کانسپت در معماری
این بحث برای تعیین جایگاه کانسپت در طراحی معماری به تعریف انواع پنجگانه کانسپت میپردازد که عبارتند از: قیاسی، استعاری، ذاتی، پاسخ مستقیم (حل مشکل) و آرمانی. کانسپت ها: همیشه کانسپتها توسط معماران پدید نمیآیند. شاید بهترین نمونه این موضوع پاسخ لوکوربوزیه به کانسپت مورد نظر کارفرما در ساختمان کارگاههای چوب در مرکز هنرهای بصری در دانشگاه هاروارد باشد. این مرکز یک بخش دانشجویی است که نه تنها برای دانشجویان رشتههای هنری بلکه برای سایرین هم قابل استفاده است. کانسپت مورد نظر مسئولان دانشگاه اینچنین بود که اگر دانشجویان بیشتری از فعالیتهای مرکز باخبر باشند و بتوانند جریان کار و زندگی درون آن را مشاهده کنند آنگاه شرکت و حضور آنها در کارگاهها محتملتر خواهد بود و لوکوربوزیه کانسپت را به اجرا در آورد: به این صورت که او از درون مسیر عبور پیاده موجود در سایت رمپی طراحی کرد که مانند تونلی از درون ساختمان عبور میکرد و امکان مشاهده بسیاری از استودیوها و کارگاهها را فراهم میآورد.
شش واژهای که در پی میآید مترادفهایی برای جست جوی کانسپت هستند که توسط بسیاری از معماران بیان میشود: اندیشههای 1-معمارانه 2- نگارهها 3- ایدههای فراسازمانده 4- سارتی 5- ایکمن 6- مترجمان بیواسطه؛ و یا از این قبیل اندیشههای معمارانه معطوف به یک ویژگی (فن معمارانه) خاص هستند مانند نور آفتاب، فضا، ترتیب فضاها، همبستگی فرم ساده و یا نحوه قرارگیری در منظری بخصوص که هر کدام میتوانند بر روند طراحی بنا تاثیرگذار باشند. به این صورت که این ویژگی آرکیتکتونیکی (فن معمارانه) پایه اخذ تصمیمات در طراحی خواهد بود.
یک نگاره، یک الگو یا ایده همین است که در طول طراحی پروژه تکرار میشود. در سطح پایین میتواند یک نقش هندسی به خصوص باشد که در سرتاسر یک طرح مشاهده شود. همچنین این نگاره میتواند سطوح بالاتری هم داشته باشد. در کتابی به نام نگاره نور(light id theme) که درباره گالری هنری کیمبل است، لویی کان تغییرات آفتاب را در فصول مختلف و همچنین در طول یک روز واحد را عاملی بسیار با اهمیت در راستای تکمیل یک اثر شایسته میداند. در طراحی این گالری کان تلاش کرده تا این کیفیت متغیر آفتاب را به درون بنا بکشاند. وی تصمیم میگیرد اشیای گالری را با نور طبیعی به نمایش بگذارد، بنابراین از دو طریق نور را به داخل هدایت میکند، یکی نور نقرهای رنگ آسمان که از شبکههای آلومینیومی گذشته و انعکاس آن از صفحات منحنی شکل به فضا میرسد و دیگر نوری سبزرنگ که از انعکاس نور خورشید روی درختان و گیاهان باغچه بر روی صفحات منحنی، به داخل گالری میرسد. ایدههای فراسازمانده مربوط به ترکیببندی هندسی و سلسله مراتب کلی بخشهای مختلف پروژه میباشد. طراحی شهری و طراحی محیطهای دانشگاهی مثالهای شفاف و واضحی هستند که در آنها ابتدا یک الگو کلی نظم دهنده ایجاد شده و به تدریج تکمیل میشود.
در قرن نوزدهم میلادی در مدرسه آرت نوو فرانسه روش آموزش متفاوتی شکل گرفت که اسکیس (Esquisse) و طرح خام (Parti) از فرآوردههای مفهومی و گرافیکی آن هستند در این روش دانشجویان باید توانایی ارائه مفهومی (Conceptual) خود را به سطوح بالا ارتقاء میدادند. از آنها خواسته میشد تا ابتدا کانسپت و طرح اولیه را در چند ساعت ابتدایی پروژه مشخص کنند و تا انتها به این طرح وفادار بمانند. ادوارد لاربی بارنز برای توصیف رابطه کانسپت و دیاگرام اولیه با پروژه کامل شده و این که این کانسپت و دیاگرام باید ساده شده آن پروژه باشند از اصطلاح برگردان مترجمان بیواسطه (Literal translation) بهره گرفت. به عقیده بارنز کانسپت یک پروژه باید حتی با یک طراحی ساده روی یک دستمال کاغذی هم قابل بیان و ارائه باشد به شکلی که این دیاگرام اولیه به وضوح شفافیت ساختمان تمام شده روی همان دستمال کاغذی مشاهده کرد. به گفته او: «یک بنا میبایست دارای طرحی قوی و معمارانه - نه مجسمه شکل یا نقاشیوار- باشد طرحی که مرتبط با فعالیت درون ساختمان باشد». هر وقتی از یک معمار سوال میشود که روی چگونه ساختمانی کار میکنی؟ او باید بتواند به سرعت طرحی ذهنی یا دیاگرامی از ایده معمارانه خود ارائه کند. کانسپتها و طراحی معماری شکلگیری کانسپت پدیدهای خود به خودی نیست بلکه نیازمند تلاشی متمرکز برای گردآوری و ترکیب مسائل مختلف است. گردآوری این مسایل کاری هوشمندانه است، کاری به عقیده بسیاری از طراحان، معماران، منتقدان، نویسندگان و هنرمندان متشکل از 10 درصد الهام و استعداد و 90 درصد پشتکار و سختکوشی است. شکلدهی کانسپت برای بسیاری کاری ناآشنا است. همچنین دانشجویان در فراگیری و درک سایر مباحث طراحی در این مورد با سختی مواجهاند. در زمینه تقویت مهارت کانسپتسازی سه مانع اصلی وجود دارد، اولین مانع مربوط به چگونگی برقراری ارتباط، دومین مانع مربوط به کمبود تجربه و سومین مانع مربوط برقراری سلسله مراتب