شهرستان دشتی نگین علم و ادب
بیو گرافی فایز دشتی
محمد علی دشتی متخلص به فايز در سال 1250 ه ق برابر 1209 ه ش در روستای کردوان ديده به جهان گشود.تحصيلات مقدماتی را ابتدا در روستای کردوان و سپس در روستای بردخون زير نظر مدرسين مکتب خانه ها فرا گرفت. بعد از اتمام تحصيلات مقدماتی دوباره به کردوان بازگشت و نزد يکی از مشايخ آن ولايت که در زبان و ادبيات فارسی و عربی تسلط داشته به نام شيخ احمد فرزند شيخ عاشور مشغول به کسب علم و ادامه تحصيل گشت. ایشان در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به ترويج علم بود و کتابت مي کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز را بهگزدراز(روستايی نزديک به خورموج) تبعيد کردند. به هر ترتيب فايز شاعر شروه سرای دشتی پس از پشتسر گذاشتن هشتاد سال زندگانی در سال 1298 ه ش برابر با 1330 ه ق در گزدراز وفات يافت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصيتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.
شرح حال زندگی فایز:
فايز کسی نيست که بشود او را فراموش کرد و از ذهن خود پاک کرد. اگر روزی این اتفاق بيفتد ما هويت خود را از دست داده ايم. هميشه ملتی موفق و پيروز است که از گذشتگان خود الهام بگيرد و آنها را پاس بدارد. فايز هم جزی از گذشته این مرز بوم است و مايه افتخار یک ملت بوده و هست. ایشان در زمانی مي زيسته که ظلم خان ها بيداد مي کرده و شرايط زندگی بسيار سخت بوده است. فايز برخاسته از دل جامعه درد کشيده و مظلوم بوده و تحمل زندگی در آن مناطق بسيار سخت و طاقت فرسا بوده است به دليل آفتاب سوزان و گرمای شديد در تابستان و سرمای وحشتناک در زمستان و قحط سالی که هميشه گريبان گير این مردم بوده و جنگهايی خواسته و ناخواسته که باعث مرگ مير زيادی مي شده است.فايز با آن روح لطيف و سرشار از عشق نمي توانسته این فضای حاکم بر جامعه خود راتحمل کند به خاطر همين به شعر متوسل مي شود. يکی از نمونه های بارز شخصيتی او این بوده که کاملابا تن پروری و تنبلی مخالف بوده و خود يک کشاورز درد کشيده و زحمت کش بوده است. فايز در تمام طول زندگی خود عاشق بوده و عاشق از دنيا مي رود. شعر های فايز از دل برخاسته و ناچار بر دل مي نشيند. ایشان که شاعری فرهيخته و با سواد بوده هيچوقت در مدح هيچ خانی شعر نمي گفت و به همين سبب مورد غضب خان دشتی قرار گرفت و ایشان را تبعيد کرد و در همان جا به دیار باقی شتافت.
در اندازه واقعی (۱)
در اندازه واقعی (۲)
نگاه و دیدگاه فایز دشتی نسبت به زن
قدت طوبی لبت کوثر رخت حور
از این حسن خدایی چشم بد دور
بت فایز زخوبی بی نیاز است
بود سرتا قدم نور الی نور
در مصرع اول که می بینید زن را موجودی ذکر می کند که انسان را یاد بهشت می انداز طوبی درختیست در بهشت کوثر رودیست در بهشت و حور زنان زیبای بهشتی به راستی زن انسان را به خدا می رساند با ان زیبایی ظاهر که نشانی و ایتی از خداست که با چه زرافتی چنین موجودی را افریده که یاد اورنده و ذکری از خداست.همه چیز زن ما را یاد خدا می اندازد ایا قدرت خدا را در چهره و زیبایی او نمی بینید.
و در مصرع دوم چه زیبا می سراید چه نکته ای ظریفی را به یاد خواننده می اندازد و می گوید کسی که توانایی دیدن این حسن خدایی را ندارد و زن را به معنای دیگری می بیند نه انچه که هست خدایا این چشمان را از او دور کن.باور کنید در این دور زمان خیلی از ما زن را به عنوان زن نمی بینیم.ولی فایز دشتی چه زیبا ذکر می کند و از ما می خواهد که زن را به عنوان ایتی از خدا باید دید.
