکشیدوهمین باعث بی تابیم میشداروم بادستش کمرموماساژمیداد صدای بم شدشودم گوشم شنیدم
-خیلی نازشدی خانومم من چجوری صبرکنم؟فکرمن نبودی این همه خوشگل کردی؟
اروم خندیدم که بیشترکمرموفشاردادتقریباکمرم نصف شدولی می ارزید
-نخندهمینجوریشم داغونم چه برسه به این خنده هایی که وجودمواتیش میکشونن
-دیوونه
کمی فاصله گرفت ازم وپیشونیموبوسید
-عاشقتم به مولا
لبخندی زدم وباتمام احساسم نگاهش کردم
ازژستایی که برای عکسامیدادن که دیگه نگم ابروم نره بابااین چه شزستاییه؟همش خاک برسری فردابچم گفت مامان بیارمن البوم عروسیتونوببینم چی بگم؟روی بچه بازنمیشه؟
اصلابچه بیخیال من اونقدرسرخ وسفیدشدم که نگوفرزادبوشولم عین چی همش هرهرمیخندیدوحرصم میداد
بایدیه فکراساسی کرداین شوهرمن که کلابی حیاتشیف داره بااین ژستایی هم که میومدن بیچاره بزورخودشونگه میداشت همون وسط شکارنکنه این لبای بدبخت منواخرشم رفتیم تواتاق که شنلموبپوشم قشنگ ازخجالتش دراومد
همه عکسامون ولی عالی شدن خصوصایکیش که اقافرزادخودش سفارش دادتابلوبزرگ کنن بزنیم اتاق خوابمون اون دوستاشودوطرف کمرم گذاشته بودومنم توبغلش بودمودستاموروشونه هاش گذاشته بودم وسرموتکیه داده بودم به سرش وهردومون میخندیدم
باهم واردمجلس شدیم استرس داشتم ولی خب بایدطی میشدکمی هم خجالت میکشیدم
ازدورزهره وفاطمه وشیرین وسمیرارودیدم که دارن بانیش بازومیان طرفمونوهمش چشم ابرومیان بهم دستمودوربازوی فرزادقفل کرده بودموپیش میرفتم اولین بارم بودفرزادواینطورمیدیدم توکت وشلواراب تیره وموهایی که قشنگ روبه بالاتزیین شده بودن سرشوانداخته بودپایین ودورشقیقش پرازعرق بودخندم گرفت اصلابه اون قیافه جدی ومغرورش این حالت خجالت زده نمیاد
توصندلیامون نشستیم مجلس مرداوزناجدابودن پس خیالم راحت بودازپوششم سمیرا ومهتاب وفاطمه وزهره ریختن وسط برای رقص چندتادخترجووونم اومدن زیرچشمی فرزادودیدم که همچنان سرش پایین بود نمیدونم برای چی سرش پایین بودولی برای من دنیایی شدخصوصااینکه مردمن حالابرای هرچیزی که باشه نمیخوادبه رقص یه نامحرم چشم بدوزه
سمیرابانیش بازاومدپیشمودم گوشم
-خب حالانوبتی باشه نوبت عروس خانومه که اتیش بسوزونه واقادامادوبی قرارترکنه
-سمیرااین حرفاچیه؟زشته
-زشت اونیه که باشلوارجلوی شوهرت بگردی دروغ میگم؟همینجوریشم ازچشماش بی قراری میزنه بیرون شرط میبندم الان میتونست همه روبالگدمینداخت بیرون و......به به
-سمیرالال بشی زشته میشنون
-کی میخوادبشنوه خواهرمن؟همه این چیزاروفولن دیگه
خندیدم
-زهرمار
-مرض من فرزادنیستماواسم نازبیای خرم کنی پاشوتازندم لهت نکردم یکی دودورقربیانگن عروس چلاق بود
-وااااااه باشه
-علامت دادم بلندشینا
چنددقیقه بعدمهتاب همه روازسن کشیدبیرون وباعلامت سمیرابافرزادبلندشدیم
