عروسی هم تموم شد!

 

سلام به دوستای عزیزدل و با معرفتم، الهی که خوب باشین

عروسی ِ منم با همه ی حواشی ریز و درشتش گذشت... یعنی بخیر گذشت

نمی دونم چیا رو بگم و چیا رو نگم، اما خب هرچی رو که الان یادم بیاد رو تعریف میکنم

جمعه 28 شهریور تولد آقای نامزد بود، البته الان باید بگم آقای همسر اون روز صبح ایشون امتحان داشتن و از اونجایی که منم شدیداً درگیر کارای عروسی بودم به یه تبریک خشک و خالی گذشت و قرار شد بعداً سر فرصت جبران شه

شنبه 29 شهریور برای صبح مراسم "قطاب زنی" داشتیم، از همون روز هم اقوام می اومدن خونه مون، که من اکثراً تنهاشون میذاشتم چون مجبور بودم تدارکات رو راست و ریست کنم شکلک های شباهنگShabahang

بعد از ظهر یکشنبه تازه لباس عروسم اوکی شد  شکلک های شباهنگShabahang با دخترخاله م رفتیم و از یکی از دوستاش که مزون داشت یه لباس کرایه کردیم

یکشنبه شب، بعد از شام بابا یه گروه رو دعوت کرده بود و توو پارکینگ اجرای موسیقی سنتی داشتیم، کلی زدن و خوندن و رقصیدن... به بابا خیلی اصرار کرده بودم که لازم نیست از این هزینه های الکی داشته باشه اما بابا کار خودشو انجام میداد

دوشنبه ظهر خونواده ی آقای همسر اومدن برای بردن جهیزیه، منو و آقای نامزد توو مرکز استان مشغول خرید بودیم  زحمت ِ چیدن جهیزیه هم افتاد گردن ِ دخترخاله ها و زن عمو و زن دائی و خانومای پسرعموم، دست شون درد نکنه، توو اون زمان کم حسابی کمک حالم بودن شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

بعد از خرید خودمم رفتم کمک شون...

غروب با بابا و داداش کوچیکه و یکی از دوستاش رفتیم برای بردن مبلمان و سرویس خواب، یه سری وسایل دیگه رو هم جا به جا کردیم... 10 شب رسیدیم خونه و بعد با داداش کوچیکه رفتم برای تدارک مراسم حنابندون!!! کلاً همه از دستم حرصی شده بودن که آخه عروس انقد ریلکس؟!   همه ی کارام دقیقه نودی شده بود

11 شب دوشنبه رفتم دوش گرفتم و لالا... آقای همسر اون شب با دوستاش مراسم مجردی داشت، کلاً نقش آقای همسر توو این عروسی از کمرنگم کمرنگتر بود!!! بچه خیلی خسته شده بود، درکش کنین خب 

سه شنبه 9 صبح آقای همسر اومد دنبالم، اول رفتیم با عکاس و فیلم بردار هماهنگ کردیم ساعت آماده شدن ِ من رو smiley بعد رفتیم با گل فروشی هماهنگی آخر رو انجام دادیم برای ماشین عروس و دسته گل تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدبعد رفتیم خونه ی مادرشوهر اینا برای صرف صبحونه تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد بعدم رفتیم لباسم رو تحویل گرفتم و خلاصه وارد آرایشگاه شدم شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

تازه نشستم با آرایشگرم به مشاوره گرفتن  یکم همونجا ول چرخیدم، آرایشگرم خودش پا شد شال و کلاه کرد و رفت تا برام تاج انتخاب کنه  بعدشم که دستیارش موهام رو رنگ گذشت، سر همین رنگ گذاشتن داستان داشتم، من می گفتم مشکی، اون می گفت زیتونی  خلاصه که من پیروز شدم و نتیجه ی کار هم متفاوت و قشنگ شد  آخه مدت هاست که موهام شکلاتی و قهوه ای و نسکافه ای و طلایی بود و دیگه خودمم از این همه روشن بودن خسته شده بودم، برای همین موهای مشکی چهره م رو عوض کرد

