"خلاصه کتاب عالم آرای شاه اسماعیل"
مؤلف كتاب و كيفيت تدوين
مؤلف اين كتاب تا كنون ناشناخته مانده و در حال حاضر اطلاعات ما درباره وى محدود به اين كتاب است. متأسفانه در هيچ جاى اين نسخه اشارهاى به اسم و رسم مؤلف نشده است و آنچه از اين كتاب برمىآيد؛ اينست كه مؤلف از طايفه عوام و شيعه متعصبى بوده و از كلمات و تعبيرات و كناياتى كه بيشتر در قسمت شمالى ايران و يا در استان آذربايجان رايج است و در اين كتاب به تكرار آمده است، مىتوان احتمال داد كه وى در اين قسمت از خاك ايران مىزيسته است. مؤلف را اگر چه چندان مايه و پايه علمى و ادبى نبوده، ولى به منابع و مآخذ معتبرى دست داشته و اصول وقايع تاريخى اين كتاب را بر آنها استوار ساخته است، منتها در بعضى جاها كه مناسب دانسته شاخ و برگهائى بر مطالب اصل افزوده و در برخى موارد وارد جزئيات شده و به تفصيل سخن رانده است. در اين كتاب به سال وقوع وقايع اشارهاى نشده و تنها در چند مورد روز بروز حوادث و يا نام فصل و ماه آنها ذكر گرديده است كه مصحح كوشيده است با استفاده از منابع و مآخذى كه در دست داشته، با افزودن حاشيههائى بر متن، اين نقيصه را برطرف سازد. يكى از مآخذ اين كتاب جلد دوازدهم احسن التواريخ تأليف حسن روملو (938- 985) است كه شامل تاريخ شاه اسماعيل و شاه طهماسب و شاه اسماعيل دوم از سال900 تا 985 هجرى قمرى است. غالب پاورقيهاى نسخه چاپى حاضر كه به عنوان اختلاف كلام از احسن التواريخ آورده شده است، مىتواند نمونهاى براى موارد استفاده مؤلف اين نسخه از احسن التواريخ و به احتمال ضعيف اقتباس مؤلفين اين دو كتاب از مأخذ ديگرى بوده باشد. نكتهاى كه تذكر آن لازم است اين است كه مؤلف از تاريخ معروف و معتبر حبيب السير استفاده نكرده و نظرى بر آن نداشته است. اين موضوع از پس و پيش و يا كم و بيش بودن وقايع و مطالب كلى اين دو كتاب و همچنين اختلافاتى كه در ضبط اعلام اشخاص و مواضع جغرافيائى ديده مىشود مستفاد مىشود. بديهى است كليه وقايع تاريخى اين كتاب مستند و مطابق با واقع نيست، بلكه تعصب مذهبى مؤلف و عوامل ديگرى در اين تأليف مؤثر بوده است. مثلا امير عليشير نوائى وزير دانشمند و نيكوكار ابوالغازى سلطان حسين بايقرا در هر جاى اين كتاب كه اسمى از او به ميان آمده است، بر خلاف مصالح ملك و ملت كار كرده است و انشاى نامه سلطان بايقرا كه در آن به شاه اسماعيل «ميرزا» خطاب شده و موجب رنجش خاطر شاه و حمله وى به خراسان گرديده، به امير عليشير نسبت داده شده است؛ در حالى كه اين نامه چند سال پس از فوت امير عليشير يعنى در سال 910 به هنگامى كه شاه اسماعيل در يزد بوده تحرير يافته است. خودكشى گوهرشاد بيگم و جنبه افسانهاى آن، مىتواند مثالى ديگر بر عدم توجه مؤلف به واقعيت وقوع وقايع تاريخى در اين كتاب باشد. مؤلف گوهرشاد بيگم را دختر سلطان حسين بايقرا مىداند و علت خودكشى وى را غلبه شاهى بيگ خان بر هرات ذكر مىكند (ص 266 و 305) در حالى كه قتل گوهرشاد بيگم به دستور سلطان ابو سعيد ميرزا و در سال 761 اتفاق افتاده و غلبه شاهى بيگ خان بر هرات جزو وقايع سالهاى 910 و 911 هجرى است. زمان تأليف تاريخ تأليف اين نسخه كه سال 1086 هجرى قمرى است در صفحه 581 متن حاضر چنين آمده است: «حال كه مسوده اين اوراق تأليف شده كه سنه ست و ثمانين بعد الف است اولاد غزالى در آن ولايت والى و حاكمند». بنابراين عبارت آخر كتاب: «بعد از قضيه هايله نواب عليين آشيان به تاريخ نهصد و سى حضرت جهانبانى المؤيد من عند اللّه شاه طهماسب الصفوى الموسوى الحسينى بهادر خان ظل اللّه فى الارضين به تخت دولت جلوس سعادت مأنوس فرمود ... ان شاء اللّه از چشم بدان در حفظ و حمايت ملك منان بوده باشد.» كه به صورت دعا ادا شده است و مىرساند كه گوئى مؤلف در سالهاى اول و يا لااقل روزهاى اول سلطنت شاه طهماسب حيات داشته و اين عبارت را نوشته است؛ معلوم مىدارد كه وى اين عبارت را از مأخذى كه در دست داشته و در اوايل سلطنت شاه طهماسب هم نوشته شده بوده عينا نقل كرده است. و از اين قبيل است جملات و اشارات ديگر مانند: «اعلى حضرت شهريارى شاه طهماسب خلد اللّه ملكه» (ص 84). و شايد عبارت پيشبينى منجمان را هم درباره خروج شاه اسماعيل و زوال ناپذيرى دولت وى (صفحه 22) بتوان از اين مقوله دانست. براى رد احتمال تأليف اين نسخه در زمان شاه طهماسب و رفع توهم از تحريف و اشتباه كاتب يا كاتبان آن در نقل تاريخ تأليف (1086) بايد يادآور شد كه در اين نسخه از شاه عباس اول (978- 1038) چنين ياد شده است: «نواب رضوان مكان شاه عباس ماضى عليه الرحمة و الغفران» (ص 377) و «هيچ پادشاهى در شش ماهگى پادشاهى نكرده مگر شاه طهماسب و شاه عباس كه او را نيز شاه طهماسب در شش ماهگى پادشاهى داد» (ص 452). سرآغاز بسم اللّه الرحمن الرحيم اما راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شكرشكن و شيرين گفتار، چنين آوردهاند كه در زمان امام فرض الاطاعه و واجب العطيه (؟) حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه جد ما جد سلطان محمد فيروز شاه بود؛ و سلطان سيد فيروز شاه در دار الارشاد اردبيل وطن داشتند و حق تعالى از نور علوم غيبى و واردات لاريبى، آن شهريار فيروزمند را از حد و حصر بلند مرتبه گردانيده بود. و سلطان ادهم شاه، فرزند زاده ابراهيم ادهم، پادشاه ايران بود و در زمان او اكثر بلاد، مثل آذربايجان و غيره طريق سنى و نصرانى داشتند و مذهب بحق اثنى عشريه مخفى بوده. چون آوازه كمال سلطان فيروز شاه، جهانگير گرديده به سمع پادشاه والاجاه سلطان ادهم اولاد سلطان ابراهيم رسيد؛ از شوق آن سرور، چون گل همه تن گوش گشته اراده ديدن آن حديقه حقيقت نمود. چون به بلده مليه طيبه اردبيل رسيده، سادات عظام و فقهاى كرام و ارباب و اهالى استقبال سلطان ادهم نموده؛ چون چشم سلطان ادهم از دور بر جمال سلطان فيروز شاه افتاد، نور از جبين آن برگزيده رب العالمين، آنچنان لامع شده بود كه گويا آفتاب جهانتاب در جنب آن نور، چون شب ديجور است. و حشمت خود را در پيش شكوه آن شهريار، چون چشمهاى ديو ديد پرضيا، و از لذت ديدن آن گل رعنا بىاختيار شده، محبتى در دل او سرايت كرده، آغوش شفقت و محبت را گشوده، چون جان بتن يك بدن شدند. و بعد از معانقه، به مكالمه در آمدند و احوالات گذشته را پرسيدند و به اتفاق يكديگر به منزل فيروز شاه نزول فرمودند. -
