رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هجدهم)
چند دقیقه بعد فرید با تقه ای به در و بدون مکث وارد شد....
-پرستش .... بیا بیرون کارت دارم عزیزم....
بدون این که چشم از ارسلان بگیرم نالان گفتم:
-همینجا بگو... لطفا.....
-ارسلان بیدار میشه خانوم گل.... بلند شو بیا....
خودش رفت بیرون..... با کمک گرفتن از صندلی از جام بلند شدم و خودمو رسوندم کنارش توی پذیرایی.... روبه روی تلوزیون نشسته بود و آرنج هاشو به زانوش تکیه داده بود.... نشستم روی نزدیک ترین مبل.... حوصله تحرک نداشتم.... فقط میخواستم بشنوم.... چقدر مطیع شده بودم.... با احساس اینکه من وارد پذیرایی شدم سرشو از بین حصار دستاش در اورد و بهم خیره نگاه کرد.... سرمو زیر انداختم....
معذب شدم.... سرمو زیر انداختم و گفتم:
-چیکار داشتی؟
کمی مکث کرد و گفت:
-پرستش حقیقتش اینه که خانوادت میخوان ببننت...
منظورشو فهمیدم.... میدونستم منظورش از خانواده اقام مادریمه... چون پدرم تک فرزند بود....
-فرید خواهش میکنم.... من حوصلشو ندارم.... از عوض من از همشون معذرت خواهی کن....
فرید پوفی کرد و گفت:
-پرستش مامانم بدجور دلش هواتو کرده.... خواهر زاده واقعیش.... فرهان مُرد.... امّا تو هستی....
(درمورد اینکه چرا اینا هم بهش فرهان میگفتن باید بگم که توی بیمارستان یا اسم مادرو روی مچ بند مینویسن یا اسم خود بچه رو و به هیچ وجه نمیشه اسم خود بچه رو عوض کرد)
چشمامو بهم فشردم..... در یک حرکت آنی تصمیم خودمو گرفتم.... بالاخره باید میدیدمشون... و هرچه زودتر بهتر...
-کی؟
-چی کی؟
-کی باید ببینمشون....
لبخند موفقیت روی لباش نقش بست و با همون لحن گفت:
-فردا خوبه؟ هم مامان مشتاقه هم دایی.... علاوه بر اینا آرن هم خیلی دوست داره ببینتت...
با اسم آرن یاد آرن آسایش افتادم.... سریع از فرید پرسیدم:
-آرن؟ آرن کیه؟
-داداشمه...
اه لعنت بر این شانس....
-فامیلیت چیه؟
-آسایش....
خودش بود... اه لعنتی.... نمیخواستم خاطراتی گذشته توی ذهنم بمونه.... یادش بخیر آخرین بار که رفتم خرید با نیایش بود.... دزدین کیفش هم اوضاعی بود.... چقدر اون لحظه هردومون ترسیدیم.... چقدر آرن لطف کرد در حق نیایش....
سکوت کرده بودم و لبخند مضحکی روی لبم بود.... لبخند تلخ از یاد گذشته ای تلخ.... از یه عمر زندگی شیرین.... کاش هیچوقت نمیفهمیدم.... رشته های افکارم با صدای فرید پاره شد:
-چیزی شده پرستش؟
-نه.... فردا ساعت چند باید اماده باشم؟
-واسه شام خوبه؟ به خودت هم میرسی یکم....
بدون حرف از جام بلند شدم.... سوالی به ذهنم خطور کرد... پس برگشتم و پرسیدم:
-فرید اینجا خونه توئه؟
بازهم لبخند ارومی زد و گفت:
-آره.... البته اگه قابل بدونی....
باز هم سکوت و در نهایت..........
روی زمین کنار تخت نشسته بودم و به گذشته فکر میکردم.... به بچگیام..... بازی با پرهان.... غد بازی هام..... به کرسی نشوندن حرفام کنار نیایش.....تعریفای کل فامیل از متانتم..... به نمره های بیستم....
یعنی بازم میتونستم مدرسه برم؟ انگیزه ام چی بود؟ چیکار کنم؟ چه حوصله ای واسه درس خوندن بود.... به این فکر میکردم که موقع برخورد با آرن چیکار کنم؟ خیلی وقت نمیشد که دیده بودمش.... 31 شهریور دقیقا روز تولدش.... آرن یه پسری بود که منو با اوج غرورم دیده بود.... نه با این شکست بزرگ.... از طرفی دلم نمیخواست منو توی این وضعیت ببینه.... از طرف دیگه هم دیگه غروری برام نمونده بود که برام مهم باشه.... دوراهی سختی بود....
چقدر خوب بود که دیگه بغضی نداشتم..... ولی ای کاش دیگه دلم هم توش بغضی نبود....
توی افکار خودم غرق بودم که متوجه ساعت 7 صبح نشدم..... آفتاب کم کم داشت بیرون میزد..... البته به نظر هوا ابری میومد و آفتاب در نیومده باید دوباره زیر ابر های سیاه و کدر محو میشد....
دیشب خیلی فکر کرده بودم..... نباید وانمود کنم که ناراحتم و شکستم.... من باید کمر صاف کنم و بایستم.... باید همون پرستشی باشم که بودم.... همون دختری که خم به ابروش نمیاورد.... سخت نبود.... فقط باید میتونستم و میخواستم..... حتی اگه توی دلم اشوب باشه....
از جام بلند شدم.... ارسلان هنوز خواب بود.... حق داشت.... خسته بود و شب ساعت 12 خوابیده بود....
از اتاق بیرون رفتم..... فرید بیدار شده بود و مشغول دیدن تلوزیون بود.... دوتا کارتون یکی بزرگ و یکی کوچیک توجهمو جلب کرد.... دم در ورودی خونه روی زمین بودن....
دوستان تشکر یادتون نره:)
ممنونم
مطالب مشابه :
رمان تب داغ هوس 26
رمــــان ♥ - رمان تب داغ -مامان ،در موردش حرف نزن انگار نگاهت بهش عوض شده آره؟خدا رو شکر
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و ششم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و ششم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفدهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفدهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هجدهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هجدهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفتم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفتم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی ام)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی ام) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت چهاردهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت چهاردهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت بیست و هفتم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و پنجم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و پنجم) 66 - رمان تب داغ
برچسب :
رمان تب نگاهت