مصاحبه چاووشيون با حسين صفا

مصاحبه چاووشيون با حسين صفا

http://www.pic.iran-forum.ir/images/y5wqn0uelostskiwroti.jpg

شعری که زندگیست مصاحبه چاووشيون با حسين صفا

کمتر کسی است که اینروزها حسین صفا را نشناسد ، او بیشتر از آنکه با نامش معروف باشد با ترانههایش شناخته شده است .
حسین صفا متولد پائیز 1359 در تهران است ، او سرایندگی غزالیات و ترانههایی همچون : کفترچاهی ، کلاف ، لنگه کفش، بچههای اهواز ، خاطرههای مرده ،شادابی ، رئیس خوشگلا ، عروس من ، کمتحمل ، متاسفم ، یه شاخه نیلوفر ، کجاست بگو ، قلهی خوشبختی ، خاکستر ، عصا ، دور آخر ، خنده ، بخون امشب ، سهشنبهها ، نمیتونم ، زخم زبون ، پرندهی غمگین ، پروانهها و کافههای شلوغ را در کارنامهی خود دارد .
شروع علاقهاش به ادبیات را از دوران نوجوانی میداند و باعث و بانیاش را عمویش ( آقای عباس صفا).
کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره شاملو را گشایندهی دریچهی جدیدی رو به زندگیاش معرفی میکند .
اولین ترانهای که نوشته “کفترچاهی” است و جالب آنکه “کفتر چاهی” نیز اولین ترانهای از او بود، که به مرحلهی اجرا با موسیقی رسید .
اولین کتاب غزلیات او با نام ” کنار پلهی تاریک و چند غزل برای زنم ” در فرودین ماه 1388 به چاپ رسید و دومین کتاب غزلیات او که به گفتهی خودش فضایی متفاوت با کتاب اول دارد ” در ایستگاه انارستان” نام دارد که به زودی منتشر میگردد.
به جز شعر و ترانه به رمان و سینما نیز علاقه دارد و تجربهای از ترجمه دارد . او با کمک یکی از دوستانش اشعاری از” هوانس گرگوریان ” را از ارمنی به فارسی برگردانده است . دغدغهی اینروزهایش ادبیات روسیه است .
دو دوست شاعرش سید مهدی موسوی و محمدرضا حاج رستم بیگلو هستند .
شعرش را متأتر از آثار شاملو ، براهنی ، اخوان ، حسین منزوی ، احمد محمود ، صادق هدایت ، کافکا و بیژن نجدی میداند .


زندگی کارمندی و شاعری با هم بیگانه به نظر میرسند ، برایتان این دو در کنار هم سخت نیست ؟
چرا ، ولی بلاخره باید پول در آورد.

مگه از شاعری نمیشود ؟
فکر نمیکنم کسی از شاعری توانسته باشد امرار معاش کند .

با این اوصاف هرکس برای دل خودش باید کار کند …
نمی دانم برای دل خودش یعنی چه به هر حال برایم سخت است ، اما عادت کردم .

پس عادت کردید .
بله ، یک برنامههایی هم دارم که فعلا نمیگویم… میخواهم در بانک دینامیت بگذارم ( میخندد)

میخواهید پول بدزدید؟
اتفاقا یک ترانه هم دربارهی اداره و پرونده و شاعر نوشتهام که به زودی خواهید شنید ، به نوعی بیوگرافی خودم است . ترانههایی که شنیدید جنبهی رمانتیک شخصیت من در آنهاست ، این یکی دربارهی بخش غیرقابل تحمل زندگی من است.

گفته بودید که وقتی ترانههایتان را مردم زمزمه میکنند احساس سرخوردگی میکنید ، هنوز هم ؟
بله .

چرا ؟
باید جای من باشید تا بتوانید منظورم را بفهمید .

پس آن سرخوردگی ممکن است با آنچه در ذهن ماست متفاوت باشد .
دقیقا .

برگردیم به دوران قدیم ، خیلیها میروند سربازی معتاد میشوند شما با چاوشی آشنا شدید و گروه موسیقی تشکیل دادید؟
( میخندد) آره خب ، روحیاتمان به هم میخورد با هم رفیق عیاق شدیم !

1379 اولین غزلتان را گفتید ؟
فکر نمیکنم . فکر کنم سال 74 بوده .

چرا این قدر غزل؟ قالبهای دیگر هم هستند !
برای من غزلسرایی حتی به ترانهنویسی اولویت دارد .

داستان این غرفهی سخن گستر چه بود که بسته شد ؟
شایعات زیادی پیش آمد که ما کاری کردهایم که باعث این اتفاق شدهایم. ما مهمان دوست عزیزم آقای سید مهدی موسوی (شاعر) بودیم . برای خود ما هم خیلی حیرتانگیز بود که غرفه را کاملا خالی کرده بودند . چند کتاب را خمیر کردند ، من جمله کتاب آقای موسوی را .

دلگیر دلگیرم از او ، کار شماست ؟
خیر . اسلام ولی محمدی سراینده این کار است.

تبر چهطور ؟
نمیدانم شاعر اینکار کیست .

رئیس خوشگلا…؟
بله . نوشتهی من است ، اما زیاد دوستش ندارم … قرار بود یک کار 6و 8 شاد از آن در بیاید ، یک 6و8 تند …من با این پیشزمینه آن را نوشتم ، البته این کار لحن و ملودی خوبی دارد ولی از ترانهی آن راضی نیستم . انرژیای هم برایش نگذاشتم

شما جنوبی هستید ؟ بچههای اهواز …
خیر . من ترک هستم اما جنوبیها را خیلی دوست دارم . دوستان جنوبی زیادی دارم مثل محسن چاوشی و آن زمانی که بچههای اهواز را نوشتم تحت تأثیر آنها بودم و از سمتی بسیار درگیر نوشتهها و رمانهای استاد احمد محمود بودم ، روحش شاد . بعد از خواندن آنها گرایش مثبتی به جنوبیها پیدا کرده بودم . البته بچههای اهواز یک منظومهی بلند است که محسن خودش چند بیتش را انتخاب کردهاست.

شعر لیلی و مجنون مال شماست ؟
نه . مریم حیدر زاده شاعر آن است .

یک جا خواندم کار شماست .
دستش بشکند هر که نوشته کار من است . ( میخندد)

کلاف تجربهی خوبی بود ، چرا تکرار نشد ؟
کلاف هم مثل سایر کارهای من است ، از نظر ملودی متفاوت است ولی روی کاغذ مثل سایر کارهاست ….

در کلاف میگویید میخندم . زیاد نمیشنویم چنین حرفی را از حسین صفا .
احتمالا در آن زمان میتوانستم بخندم که نوشتم میخندم.

امضایتان پای کارهایتان آمده ، این را قبول دارید؟ مثلا خیلی در پرندهی غمگین حضور دارید …
خب بدیهی است است کمکم این اتفاق میافتد.

کافههای شلوغ هم خیلی حسین صفاییست ! راستی میدانستید این ترک یکی از موفقترین ترکهای حریص است؟ مثل دور آخر برای ژاکت .
پیشبینی میکردم .

چرا ؟چون کافه یک فضای جوان پسند دارد؟
نه . چون این ترانه فضایی دلچسب دارد و استفاده از این فضا در موزیک ایران تازه است . وقتی ما خودمان با آن حال کردیم ، پس مردم هم حال میکنند .

بلاخره خودتان پس از مدتها دکلمه کردید …
فقط برای اینکه کامل شنیده بشود در آن ترک بیت آخر در ملودی نبود ، من آن را دکلمه کردم تا بیتی از ترانه کم نشود بعضی از بچهها آن را دوست داشتند .

نه . همگی دوستش داشتیم ، مخصوصا بچههای گروه ما کلی برای صدایتان ذوق کردند …
امیر ارجینی هم خیلی کافههای شلوغ را دوست دارد .

یک جا میگویید سبو ، قبا ، یوغ یک جا میگویید “بگو چه مرگته ” هم از عباراتی که شاید امروز کاربرد چندانی نداشته باشند استفاده میکنید هم از عبارات محاورهای شکسته ، این تعمدی است یا بسته به حس و حالتان موقع سرودن ترانه دارد ؟
این ناخودآگاه است . وقتی که کلاسیک زیاد کار میکنم این کلمات در من هستند ، تعمدی اتفاق نمیافتد چرا که این تعمد کار را مصنوعی میکند من تا جایی که احساس کنم که به کلیت زبان محاوره لطمه نمیزند و از صمیمت آن کم نمیکند این کار را انجام میدهم .