است. اولین مشکلی که یک دانشجو با آن مواجه میشود برقراری ارتباط است. نکته جالب در این رابطه این است که سختترین کار این نیست که چگونه کانسپت خود را به دیگران معرفی کنیم بلکه چگونه باید آن را برای خود تشریح کنیم. به همین خاطر طراحان میآموزند، تا قبل از تشریح ایدههای خود برای دیگران نوعی دیالوگ به عنوان بیان پروژه در ذهن خود برقرار سازند. مشکل دیگر برقراری ارتباط گرافیکی است که متاسفانه بسیاری دانشجویان در ترسیم و طراحی ایده مورد نظر خود اکراه دارند. در معماری هر آنچه که قرار است ساخته شود میبایست ابتدا ترسیم گردد. پروسه ترسیم و طراحی باید در مراحل ابتدایی کار آغاز شود تا طرح پیشنهادی و کانسپت آن بتوانند دائما نقد و اصلاح شوند. لویی کان در نوشته ای این نکته را یادآور میشود که مشکل برقراری ارتباط بین یک ساختمان منسجم در ذهن و طراحیهای اولیه بین همه دانشجویان عمومیت دارد: «روزی دانشجویی جوان نزد من آمد تا سوالی بپرسد. او گفت در ذهن خود فضاهایی پر جذبه را تجسم کرده؛ فضاهایی که جریانوار بر میخیزند و شکل میگیرند، بدون آغاز و بدون پایان . از جنس ماده، یکپارچه، بدون بست و اتصال و به رنگ های سفید و طلایی. و پرسید چگونه است که وقتی اولین خط را بر روی کاغذ قرار میدهد رویای او شروع به رنگ باختن میکند؟ این پرسش خوبی است؛ پرسشی است در باب پیمایشپذیرها و پیمایشناپذیرها. برای بیان ایده در معماری و موسیقی میبایست از ابزارها و امکانات قابل سنجش بهره گرفت. اولین خطی که بر روی کاغذ کشیده میشود خود میزانی است از آنچه نمیتوان به طور کامل آن را بیان کرد». زمینه دوم مشکلات وموانع هم در واقع توسعه یافته همان قسمت اول است. کانسپتها شکل دادنها هستند، خصوصا اگر موضوعی تازه و ناشناخته در معماری باشند. از آن جایی که بسیاری از ساختمانهای ساخته شده از کانسپت بیبهرهاند و ازآن جایی که اکثر منتقدان و معماران از نوشتن درباره آنها خودداری میکنند. این مساله که طراحان درکی پویا از کانسپت و درک جایگاه آن در ساختمانها نداشته باشند امری نسبتا بدیهی به نظر میرسد. به طور خاص علاقهای به سومین زمینه مشکلات را میتوان به مسائل مربوط به برقراری سلسله مراتب متناسب دانست. دانشجویان پویا بسیار با اینگونه مسائل دست به گریبان هستند که به علت کمبود تجربه به سختی میتوانند درباره شایستگی کانسپت قضاوتی صحیح داشته باشند حال اینکه معمار میتواند قضاوتی با تأمل داشته باشد. به طور کلی درک روابط موجود بین ایدهها و تصورات و کانسپتها کمکی شایان در زمینه عبور از این سه دسته مانع خواهد کرد. ایدهها: ایدهها تفکراتی معین هستند که از مشاهدات، مدارک و اندیشه برای ما حاصل میشوند.
در معماری ایدهها شامل مسائل مختلفی میشوند مانند چگونگی جهتگیری ساختمانها، جانمایی یک آشپزخانه در یک واحد، روشهای بهرهگیری از جریان طبیعی هوا، ارزش انرژی و حفظ و صرفه جویی در آن، اهمیت مصالح، دوام و تعامل بین اجسام مناسبترین راههای برقراری ترتیب فضایی و یا چیزهایی از این قبیل. بنابراین ساختمان و طراحیذآن شامل بسیاری تصمیمات کوچک است و طبیعتا کسب مهارت و ارتقای آن در جهت تولید ایدهها و کانسپتهایی که توانایی پاسخگویی به این گستره وسیع از امور را داشته باشد از اهمیت بسزایی برخوردار است. فرانک لوید رایت نمونه خوبی از معمارانی است که همواره ایدههای زیادی برای اجرای کارها داشته است. جان استوارت در کتابی تحت عنوان خانه اوسانیان (Wrights Usonion House) اثر رایت 35 ایده رایت در باب طراحی و ساخت منازل مسکونی کوچک را نقل کرده است. به همین ترتیب کریستوفر الکساندر و همکارانش در کتاب رمان الگوها (Pattern Languages) بیش از 1000 ایده مختلف درباره رفتار و واکنش انسانها نسبت به محیطهای مختلف را در چارچوب الگویی ذکر کردهاند. اینها (ایده های رایت و الکساندر) در مجموع در حکم چیزی مانند کتاب مقدس ایدهها برای طراحان ساختمان هستند. البته چه نظریات رایت و چه الگوهای الکساندر هیچ کدام حالت به هم پیوستهای ندارند. مثلا اگر چه همه ایدههای رایت را به وضوح میتوان در کارهای تکمیل شده او مشاهده کرد اما او آنها را به صورت جملات و کلمات مستقل از هم ارائه کرده و برقراری ارتباط مفهومی بین آنها بر عهده شخص طراح سازنده است. تصورات: تصورات تشابه زیادی با ایدهها دارند به جز اینکه تصورات قطعیت ندارند به طور پیشفرض، تصورات مقایسه با ایدهها از اساس و تکامل و اغلب اهمیت کمتری برخوردارند. ممکن است تصور شود که تصورات نمیتوانند نقشی در شکل دادن کانسپتها داشته باشند. این نتیجه گیری درستی نیست، در علم ساینکتیک یا همان تجربه و تحلیل مسائل علمی اصلی اساسی به نام تولید اتفاقی ایدهها وجود دارد که بر این اساس هنگام تحلیل مسائل که به طریق راههای موجود قابل حل نیستند، هر ایده یا تصور تازه میتواند سبب گشایش شود. بخش کوچکتری از افراد این توانایی را دارند