و در مصرع سوم بت فایز زخوبی بی نیاز اینجا از چه کسی سخن به زبان می اورد کسی که از خوبی بینیاز است یعنی هر زنی نمی تواند اینگونه باشد و به این درجه برسد زنی است که خوبیها هم در وصف او عاجز مانده اند.
و در مصرع اخر اوج شعر است می گوید زنی که قدر خود را دانسته نوریست برای رسیدن به خدا راهیست و کسی است که تو را به عرش می برد و تو را راهنمایی می کند و نوریست در تاریکی و ظلمات.
به راستی ما اینگونه که فایز به زن می نگرد می نگریم؟
شعری از فایز دشتی در قالب غزل در مدح امام حسين:
ببر ای ساربان در قتلگاهم بده مژده حسين کم سپاهم
بگو عباس بر پا کن علم را بر آور آرزوهای دلم را
مگر ای ساربان این جا چه جايست که آن خوشبوتر از جنت سرايست
نسيمش در مشامم خوشتر ايد که اینجا بوی زلف اکبر آيد
الا ای سار بان مشکن دلم را فرود آور در اینجا محملم را
فرود آور در اینجا محمل من که اینجا خوش فرود آمد دل من
خس خاری که در این سرزمين است نشيمنگاه سرو و ياسمین است
همين خاک است منزلگاه جانان نهم سر بر سر خاکش دهم جان
عجب این خاک خاک مشک بيز است که هم شادی فزا هم غصه خيز است
عجب این خاک خاک با صفائيست يقين آرامگاه دلربائيست
عجب این خاک بويش عنبرين است يقين با خون مهرويان عجين است
برهنه پا بر هر ناسزاوار برهنه بر مغيلان پای بر سر
سر از این خاک هرگز بر ندارم مگر از تن رود جان فگارم
برای این زمين بود ای عزيزان گزاريدم که تا این جا دهم جان
شعری ناتمام در مورد حضرت عباس (ع):
کوفيان گفتند عباس آمد بهر ستيز
ما نداريم دست جنگ او مگر پای گريز
ای پياده بر زمين افکن تو این تير و کمان
وای سوار عباس آمد جوشن و مغفر بريز
این غضنفر فر هژ بر افکن که شبل حيدر است
ز او بينديشيد کامد شير با شمشير تيز
فایز شاعری جاودانمحمد علی دشتی متخلص به فايز شاعر دلسوخته و مسولی که با شعر خود مردم را به دفاع از ارزشهای بزرگ جامعه ميخواند و تشويق ميکند.کسی که در يک روستای دور آفتاده به دنيا آمد جايی که نه مکان خوبی برای زندگی کردن بود و نه مکان خوبی برای فرا گرفتن علم مکانی بود دور افتاده و محروم.سرزمينی که گرمايش طاقت فرساست و سرمايش استخوان سوز.ولی حکايتی بس زیبا دارد و ما انسانها را سختی ميدهيم تا به درجه کمال برسند.و اما شعر او که برای من تمام نشدنيست و هر روز که ميخوانم با نکات جديدی اشنا ميشوم.فايز درد محروميتهای جامعه خود را در قالب شعری روان می سرايد و همه را تحت تاثير خود قرار ميدهد و به راستی که وقتی شروه خوانان شعر او را می خوانند برای مدتی از این زمين خاکی جدا ميشوی.وقتی که می سرايد:
هنوزم بوی زلفش بر مشام است
هنوزم ذوق لبهايش به کام است
چسان فايز شود از ناله خاموش
مگر آندم که در خاکش مقام است
شخصيت جذاب و پر کار فايز را نمی توان دست کم گرفت شاعری کشاورز بود و پر کار و به شدت رياکران و راحت طلبان را سرزنش ميکرد حال در هر مقام و منسخی که بودند.وقتی که طلاب حوزه علميه بردخون را مورد خطاب خود قرار ميد هد و آنان را سرزنش ميکند اینگونه می سرايد:
مدرسه که بايد تن لاغر کند
تن افسرده رخ اصفر کند
مدرسه کی زيبد این نابخردان
جای اینانست اصطبل خران