یوغ در بخون امشب بهجا بود …
یوغ ؟ بله ، چرا که ما امروز از یوغ یک ذهنیت تصویری داریم.

در شعرهایتان بعضی کلمات را خیلی میشنویم مثل ” دیوانه” ، یا “پرنده” یا “سه شنبه ” و …
بله بسامد بعضی کلمات در شعرهای من بالاست این . کلمات بخش عمدهای از منند ( لبخند میزند )

اتفاقا شما را در این زمینه با احمد شاملو همعقیده دیدم او میگوید شعر بخشی از زندگی شاعر نیست، بلکه خود زندگی شاعر است . چرا که شما هم در یکی از مصاحبههایتان گفته بودید که شعرها پارهای از خود شما هستند ، شعری هست که حسین صفا شخصا در آن حضور داشته باشد ؟
دقیقا ، ببینید … هر کدام از این شعرها ماحصل یکی از اتفاقتند در زندگی من ، یک اتفاقی افتاده که این غزلها به وجود آمده اند و شعرهایی در کتاب چاپ شده اند که به من نزدیکترند ، آن غزلهایی که بیشتر تجربی بودند تا حسی را در کتاب نندهام .

خودتان میخواهید سمبلیک بنویسید ؟ تعمدی است ؟ یا زیاد هم لحظهی نوشتن به این فکر نمیکنید که نیلوفر سمبل صبر و شکیبایی است .
سمبلیک نمینویسم . ولی بعضی جاها از این سمبل استفاده میکنم. من به حال نوشتن اعتقاد دارم ، سنبلها گاهی وسط نوشتن سر و کلهیشان پیدا میشود و من هم بهشان نه نمیگویم ، اما به طور خاص نه . لنگه کفش خیلی سمبلیک بود و این هم ترانه ای بود که تجربهاش کردم و دیگر تکرارش نکردم.

پدر من خیلی با لنگه کفش ارتباط برقرار کرده بود …
شاید چون گفتم پیر و درب و داغون (میخندد)

کاش “بی تابی” را حذف میکردید ، آنچه که در کتاب چاپ شد پر از سانسور بود ، آن 3-4 خط باقی مانده هم به نوعی انساجامش را از دست داده بود . به بی تابی خیلی کم لطفی شده است …
کم لطفی که زیاد میشود ، چیز بدی هم فکر نمیکنم در آن غزل باشد ، نمیدانم چه برداشتی از آن شده ، فقط خیلی عاشقانهاست . یکی از دوستان شاعرم به نام اقای محمدرضا حاج رستم بیگلو که یکی ازشاعران صاحب سبک نسل ماست و من به خودش و شعرش بسیار ارادت دارم یک روز به من گفت که عیب بزرگ شعر تو خیلی رمانتیک بودن آن است . من هم گفتم که عیب بزرگ شعر تو این است که خیلی رمانتیک نیست ، با هم بحث میکردیم و من غزل بیتابی را که تازه نوشته بودم برایش خواندم و محمدرضا شروع کرد به گریستن . الغرض این شعر به غیر از اینکه احساس زیادی در آن هست فکر نمیکنم چیز دیگری داشته باشد ، خیلی برایم جالب است که همهی دوستانی که مرا میشناسند ، اولین چیزی که میخواهند این است که برایشان بیتابی را بخوانم .

نمیدانم چرا راویان ترانههایتان را ناامید میدانند ، به نظر من خیلی امیدوارند ، من حس میکنم با وجود تمام این غمی که دارند هنوز امیدوارند ، مثل بخون امشب ..انگار منتظرند ، من این انتظار را حس کردم .
ترانههای من درست است که تلخند اما خمیر مایهش بیشتر انتظار است . در نهایت هنوز دارند پافشاری میکنند … من هنوز مینویسم ، هنوز در کارهایم اظهار شکست نکردهام . این شیفتگی دردناک توأم با یه نوع انتظار است ، شنوندههای ترانههای من این را می شنوند و من نیز این را در کارهایم حس میکنم .

من خودم این را حس کردم ، این انتظار خیلی بد است .کشنده است !
این انتظار بخشی از شخصیت من شده است . . شده است دیگر، کاریش هم نمیتوان کرد .