تا با استفاده از سینکتیک و یا سایر روشهای تولید اندیشه به ارائه ایدههای متنوع برای مسائل بپردازند. ایدههایی که اگر چه ظاهرا بی معنی و بیارتباط و گاهی موهومی به نظر آیند ولی در واقع مرحله آغازین اهمیت روند تحلیل مسائل را میسازند. در معماری هم گاهی عناصر یک کانسپت ایدهآل را به هیچ عنوان نمیتوان در یک جا جمع کرد. در این صورت شاید استفاده از تصورات برای رسیدن به کانسپت به عنوان تکنیکی اساسی برای شکل دادن کانسپت و البته در نتیجه عدم تجربه کافی در طراحی و کانسپتسازی ضروری باشد. دانشجویان میتوانند هنگامی که قصد شکل دادن کانسپتی را دارند، ابتدا تصورات خود را شکل دهند. کانسپتها و ایدهها: کانسپتها از این نظر که تفکراتی حاصل از ادراک ما هستند تشابه زیادی با ایدهها دارند. با این تفاوت که کانسپتها دارای یک ویژگی خاص خود هستند و آن این که این تفکرات معطوف به راههای گردآوری چند عنصر و ویژگی در یک کل هستند.
در معماری کانسپت همچنین تعیینکننده چگونگی تاثیرگذاری جنبههای مختلف نیازمندیهای بنا در طراحی و ساخت آن از طریق اجتماع در یک اندیشه خاص است و کانسپت در معماری موضوعی هدفمند است. نتیجه تلاش متمرکز و خلاقانه در یکپارچه کردن عناصری به ظاهر نامتشابه. ارو سارنین و ادوارد لترتبی بارنز دو معمار آمریکایی هستند که همواره با کانسپتها در ارتباط بودهاند. سارنین چنین پیشنهاد می کند : «هویت یا بیان، تنها زمانی قابل انتقال میشود که کل بنا به صورت یک تعبیر جامع درآید. مانند هر اثر هنری یک کانسپت ساده و قوی باید بر کل کار غالب باشد و تمام اجزا میبایست به شکل فعال بخشی از این حالت کلی باشند. این مساله در مورد و اساسیترین و ابتداییترین عناصر مانند پلان یا سیستم سازه گرفته تا متأخرترین آنها مانند رنگ دیوارهای داخلی یا دستگیرههای در صادق است. این هدف یعنی بوجود آمدن این تعبیر جامع، والاترین و مشکلترین اهداف است و البته باید بیش از هر چیز ما را به خود مشغول کند». بارنز هم دیدگاهی مشابه ارائه میدهد: «در هر پروژهای فردیتی ذاتی نهفته است و در حالت ایدهآل یک تفکر قدرتمند مرکزی سایر فعالیتها را، ایستا یا روان، در ارتباط با انسان در فضا است. سناریوهای کانسپچوال ( مفهومی ): با توجه به اینکه هر نوع بنایی میتواند صدها نیاز خاص خود داشته باشد که این تازه غیر از نیازها و اهدافی است که شخص معمار بر آن میافزاید. دستیابی به کانسپت واحد که همه این عناصر را به هم وابسته سازد امری بلند همت و البته بلند پروازانه است. معماران در مقالات و نوشتههای مربوط به کانسپتهای طراحی خود مساله گره زدن فاکتورها و تفکرات مهم و تاثیرگذار در طراحی به هم را در نوعی اشیا یا سناریویی کوتاه مطرح میکنند. وقتی هدف از ایجاد کانسپت فوق در پروژه ترکیب اعضاء مختلف در یک کل واحد باشد، یک معمار میتواند در نهایت پروژه خود را به صورت ترکیبی از چندین کانسپت مربوط به اعضای مختلف معرفی سازد. این نوع بینش در طراحی را دیدگاه افزایشی (incremental) مینامند. دیدگاه افزایشی عبارت است از پرداختن به هر بخش به صورت مجزا با توجه به نیاز آن و تلاشی برای یافتن یک کانسپت کلی. بخش دیگر دیدگاه متوجه معمار و توجه او به گستردگی محتوای کانسپت است. مارتین اگر چه به خاطر علاقه وافرش به حضور کانسپت مشهور است اما همواره فقط به شکلی کلی درباره کانسپت ساختمانهایش صحبت کرده؛ برای مثال در اظهار نظر در مورد ساختمان مرکزی شرکت «جان دیگر» اگر چه حکمت اندیشههای نهفته در پروژه را ارائه میکند اما نمیتواند کمکی به پاسخ دادن دیگران به سوالات اساسی معماری کند، سوالاتی از قبیل این که ساختمان چند پاره شده یا اینکه چرا ساختمان در دو سوی یک گودال قرار گرفته؟ مارتین اغلب فقط برای یک یا دو جنبه کار کانسپت ارائه می کند و ساخت و رشد سایر جنبهها را به شرایط وا میگذارد. دیدگاه دستیابی به یک کانسپت کلی همچنین تشابه زیادی به روش خلق اسکیس اولیه و وفاداری به آن تا انتها که در قبل آمد دارد. کانسپچوال به مضمون کانسپت وسعت بیشتری میدهد و موارد بیشتری را در آن میگنجاند و در نهایت تصاویر بیشتری از پروژه پیش چشم مینهد. سناریوی کانسپچوال میتواند مشخص کند که چگونه تمام ایدههای با اهمیتی که به طور جداگانه بیان گردند، میتوانند به شکل مفصلتری به رشته تحریر درآیند. متنی که در ادامه میآید از سناریوهای طولانیتری انتخاب شده است که به وسیله معمارانی با سبکهای مختلف و با گرایش مشابه به کانسپت نوشته شده است. فرانک لوید رایت می گوید: «چرا نمیتوان معبدی ساخت حساس تر از احساس، و نه فقط برای خود بلکه برای انسان، متناسب کاربریهای او، به عنوان جایی برای آشنایی و برای اینکه انسان به خاطر خودش هم که شده به خدا بنگرد، یک ملاقاتخانه و جایی برای اوقات خویش، فضایی زیبا، متناسب این منظور آفرید و با همین حس آن را آراست. ساختمانی طبیعی برای انسان طبیعی ...».