تالارخوشگلی بودخصوصااینکه سن رقصش وسط بودوصندلی هادوراون بودن
باکمک فرزادباهم روی سن رفتیم وفرزادکناروایستادواهنگی که دوماه بودیواشکی زمانی که فرزادخونه نبودتمرین میکردم پخش شدازمعلم رقصم خواسته بودم جای رقص عربی فعلایه رقص خوب برای شب عروسیم یادم بده واونم محشرکرده بود
دورتادورسالن توتاریکی مطلق فرورفته بودوفقط دوتانوربودیکیش روی من بودودیگری روی فرزادی بودکه اروم وبامتانت برام دست میزدومشتاقانه نگاهم میکردشروع کردم تمام حرکاتم اغواگرانه بودمیدونستم وازقصدجلوی فرزادنازمیومدم بی قراری ازچشماش دادمیزداگه من نفس بودم واون فرزاداگه من زن بودم اون شوهراگه من نازبودمواون نیازاگه ماهردومون کسیونداشتیم پس میتونستیم برای همدیگه همه کس باشیم
باچرخشهایی که میکردم صدای جیغ دخترادرمیومدولبخندفرزادعمیق ترمیشد باصدای اخراهنگ جلوی پای فرزادروی زمین زانوزدم صدای جیغ ودست مرتب میومددستموگرفت وبلندم کردخودش زانوزدباتعجب نگاش کردم ازجیب کتش یه النگوی خیلی شیک وبزرگ دراوردواروم وارددستم کردودستموبوسیدبازم صدای جیغ ودادانگارمادوتاقرارگذاشته بودیم همدیگه روبامشب سورپرایزبکنیم من بارقصم فرزادبااین کاراش
فرزادتاموقع شام به مجلس مردونه رفت وفاطمه وزهره وسمیرادورموگرفتن
فاطمه-وااااای کثافط عجب رقصی کردی
زهره-راست میگه بیشعورایناروازکجایادگرفی ملعون؟جوری میرقصیدی منکه دختربودم اغفال شدم چه برسه به اون بدبخت که کلاداغون شدرفت پی کارش
خندیدم
سمیرا-مرض نیشتوببندعروسم عروسای قدیم یه تعارفی میکردن مانمیرقصیم اینم تامیگی باکله میادتون ونازمیریزه واسه فرزادبدبخت بیچاره پسرداییم فک کنم الان مجلس مدونه هرجارونگاه میکنه ازغلام سیاه تاجوجه فوکولیاتورومیبینه
زدم به بازوش
--زهرماربی ادب
شیرین-راست میگه دیگه نکبت داداش فرزادبااون ابهتش توچشماش پروژکتورنصب کرده بودن
تاموقع شام باهزارتاخنده ومسخره بازی این سه تاگذشت تودلم شکرمیکردم لااقل اگه خانواده ندارم دوستای به این خوبی دارم که تنهام نمیزارن
باکمک سمیرابه یکی ازاتاقای تالاررفتموونشستم هنوزفرزادنیومده بودغذاهم رومیزبودکمی خسته بودیم ولی خب چیزی نمونده بودتاپایان جشن سرموتکیه دادم به مبل واروم چشاموگذاشتم روهم صدای بازشدن دروعطرفرزادپیچیدتواتاق چشاموبازنکردم
-خوابت میادعروس خانوم؟
-اره
-خب شرمنده نمیتونم بزارم بخوابی حالاحالاهاکاردارم باهات
-بی حیا
-خوب نازمیومدیا
خندیدم
-اره دیگه توبخندمن بدبخت بایدخودموکنترل کنم که بین اون همه جمعیت نپرم خانومونبوسم
-به من چه میخواستی تمرین کنی خودتوکنترل کنی
-دنمیشه لاصب...نمیشه
چشاموبازکردم درست توبغلش بودم
-فرزاد
-جانم؟
-دوست دارم
فشاردستاش روبازموحس کردم ودوباره غرق شدم تودریای محبتش وبوسه هاش