معتقدم که بعضی از کارها ، بالاخص کارهای اولیه بسیار احساسی بودهاند . مثل عروس من…
آن زمان ما جوانتر بودیم و خیلی شوق و ذوق داشتیم و انرژی زیادی داشتیم و به هیچ چیز جز کار کردن فکر نمیکردیم ، شاید باورتان نشود اما “ عروس من” را در تاکسی نوشتم . در حسی بودم که در هر وضعیتی میتوانستم بنویسم. این شور و شعف برای نوشتن ….جوان بودیم و تشنهی نوشتن.

چه سالی این ترانه را نوشتید ؟
همان سالهایی که متاسفم منتشر شد ، قبل از نوشتن ترانه سنتوری .

سنتوری؟ به جز زخم زبون کدام یک از ترکها نوشتهی شماست ؟
فقط زخم زبون برای من است. یک پارت دیگر هم برای کنسرت به تازگی به آن اضافه کردم .

من فکر میکردم سنگ صبور نوشتهی شما باشد ، اما شاهکار آقای ارجینیست …
بله . یکی از ماندگارترین ترانههای دههی هشتاد است و کار امیر ارجینی است و از آن ترانههایی است که خوانندگانی که در دهههای بعد جدی کار کنند حتما دوباره آن را اجرا خواهند کرد . مثل ترانهی گل یخ کورش یغمایی که اجراهای متفاوتی را از آن شاهد بودیم مطئنا این اتفاق برای سنگ صبور نیز خواهد افتاد .

یک خاطره از یکی از ترانههایتان بگویید ، به عنوان مثال ملودی “کجاست بگو” را چاوشی هنگامی که از ماشین پیاده شده در یک شب ساختهاست …
در زمان تولید یه شاخه نیلوفر من و محسن خیلی باهم بودیم و روزهای سختی را تجربه میکردیم . آن زمان که پرندهی غمگین نیز متعلق به همان دوره است ، ترانههای آن دوره تلخ است . مثلا قلهی خوشبختی …آن روز با محسن نشسته بودیم. ما با هم حرف میزدیم و من مینوشتم . یه شاخه نیلوفر مرهون روابط صمیمیانه و نزدیک من و چاوشی در آن دوره است .

بله . حضور شما در یه شاخه نیلوفر محسوستر از ژاکت است .
بله . آن روزها دست خودمان هم نبود ولی آن فضا را ایجاد کردیم . بعضی از دوستان انتقاد میکردند در آن زمان که چرا این همه ضجه ، اینهمه ناله ، ما واقعا در یک شرایط بحرانی بودیم من می نوشتم محسن می ساخت آن ترکها و فضاها باب دلمان بود ، شرایط اینطور پیش آورد . من هنوز معتقدم که شیرینترین آلبومی که تا کنون کار کردیم همین یه شاخه نیلوفر است ، نقصها و ایراداتی داشته است … و شاید همین باعث کملطفی نسبت به آن شد ، وگرنه این آلبوم خیلی رئال است . ما همگی خودمانیم در یه شاخه نیلوفر .. من یه شاخه نیلوفر را خیلی دوست دارم .

اتفاقا من خیلی یه شاخه نیلوفر را دوست دارم ، اصلا نمیدانم چرا بعضی متاسفم را بت کردند؟
من آلبوم حریص را یکی از بهترین آلبومهای پاپ ایران میدانم به خاطر تفاوتهایی که با بقیهی کارها دارد . و این آلبوم یکی از قدرتمندترین کارهای دههی هشتاد است و متاسفم از این جهت بزرگ داشته میشود که نقطهی اوج گروه ما با متاسفم بوده است . از متاسفم تمام کارها( صدابرداری ، ملودی ، ترانه و … ) از خامی اولیه در آمدند و حرفهای تر شدند و بیشتر شنیده شد . فکر میکنم مردم با خاطرههای یک آلبوم حال میکنند تا خود آن آلبوم . من و محسن چند شب پیش در ماشین نشسته بودیم و متاسفم گوش میکردیم . تاثیری که گذاشت به همین دلیل بود بعضی هنوز فکر میکنند این آلبوم بهترین آلبوم است. در هر حال قضاوت با مردم است .

شما یه شاخه نیلوفر را بیشتر دوست دارید ؟
من یه شاخه نیلوفر را خیلی دوست دارم و چند ترک از ترکهای متاسفم ر، مثل عروس من ، پرنده، کمتحمل .