حكايت عوض الخواص و محمد الحافظ ولد او آورده شده. داستان گم شدن محمدالحافظ و ربوده شدن او توسط جنیان و آمدن او بعد از 7 سال. -
حكايت صلاح الدين رشيد و حكايت سيد جبرئيل آورده شده است. در شیراز سادات به سید جبرییل دختر دادند و در ازدواج بعدی فرزندش شیخ صفی بود. شیخ صفی به دنبال پیر و مرشد بود که شیخ زاهد گیلانی را به او معرفی کردند و شیخ صفی به خدمت او رسید و از مریدان او شد و شیخ زاهد خیلی به او احترام می گذاشت. بعد از او فرزندش سید صدرالدین و سپس فرزند او خواجه علی است. - حکایت سلطان خواجه علی با امیرتیمور کورکان آورده شده است. سپس فرزند خواجه علی، شیخ شاه و سپس فرزندش شیخ جنید شد. در ان زمان میرزا جهانشاه سلجوقی بود که منجمان پیشگویی هایی را کردند: -
حكايت سلطان خواجه على آورده شده. پس منجمان گفتند كه اى شهريار آنچه از شمار اختر بر ما ظاهر شده عرض كنيم، يا آنكه خوشآمد گوئيم؟- گفتند كه نزديك شده كه يكى از اولاد شيخ صفى به اندك روزگارى خروج كند و تمام ولايت ايران و پارهاى از ممالك هندوستان و پارهاى ولايت تركستان را مسخر گرداند و صاحب خروج خواهد شد و مذهب را تغيير خواهد داد و او به ضرب تيغ آبدار تمام ولايت را بر هم خواهد زد و بتصرف خود در خواهد آورد و آن مذهب را رواج خواهد داد و روز بروز ترقى خواهد يافت و دولت ايشان زوال ندارد تا هنگام خروج حضرت صاحب الامر (ع) و در ركاب آن حضرت شمشير خواهند زد و پادشاهان به ملازمان آن حضرت خواهد سپرد و خود در بندگى آن حضرت خواهد ماند. چون ميرزا جهانشاه از منجمان اين سخنها شنيد؛ فرمود كه نامهاى نوشتند به سلطان جنيد كه چون نامه من به تو ميرسد مىبايد كه خلق را از خود و صحبت خود دور كنى و مريدانى كه دارى پراكنده سازى و در كنج عافيت به سر برى. پس در جواب نامه نوشت كه: بر راى عالم آراى پادشاه ايران مخفى نماناد كه ظاهرا شما را خاطر از طرف اولاد از اولاد شيخ صفى دغدغه دارد، زنهار كه اين وسوسه را از دل خود دور كن كه شيطان الانس تو را اغوا مىكند و الا من گوشهاى گرفتهام و در آستانه جدّم با مريدان به عبادت ملك منّان مشغول شدهايم. چون مدت دو سال از اين مقدمه گذشت،ميرزا جهانشاه فرمود كه سپاه جمع شوند و با سلطان جنيد جنگ كنند. و بعد از كشتن و كوشش بسيار، آن سلطان دين را شهيد كردند. فرزند ارجمند آن حضرت كه سلطان حيدر نام داشته به جاى پدر بزرگوار بر مسند ارشاد نشانيده در خدمت ايستادند. شبى در خواب ديد كه حضرت امير المؤمنين و امام المتقين با او گفت كه اى فرزند نزديك شد كه از صلب تو فرزندى بهم رسد كه خروج كند و كافه كفر از عالم بر اندازد. اما مىبايد كه از براى صوفيان و مريدان خود تاجى بسازى دوازده ترك. -