کمی ازش فاصله گرفتم
-اقاداماددیگه داری زیاده روی میکنیا بیاشاموبخوریم که دیگه میان پرتمون میکنن بین جمعیت منم گشنمه
-باشه توبخورمنکه غذام توبغلمه خیلیم خوشمزست
-بی حیا
خندید
کمی ازشامی که تدارک دیده بودن خوردیم وبراساس حدسی که زده بودم سمیراتاحالاهابایدپیداش میشداروم ازجام بلندشدموتواینه نگاهی به خودم انداختم برطبق شاهکارجناب مهبدرزم قشنگ پخش شده بودومشخص بودحاصل کارهای خاک برسریه
بادستمال کاغذی دوردهنموپاک کردمورژموتجدیدکردم نگاهی به فرزادانداختم تکیه دادبودبه دیواروبالبخندنگاهم میکرد
-هیچ قت فکرشم نمیکردم یه شب عروسیم باشه یه خانومی به خوشگلی نفس بانوکنارم باشه
-خب دیگه بروخیرات بده که همچین خانومی داری
-بچه پرروکه میگن تویی دیگه
-همینی کههست میخوای بخواه نمیخواه بازم بایدبخوای
قهقه زد
-عاشق این پرروبودنت هستم
-وظیفته
یه ابروش پریدبالا
-وظیفمه؟میخوای وظایف دیگمم نشون بدم؟
سمیرا-لازم نکرده فعلااتااخرشب صبرکن بعدجنتلمن بازی دربیار
نگام رفت سمت سمیراکه بانیش بازنگامون میکردالحق که فوضول برای این دخترکم بود
-اگه رخصت بدیددراختیارتون باشن مهمونا
خندیدم بازم رفتیم داخل ووقت رقص دونفره بود همه بازم عین بزنگامون میکردن دستموگذاشتم روشونش ودست دیگموتودستش گره زدم اوم باکمال پرروی قشنگ چسبیدبهم نگامون بهم بودواروم میرقصیدیم
-شیطون خانوم اونطوربانازنگام نکن
-چی میشه؟
-الان که چیزی نمیشه رفتیم خونه یهودیدی یه چیزایی شد
خندیدم
-نه دیگه قرارنیست بشه اخه من خستم بایدلالاکنم
-امشب وقت لالاست؟
-پس وقت چیه؟
خندید
-چیزهای خوب خوب
-خاک برسری؟
لبخندش عریض ترشد
-شاید
-اصلا
-حتما
-غیرممکنه
-ممکنه
-فرزاد
-جون
-مرض
باکمک دستش توبغلش چرخی زدمولبهاش فروداومدن روپیشونیم وچراغاروشن شدن بوسش داغ بودکل وجودم پرازحرارت شد
باهم روصندلی نشستیم عمه وخانوم جون کنارم نشستن ورولب هردوشن لبخندبوداخرشب بودکه اعلام کردن مردامیخوان بیان داخل باکمک فرزادشنلموپوشیدم واینبارصورتم بیرون بوددایی وعمواتابک وپسراش ودامادش وعرشیا
مثل همیشه عرشیابالودگی یه چاقوی بزرگ برداشت ورفت وسط تامراسم چاقورواجراکنه نگاهم به فرزادافتادکه یه دستش پنهونی روکمرم بودوچسبونده بودمنوبه خودش ورولباش ازحرکات عرشیاخنده بوداروم ازم جداشد وروسرعرشیاتراول ریخت وهمدیگه روبغل کردن توچشمای عرشیااشک بود منم بغضم گرفت توگوش هم کمی حرف زدن فرزادلیاقت بهترازایناروداشت اروم ازهم جداشدوعرشیابه سمت دررت وشیرینم دنبالش حتمامیخواست ارومش کنه
مراسم چاقوبین پسرای عمه هم چرخید وسروش تامیتونست ازفرزادپول گرفت
کیکوبریدیم وپخش شدبین مهموناهمه بالبخندنگامون میکردن