بعدشم ناهار میل کردیم و بعد از اون دیگه کم کم رفتم زیر دستش برای آرایش

5.5 آماده بودم، قرار بود آقای همسر و فیلم بردار 6 بیان دنبالم، اما از اونجایی که آقای همسر خوش قول هستن 6.5 رسیدن پیشم... زحمت ِ ایاب و ذهاب ِ فیلم بردار با یکی از دوستای داداش کوچیکه بود، تا منو دید گفت "آبجی خیلی خوشگل شدی"  اما آقای همسر انگار نه انگار  تندی رفت تا با آرایشگر حساب کتاب کنه

بعد از یکم مراسمات اومدیم بیرون تا بریم سمت آتلیه... همین که وارد خیابون شدم و چشمم به ماشین افتاد خشکم زد title= ماشین عروس 180 درجه با اون چیزی که انتخاب کرده بودم فرق داشت!!!! به آقای همسر گفتم برو سمت گل فروشی تا دمار از روزگارشون دربیارم تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد اما خب مسلمه که مستقیم رفتیم سمت آتلیه! نمی دونم اون گل فروشی دقیقاً هدفش چی بود! اما فکر کنم دیگه لیلیوم سفید و قرمز خیلی با این گلای مخملی ِ نمی دونم چی چی، اسمشو نمی دونم، فرق داشته باشه

خلاصه سعی کردم به روی خودم نیارم

رفتیم آتلیه... آقای همسر پهلوش گرفته بود شدیداً و برای عکس گرفتن مشکل داشتیم... 90 درصد عکسامون تکی و فقط از من گرفته شده  فیلم بردار و دستیارش کلی خنده شون گرفته بود

بعد از اون هم تندی رفتیم سمت تالار... موقع ورود از اونجایی که لباسم یه کوچولو دنباله داشت و تورمم بلند بود شکلک های شباهنگShabahangمامانم و مادرشوهر و خواهرشوهر بزرگه هم نامردی نکردن و هی فرت و فرت روم شاباش می ریختن و تصور بفرمائید هجوم ِ بچه های قد و نیم قد رو  یعنی من فقط با لباس و تورم چسبیده بودم که از تنم وا نره  حالا هرچی هم به مامانا میگم بابا بی خیال، یکم اون ورتر شاباش هاتون رو بریزین، داغونم کردین... هی بهم لبخند ِ ژکوند تحویل می دادن و بیشتر روم شاباش میریختن  یعنی کاملاً مشخص بود همه شون توو فضان و اصلاً نمی فهمن من چی میگم شکلک های شباهنگShabahang

بعد از خوشامدگویی به مهمونا سر جامون نشستیم... اِستیج رقص شلوغ بود و بچه ها هم هی دورم وول می خوردن!!!! بعد از یکم رقصیدن دی جی اعلام کرد که حالا نوبت عروس و دوماده که برقصن شکلک های شباهنگShabahang

آهنگ مخصوص رو پلی کرد و منو آقای همسر هم شروع کردیم... هنوز چندین ثانیه هم نگذشته بود که نمی دونم دنباله ی لباسم بود، تورم بود، چی بود که رفت زیر کفش ِ پاشنه ی خدا سانتیم!!!! و از اونجایی که اِستیجم سُر بود خوردم زمین شکلک های شباهنگShabahang یعنی نخوردم زمینا، حالت ِ زمین خورد گرفتم اما خودمو کنترل کردم و آقای همسر هم بلافاصله دستم رو گرفت و توو اون رقص نور و تاریکی خم به ابرو نیاوردم و با یه لبخند ملیح خودمو جمع و جور کردم

واسه عروسی آقای همسر اول ارکستر گرفته بود، یکی از دوستاش و هم محلیش بود! اما من راضیش کردم و ارکستر کنسل شد و دی جی انتخاب شد! به خاطر همین خواهرشوهرا از همون ابتدا بنای مخالفت گذاشتن و هی به دی جی ِ طفلی امر و نهی می کرد و می اومدن به منو آقای همسر تیکه مینداختن  منم به آقای همسر گفتم اینا تا کی میخوان به این رفتارشون ادامه بدن، بس کنن دیگه! که آقای همسر هم بهشون گوشزد کرد که بسه دیگه ادامه ندید!