چنین فضایی در ذهن شروع به شکلگیری میکند، و در آن هنگام باید به ایفای ایدههای معمارانه گام نهد و مهمتر این است که فضایی چنین با شکوه را در ذهن حفظ کنیم و بگذاریم تا خود فضا کل عمارت را شکل دهد، بگذاریم فضای درون معماری بیرون باشد. کوین روش می گوید: «ما سعی داریم نوعی حس ارتباط بیافرینیم ... در موسسه ای که مساله هدف مشترک اهمیت بسزایی دارد، عدهای از مردم ساعتها کار خود را وقف هدف میکنند ... بگذارید بگوییم آنها مشغول فراهم کردن شرایطی بهتر برای دنیایی که در آن زندگی میکنند هستند . در موسسه فورد آنها خود بخشی از یک دستگاه هستند. دستگاهی معقول که در صورت هدایت صحیح میتواند باعث پیشرفت و ترقی بسیاری از مناطق شود. پس باید فرض کنیم با مردمی متعهد سر وکار داریم که مسیر خود را رها کردهاند تا به این سازمان بپیوندند و این فقط یک مشعل دیگر برای آنها نیست. اکنون ما 300 نفر با چنین هدف مشترکی داریم. در چنین جامعهای این حقیقتا مهم است که هر کس از دیگری با خبر باشد و این آنها را در مقصود مشترکشان یاری خواهد داد. ما خانه برای آنها میسازیم و یکی از اهداف اصلی ارتقای حس ارتباط است و با این طرح آغاز میکنیم که این خانه تنها یک ساختمان اداری ساده نیست بلکه موجودی کاملا متفاوت است». ادوارد لارابی بارنز می گوید : «ما تلاش میکنیم معماری بسازیم که با هنر رقابت نکند و بتوانیم اولویتها را در جای صحیح خود بگذاریم. ما میخواهیم که بازدیدکننده نقاشی را در فضا و مجسمهها را در مقابل آسمان و حس دائمی را به خاطر بسپارد. این حس جریان، بیش از فرم اهمیت دارد. ترتیب قرارگیری فضاها باید هدایتکننده باشد و همواره حس ظریفی از آگاهی نسبت به مقصد وجودداشته باشد و مانند یک رودخانه همزمان معماری باید نسبتا کم حادثه و جوشان باشد». یک سناریوی کانسپچوال مانند نمونههایی که ذکر شد محصول یک پروسه تکاملی است، پروسهای که از دل مراحل رشد و اصلاح و ابهامزدایی مختلفی عبور کرده و کانسپتها خود اغلب حاصل جرقههایی در تفکر و بینش هستند. اگر چه ممکن است قسمتهای مختلف سناریو از قبیل شرط باشند اما سناریو از تفکرات و اندیشههای حاصل شده در طول روند طراحی هم برای همبسته کردن هر چه بیشتر آنها استفاده میکند. یک مثال عملی برای تکمیل افزایشی سناریوها پروسه طراحی شارت است. شارت (در مدارس معماری) به معنی تلاشی در آخرین لحظات برای به انجام رساندن کارها است و البته پرطرفدارترین روش طراحی و ارائه در بین دانشجویان ما نیز میباشد. این اصطلاح از لفظی فرانسوی به معنی گاری یا چرخ دستی گرفته شده و اشاره به گاریها یا چرخ دستیهایی دارد که دانشجویان معماری قرن 19 معماری در فرانسه برای حمل طرحهای خود به محلی که همه برای ارزشیابی کارها در آن جمع میشدند، از آنها استفاده میکردند. طرحهای آنان اغلب در طول همین مسیر و روی همین چرخ دستیها به اتمام میرسید. شارت همچنین روشی است که کارفرمایان از آن برای مشارکت دادن افراد و یا سازمانهای مختلف در روند برنامهریزی و طراحی پروژه استفاده میکنند. یک شارت گروهی یعنی یک دوره کاری فشرده که ارائه طرح و اصل اخذ تصمیمات را محدود به فرصتی چند روزه میکند. گروههای مختلفی با طرز تفکرهای متفاوت و اغلب در حالتی رقابتی با هم در شکل دادن ایده و کانسپت یک پروژه شرکت دارند. نقش یک طراح حرفهای هماهنگ کردن و تقویت همکاری این شرکتکنندگان است. در طول چنین دورهای او ابتدا ایدههای مقدماتی هر یک از این بخشهای شرکتکننده را دریافت میکند و سپس مبحث را به سمت تبیین مسائل مبهم و اساسی هدایت میکند و در نهایت مساله اولویتبندی را مشخص میکند. یک رهبری موثر به برطرف کردن تضادها و ناهماهنگیهای موجود کمک و گروه کاری را به نسبت سازمانی و اتخاذ تصمیمات راهنمایی میکند. سلسله مراتب کانسپت: درک رابطه تقدم و تأخری موجود بین تصور، ایده، کانسپت و سناریوی کانسپچوال در واقع سرآغاز روند دستیابی به کانسپتی مناسب برای یک بنا است. این رابطه به این صورت ترتیب داده میشود: تصور– ایده– کانسپت– سناریوی کانسپچوال که بر اساس الگوی افزایش پیچیدگی، متناسب بودن و عمق فکری است. در مراحل ابتدایی پروژه همواره فرصت