گلپری بایه ربان قرمزجلواومدکه روش زنگوله های طلایی بودفرزادبهش شاباش داد عمه وگلپری کمکم کردن تاسه باراون ربانواززیرپام ردکنم واخرش امین بااون دستاش کوچولوش گره زد عمواتابک جلواومدوفرزادوبوسید وبهمون تبریک گفت ویه نیم ست ظریف خوشگل دادبهم
عمه هم هردومونوبوسیدتوچشماش اشک بودواماده ریختن
-کاش فرزینم بودمیدیدپسرش دومادشده
اروم پیشونی منم بوسید
-مرسی دخترم منوداداشموبه ارزومون رسوندی توحالاخیالم راحته که فرزادتااخرعمرش تنهانیست چون همدمی مثل توداره
لبخندی زدم
-مرسی عمه جون
نوبت دایی شدبایه دست کت وشلوارسیاه واقعاشبیه پدراشده بدبغضم گرفت بابا؟بایدالان بودمیدیدحداقل بوددعای خیرمواون میکردتودستم پول میزاشت میپسردم به فرزادولی.....نیست
فرزادوبغل کردوتوگوشش یه چیزایی گفت واون فقط چشم میگفت
به سمت من اومدچشمای دایی قرمزقرمزبودن منم اونقدراشک توچشام بودکهواضخ نمیدیدمش اشکام ریختن خزیزدم توبغل دایی که بوی پدرمومیدادپدرانه بغلم کرد
-عروس شدی دخترکم خداخوشبختت کنه تانفس میکشم نمیزارم کسی بهت چیزی بگه درخونه من بروی توهمیشه بازه بابا اونجاخونه پدرته میفهمی؟هروقت خواستی میتونی بیای وبمونی
ولی شوهرتوهیچ وقت ول نکنی بابااخم وتخم کردقهرکردی هرچیزی کردتوبایپاش وایستی مردابیشتراززنابه حمایت نیازدارن فرزادبه وجودتودلگرمه تنهاش نزاری ازمادرت یادبگیرکه تااخرین لحظه نفس پدرت پیشش بودتوام دخترهمون پدرومادری روسفیدم کن پیش مادرت
-چشم دایی جون
ازبغلش بیرون اومدموسمیرابادستمال اشکاموپاک کردنگاهی به بقیه انداختم همشون بغش کرده بودن شایدمن تنهاعروسی بودم که جای پدرم داییموبغل کرده بودموگریه میکردم
همگی سوارماشیناشدیم وبساط عروس کشون راه افتادکلاگریه یادم رفت سمیراوبهزادسروش ومهتاب
فاطمه وزهره وکریم گلپری تویه ماشین بودن داعم میپیچیدن جلوی فرزادومیخندیدن مادختراهم همش جیغ میکشیدیم بالاخره رسیدیم دم خونه وبایه خداحافظی کلی فرزادماشینوروندبه داخل خونه ودروبست حرف سمیراتوگوشم بود
-بیشعوراین فرزادکه بی بخاره من ازتومیترسم که به پسرعمم تجاوزنکنی
خندم گرفته بودکه روهوامعلق شدم
-چیکارمیکنی فرزاد؟
-دارم خانومموبه سبک اروپاییامیبرمش تاتخت خواب
-اوووچه جنتلمن
-کجاشودیدی
خندیدم
باکمک فزادموهاموبازکردمولباسمودراوردم وپریدم تووان اب گرم انگارارامش وصل کردن بهم همه خستگیم دررفت رفتم بیرون فرزادم توحموم بدتوراهرویه تاب وشلوارک پوشیدم بایه ارایش ملایم شدیداخوابم میومد تازه نگاهی به اطراف انداختم ست تخت خواب ومیزارایش وکمدهاچوب بودن وروتختی هم شیری بودوروش طرح های خوشگلی داشت اتاق بوی خوبی میومد تقریباهمه جاش گل پرپرشده رزبودخندم گرفت چرابه اینادقت نکردم من؟
اروم زیرپتوخزیزدم انگاراین اقافرزاداومدنی نبود