رفتم پیش دی جی، طفلی دلش خون بود! می گفت اینا دیگه کی ان؟! اصلاً اجازه نمیدن من ترانه های خودمو پلی کنم، هی میان میگن اینو بذار، اونو بذار... که منم جریان رو بهش گفتم و ازش خواستم به خاطر من صبوری کنه!!! ایشونم لطف کردن و حسابی دلم خنک شد

قرار بود مراسم حنابندون قبل از شام همونجا توو تالار برگزار شه، برای حنابندون تدارک دوتا لباس محلی داده بودم که دخترخاله و دخترعمه م لطف کردن و پوشیدن، و با اون لباس محلی رقص ِ حنا انجام شد  از این مراسم فقط منو داداش کوچیکه و دخترخاله و دخترعمه و مامان خبر داشتن، برای همین بقیه با دیدنش حسابی جا خوردن و مراسم قشنگی شد

خواهرشوهرا تا فهمیدن حنابندون قراره قبل از شام باشه دوباره روو سرم آوار شدن که نهههههههههههه! بذار واسه بعد ِ شام تا آقایون هم حضور داشته باشن شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز گفتم شرمنده، مهمونام بعد از شام همه پا میشن میرن خونه هاشون و فقط فامیلای درجه یک میمونن، من میخوام حنابندونم در حضور همه ی مهمونام باشه! که اونام بهشون برخورد و رفتن سر جاشون نشستن!

حواسم بود که خواهرشوهر کوچیکه داشت برای بقیه ی کسایی که دور میزش نشسته بودن ادای منو درمی آورد مبنی بر اینکه من گفتم "بعد از شام مهمونام میرن"

به آقای همسر گفتم چرا انقد دخالت میکنن، برنامه ی من همینه! که آقای همسر گفت حق با توِ، کار خودتو بکن!

مراسم حنابندون توو زمان ِ کم انجام شد، منو آقای همسر هم باهاشون رقصیدیم و شاباش دادیم، مامانم همینطور... مادرشوهر لحظه ی آخر پا شد و شاباش شد! خواهرشوهرا که اصلاً!

حنا هم توو کمترین زمان ممکن توسط خانوم ِ پسرعموم که سیده هست بسته شد و بعدم رفتیم برای سرو شام... منو آقای همسر تقریباً هیچی نخوردیم! من که فقط سالاد خوردم اونم برای اینکه توو فیلم معلوم باشه عروس دوماد گشنه نموندن شکلک های شباهنگShabahang

شام که سرو شد و مهمونا هم که شام شون رو میل کردن به جرات می تونم بگم 80 درصد مهمونا پا شدن و رفتن!!! اینجا بود که خواهرشوهرا از خجالت سر در گریبان فرو بردن و باهام خوب شدن چون فهمیدن حق با من بود

وقتی فقط مهمونای درجه یک و دو موندن آقایون هم بهمون ملحق شدن و دی جی هنر ِ خودش رو چند برابر نشون داد... اونقدر رقصیدیم که من یکی هنوزم که هنوزه بعد از گذشت چند روز از کمر به پائین فلجم

یه جایی هم وقتی دی جی ترانه ی مورد علاقه م رو گذاشت پا شدم و یه شیرینی ِ تپل بهش دادم و به بقیه ی رقاصای پیست رقص ملحق شدم... دی جی اون شب به خاطر من خیلی تحمل کرد، ممنونشم... حتی چند تا از مهمونا، بخصوص دوستام متوجه این موضوع شده بودن و سعی می کردن آرومم کنن، اما خدا رو شکر که اون شب هیچی نتونست ناراحتم کنه و من دونه دونه کارای خودمو پیش بردم شکلک های شباهنگShabahang

نیمه های شب وقتی بزن برقص تموم شد همه اومدن خونه ی مامان اینا برای خداحافظی... موقع خداحفظی چند نفر اومدن در گوشم هی می گفتن "گریه کن دیگه"  اما من گریه م نمی گرفت! تا اینکه عمه کوچیکه اومد بغلم کرد و یهو بغضش ترکید، این عمه م علاقه ی خاصی بهم داره، توو این چند روزه هی اشک میریخت واسم... بعد از اون مامان بزرگم بغلم کرد که من یهو بغضی شدم و اشکام سرازیر شد connie_wimperingbaby.gif