چرا دیگر دکلمه نکردید؟
چرا . در کافههای شلوغ دکلمه کردم دیگر …

با این همه فاصله ؟
شاید در کارهای بعدی پررنگتر بشود . بسته به نوع آلبوم دارد ، اگر نیاز داشته باشد این اتفاق میافتد و خوب است اما بخواهیم به زور دکلمهی من را تحمیل کنیم کار خراب میشود.

آیا قرار است فضای کلی شعرهایتان عوض شود ؟ مثلا امیر ارجینی فضاهای متفاوتی را تجربه کرده است ، یک عاشق مثل عاشق چمدون که منتظر است و یک عاشق مثل عاشق دلم تنهاست ….آیا این فضا (که به نظرم نه خاکستری است و نه غمگین بلکه عشق واقعیست) حاکم بر کلیت کار شما قرار است همین طور باقی بماند ؟
دربارهی آینده نمیتوانم نظر کلیای بدهم ، اما بزرگترین اتفاق زندگی من باعث شده است کلیت شعر من اینگونه شکل بگیرد . شاید فضا قالب یا زبان کارم تغییر کند اما خمیرمایهی شعر من همیشه با من باقی خواهد ماند . من نمیتوانم تصمیم بگیرم که باشد یا نباشد … شاید شکلش عوض شود ولی حالش همان حال خواهد بود .

من هیچوقت ندیدم که راوی ( یا آن عاشق ) معشوقش را سرزنش کند فقط یک بار شنیدم که گفتید : دلبر خودپسند من …اما راوی مدام خودش را سرزنش میکند دل افسردهی من ، پشت پا خوردهی من ، همهی اتهام را انگار به سمت خودش میداند .
طرف مقابلم را سرزنش نمیکنم .

ولی در شعرهای شما سرزنش نیست . کمی هم سرزنش بد نیست ، همیشه مینویسید : میدانم که خوشبختی و… فکر میکنم بلاخره یه جا هم باید به ستوه بیاید و بگوید : تو هم نامردی کردی که رفتی. این عشق دیگر خیلی افلاطونی است !
نه ، شکل برخورد من اینگونه است . من به عنوان یک آدم معمولی هم برخوردهای معمولی داشتهام اما درونم دست خودم نیست . من هیچوقت نتوانستم متهمش کنم ، اینطور در ذهن من جاری شده است و من روی کاغذ نوشتهم ، دیگر دست من نیست من فقط مینویسمشان. نمیتوانم خیلی قاطعانه نظر بدهم که چرا اینطور است ، گرچه گاهی برخی کملطفی میکنند ، مثلا در نقدی به یه شاخه نیلوفر خواندم که نوشته بودند که چقدر تظاهر میکنید به دلسوختگی و عاشقی ! به نظر من شنونده ای که عاشقانه و صادقانه به کار گوش میکند درک خواهد کرد که تظاهر در آن هست یا نه ، مرز میان دروغ و حقیقت به اندازهی یک تار موست . من نمیدانم عشق افلاطونی چهطور است اما میدانم که اشتباه نمیکنم .

من فکر میکنم زیادی عاشق است !
خب این هم از بدبختیهای ماست ( میخندد) .

بیتابی و کلا نه بیتابی ، بلکه بیشتر نوشتههایتان فکر میکنم به نقطهای رسیده که دیگر شما از حسی نمینویسید که منحصر به شماست ، این حس فراتر از حسین صفاست ، مشترک میان او و دیگران است مثلا من قلهی خوشبختی را که میشنوم درکش میکنم ، حسش میکنم . این همحسی که ایجاد شده ماحصل تجربه است یا این حرف دلتان است که به دل مینشیند ؟
معمولا چیزی که من به آن میپردازم و یا روی آنها حساس هستم نوستالوژی تمام ایرانیهاست . مثلا بیتابی … امکان ندارد یک مرد ایرانی آن را بشنود و تحت تأتیرش قرار نگیرد و یا قلهی خوشبختی را امکان ندارد کسی بشنود و متأثر نشود . تلاش من بر این بوده است که از مرز همحسیهای من و مردم و یا مردم و من فراتر نروم ، تا دیگران هم با آن ارتباط برقرار کنند .