چشام گرم شده بودکه حس کردم جابه جاشدم امانفهمیدم چیشد
(فرزاد)
نفسهای خستش به گردنم میخوردن خوابش خیلی عمیق بودکه حتی نفهمیدبغلش میکنم امشب خسته بودبدجورومن هیچ انتظارخاصی ازش نداشتم اون زنم بودبرای همیشه فقط برای امشب نبودکه تواوج خستگیش بخاطرمن ازخودش بگذره وبه خواسته من تن بده روح من تشنش بودنه جسمم
ارامشی که امشب داشتم باهمه ارامشافرق داشت حس خوشبختی تولابه لای زندیگم توتک تک سلول هام جمع بود
راست گفتن ازدواج ارامش داره اینکه حس کنی هرلحظه تنهانیستی خودش نعمتیه امشب فوق العاده بودبااون رقصش کامل حالمودگرگون کرددلم میخواست امشب فقط توبغلم بگیرمش هیچ کس نتونه بهش دست بزنه یانگاش کنه اون مال من بودبرای منم باقی میموندتاابد
(نفس)
باصدای ایفون چشاموبازکردم صورت فرزادتوخواب اولین چیزی بودکه جلوچشام بودباکلافگی بلندشدموسمت ایفون رفتم چهره گلپری وشیرین وسمیراتوایفون بوداینااینجاچیکارمیکنن این وقت صبح؟
دروبازکردم باسروصداتوحیاط میومدن برای اینکه فرزادبیدارنشه رفتم بیرون سردبودهواژاکتموپوشیدم بادیدنم باجیغ پریدم سمتن
سمیرا-خوبی تو؟دردنداری؟چراجواب پیامامونمیدادی؟انقدرسرتون شلوغ بودبیشعورا
گلپری-چیزی نشد؟ضعف نکردی؟
شیرین-وااااااای یعنی انقدرزودتموم شده که حتی حمومم رفتید؟راحت بود؟وای نفس من استرس دارم
باچشمای گشادشده ودهن بازنگاشون کردم یعنی ادم تاچه حدمنحرف؟ایناتاچدمنحرف بودن که من خبرنداشتم؟
سمیرا-چراماتت زده خویه چیزی بگواصلااین فرزادکجاست ؟
-خوابیده
-خوابیده؟یعنی چی؟اون بایدالان بلندبشه نزاره توازجات تکون بخوری بااین دردت اونوقت گرفته خوابیده؟واقعاکه خیلی خونسردی نفس من بودموبهزادومیکشتم
-ای باباخوب دارین واسه خودتون میبرینومیدوزینادیشب چیزی نشدکه
هرسه تاشون دادزدن
-چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-زهرمارهمه که عین شمامنرف نیستن دیشب مامثل بچه ادم خوابیدیم
سمیرا-ای خاک توسرتون به خصوص دوتاتون یعنی فرزادبی بخاربودامیدم به توبودکه توام ازاون بی بخارتری من گفتم دیگه هفته بعدبیام جواب ازمایش بارداری بگیرم
-خیلی منحرفی سمیرا
-خفه شوبچه هاماخیرسرمون اومده بودیم برای خانوم صبحونه بدیم بخوره قوت بگیره اینکه ازمن وشماهم سرحالتره بدین دستش بریم
هرستاشون ظرفای صبحونه ای که برامون اورده بودنوگذاشتن دم پله وبرگشتن برن
-صبرکنین صبحونه روکی فرستاده
سمیرا-داییت سفارش داده مابدبختاهم ازدیشب ازوقتی ک شمادوتاکفتربی باروفرستادیم خونتون داریم سردیگ اشپزی میکنیم واسه خانوووووووم که الان ضعف کرده نگوگرفته عین خرس خوابیده
غش غش خندیدم
سمیرا-مرض نیشتوببندنکبت الاغ چه میخنده ماروسرکارگذاشته مارفتیم بابا