حكايت جنگ سلطانعلى ميرزا و ابيه سلطان و كشته شدن آن شهريار آورده شده است. رستم شاه در جستجوی اولاد شیخ صفی بود. امیر کیا می خواست ابراهیم میرزا (اولاد سلطان حیدر) را به دست رستم شاه بدهد. كيا فكر كنان به حرم خود رفته درين خيال بود كه شاهزادهها را به دست آدم رستم شاه بدهد و در آن وقت خواب به كيا غلبه نموده تكيه كرده به خواب رفت كه در عالم خواب ديد كه نور پاك حضرت امير المؤمنين عليه السلام از برابرش پيدا شده گفت كه اى امير كيا در چه فكرى مىخواهى فرزند مرا بدست دشمن بدهى! زنهار كه با فرزندان من اين قسم بىادبى نكنى كه فرداى قيامت در نزد حضرت رسول و من شرمنده خواهى بود. كيا امير از وحشت آن از خواب بيدار گرديده برخاست كه به خدمت شاهزادهها برود و دست و پاى آنها را ببوسد. -
داستان این که ابراهیم میرزا با امام علی سخن می گوید و این که امام علی در خواب امیر کیا می آِدو ديگر باره حضرت امير المؤمنين عليه السلام در خواب به كيا امير فرموده كه بعد از ده روز ديگر قاسم بيگ را طلبيده بگوى كه من كس فرستادم تمامى اين ولايت را خانه به خانه قريه به قريه گرديدند و از اولاد سلطان- حيدر كسى نشان نمىدهد و اگر باور ندارى قسم ياد مىنمايم كه ايشان در زمين گيلان نيستند و مىبايد كه در ميان دو درخت بزرگ ريسمانى ببندى و ايشان را در ميان زنبيلى گذاشته بياويزى و دست به كلام الهى گذاشته قسم ياد كنى كه ايشان در زمين گيلان نيستند. و چون دوازده سال از عمر مبارك شاه اسمعيل گذشته بود گفت كه اى كيا امير، حالا وقت خروج ما شده است. كيا امير عرض نمود كه قربانت شوم صبر بايد كرد. آن حضرت نيز قبول نمود و بعد از چند وقت خبر رسيد كه رستم پادشاه فوت شده است. كيا امير خوشحال شده چون سن مبارك آن حضرت به سيزده رسيده بود عرض نمود كه رستم- پادشاه فوت شده است و وقت آن است كه ان شاء اللّه تعالى خروج كنى. -
نظر يافتن حضرت شاه اسمعيل از حضرت صاحب الامر. -
ذكر خروج حضرت شاه اسمعيل از گيلان و لاهيجان و با آن هفت نفر و مسخر نمودن طارم و مقدماتى كه به منصه ظهور پيوست. - حكايت پسران رستم شاه و چگونگى رفتن حضرت ظل اللهى به جانب اردبيل و كشته شدن على خان سلطان و مقدماتى كه در آن سفر به منصه ظهور پيوست. -
فرستادن الوند پادشاه عثمان سلطان را به جنگ نواب اشرف و فرستادن آن حضرت قراپرى قاجار را و كشته شدن قراپرى و شكست تركمان و مقدماتى كه به منصه ظهور پيوست. و سپس الوند که ترسیده بود به شاه اسماعیل نامه نوشت و تقاضای صلح کرد و مورد قبول واقع نشد در مذاکرات دو طرفه سپس جنگ واقع شد و الوند شاه فرار کرد - تصرف تبریز توسط شاه اسماعیل و تایید قتل مردم توسط امام علی در خواب
و تبرا دادم مردم - رفتن الوند شاه به خدمت خواندگار و مدد طلبيدن و آمدن به ايران و شكست يافتن او و چگونگى او این ابیات در وصف جنگ با سپاه روم به نقل از احسن التواریخ كلهخودها جمله گلگون شده مى لعل گردنكشان خون شده جهان گشته مانند درياى خون ز موجش فلك خود شدى سرنگون ز گلبانگ شير افكنان دلير گريزان شد از بيشه آن نره شير سپهدار ايران به تازان سمند نه ايستاد تا پيش قلب نژند نواب گيتى ستانى يا على گويان مصطفى پاشا را به ضرب نيزه از خانه زين كنده به خاك نژند افكند. - خواستگارى نمودن نواب گيتى ستان تاجلو بيگم دختر عابدين بيگ شاملو را و عروسى كردن آن شهريار بلند اقبال و سوانحى كه در آن اوان به منصه ظهور پيوست. -