برای متصورشدن ایدهها وجود دارد خصوصا اگر ذهن توانایی و تمایل پذیرش تفکرات خلاقانه غیر عادی و پر تخیل را که می توانند راه حل و گره گشای بسیاری از نیازها باشند، داشته باشد. پس از این، معماران زمانی که بیشتر با پروژه آشنایی و از مسائل آن آگاهی پیدا میکنند کمکم برخی از تصورات و ایدهها را با اهمیتتر و مناسبتر از بقیه تشخیص میدهند. سرانجام شباهتها و جذابیتهای بالقوه و دستهبندی ایدهها شکل میگیرند و بر پایه این ملاحظات مسیر قطعی انجام گرفتن فعالیتها در آینده مشخص خواهد شد. منیات و انتقاد از خود : مساله برگزیدن فرمی مناسب برای یک کانسپت در مقایسه با نقدی که خود کانسپت در طول شکلگیری آن انجام میپذیرد در سطح پایینتری از اهمیت قرار میگیرد. در چنین دیالوگی انتقادی مهمترین سوال میتواند چنین باشد که آیا این ایده مناسب چنین پروژهای هست؟ در نهایت خود کانسپت و راهکاری که ارائه خواهد کرد باید متناسب با نیازهای پروژه و آمیخته با فعالیتهای بنا باشد. در پرسش از مناسب بودن مورد جالب دیگری هم وجود دارد و آن این که آیا اساسا نیازی به کانسپتها برای همه انواع ساختمانها وجود دارد؟ آیا آنها فقط برای بخشی از بناها مناسباند؟ در بحثها و اظهار نظرهایی که معماران و منتقدین ارائه دادهاند این مساله که آیا همه بناها از نظر کالبدی و تندیس گونگی دارای اهمیت هستند یا خیر. و این که چه ساختمانهایی باید برجستهتر و چه ساختمانهایی باید در پس زمینه قرار گیرند مورد بررسی قرار گرفته است. جورج بیرد - معماری در شهر تورنتو– این گونه پاسخ میدهد : کانسپتها در ساختمانهای کم اهمیتتر به اندازه ساختمانهای برجسته مهم هستند. او بر روی پروژههای ساده ای کار میکند که درآنها رسیدن به کانسپتی مناسب به منظور ایجاد فشردگی و نظم کافی برای ساختن یک معماری خوب امری حیاتی بوده، برای مثال در یکی از پروژه هایش که الحاق فضایی جدید به یک خانه کوچک بوده، کانسپت او حفظ گرمی نزدیکی فاز موجود بوسیله تقویت حس مسیحیت طرح پیشنهادیاش بود.
انواع پنجگانه کانسپت: به طور کلی پنج نوع کانسپت وجود دارد: کانسپتهای قیاسی (نگاه به دیگر چیزها)– استعاری ( نگاه به انتزاعات)- جوهرهایی ( نگاه به ماورای نیازهای برنامه)– برنامهای ( نگاه به نیازها و اهداف خواسته شده)– ایدهآلگرا ( نگاه به ارزشهای مطلق) کانسپت قیاسی Avalogies از پنج گونه ذکر شده مقایسه احتمالا متداولترین راه شکل دادن کانسپتهاست. مقایسه روابط عینی موجود بین اشیا را آشکار میکند. اگر موضوعی حضور تمام ویژگیهای مورد نظر را در خودش داشته باشد آنگاه میتواند به عنوان الگویی برای طراحی پروژه در نظر گرفته شود. تا قبل از ظهور مکتب مدرن معماران و تصور میکردند که همه شاهکارهای معماری در شهرها بوجود آمدهاند و وظیفه معمار در این میان این بود که دریابد کدام بنای قدیمی میتواند الگویی مناسب برای پروژه در حال طراحی باشد. زمانی اصلیترین الگوی قابل قبول برای کلیساها و کالجها و دانشگاهها سبک گوتیک ، برای بانک ها دوریک یونانی و برای ساختمانهای مقر حکومت سنت پیتر در نظر گرفته میشود. نمونههایی برخی از این مقایسهها بیش از بقیه یافت میشوند. یکی از رایجترین آنها الگوی خیابان روستایی یا همان گذری سرپوشیده در میان مغازهها است. مانند گالریا در طراحی خوابگاه دانشگاه آلبرتا در ادمونتون است. در این جا واحدهای دانشجویان مجرد و دانشجویان مزدوج در کنار هم قرار داده شده است. آپارتمانها در امتداد یک گذر داخلی با سقفی مخفیوار که نور را فراهم میکند قرار گرفتند. در طراحی پروژه صحت و نحوه انجامگیری این مقایسه مورد توجه معماران قرار داشته است و در این رابطه در برخی از موارد بهینهسازی هم انجام داده اند که نمونه آن استفاده از پنجرههای تانل داری است که به درون گذر باز میشوند. آنها در مراحل ابتدایی کار دریافتند که دید پرسپکتیوی امتداد گذر فاقد زندگی و رنگارنگی نمونه هایی است که قبلا بررسی کردهاند. چیزی که در تصاویر به جای ماندهاند بندهای آویز لباس های رنگارنگ در ذهن آنها وجود داشت ولی طرحشان فاقد آن بود. به منظور بازنمائی این پویایی بصری آنها پنجرههای مخصوصی مشرف به گذر طراحی کردند.