زبان نيش دار و طعنه آميز او بسيار تند بوده و هر کس را يارای همياری با فايز نبوده به همين دليل اینگونه می سرايد و از نارفيقها می گويد:
سحر بلبل به گل این داستان داشت
شکايت ها زجور باغبان داشت
سحر فايز ز دست نارفيقان
گهی ناله گهی آه و فغان داشت
اینها هم خود نشان ميدهم که ایشان چقدر به جامعه خويش احساس مسوليت می کرده است به این شعر او دقت کنيد:
دگر شب شد که دل بی تاب گردد
دو چشمم نا ميد از خواب گردد
عجب باريست بر دوش تو فايز
که بر کشتی نهی غرقاب گردد
و جان خود را در همين راه از دست ميدهد و او را تبعيد ميکنند و خود ميداند که راه برگشتی نيست و اینگونه ميسرايد:
بلندی سير عالم ميکنم من
به جای عيش ماتم ميکنم من
خلايق دور فايز جمع گرديد
که فردا در درسر کم ميکنم من
و به این شعر او دقت کنيد که چه زيبا می سرايد که صيرت زيبا مهم است نه ظاهر زيبا:
نه هر سرچشمه ای آب زلالست
نه هر لاله رخی صاحب کمالست
نه هر برگشته بختی هست فايز
نه هر گلدسته خوان مثل بلالست
بنا به وصيت خودش او را در نجف اشرف به خاک می سپارند چون خود اینگونه می سرايد که:
مرا ياران وصيت اینچنين است
که هر کجا که جانان در کمين است
به دوش آنجا بريد تابوت فايز
که جای تربتم آن سر زمين است
و این شعر او که حاکی از جاودانگی شعرش هست به راستی که اینچنين شد خدايش بيامورزد و روحش شاد:
به گلشن تا زگل نام نشانست
حديث بلبل گل در ميانست
جهان تا هست ذکر شعر فايز
ميان دوستان این داستانست
فايز دشتی
باز هم فايز کسی که يک ملت به او افتخار می کند نه فقط ما دشتی ها کسی که افتخار هر ایرانی است
کسی که شروه سرايان او را تا سر حد جنون دوست دارند.چگونه است که يک انسان به این مراتب ميرسدو در دل ميليونها انسان جا باز ميکند و مورد توجهه قرار ميگرد.من در اینجا به يک نکته اخلاقی بسيار درخور توجه در مورد ایشان اشاره ميکنم تا با شخصيت استثنايی ایشان بيشتر اشنا شويد.فایز با تظاهر و ريا وتن پروری به شدت مخالف بوده و رياکاران و تن پروران را سر زنش ميکرده است. گروهی از طلبه بردخون که در زمان فايز دار العلم کوچکی بوده فقط به درس خواندن و تن پروری و خورد خواب می پرداخته اند و بدين بهانه از کار و کوشش سر باز می زده اند این تنبلی و تن پروری و بی توجهی آنان به کار و کوشش نفرت و خشمفايز را که به زبان صرف و نحو عربی هم تسلط داشت نسبت به آنان بر انگيخته و سبب ميشود که این شعر را بسرايد:
ايها الطلاب ناموا فی بيوت و اسکنوا فی دار العنکبوت فاذکروا اشعار باقر دائما لاتقولوا کان زيد قائما مدرسه بايد که تن لاغر کند جسم را فرسوده رخ اصفر کند مدرسه کی زيبد این نابخردان جای اینان است اصطبل خران
رباعی از فايز دشتی که در وصف حضرت علی (ع) گفته اند:
ای شاه نجف هر دو جهان شاهی تو ره گمشدگان به سوی حق راهی تو فايز نشناسدت وليکن داند الله نه ای ولی الهی تو
شعری در قالب غزل در مدح امام حسين:ببر ای ساربان در قتلگاهم بده مژده حسين کم سپاهم
بگو عباس بر پا کن علم را بر آور آرزوهای دلم را
مگر ای ساربان این جا چه جايست که آن خوشبوتر از جنت سرايست
نسيمش در مشامم خوشتر ايد که اینجا بوی زلف اکبر آيد
الا ای سار بان مشکن دلم را فرود آور در اینجا محملم را
