گنبد کاووس، ننه اژدر و چهل ساعت بیداری - قسمت دوم
ساعات اضطراب
ماشین مهناز بود.خدای من. شیشه راننده کاملن شکسته بود. شیشه جلو که خودتون دارید میبینین. معلوم بود که کمربند نبسته. علی آقا میگفت وقتی با ماشین حسین آقا رسیدن تصادف رو دیدن. تو ماشین دنبال وسایلشون گشتیم. مدرک شناسایی چیزی. مدارک هیچی نبود. فقط دفترچه بیمه یکیشون رو پیدا کردیم. در صندوق عقب باز نمیشد. بالاخره باز کردیم . کوله پشتی و هر چی وسایل بود برداشتیم. پلیس اومد. توضیحات خواست. چیز خاصی نمیدونستیم جز اسم بچه ها و حدس اینکه کی راننده بوده. سوار مینی بوس شدیم و راه افتادیم. آخه کجا بریم؟ کجا بردنشون؟ تیمی که همراهمون بود و چی کار کنیم؟ همه چی بهم ریخته بود. موبایل آنتن نمیداد. بالاخره تونستیم با حسین آقا تماس بگیریم. گفت بردنشون کلاله. ولی احتمالن مهناز رو اعزام کنن گنبد. چون حالش خوب نیست. احمد آقا زنگ زد به یکی از دوستاشون تو گنبد که بره بیمارستان گنبد. مهناز اعزام شد گنبد. تو راه خاطره صبح که با هم تو ماشین بودیم برام زنده شد. چقدر خندیدیم. مهناز مقاومت کن. خدایا طوریش نشه. حال خوشی نداشتیم. رسیدیم گنبد. من و نوید و احمدآقا و علی آقا رفتیم تو بیمارستان. بخش اورژانس. آمبولانس تازه رسیده بود. آقای منتظری بالای سر مهناز بود. گفت الان بالا آورده .... نـــــــــــــــــــه ... خدای من ... استفراغ اصلن علامت خوبی نیست ... باید بستری میشد. براش تشکیل پرونده دادیم و رفت برای سی تی اسکن.و بعدش هم رادیولوژی. مهدی با بچه ها رفتن خونه. وقتی بردنش اسکن من مشغول تشکیل پرونده بودم . وقتی اومد بیرون بهش گفتم : مهناز خوبی. گفت : آرزو چی شده؟ یه کم خیالم راحت شد وقتی صدامو تشخیص داد. بعد از رادیولوژی بردنش بخش اورژانس بستری شد. جواب اسکنش اومد. خدارو شکر آسیب مغزی نداشت. شکستگی هم نداشت. ولی پیشونیش و بینیش پاره شده بود. محسن و مریم رو هم آوردن گنبد. مریم بینیش شکسته بود و محسن لبش جر خورده بود. محسن وقتی وارد بیمارستان شد گیج و مبهوت بود. فقط میگفت مهناز چی شده. مریم هم همینطور. مریم رو به زور راضیش کردم که با بچه ها بره خونه. محسن اصرار داشت که باید مهناز و ببینه. هر چی میگفتم خوبه تو بخش بستریه قبول نمیکرد. وقتی بردمش رادیولوژی رفتیم تو بخش تا یه کم خیالش راحت بشه. خودش رو مقصر میدونست. حق هم داشت. ولی خدا رو شکر اتفاق بدتری نیوفتاد. دائم با مهدی در ارتباط بودیم و خبر میدادیم به بچه ها. اونا هم نگران بودن. برای محسن هم تشکیل پرونده دادم و بستری شد. کنارش بودم و باهاش حرف میزدم تا یه کم آروم شه. صحنه بعد تصادف رو برام تعریف کرد که خودش شیشه سمت راننده رو شکونده و اومده بیرون. خودش بچه ها رو از ماشین کشیده بیرون و ... شنیدنش هم برام سخت بود. ای کاش آقای منتظری ( پدر صدریه ) رو جای دیگه ای غیر از بیمارستان میدیدم. بنده خدا همش دنبال کارها بود. میدیدم همه یه جوری نیگام میکنن ها با خودم گفتم شاید لباسام خیلی رنگش جیغه معلوم اونجایی نیستم حالا نگو اژدر آویزونم بود.
ساعت ۵ بالاخره به اصرار نوید یه رانی خوردم. همونش هم به زور از گلوم پایین رفت. مهناز هی میپرسید چی شده. ما هم هی میگفتیم رفته بودیم خالد نبی از کوه افتادی. اونم هی میگفت اونجا که کوه نداشت. کم کم دیگه داشت باورش میشد که از کوه افتاده که دکتر اومد معاینش که بهش گفت: صحنه تصادف یادته؟ ای داد بیداد. حالا یکی مهناز و راضی کنه که مریم حالش خوبه رفته خونه. واسه همین نگفته بودیم دیگه.محسن و مهناز رو یکی یکی بردن اتاق عمل. نگران نشید. فقط میخواستن بخیه بزننشون. شب کوفته مهمون آقای رزاق زاده بودیم. حسین آقا به من قول داده بود و من تو بیمارستان بودم. مریم و محمد اومدن که بمونن پیش بچه ها. ما هم رفتیم کوفته خورون.