پنجرههایی که در آنجا پانلهایی مسلب و رنگارنگ و نه شیدکوست بودند و وقتی گشوده میشوند علاوه بر جریان هوای اضافی برای داخل نمایی از جریان حرکت و فعالیت در گذر را هم مورد نظر معماران را بوجود آورده. یک نمونه دیگر پروژه تری تاپس (Tree-tops) اثر دیوید گلسر از مارکیس ، ستولر ، گلسر در کارولینای جنوبی است. در این پروژه سیستم راهروها و پلهای ارتباطیای که در ساختمان انبارها در ساوانای جورجیا وجود دارد به عنوان الگوی مناسب حل کردن بسیاری از مسائل مربوط به جانمایی و سیرکولاسیون انتخاب شده با وجود این که سایت پروژه بر خلاف ساختمان انبارها تخت و کاربری آن مسکونی است سیستم راهروها به خوبی جوابگو هستند. این چنین سنجشها یا مقایساتی میتوانند فقط با توجه به یک ساختمان خاص صورت نگیرند. لویی کان در مورد کانسپت طراحیاش در ساختمان تحقیقات پزشکی دانشگاه پنسیلوانیا اظهار می کند که در چند مورد مختلف از مقایسه ها استفاده کرده است. او توضیح می دهد که برای محققین برقراری ارتباط و مشارکت فکری از نیازهای اساسی به شمار می رود، بنابراین اولین مرکز تحقیقاتی را با جایی برای گردهمایی ملاقات و آگاهی از فعالیتهای یکدیگر مقایسه کرد. این کانسپت او مشابهت بسیاری با روش ساختمان موسسه فورد دارد. کان همچنین با مشاهده وضعیت محققین پزشکی در محوطه دانشگاه پنسیلوانیا که همواره به شکلی نامناسب در سرتاسر محوطه پراکنده بودند، کانسپت دوم خود را حول تصویر شخصیتی این افراد شکل داد. او تفکرات خلاقانه و فعالیتهای این افراد در آزمایشگاههایشان را با کار هنرمندان در استودیوهایشان مورد مقایسه قرار داد او می گوید: در کار ساختمان تحقیقات پزشکی من در دانشگاه پنسیلوانیا این واقعیت که آزمایشگاههای علمی در اصل بسیار مشابه استودیوهای هنری هستند را می توان مشاهده کرد .... این طرح با ملاحظاتی که در مورد فضاهای خاص و خدمات مربوط به آنها دارد بیانگر شخصیت واقعی یک آزمایشگاه تحقیقاتی است. اگر چه کان توانست کانسپتی مبتکرانه را از طریق انجام مقایسه ای صحیح بدست آورد و برخی حتی این ساختمان را بنایی با اهمیت در دهه 60 می دانند اما در عمل کاربران آن با مشکلات زیادی روبرو شدهاند. یوناس سالک برای احداث ساختمانی تحقیقاتی به نام خود نمونه های ساخته شده این بنا را در سراسر آمریکا مورد مطالعه قرار داد. او از ساختمان تحقیقات پزشکی دانشگاه پنسلیوانیا در زمان فعالیت روزانه بازدید به عمل آورد و با کاربران آن به گفتگو پرداخت و از مشکلات آن آگاه شد. علی رغم نکات منفی اش این ساختمان تنها موردی بود که در آن سعی شده بود تا مسائل فلسفی خلاقیت و آفرینش هم مورد توجه قرار گیرد و سرانجام لویی کان برای طراحی موسسه تحقیقاتی سالک در سان دیگو برگزیده شد. استعارات و تشبیهات (کانسپت های استعاری) Metaphores and Similes استعارات، مانند مقایسه ها، به آشکار کردن روابط بین اشیا می پردازند. با این تفاوت که این روابط بیشتر انتزاعی هستند تا عینی؛ در واقع تشبیهات، استعاراتی هستند که از واژه هایی چون مانند و همانند برای بیان این روابط استفاده می کنند. تشبیهات و استعارات تشخیص امکان ارتباط میان الگوها هستند مقایسه ها روابط عینی را مد نظر قرار دارند. چارلز مور در بحثی اظهار می کند که او علاقه دارد ساختمانها مانند ژئود (Geode) باشد و این تشبیه خود را در سناریویی چنین بست می دهد: در سیحونز آلیز ایالات جورجیا آپارتمانهای ساحلی بیانگر چنین تصویری (ژئود مانند) هستند. در بیرون عظیم الجثه اما در درون مجموعه ای از دیوارهای رنگی و تزیین شده شاد است که فضایی درونی را احاطه کرده اند. ژئود نمونه یک استعاره کانسپچوال است که نشان می دهد چگونه یک ساختمان می تواند همزمان دو تصویر داشته باشد. یک ساختمان می تواند در نمای بیرون متناسب با ویژگی های محیط همسایگیش و در درون تصویری متفاوت مثلا مفرح یا دراماتیک به اقتضای کاربریاش داشته باشد. مثالهای دیگری از این دست را می توان در کتاب در مطرح معماری نوشته آقای جیو پونتی پیدا کرد.