ذكر تولد شدن نواب ظل اللهى شاه طهماسب در قريه رنان و اصفهان و مقدماتى كه در آن ولا به ظهور آمد. -
کوچ از همدان به ا صفهان رییس برکه رنانی که خاندان شاه اسماعیل که د رنزدیکی اصفهان بودند را به خانه خود برد. او یک شیعه بود. د رنزد قاضی تمام املاک خود را وقف چهارده معصوم کرد و این خبر به گوش یعقوب پادشاه( جانشین حسن شاه) رسید و او را به قتل رسانید. - ذكر لشكر كشيدن نواب گيتى ستانى بر سر سلطان مراد و گرفتن آن نامراد. - ذكر فرار نمودن سلطان مراد به جانب شيراز و گرفتن او را محمد كرهى و آوردن به خدمت نواب گيتى ستان و باز فرار نمودن او. - ذكر فرار نمودن سلطان مراد به طرف شيراز و رفتن الياس بيگ از عقب او و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست . -
ذكر رفتن الياس بيگ به جانب دامغان به جنگ حسين كياى چلاوى و كشته شدن الياس بيگ به مكر حسين كيا و چگونگى آن گويد. - ذكر عزيمت نمودن نواب گيتى ستان از دار المؤمنين قم به صوب فيروز كوه و مازندران و برانداختن حسين كياى چلاوى و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر رفتن على كيا به گرفتن كتل فيروزكوه و مقدماتى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - این اشعار در وصف قله فیروز کوه است بنايش چه دلهاى سنگين دلان درش بسته چون خانه مقبلان فرازش گذشته ز هفت آسمان به تحت ثرى خندقى دور آن لب خندقش آستان عدم از آن تا به ملك عدم يك قدم ز بسيارى عمق او از سپهر نيفتد درو پرتو ماه و مهر كيا شد چه آگه ز اقبال شاه بدان قلعه برد از نهيبش پناه - ذكر نزول اجلال نواب گيتى ستان به قلعه ماران كوه و جنگ كردن با حسين كياى چلاوى و به قتل آمدن حسين كيا و سوانحى كه در آن ولا به ظهور آمد. - ذكر كشته شدن شعيب آقا به دست احمد سلطان و تمرد نمودن محمد كرهى و به قتل آمدن احمد سلطان و مسخر نمودن يزد را و سوانحى كه به ظهور آمد. - ذكر نزول اجلال نواب گيتىستان به بلده يزد و كشته شدن محمد كرهى. خدنگ دليران رستم كمان چه تير دعا رفت بر آسمان شد از زخم پيكان در آن عرصهگاه ز مردم تهى چشم خورشيد و ماه ز بس سر كه افتاده بر يكدگر زمين را گذشته ز افلاك سر حصارى چنان شد در آن دار و گير چه ديوار چل گز مشبك به تير - ذكر ايلغار نمودن نواب گيتىستان از بلده يزد به جانب طبس و كشته شدن تردى بابا و آمدن امير كمال الدين حسين از جانب سلطان حسين ميرزا بايقرا به درگاه جهانپناه . -