فرود آور در اینجا محمل من که اینجا خوش فرود آمد دل من
خس خاری که در این سرزمين است نشيمنگاه سرو و ياسمین است
همين خاک است منزلگاه جانان نهم سر بر سر خاکش دهم جان
عجب این خاک خاک مشک بيز است که هم شادی فزا هم غصه خيز است
عجب این خاک خاک با صفائيست يقين آرامگاه دلربائيست
عجب این خاک بويش عنبرين است يقين با خون مهرويان عجين است
برهنه پا بر هر ناسزاوار برهنه بر مغيلان پای بر سر
سر از این خاک هرگز بر ندارم مگر از تن رود جان فگارم
برای این زمين بود ای عزيزان گزاريدم که تا این جا دهم جان
شعری ناتمام در مورد حضرت عباس (ع)
کوفيان گفتند عباس آمد بهر ستيز ما نداريم دست جنگ او مگر پای گريز
ای پياده بر زمين افکن تو این تير و کمان وای سوار عباس آمد جوشن و مغفر بريز
این غضنفر فر هژ بر افکن که شبل حيدر است ز او بينديشيد کامد شير با شمشير تيز
افسانه و فايز
فايز را با دوبيتی هايش می شناسند .با دوبيتی ها و ترانه های جانسوز و غم افزايش با ترانه های که در کهسار و بيشه زار دشتی و دشتستان تا جاودان تنين انداز است با ترانه های که مردم اين مر زبوم با آن آغاز ميکنند و با آن به پايان ميرسانند زندگی پر فراز نشيب خود را در گرمای سوزان و در سرمای جانکاه در کشتزارها در سفر و حضر دوبيتی های فايز را به عنوان بهترين يار ميپذيرند و چه خوش شروه سر مي دهند که احساس نکنندخستگی روزانه را که نيکوترين دوای درد باز ياران است و انگيز نده رنجبران.
افسانه های زيبا و خواندنی در مورد فايز وجود دارد که من يکی از آنها برای شما می نویسم:
فايز در اول جوانی بر اثر اختلاف با روسای کردوان از اينجا تبعيد می شود و به ناچار راه شنبه را در پيش ميگيرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده.از قضا به مرض حصبه دچار ميشود.عمه اش برای اینکه ديگران از اين بيماری مصون و در امان باشند فايز را به قلعه ويران و متروکه دور از شنبه می فرستد و کنيزی را واسطه قرار ميدهد که هر روز و شب غذا و آب و ساير مايحتاج را برای فايز ببرد.چند شابنه روز این کار تکرار ميشود.شبی از شبها که فايز چشم به راه کنيز می نشيند سه زن را ميبيند که بسويش می آيند.سه زن زيبا سه حور سه پری پيکر سه زن که با ديگر زنان تفاوت فاحش دارند اما فايز هرگز انان را نديده است و نمی شناسد.زنان در نزد فايز مينشينند اما ساکت و خاموش و فايز نيز که مات و مبهوت مانده قدرتتکلم ندارد.از چشمان فايز وحشت ميبارد.اما اين وحشت ادامه نمی يابد هنگامی که ميبند يکی از زناندستمالی را باز ميکند که در آن سه سيب و سه انار است و سه به گذاشته و در پيش فايز مينهدبی هيچ گفتگويی و هر سه ناپديد ميشوند و فايز را در بهتی باور نکردنی و عميق باقی می گذارند.ديگر شب که فرا ميرسد فايز در انتظار کنيز و رسيدن شام بسر ميبرد که ناگاه دو نفر از زنان شب پيشين با دستمالی دردست هويدا می شوند.باز هم سکوت است خموشی که حاکم بر پيرامون فايز است.هنوز کنيز نيامده و فرصتی است که آنان دو سيب دو انار و دو به را به فايز بدهند.نگاه فايز تو ام با بهت است و تعجب و ياری سخن گفتن ندارد چرا که چنين پری رويانی را تا کنون نديده و تنها در افسانه ها خوانده است و در قصها شنيده نگاه نگاهی است که نور عشق و دلدادگی از آن ساطع ميشود.