تعریف آواز معماری خود یک تشبیه است: «معماری مانند یک کریستال است». از دیگر استعارات تشبیه های جالب توجه در این کتاب می توان: «اوبلسیک یک راز است فواره یک نغمه است ، در یک دعوت است ، کولوناد یک همصدایی است ، یا خانه یک رویا است»، اشاره کرد. جوهری (کانسپت های جوهری) Essences جوهره ها در واقع چکیده و متمرکز شده جنبه های مختلف مسایل پیچیده هستند و بازتابنده اندیشه های درونی این جنبه ها هستند. استنفورد اندرسون درباره علاقه لویی کان به جان مایه ها و استفاده او از استعارات چنین می نویسد: «کان علاقه مند به فرمها و هستی اشیا است. به جوهره اشیا و عناصر و بیانگری آنها، او می گوید من همواره به طبیعت پدیده ها فکر میکنم و به ظهور و تبدیل آنها به نهایتشان.... هر ساختمانی در واقع پاسخی است به آنچه برایش اندیشیده شده و فضای آن مشخص کننده جایگاه انسانهاست». اولین وظیفه هر معمار این است که برنامه ای را دریافت کند و برگردان فضایی آنها را ارائه دهد و به این ترتیب لابی یعنی فضایی برای ورود، راهرو یعنی یک گالری و بودجه یعنی اقتصاد. طراحان برای جستجوی جوهره پروژه و بیان آن در قالب کانسپت روشهای بسیاری دارند. این جستجو در واقع تلاشی برای رسیدن به ایده هایی است که قسمتهای مختلف یک کانسپتپروژه را به هم پیوند می دهد و به عقیده کان دیده هایی که طراح را قادر می سازد بر شرایط موجود مسلط شود و آنچه را که باید به سرانجام برساند. یک راه عملکردی (Programmatic) عبارت است از بررسی برنامه و مشخص کردن سلسله مراتب موجود با این فرض که اصلی ترین مساله (جوهره) آن است که در این سلسله مراتب در جای نخست باشد. در نهایت نتیجه چنین بررسیای می تواند در قالب تحلیلی از برنامه و یا یک دیاگرام گرافیکی ارائه شود. تاکید زیاد بر این جان مایه ها و ریشه های اصلی بر خلاف یک نگرش فلسفی دیگر درباره خلاقیت در معماری است که اتفاقا در قرن بیست هم طرفداران زیادی داشت. این نگرش بر پایه این عقیده قرار گرفته که هر معمار باید با خلاقیت و ذهنیت خاص خود به آفرینش بپردازد.کسانی چون فرانک لوید رایت یا ارو سارنین و والتر گروپیوس (از موسسین با وهاوس) از حامیان این فلسفه بوده اند. گرایش عمومی به استفاده از منابع و نمونه های معماری پیشین - چه تاریخی و چه متاخر- به جای نمونه های بومی هم عصر از زمان ظهور لویی کان در دهه 60 به عنوان یک طراح فرمها مجددا مورد توجه قرار گرفت. او صریحا معماری روم باستان و آثار لوکوربوزیه را منابع اصلی الهام خویش بر شمرد. اگر چه او هیچ وقت درباره معاصرینش به صراحت سخنی نگفته بود اما در زمانی که مشغول طراحی ساختمان کتابخانه آکادمی ارکستر بود از کتابخانه طراحی شده بوسیله هیو استابینز در دانشکده پزشکی هاروارد با عنوان کتابخانه ای بسیار خوب یاد کرد. با مقایسه بین پلانها و فضاهای داخلی میتوان شباهتهای زیادی بین آن دو را دید. نمونه دیگر جستجو برای کانسپت های جوهره گرا را می توان در آثار جان پورتمن مشاهده کرد. معروفترین کارهای او هتلهایی با فضاهای دراماتیک و مربع هستند. در کانسپت کارهای او را به تصاویر ذهنی و علاقه های او توجه به کاربردهای بنا و هر کجا که ممکن بوده طراحی که ممکن بوده طراحی شهریای متناسب با شهر موجود را مشاهده کرد. لابیهای چند طبقه هتلهای او - خصوصا در هتل هایت در سان فرانسیسکو- در اصل مکانی عمومی هستند که هم متعلق به خود هتل و هم متعلق به شهر هستند. درک بالای پورتمن از آنچه که می تواند توجه مردم را جلب نماید و آنها را به وجود بیاورد، را در جزئیات کار او دید. لارس لروپ روش عملکرد دیگری ارائه می کند. روش او در واقع ترکیبی از کانسپت مقایسه ای و جوهره ای است. هنگامی که او صورت مساله طراحی جدیدی را دریافت می کند ابتدا چند نمونه مشهور را که خصوصیات موجود در آنها مشابه جنبه های مختلف صورت مسالهی خودش دست را مشخص می کند و عکسهایی از این نمونه ها که هر کدام حداقل یکی از ویژگیهای مورد نظر او را در خود دارند انتخاب می کند. سپس او در چند مرحله به تحلیل این تصاویر می پردازد. سخت او از روی هر تصویر مجددا طراحی می کند و به ویرایش آنها می پردازد تا ویژگی مد نظرش را برجسته سازد. این ویژگیها به تدریج به صورت فرضیاتی ذهنی ای درسی آیند که هر کدام در حکم یک درس طراحی هستند. این فرضیات به هم افزوده می شوند تا در نهایت مجموعه آنها هدایت کننده طرح پیشنهادی او باشند. سمبلها زیر مجموعه ای از جوهره ها هستند. سمبلها بیانگر این مطلب هستند که جان مایه ها می توانند فرمها و تصاویر قابل درک برای عموم تجسم یابند. با این حال چرا باید کسی تلاش کند تا طرح یک ساختمان را برای سمبل سازی -که شاید نه چندان مهم هم باشد- فورد استفاده قرار دهد؟ پاسخ این است که سمبل ها در تصاویری هستند که پاسخهای برای انگیزه های بصری ایجاد می کنند. بنابراین همواره در ارتباط با انتظاراتی هستند که از بنا می رود. یک ساختمان می تواند همزمان مکانی برای انجام یک فعالیت و سمبلی برای آن باشد. پاسخ مستقیم و حل مساله (کانسپت های برنامه ای) Programmatic همه کانسپت تصویرگر در جوهره نماد فعالیت درون ساختمان نیستند.