نامه ای که سلطان حسین میرزا بایقرا به شاه اسماعیل نوشت به خاطر ترس از حمله او. پس ميرزا لطف اللّه منشى را فرمود كه عريضه بنويسد به اين مضمون كه: [از] مخلص دعاگو سلطان حسين به ذروه عرض بندگان نواب مستطاب معلى الالقاب فلك جناب قمر ركاب (قمر ركاب در اصل مكرر بود.) خورشيد اشتهار (در اين جا و در چند جاى ديگر اين نامه سجع كلمات بهم خورده و ظاهرا در اصل اصل جز اين بوده است*) ظفر انتساب، گل چمن خليلى و سرو بوستان اسمعيلى، ثمر باغ عبد المطلب افسر تاج وهّاج هاشم بن عبد مناف (اصل: عبد المطلب) پادشاه بى كبر و لاف نشئه باده «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»( سوره فتح آيه يازده) در روز مصاف، قرة العين شيخ- المحققين و قطب العارفين شيخ صفى الدين اسحق الموسوى الحسينى، فرزند دلبند سلطان المشايخ العظام (اصل: الغطام. و شايد پس از اين كلمه و پيش از «العارفين» كلمهاى ساقط است) العارفين سلطان جنيد، در درج شهريارى نظر كرده لطف جناب بارى و ائمه معصومين، رواج دهنده دين اثنى عشر عليهم (اصل: عليه) السلام نور ديده سلطان سلاطين مشايخ ذو الاقتدار فرزند رشيد سلطان حيدر زيبنده افسر [و] تخت كيان و وارث ملك سليمان و تاج اسكندر، پادشاه والا جاه ظل اللّه فى الارضين ابو المظفر و ابو المنصور شاه اسمعيل بهادر خان. اميد كه سالهاى بسيار و قرنهاى بىشمار سايه معدلت آن شهريار بر اوج سلطنت پاينده (اصل: بياينده) و مستدام بماناد به حق محمد و آله الامجاد. اما بر راى آن مهر سپهر مردى و مروت و شجاعت و سخاوت پوشيده نماناد كه چون از فر قدوم ميمنت لزوم مبارك آن شهريار كامكار كه به ساحت خراسان رسيده و اين زمين را رشك بهشت برين ساختهاند، از استماع اين مژده دلپسند بر جان جهان بهجت و خرمى و فرح روى نمود. هر گاه آن پادشاه والاجاه شاهين اوج اقبال را به قصد تسخير ملك خراسان به پرواز آوردهاند، تو آن شاهباز بلند پروازى كه كمترين صيد تو عقاب است و بنده آن صعوه ضعيفم كه قوت پرواز ندارم. چه مىنمايد در حشمت بارگاه سليمان مور ضعيفى، و در جنب شكوه شهباز بلند پرواز پريدن عقابى! چون روزگار مرا فقير و حقير و شكسته نموده، اگر به پيرى و دل شكستى اين بنده ترحم نمائى يقين كه ازين فلك خواهى ديد. و معلوم نيست كه از گردش آسياى فلك، يك انبان ديگر آرد نصيب من باشد، و مرا فرزندى نيست كه بعد از من پادشاهى تواند كرد و چون من ديده بر هم- گذارم از فر قدوم مبارك، ساحت خراسان را مشرف گردانيده ملازمان عالى را مقرر داريد ضبط نمايند و به تصدق فرق مبارك خود پارچه نانى به باز- ماندگان داده در كتف حمايت خود جاى دهيد. اما اگر ديگرى مىبود، ازين سخنان ترك ولايت خراسان نمىكرد. چون يقين مىدانم كه تو فرزند آن حضرتى كه دنيا را سه طلاق گفته. آن والاجاه مىبايد كه ملك خراسان را به اين غلام پير خود ببخشد و عنان دولت به جانب مقر سلطنت معطوف دارد و فقير اراده رواج مذهب اماميه بحق داشتم، اين توفيق نصيب اين مخلص نشد و اين قوت از جانب اللّه تعالى به آن شهريار رسيد. الحمد للّه كه به اين توفيق رسيدى و به رواج مذهب اماميه به حق سعى نمودى و بعضى سخنان داشت ان شاء اللّه تعالى در هنگام ملاقات شاهى معروض خواهد شد. زياده مصدع نشده و السلام. - جواب نامه سلطان توسط شاه اسماعیل پس نواب گيتىستان فرمودند كه نامهاى به سلطان بنويسند به اين مضمون كه: عرضه داشت محب دعاگوى اسمعيل به ذروه عرض نواب مستطاب معلى الالقاب مبادى آداب، اعظم