خندیدم هرسه تاشون رفتن ودروبستن بزورظرفاروبردم داخل ویکی یکی بازکردم کاچی تخم مرغ اب پز پنیروگردوکره وعسل شیرکاکائو اوووووچه خبره برای یه قوم که نمیفرستادن
-نفس؟چه خبرشده؟
برگشتم فرزادبودباصورت غرق خواب به دراتاق تکیه داده بود
رفتم سمتش
-هیچی برامون صبحونه اوردن جات خالی انقدرخوشمزه به نظرمیان
-اوهوم ولی من یه خوشمزه ترشوسراغ دارم اینجا
ازروزمین بلندم کردوبه جیغ های من محل نداداصلاوتامیتونست ازخجالتم دراومد
صبحونه روباشیطونیای فرزادکه همش به سرخ وسفیدشدن منوحرص خوردنم بودختم شد خانوم جون ناهارمارومهمون کرده بودساعت9بود کنارفرزادنشسته بودموفک میکردم
-نفس
-هوم؟
-پاشوحاضرشوخانومم
-الان که زوده فرزاد
-برای مهونی نه
-برا یچی پس؟
-برای قولی که بهت دادم
یادم افتادنگاهی بهش انداختم که لبخندی زد مثل جت بلندشدمولباس پوشیدم سیاه نپوشیدم برخلاف همیشه من تازه عروس بودم
بین راه فرزاددوتادسته گل گرفت لبخندی ازاین کارش اومدرولبم باهم کنارقبرشون نشستیم نگاهی به قبرسیاه رنگ انداختم تازه شسته بودنش معلوم بودکاردایی بود باگلاب قبروشستیم دوتاشونم کنارهم بودن
اروم گل هاروپرپر میکردم وروقبرمیریختم حواسم نبودکه فرزاداروم رفه بودحواسم نوبدکه فهمیده بودنیازدارم تنهاباشم باپدرومادرم
نشستم بین دوقبر
-سلام بابایی سلام مامان جون خوبین؟
مامانی عروس شدم بابایی میبینی دخترت بزرگ شده دیشب عروسیم بودکجابودی بابایی بیای دعای خیربکنی برام؟کجابودی بیای بدرقه ام کنی ازخونت؟مامان کجابودی ببینی تولباس سفیدم کجابودی ببینی چقدرنیازداشتم به حرفات
ازتون شاکیم تنهام گذاشتینم رفتین ولی عاشقتونم ببخشیدکه عاشق یه نفردیگه به غیرشماهستم باباجون ببخشیدکه دیگه خیلی وقته وقتی ناراحتم وقتی بی پناهم اغوش اون جای اغوش توعه مامانی بببخشیدکه وقتی دلم ازحرفای نگفته میترکم جای تواون محرم اسرارمه
خیلی وقته دلم هواتونوکرده شایدفرزادهدیه ازسمت شمابرای من باشه یادته مامان میگفتی یه زن بایدعاشق مردش باشه باید
الان میفهمم چی میگی این یه اجباره ولی خیلی خیلی شیرینه عاشقشم مامان میمیرم براش کنارش خوشحالم دعاکن پیش خدااین خوشبختیم تااخرعمرم بمونه
بابایی توام مواظبم باش خب؟مثل همیشه
گریه امونمونمیدادشده بودم نفس15ساله تنهااروم سنگ قبرشونوبوسیدم وهق زدم دلم به حال خودم میسوخت فردای عروسیم همه عروساخونه پدرشونن بالبخندرولبشون من توقبرستون بااشک توچشمام این خیلی دردداشت خیلی
دستش نشست روشونم مثل همیشه حامیم اومدهمینکه داشتمش دنیابودنمیزاشت حس کنم مهم اون بودومحبتاش حمایتاش عشقش وارامشی که بهم میداد
سرموتوسینش فشرد
-خانومم گریه نکن مااومدیم دیدن پدرومادرت گریه خوب نیست ناراحت میشن
سرموتکون دادم اشکاموپاک وگونموبوسیدبلندشدیم نگاه اخروبهشون انداختم دست فرزاددورشونم حلقه شد بازم حس ارامشی که تورگام جاری شد