کانسپت ها می توانند حول مسائل عملکردیتری شکل بگیرند. در حالی که توانایی حل صورت مساله های کار فرما مایه مباهات بسیاری از معماران است. اما درحقیقت عده کمی هستند که می توانند نگرشی عملکردی همراه با خلاقیت به حل این صورت مساله داشته باشند و اکثرا هنگام ارائه راه حلهای خلاقانه به مسائل ابتدایی کارکرد و توجهی می کنند. جیو اوباتا بحث پیرامون طرح پیشنهادیاش برای فوره هوا فضا در واشنگتن بر اهمیت داشتن این مطلب که در پروژه های معظم حل کردن کدام مساله اساسی تر است تاکید می کند. اهمیت این مساله زمانی دو چندان می شود که فاکتور اقتصادی پروژه حساس افزایش هزینه ها در اثر تورم وجود داشته باشد. صورت مساله اصلی در موزه هوا فضا سیرکولاسیون چگونگی هدایت جمعیتی بزرگ است و کانسپت ارائه شده عبارت است از یک گذر دو طبقه که تعدادی فضای بسته نمایشگاهی را به هم مرتبط می کند . همچنین سه سالن چند طبقه برای نمایش جاذبه های اصلی موزه طول مسیر قرارداده شده اند. بازدیدکنندگان موزه در مورد ترتیب بازدید خود دارای حق انتخاب هستند و البته علت این است که مجموعه موجود در موزه بزرگتر چیزی است که بتوان یکباره همه آن را مورد بازدید قرار داد. پس از ارزیابی الگوی سیرکولاسیون موجود که بازدیدکنندگان را به جای جای موزه هدایت می کرد مشخص شود که در سال اول موزه دو برابر مقدار پیش بینی شده بازدید کننده داشت. بدون این طرح سیرکولاسیون ساختمان قطعا کارایی موجودش را نمیداشت و احتمالا میلیونها بازدید کننده را نامید میکرد. ایده آلها (کانسپتهای ایدهآلگرا): بر خلاف انواع قبلی کانسپت ها که در آنها معمار می بایست به درون پروژه و دیگر پروژه های مشابه بنگرد تا کانسپت مناسب را پیدا کند، در این نوع خود معمار مفهومی جدید را به درون پروژه می برد. اگر این کانسپت او انتخاب صحیحی باشد به خاطر بنوعش مورد تعیین قرار می گیرد و اگر این چنین نباشد به خاطر این پیش فرض غلط صلاحیت و شایستگی او زیر سوال خواهد رفت. ایدهآلها در واقع نماینده نهایت اهداف و رویاهای یک معمار هستند.
برای مثال کانسپت ایده آل یک معمار می تواند در رابطه با مصرف بهینه انرژی در ساختمان باشد که در این صورت موارد زیر را در ساختمان اجرا کرد : دسته بندی فضاها ، با توجه به نیاز فضاها به گرما، عدم طراحی پنجره در قسمت پشتی ساختمان: زاویه دار کردن سطوح نصب به منظور نصب کولکتورها و طراحی برای خود کفایی کلسیستم. نمونه تاثیر ایده آل ها بر شکل گیری کانسپت را می توان در کار میس ون در روهه مشاهده کرد. کانسپت ایده آل میس برای ساختمان عبارت است از فضایی بزرگ، باز و جدا نشده که او آن را فضای جهانی خواند و این فکر را برای هر پروژه ای که طراحی می کرد صحیح می دانست. چنین فضایی برای بناهایی چون اتحادیه های دانشجویی، کتابخانه ها، ساختمانهای آموزشی بسیار مناسب بودن ایده آل های می توانند تاثیر مثبت زیادی داشته باشند و اگر معماران در پروژه ها به آنها رجوع نکنند و از آنها در شکل دادن کانسپت ها بهره نگیرند، در واقع کار را سخت تر کرده اند. تجارب قبل آنها و مهارتهای ذهنی نشان - پروژه جدید- کمکی نخواهد کرد و همکاری را می باید از مرحله طراحی های بسیار ابتدایی آغاز و این نه به نفع کارفرما و نه به نفع معمار خواهد بود. معمارانی که این توانایی و انعطاف پذیری را داند که دو پروژه های مختلف با ایده آل های متفاوتی کار کنند در ارائه خدمات به کارفرمای خود دارای برتری هستند.
مطالب مشابه :
کانسپت در معماری
این بحث برای تعیین جایگاه کانسپت در طراحی معماری به تعریف انواع پنجگانه کانسپت میپردازد
کانسپت
این بحث ذریی تعیین جایگاه کانسپت در طراحی معماری به تعریف انواع پنجگانه کانسپت می پردازد که
کانسپت در معماری
کانسپت در معماری با تعریف ساده می توان گفت کانسپتها ایدههایی (Ideas) هستند که عناصر گوناگونی
کانسپت در معماری
کانسپت در معماری. تقریبأ همه انواع ساختمان ها از عناصری که به طور طبیعی تکرار شوند هستند ,
کانسپت در معماری
کانسپت در معماری, بر خلاف انواع قبلی کانسپت ها که در آنها معمار می بایست به درون
کانسپت در معماری
در معماری کانسپت همچنین تعیینکننده چگونگی تاثیرگذاری جنبههای انواع پنجگانه کانسپت:
ایده و کانسپت
در معماری کانسپت ، مسیری است که کانسپت در طراحی معماری به تعریف انواع پنجگانه
کانسبت مدرسه باوهاوس مدرسه بوزار دانشکده هنر و معماری مشهور جهان
کانسپت در معماری کانسپت در طراحی معماری به تعریف انواع پنجگانه کانسپت می پردازد که
کانسپت
در کانسپت کارهاي او بر خلاف انواع قبلي کانسپت ها که در آنها عظمت های معماری و
برچسب :
انواع کانسپت در معماری