پس این امر تصمیم شما بوده و اتفاقی نیست .
اتفاقی ؟ نه … ببنیند تبدیل شده به یک اتفاق ، دیگر من تصمیم نمیگیرم که چه بنویسم ، من تجربهها و تمرینهایم را در جوانی کردهام و دیگر اینها خود به خود اتفاق میافتد ، بدون اینکه بخواهم تصمیم بگیرم ، آن دو دو تا چهار تا ها و برنامهریزیها و بایدها و نبایدها دیگر ناخودآگاه اتقاق میافتد ، دیگر الآن اینکارها را نمیکنم ولی 10 سال پیش چرا .

حالا میخواهم یک اعتراف بکنم ! من بر اساس شعرهایتان انتظار داشتم شما خیلی غمگین باشید ، ولی برعکس اجتماعی هستید .
شعر بازتاب درون شاعر است ، شعر نتیجهی انزوای شاعر است . این غم در درون همه هست ، ولی چون من بیانش کردم به نظر دیگران انسان غمگینی میآیم .

هنوز هم کسانی که برای پول ترانه مینویسند شما رابه همان اندازه ناراحت میکنند ؟
معضل ترانهی امروز ما ، همین جنبهی بدی است که پیدا کرده است …خیلی ها به قصد پول در آوردن ، شأن کلمه ، حرمت کلمه ، جایگاه ترانه و… را از بین بردهاند . فقط به قصد پول در آوردن ترانه مینویسند . کاسبی نام و شهرت و موقعیت میکنند و با این انگیزه وارد میشوند و این اتفاق باعث منزوی شدن و عذاب کشیدن بعضی ترانهسرایان میشود . مسئلهی مالی اصلا اهمیتی ندارد این مسئله مرا خیلی آزار میدهد . کثرت ترانهسرایان و کثرت آثار اجرا شدهی بیتأثیر برایم غمگین کننده است. ملاک من برای یک شاعر تاثیر آثارش بر روی اجتماع است . نام داشتن اتفاق خوبیست اما خوشنامی و بد نامی هم مهم است .

تا حالا شده جایی بروید و کسی شما را بشناسد ؟
بله. ا دوستانی که مخاطب جدی هستند من را خیلی خوب میشناسند . ولی چون گروه ما زیاد در مجامع عمومی حاضر نمیشویم کلا کمتر شناخته میشویم . خیلی ها شناختهاند و لطف داشتند و خیلی ها هم شناخته اند و اهمیتی ندارد شناخته شدنم توسط مردم بلکه علاقه آنها به آثار اهمیت دارد .
یک روز در اداره یک نفرآمد و به من گفت شما آقای صفا هستین ؟ گفتم بله . گفت پس اینجا چیکار میکنی ؟ ( میخندد ) برخوردها متفاوت است یکبار هم یک پسر جوان نوبت گرفته بود تا به من برسد آمد جلوی باجه ( من کارمند بانک هستم ) فکر کردم کار بانکی دارد ، گفت آقای صفا من با قلهی خوشبختی خیلی گریه کردم و رفت .. در هرحال شناخته شدن توسط مردم دغدغهی من نیست ، مهم شنیده شدن آثارم است . من ایرج جنتی عطایی را هیچوقت حضورا ندیده ام اما با ترانههایشان زندگی کرده ام و یا مرحوم حسین منزوی که تأثیرگذارترین فرد در زندگی شاعرانه من بوده است را در مجموع نیم ساعت هم ندیده ام ولی وقتی دیدمشان حس کردم قرنهاست که میشناسمشان یا آقای محمدعلی بهمنی که شاگردشان هستم و به ایشان ارادت دارم را وقتی دیدم همان نظری داشتم که وقتی هنوز ندیده بودنمشان … مهم تاثیری است که این افراد بر روی ما دارند .

کدام یک از شعرهایتان را یشتر دوست دارید ؟ از میان منتشر شده ها و اجرا شده ها .
با من کم تحمل خاطره دارم ، یه شاخه نیلوفر ( خود ترانهی یه شاخه نیلوفر ) ، دور آخر و غزل آخر کتاب ( اتفاق ) .

کتابتان کتاب خوبی بود …
، این کتاب مجموعهای از اشعاری بود که باید منتشرشان میکردم تا از دستشان خلاص شوم . مجموعهی دوم غزلیاتم متفاوت است نام این کتاب ” در ایستگاه انارستان” است .

ادبیات روسیه را همچنان میخوانید ؟
بله . به طور جدی دارم ادبیات روس را میخوانم . با وجود اینکه اینروزها درگیری زیاد دارم اما هنوز روزی 3-4 ساعت میخوانم.