خواقين نامدار و تاجدار، سلطان ذى الاقتدار درّ درج شهريارى و افسر تاج جهاندارى گل چمن چنگيزى و آب رنگ گوهر كوركانى، سلاله دودمان ميرانشاهى خلف سلسله ابو سعيد خانى، چشم و چراغ سلاطين روزگار صاحب تخت و تاج و پادشاه زمان زيبنده افسر كيان و فروزنده تاج خسروان، آفتاب آسمان نجابت و مشترى فلك سعادت منورساز تاج و سرير، و زينت تخت و افسر، صاحبقران عرصه جهان، منبع فيوضات الهى، الخاقان خاقان ابن خاقان و سلطان ابن سلطان منصور بهادر خان خلد اللّه ملكه و عدله و احسانه. اميد كه حضرت رب- العزت آن ابوى مكانىام را در حفظ و حمايت خود نگاه دارد به حق محمد و آله- الامجاد. و بعد از عرض عبوديت معروض مىدارد كه مخلص به جهت تنبيه و تأديب مرادبيگ تركمان وارد طبس (اصل: ترطبس) شده و غلام تردى بابا از احوال آن بدگمان ما را مخبر گردانيده در ميان كشته به ناحق گرديده. و چون از آمدن مرادبيگ به قوريان واقف گرديديم، لازم دانستم كه او را به جزا رسانيم بنابرين به اين حدود آمدهايم. مرادبيگ را نيز به جزا رسانيده به قتل آورده و اراده خاطر همايون ما اين بود كه به امير علىشير نيز گوشمال داده شود. به هر حال بنابر خاطر ملازمان عالى از سر تقصير او گذشتيم و ان شاء اللّه تعالى مراجعت به مقر سلطنت خواهيم نمود. خاطر شريف جمع داريد كه خراسان با ايشان و اولاد ايشان نيز خواهد بود و هر گونه خدمتى كه داشته باشند اشاره فرمايند كه به تقديم رسانده شود و مقرر فرمودند كه منصور بيگ قبچاق با دوازده سر اسب تازى (اصل: بازين نژاد) نژاد مع زين مرصع و تاج و طومار مرصع و جيقه مرصع كه به مبلغ دوازده هزار تومان تمام شده بود به منصور بيگ داده كه به اتفاق خواجه نظام الملك روانه شوند. خواجه عرض نمود كه بايد اردوى گردون شكوه چند روز ديگر به سير و شكار زنگول مشغول باشد كه پيشكش سلطان به خدمت نواب اشرف خواهد رسيد و بنده نيز به خدمت ملازمان نواب كامياب خواهم بود. و اما در هرات غلغله و غوغا در ميان خلق افتاده در اضطراب بودند كه آيا چه شود چه بلا بر سر ايشان خواهد آمد و سلطان خود نيز حيات نداشته در فكر [و] خيال و با خود مىگفت كه پادشاه ايران به اين حرفها دست از ملك خراسان برنخواهد داشت و باز مىگفت كه او از سلسله و فرزند ائمه معصومين عليهم السلام است كه دنيا و ما فيها در نظر ايشان پر كاهى وجود نداشت اگر او از ملك خراسان بعيد نيست و هر ساعت فكرى و خيالى مىكرد و كسان خود را به اردوى كيوان شكوه به جاسوسى فرستاده و شرط كرده كه هر كه خبر بياورد كه اردوى قزلباش به جانب عراق رفته است، سه سال داروغگى هرات و پانصد تومان انعام و سراپا خلعت به او خواهيم داد. - طغیان صارم خان کرد و جنگ ابراهیم مرزا با او، که ابراهیم میرزا زخمی شد و شاه اسماعیل عبدی بیک را به کمک آنها فرستاد. - ذكر شهادت يافتن عبدى بيگ به دست حسين بيگ[پسر] صارم خان كرد و رسيدن نواب گيتى ستان و فرار نمودن صارم گويد. - ذكر شهادت يافتن عبدى بيگ به دست حسين بيگ [پسر] صارم خان كرد و رسيدن نواب گيتى ستان و فرار نمودن صارم گويد. و سپس خود او به میدان جنگ امد که صارم خان شکست خورد و فرار کرد - فتح بغداد به دست سپاه قزلباش و فرار بايرك سلطان به طرف موصل و تشرف نواب اشرف به نجف اشرف. -