به قران خونی که کنارقبری نشست بوداشاره کرداومدسمتمون چندتاتراول دراورد ودادبهش تاکیدکردهرپنج شنبه سرقبرپدرومادرم قران بخونه
دیگه چی ازاین بالاتر؟
صدای ارومش دم گوشم اومد
-اینم ازمادرزن سلام من راحت شدم
خندم گرفت
نزدیک ماشین بودیم
-فرزاد؟
-جانم؟
-یه چیزی بگم؟
-بگوعزیزم
-بریم سرمزارپدرومادرتو
وایستاد انقباض فکشودیدم نگاهش مستقیم دوخته شد
-نه
-چرا؟اوناهم چشم انتظارتن
-گفتم نه نفس بحث نکن
-فرزاداوناچشم انتظارتن نکن اینکاروبریم؟خواهشش؟
باکلافگی نگام کرد
-بریم
پس ازگشتن وکمی اینورواونوررفتن پیداشون کردیم باگلابی که اضافه مونده بودقبرشونوشستیم وفاتحه خوندم جوشش اشکوتوچشماش دیدم مثل هم بودیم وبرای هم
دستموگرفت وبرگشتیم
شب بوددم پنجره وایستاده بودموه اتفاقات فکرمیکردم بعدقبرستون اومدیم دوسش گرفتیم ورفتیم خونه خانوم جون واقعاسنگ تموم گذاشته بودن والان چندساعتی میشه ازاونجابرگشتیم دستاش دورکمرم حلقه شدن
-به چی خیره شدی کوچولو؟
-به اسمون
-اسمون؟چرا؟
-ارامش میده بهم
-چی داره که ارامش میده؟
هردومون ازاین سوالای تکراری که چندماه پیش ازهم پرسیده بودیم خندمون میگرفت
-ستاره هاش ارومم میکنن و....
-وچی؟؟؟
-ویه نفرکه ازاون ستاره اومده قول داده تااخرش باهام باشه وباعث ارامشمه
سرشوفروبردتوگردنم
-مطمئن باش روقولش برای همیشه میمونه جونشومیده برات
لبخندی زدمواقعابهشت کجابود؟بنظرمن بهشت جاییست چندوجبی درمیان بازوان کسی که دوست داری
ارامش یعنی همین
یعنی داشتن کسی که هرلحظه توگوشت بخونه که باتوهستش وتنهات نمیزاره
ارامش یعنی منوفرزادتا ابدپیش هم
پــ ــ ــ ـایــ ـــ ــ ـان
مطالب مشابه :
نویسندگی در سایت رمان فا
دنیای رمان - نویسندگی در سایت رمان فا - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های
رمان محیا
رمان محیا خودشو کشت چقدر اطلاعات ارزشمندی داشتن اینا میخواستم بپرسم به چه امیدی نفوذ
رمان طلا
♥ رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان طلا - میخوای رمان بخونی؟ رمان فا. بدو بیا
رمان تو از ستاره ها اومدی 33
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 33 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا. بدو بیا
7 به خاطر عشق
رمان خانه - 7 به خاطر عشق - رمان هاى نودهشتيا و كاربران مجازى ر دو سی لا سل فا می ر
رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر)
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا.
رمان تو از ستاره ها اومدی 6
رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 6 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو رمان فا. بدو بیا
برچسب :
رمان فا