اینم آقا ابوالفضل شاه محمدی
اینم آقا یوسف و .... یادم نمیاد. بهم حق بدین.مخم فعلن خوب کار نمیکنه
و مادر حسین آقا که زحمت کوفته ها رو کشیده بودن. بیست بیست بود
حسین آقا و دختر گلش
و عکس یادگاری که البته نوید لای پردی گیر کرده
من و نوید دوباره رفتیم بیمارستان. یه هم اتاقی داشت مهناز که نمیدونم چرا یهو هر چی گناه از اول عمرش کرده بود همون شب یادش اومده بود. تا خود صبح گریه کرد. انقد ناله کرد که مهناز دم صبح شاکی شد گفت : این چشه؟ حالا بماند که همراهش که خواهر شوهرش بود چقد خنگ بود. ساعت ۱ که شد در بخشها رو قفل کردن و ما موندیم و مریضا.
جمعه ۹۱.۲.۸
صبح بخیر. ساعت ۵ صبحه و من بیست و چهار ساعته که بیدارم. مهناز حالش بهتر شده. چشماشو باز کرد و کلی هم حرف زد و کلی هم خندیدیم. ۷ مینی بوس اومد دنبالمون که بریم سمت جنگلهای قلعه موران. حتی تو مینی بوس هم خوابم نبرد. رسیدیم به روستا و راه افتادیم. جنگل نوردی خوبی خواهیم داشت. مخصوصن من با این صندل دو پوشهای سالامونم. چون برخی کفش کوههای منو خونه جا گذاشتن و بنده کل برنامه رو با صندل پلاستیکی، نه ببخشید با صندل دو پوشهای مارک سالامون رفتم. خیلی هم خوش گذشت.
بعد از صبحانه احمد آقا یه پانتومیم برامون اجرا کرد که اشک هممون رو در آورد. و بعدش همه برای تغییر حال و هوا،امیر، سُود تیم ملی ، مادر من رو خوند.
علی آقای عزیز و حسین آقای دوست داشتنی
بدون شرح
میگفتن تنه این درخته شبیه اژدهاست
یه موقعی جنگل میرفتیم واسه سکوت و آرامشش. ولی حالا دیگه صدای اره برقی سکوت جنگل و خراب کرده. و این حیوون بیچاره که با چه سختی باید اینهمه چوب و حمل کنه تا ما با این چوبه به ظواهر بپردازیم و با هاشون پز بدیم
چند تا از پیشکسوتان گنبدی که تو مسیر دیدیمشون
اگر زاویه دیدمان، نسیت به چیزی،یکی نیست،بگذار یکی نباشد.بگذار فرق داشته باشیم.بگذار، در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید. ( نادر ابراهیمی )
اینم غار تنهایی علی آقا که لو رفت
نمیدونم بر لب رودخانه هم میشه نشست و گذر عمر دید؟
من و اژدر که همه سفر همراهم بود
و امـــــــــــــــــــا .... اینم قلعه موران :
کلن دوستان به عکسهای طبقاتی علاقه زیادی دارن
باور نمیکنین که علاقه زیادی دارن؟ خودتون ببینین ...
و ما، باز هم در حسرت قلعه موران موندیم. حالا قراره یه دفعه دیگه بریم حتمن.
دقیقن نمیدنم منظورشون چیه!!
بعدش هم رفتیم دریاچه گل رامیان رو دیدیم و رفتیم به سمت گنبد.
کوله ها رو بستیم و دوباره رفتیم بیمارستان یه سر به بچه ها زدیم و رفتیم ترمینال سوار اتوبوس شدیم. ساعت ۹ شبه و من ۴۰ ساعته که بیدارم.دیگه چیزی یادم نمیاد.
علی شاه محمدی عزیز هیچوقت مهربونیات و فراموش نمیکنم
حسین رزاق زاده گل لبخندهات کلی انرژی به آدم میده
احمد کولف دوست داشتنی خیلی چیزا ازت یاد گرفتم
خانم سبزواری مهربون متانتت همیشه تو ذهنم میمونه
مهناز خوب و صبور خوشحالم که سلامتیت رو بدست آوردی
همتون رو دوست دارم. دلم برای تک تکتون تنگ شده ....
مطالب مشابه :
چاقو شکاری
مسافرتی لوازم کمپینگ وسایل فروشگاه و فروشگاه اینترنتی فروشگاه لوازم
چاقو شکاری
مارک دار cccpو فروشگاه اینترنتی بهترین وسایل شکار لوازم کمپینگ فروشگاه لوازم
دوربین تک چشمی مونوکولار۳۲*۱۲
لوازم شکار لوازم ماهیگیری لوازم مسافرتی لوازم کمپینگ کوهنوردی فروشگاه و فروشگاه اینترنتی.
همایش کویرنوری
فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و تیراندازی و کمپینگ فروشگاه تجهیزات لوازم شخصی .
هزار
پایگاه اینترنتی. پایگاه تخصصی کوهنوردی هم هوا . پان
آبشار لاتون - جنگل فندقلو
فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و فروشگاه تجهیزات بالاخره به محل کمپینگ رسیدیم و
گنبد کاووس، ننه اژدر و چهل ساعت بیداری - قسمت دوم
پایگاه اینترنتی. فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و تیراندازی و کمپینگ
دو فیلم با یک بلیط ... ( قایق سواری در رودهای خروشان )
پایگاه اینترنتی. فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و تیراندازی و کمپینگ
سفرهای پرماجرا
پایگاه اینترنتی. فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و تیراندازی و کمپینگ
برچسب :
فروشگاه اینترنتی لوازم کمپینگ