کافکا چهطور ؟ میخوانید ؟
بله . من چندین سال از زندگیم را صرف خواندن آثار کافکا و صادق هدایت کردم .” تولد یک نویسنده” پیشکشی است به روح بلند صادق هدایت و تحت تاثیر همان روزها سروده شده است .


سئوالهای شما

چند نفر از دوستان از من خواستهاند تا سئوالاتشان را از شما بپرسم ، البته بعضیهایشان اصلا احتمال نمیدادند که این سئوالات به دست شما برسد ، یکی از آنها دوست دارد بداند که چاوشی چقدر در ترانهها دخل و تصرف دارد ؟
هیچی.

اصلا؟ حتی به عنوان یک آهنگساز یا تغییر یک کلمه برای بهتر شدن در ملودی و …
لزومی ندارد ، شما از گروه ما 4-5 آلبوم شنیدهاید و فکر میکنید کل همکاری ما منحصر به همینهاست . اما هر سال یک آلبوم به بازار میآید با 8 یا10ترک ، برای به بازار آمدن آن فراز و نشیبهای بسیار طی شده است . گروه ما دیگر همدیگر را به خوبی میشناسند ما فراتر از همکار هستیم ، . با هم نفس میکشیم و خیلی هماهنگ هر کدام کار خود را انجام میدهیم .

کدام یک از شعرای کلاسیک روی کار شما تاثیر گذاشته اند ؟
بیشترین کسی که در شعرم تاثیر گذاشته حسین منزوی است .

البته فکر میکنم منظورشان از کلاسیک بیشتر حافظ و سعدی و… باشد ، مثلا یک جا شما در بیتی میگویید : ” دل من ، دل نبود اگر حتی / لحظهای از تو جان به در میبرد ” من را یاد “بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان / مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم “ حافظ انداخت . یک جاهایی مثل این تاثیر را میتوان دید .
خواندهام ، اما در لحظه نوشتن مد نظرم نبوده است، بیشتر بیدل میخوانم و سعدی . زیاد با حافظ میانهی خوبی ندارم .

بیدل دهلوی از سبک هندی؟
بله . من به سبک هندی علاقهی خاصی دارم.


خیلی ها من جمله خود من برایشان این سئوال مطرح است که محسن چاوشی خیلی از کارهایش بعد اجتماعی دارد . اما تا جایی که من اطلاع دارم شما هیچیک از شعرهای اجتماعی او را نگفتهاید ، درست میگویم؟
من “متاسفم” را گفتهام.

متاسفم اجتماعیست؟
در عین ساده بودن قابل تأویل است ، میتوان آن را بسط داد به خیلی چیزها از جمله موضوع اجتماعی.

شما چهقدر این اجتماعی خوانیهای چاوشی را میپسندید ؟ او راتشویق میکنید یا اینکه فکر میکنید او باید همین سبک رمانتیک را ادامه بدهد؟
تا جایی که سفارشی و تصنعی نشود از آن استقبال میکنم ، البته ما خیلی در این بعد کار هم میکنیم اما اینکه منتشر نمیشود بحث جدایی است . ما در این زمینه کار میکنیم آن هم تند و تیز . اما منتشرنمیشوند ، در واقع از انجاکه ما این را پذیرفتهایم که رسمی کار کنیم خیلی از کارهایمان متاسفانه منتشر نمیشود … اصلا محسن با همین کارهای اجتماعیست که مطرح شده است . در کنار آن کارهای رمانتیک .

تا حالا شده که از شاعران امروز مثل فروغ فرخزاد و شاملو بخواهید چاوشی را دعوت کنید که شعری از آنان را اجرا کند؟ یا شما پیشنهاد میکنید و او کار خودش را میکند ؟
نه اتفاقا ، ما در گروه خیلی باهم مشورت میکنیم . او همیشه با ما مشورت میکند ، این نشاندهندهی درک بالای اوست و اطمینانی که به ما دارد ، لزومی ندارد کسی که دراین ژانر کار میکند شعری از شاملو بخواند یا از فروغ ، کسی که پاپ می خواند به نظرم بهتر است که ترانههای صمیمی کار کند . گرچه مطمئنم که اگر محسن بخواند ، حتما از پسش برمیآید . از اینکارها زیاد انجام شده و به عقیدهی من لزومی ندارد تکرار شود . یک شعر در گذشته از حمید مصدق خوانده است که بد نبود ، اما اشعاری را که به زبان محاوره خوانده توفیق بیشتری پیدا کرده است ، طبیعیت ژانر پاپ همین است . هرچی مردمیتر باشد گیراتر است .