شب سوم فرا ميرسد شب سرنوشت شب شور شب التهاب شب اظطراب و اخذ تصميمفايز ديگر به کنيز شام نمی انديشد.هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی و شيدايی.و انتظار به پايان ميرسد زمانی که ميبيند باز هم دو زن همان دو پری رو پری رويان شب پيشين با دستمالی در دست ظاهر می گردند.اما فايز هم از برکت معجزه عشق و شيدايی نيرويی يافته و تاب گفتاری.فايز ديگر آن فايز مبهوتی نيست که توان و ياری گپ زدن را نداشته باشد ميخواهد از اين بازی اگاه شود.میخواهد عشق خود را بنمايد.اما چگونه برای يک روستايی ساده دل محجوب کار ساده ای نيست با پريرويی و پری زاد به گفتگو نشستن آن هم از عشق سخن به ميان آوردن.ولی چاره چيست بايد در کار عشق دريادل بود و دل به دريا زد.بايد از جان مايه گذاشت و بی ترس و وحشتی پيش رفت خنجر تير وحشت آب آتش چيزهايی نيستند که جلوی عشق را سد کنند و مانع پيشرفت آن شوند.فايز تحمل خود را از دست ميدهد و قضيه را جويا می شود و علت این عيادت سبباین رسيدگی و محبت را راز اين دوستی را ميخواهد بداند.اما فايز به احساسی دست ميابد احساسی که قوت قلب برايش ارمغان دارد می آورد.از نگاه پری کوچکتر از چشمان آن دختر زيباروآن پری زاد احساس ميکند که عشقی دو سره و دو جانبه در حال تکوين است.عشقی که پايانش نا معلوم است.
درامد يار از رخ نور ساطع منور کرده آفاق از لوامع
پريشان مو برای قتل فايز من الروناس مخضوب الصابع
آن که بزرگتر است ان که مادر است دستمال را باز ميکند که در ان يک سيب يک انار و يک به است و جلو فايز می گذارد و ميگويد پريشب ما سه نفر بوديم که به ديدارت آمديم تا تو را شفا بخشيم.هر دو از دختران منند.آن که پريشب با ما بود دختر بزرگم بود که ديشب او را به خانه شوهر فرستادم و اين يکی دختر کوچک من است که به تو دلباخته است چون از نيت تو هم اگاهيم آمده ايم تا او را به رسم پريان به عقد و ازدواج تو در آورم اما يک شرط دارد و آن اين است که هرگز اين راز را با آدميزادی در ميان نگذاری که اگر پيمان بشکنی و راز ما و دختر ما را با کسی در ميان نهی با تو قطع پيمان کنيم و تنهايت گذاريم فايز عهد ميبندد که داستان را با کسی در ميان ننهد و راز را بر ملا نسازد. همان شب ازدواج فايز با پريزاد صورت می گيرد.از سويی هر چه کنيز خوراک برای فايز مياورد دست نخورده آن را بر ميگرداند و این موضوع کنجکاوی نزديکان و بستگان فايز را بر می انگيزد.دو هفته از عروسی آنان می گذرد.به ناچار عمه فايز و ساير خويشان در انديشه چاره می افتند وه به نزد او می آيند و سبب را جويا ميشوند علت نخوردن غذا را و علت بهبودی يافتن بی هيچ دارويی.فايز سکوت را شايسته تر ميداند ولی اصرار است و پا فشاری همه ميخواهند از این راز اگاه شوند ((اخه تو نه فرشته ای نه پري و نه ديو از خاکی نه از آتش تو به آب و غذا احتياج داری چرا غذا نميخوری))و باز هم سکوت است و خموشی. قران می آورند و فايز را به قران سوگند ميدهند که ماجرا را بازگو کند فايز ميگويد((پس بيشک شما به فکر نابودی و زوال منيد و گرنه در دانستن این راز اصرار نمی کرديد)) جواب ميدهند که: ما تو را دوست داريم و در انديشه نابودی تو نيستيم با این حال ميخاهيم از قضايا با خبر شويم ما ميخاهيم بدانيم که تو با چه کسی رابطه بر قرار کرده ای يا عاشق چه کسی هستی.