پشت بندم چند نفر دیگه هم زدن زیر گریه... داداش کوچیکه خیلی ناراحت شده بود اما خودشو کنترل می کرد و اومد پیشم تا منو بخندونه

دیگه سوار ماشین شدیم و کارناوال ِ عروس به راه شد... توو مسیر همون دوست ِ داداش کوچیکه که زحمت فیلم بردار باهاش بود با داداش کوچیکه و پسرعمه م توو یه ماشین بودن، این دوستش انقد مسخره بازی درمی آورد و انقد منو میخندوند که حد نداشت، خدا خیرش بده

بعد از کلی مسخره بازی و بوق بوق زدن و جیغ جیغ کردن رسیدیم جلوی خونه ی خودمون، گوسفند ِ زبون بسته رو قربونی کردن و وارد حیاط شدیم... اومدیم بریم طبقه ی دوم خونه مون که داداش کوچیکه متوجه شد کلید ِ خونه مون رو گم کرده شکلک های شباهنگShabahang

همونجا توو راه پله همه نشستن و داداش کوچیکه برگشت خونه ی مامان اینا دنبال کلید!!! اما کلید پیدا نشد! فیلم بردار رو راهی کردم و گفتم برید خسته شدید... فیلم بردار گفت خودت از خونه ت بعداً فیلم بگیر و بهم برسون من واست توو فیلم عروسیت میکسش میکنم

دیگه مجبور شدیم بریم خونه ی پدرشوهر و شب رو اونجا بمونیم شکلک های شباهنگShabahang تا بخوابیم 5 صبح شد

چهارشنبه هم حوالی ظهر رفتیم دنبال کلید و صاحب خونه یه کلید دیگه بهمون داد... این روزا هم مشغول نصب وسایل و درگیر نمایندگی ها هستیم

این پست خیلی طولانی شد، دلم میخواست از اتفاق پریروز جمعه هم براتون بگم، اما فعلاً میذارم واسه یه وقت دیگه، چون اونم مفصله

شرمنده که چشای نازتون اذیت شد، واسه همه ی دعاها و انرژی های مثبت تون بی نهایت بار ممنونم، خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم شکلک های شباهنگShabahang کاش زودتر نت خونه وصل شه و بتونم زودتر و با خیال راحت بیام پیش تون شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

مواظب خودتون باشین

 


مطالب مشابه :


داستان/ لباس عروس نذری!

از ذوق همان شب لباس عروسم را می‌پوشم و چند قدم فردا به او پول بدهم تا لباس کرایه کنند که




مدل لباس مجلسی ترکیه ای (1)

آفتاب - مدل لباس مجلسی ترکیه ای (1) - نوشته شده در جمعه سیزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 9:16 توسط اکرم نصر|




كرايه ماشين عروس 700 هزار تومان، لباس عروس 800 هزار تومان

عاشورا - كرايه ماشين عروس 700 هزار تومان، لباس عروس 800 هزار تومان - فرهنگي - اجتماعي




مستحکم ترین بنا ، به همین سادگی - قسمت پنجم (یَا مُنْشِئَ السَّحَابِ الثِّقَالِ)

لذا با همین دیدگاه به چند مغازه مراجعه کردیم تا قیمت کرایه لباس های یک شب از هزار ماه




تشریفات مجالس عروسی

برچسب‌ها: فروش و کرایه لباس عروس, لباس شب چله (شب یلدا)




انقدر بدم میاد از این پسرا

به گزارش پارس ناز او اول به آرایشگاه ماهری رجوع کرد بعد تعدادی لباس شب کرایه کردو سپس پیش




عروسی هم تموم شد!

اوکی شد با دخترخاله م رفتیم و از یکی از دوستاش که مزون داشت یه لباس کرایه شب وقتی بزن




آموزش بستن شال

لباس شب لباس نمایندگی لباس زیر NBB در ایران آلیزه (پوشاک مردانه) آرين جين ورساچي (versace)




۱۶ نکته زیبایی شناسانه درباره لباس عروس

اگر قرار است لباس را کرایه کنید ، می توانید مطمئن باشید د ر یک شب سنگ ها کند ه نمی شوند و




برچسب :