توبهنامه هم پیشنهاد شما بوده است؟
خیر. این ترک داستان دارد ، پیشنهاد من نبوده ، اما من در آن دکلمه کرده ام . شاعر این اثر ژولیدهی نیشابوری است و من اصلا نمیدانم کی هست !

چرا در بیتابی گفتهاید رباط کردیم ؟
همان قدر که در کتابم توضیح دادم کافی است .

روی عروض و قافیه چقدر کار میکنید ؟
من از اول روی عروض کار نکردهم . بگویید اصلا سراغ عروض نروند . باید به آهنگ کلمات و ریتم توجه کرد و کلمات را خیلی خوب درک کرد . من ریتم را خوب درک کردم ، آن هم به دلیل این بود که خیلی شعر خواندم ، وقتی شما شعر کلاسیک نیمایی یا سپید را با دقت بخوانید خودبه خود وزن و موسیقی کلام را درک میکنید البته باید در کنارش بنویسید و تمرین کنید .نوشتن خیلی مهم است ، شاید من حدود 10 سال از زندگی مادیام را به همین خاطر عقب افتادم ، به خاطر همین خواندن و نوشتنها …

پشیمان که نیستید؟
نه ! چرا باید پشیمان باشم ؟ حال میکنم .. .نه به خاطر اینکه شعرها و ترانههایم امروز توفیقی پیدا کردهاند بلکه به این دلیل که شخصا از خواندن و نوشتن لذت میبرم. اینقدر دلنشین است که اگر تمام دنیا متحد شوند و بگویند که نوشته هایت بد است و دیگر ننویس ، برو گمشو ، شاید بروم گم بشوم اما حتما در آن جایی که گم شدهام همچنان خواهم نوشت ، نوشتن را دوست دارم .

منبع: مصاحبه از وبلاگ چاوشيون
دوستان اگه مصاحبه رو خونده باشید باید دنبال این شاهکار بگردیدبیتابی

من که خوابم نمیبرد ، خواب و راحتم راگرفته بیتابی

عشق من! نیمههای شب شده و تو در آغوش همسرت خوابی

ازتوعمری گذشته اما من باخودم فکر میکنم که هنوز

تو همان دختر جوان هستی با همان گونههای سرخابی



فرض کن این اتاق پیش من است وهمین تخت با من خوشبخت

فرض کن این لباس خواب سفید فرض کن این ملافهی آبی

اتفاقا شبی رباطکریم* زیر باران من خراب شود

اتفاقا تو هم پس از باران اثری از خودت نمییابی

پرده را میزنم کنار ، امشب از شب پیش هم سیاهتر است

فرض کن اتفاقا امشب هم نیستی و به من نمیتابی



پس کجا رفته آن دو چشم قشنگ؟ آن دو تا چشم کوچک دلتنگ

کو دل تنگ کوچکت؟کو آن صورت مهربان مهتابی؟

در کنارت کسیکه میخوابد گونهات را چگونه میبوسد؟

آه... او را چگونه میبوسی؟! در کنارش چگونه میخوابی؟!



باز هم قرص دیگری خوردم بلکه مُردم، دل از تو هم کندم

و خودم را بهسختی آکندم به همین خوابهای مردابی


... نتوانستم از تو دل بکنم شب فردا به یادت افتادم

ساعتم را که کوک میکردم فکر کردم کنار من خوابی


مطالب مشابه :


متن کامل مصاحبه آیت الله رفسنجانی با ماهنامه ی مدیریت ارتباطات89/3/30

ما هم بین مردم بودیم و در فامیل میدیدیم که بچهها درست کردن برای جامعه درست




طنز علت های خودکشی در کشور

بررسی سخت افزار سیستم برای اجرای




مصاحبه چاووشيون با حسين صفا

ملودی نبود ، من آن را دکلمه کردم تا بیتی از ترانه کم نشود بعضی از بچهها درست است که




همه چیز از خشایارشا | شاه امپراطوری ایران

داستان آمدن خشایارشا به آتن را داستان پردازان یونانی برای بزرگ کردن بچهها و کسانی را




برچسب :