و فايز که قران را در پيش روی خود ميبيند ميگويد:مرا به حال خود واگذاريد بدانید که گفتن من همان است و بدبختی و فلاکت من همان.شايد هم بين من و پریربطه ای و عشقی باشد. شما را با من چه کار و بدين طريق فايز عشق و رابطه خود را بر ملا ميسازد و آشکار ميکند اما خود ميداند که قصه عشق او با پری پايان می پذيرد و ديگر پريذاد را نخواهد ديد و پری او را نخوهد پذيرفت و او ماند با باری از اندوه و غم که گفته است:
الا ای اسمان از من چه ديدی که از کين يار من از من بريدی
دو هفته بود وصل يار فايز تو عمری انتقام از من کشيدی
منبع:کتاب ترانه های فایز
فایز دشتی در میان دو بیتی سرایان ایران نام زایر محمد علی دشتی متخلص به فایز دشتی ، در ترانه های شور انگیز این سرزمین کهن و باستانی جاودان گشته است. نام و یاد او یاد آور دو بیتی های بی بدیل و زیبایی است که همیشه بر زبان مردمش جاریست. وی بر خلاف افسانه های رایج فردی با سواد و تحصیل کرده بوده و مزار ایشان در شهر مقدس نجف است. زادگاه و موطن فایز در کردوان در نزدیکی شهر خورموج بوده و آرامگاه وی در شهر مقدس کربلا می باشد.نمونه هایی از دو بیتی های فایز:
اگر خواهی بسوزانی جهان را -------------- رخی بنما، بیفشان گیسوان را
بت فایز، اشارت کن به ابرو --------------- بکش تیغ و بکًش پیر و جوان را
شبی که با تو بودم یاد از آن شب ------------- شبی که بی تو بودم داد از آن شب
شبی که منزلم لز تو جدا شد --------------- هزاران ناله و فریاد از آن شب
شبی که مار خونین زد بپایم --------------- به کوی عاشقان می رفت صدایم
بروید بر مادر پیرم بگویید ----------------- ببندد حجله نیلی برایم http://chahbardi.blogfa.com/ برای اشنایی با مفتون به شهرستان دشتی در یک نگاه مراجه کنید
مطالب مشابه :
برنامه امتحانات نيمسال تابستان دانشگاه علمی کاربردی دشتی
برنامه امتحانات نيمسال تابستان دانشگاه علمی کاربردی شهرستان علمی کاربردی دشتی.
چند نمونه آرم دانشگاه علمی کاربردی
چند نمونه آرم دانشگاه علمی کاربردی و پالايش گاز شهرستان علمی کاربردی دشتی
افتتاح دانشگاه علمی کاربردی کوثر کاکی
تصاویر افتتاح دانشگاه علمی کاربردی کوثر کاکی با حضور زیارت ساحلی شهرستان دشتی/
تاریخ شهرستان دشتی
شهرستان دشتی در سال ۱۸ یا ۱۹ هجری قمری در زمان خلافت عمر توسط مسلمانان دانشگاه علمی کاربردی;
گرامیداشت هفته پژوهش در دانشگاه علمی-کاربردی شهرستان لار
گرامیداشت هفته پژوهش در دانشگاه علمی-کاربردی علمی-کاربردی شهرستان دشتی -دنگز-ده
برخورداری 95 درصد از جمعیت شهرستان دشتی از آب، برق و راه
مركز لرزهنگاري كشوري بانك داده برخط موسسه ژئوفيزيک، دانشگاه شهرستان دشتی به لحاظ
سومین المپیاد فرهنگی ورزشی دانشجویان پسر دانشگاه جامع علمی کاربردی/ تبریز
شهرستان دشتی روز اول مسابقات کشتی سومین المپیاد فرهنگی ورزشی دانشگاه علمی کاربردی بود.
شهرستان دشتی نگین علم و ادب
شهرستان دشتی نگین علم و دانشگاه علمی کاربردی; قالب های پارس
برچسب :
دانشگاه علمی کاربردی شهرستان دشتی