داستان فتح بغداد و ورود شاه اسماعیل به بغداد و نجف اشرف و کاظمین. - ذكر(عزيمت) رايات جاه و جلال به جانب عراق و خرمآباد بر سر ملك شاه رستم و مقدماتى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر رسيدن نواب گيتى ستان با سپاه دريا خروش بدين حدود و جنگ كردن با ملك شاه رستم و طاعت نمودن او و به اتفاق رفتن به جانب حويزه بر سر ملك فياض و سوانحى كه در آن ولا به ظهور پيوست . - جنگ با مشعشعیان بيا اى بىدل از كار مانده ز بيم جان پس ديوار مانده دليرى كن كه ميدان از دلير است اگر رو به دلير افتد كه شير است چه خوش گفتند مردان جگردار كه پائى پيش نه دستى برون آر ازين دست از همه كس بيش گردى وزان پاى از همه كس پيش گردى و از سپاه عرب كه دو برابر ايشان بود هيچ انديشه ناكرده به زبان حال مىگفتند: روز جنگست جنگ بايد كرد كوشش نام و ننگ بايد كرد جنگ با اين سگان رو به باز همچه شير و پلنگ بايد كرد -
ذكر فرستادن نواب كامياب نورعلى خليفه را به نيابت به جانب روم نزد صوفيان و بيعت گرفتن و تشريف[بردن] آن حضرت به تبريز و ديار بكر و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر توجه نمودن رايات جاه و جلال به جانب ولايت ديار بكر و جنگ كردن نواب كامياب با علاء الدوله ذو القدر و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست -
علاء الدوله فرمودند كه نامهاى به نواب اشرف به اين مضمون بنويسند كه: چون به سمع ما رسيد كه مردى و از مردان عالم نشانهاى دارى، و حال خروج نمودهاى ايران را از اولاد حسن پادشاه گرفتهايد، چون شما ازين سلسلهايد و بيگانه نيستيد، بىمروتى خوب نيست. هر گاه شما و سلطان مراد برادر بوده باشيد و ولايتى كه داريد دو قسمت كنيد و هر دو پشت بر پشت هم داده دشمن ديگر دستى نخواهد داشت و من نيز هشتاد هزار خانوار ذو القدر دارم و هوادار شما خواهم بود. و اگر شما را لشكر احتياج افتد ما را اعلام داريد كه كومك خواهيم كرد و صلح بهتر از جنگ است. و هر گاه گفته ما را نشنيده انگاشته قبول نكنيد، كارى به روزگار تو آورم كه عبرت بىادبان ديگر گردد اما سارو اصلان به درگاه عرش اشتباه آمده چنان به نظر آورد كه جوانى به در بارگاه نشسته كه اگر دهن باز كند او را با لشكرش به دم در خواهد كشيد. سپاه خود را فرمود كه سواره در بيرون باشند و خود با چهل نفر داخل بارگاهگرديد. چون چشمش بر نواب كامياب افتاده صورت شيرى را ملاحظه نمود. همان دم به سجده افتاده. و در برابر صندلى گذاشته بودند، بر آن قرار گرفته بعد از ساعتى كه به حال آمده نامه را داده چون خوانده شد، نواب كامياب فرمودند كه دعاى ما را به پدرت برسان و بگوى كه دولت از اولاد حسن پادشاه قطع شده به دخترزاده او انتقال يافت و نكبت به ايشان رسيده و هر كس به ايشان نزديكى مىكند، با او نيز سرايت مىكند و ما از جانب ايزد تعالى و ائمه هدى خروج كردهايم كه جهان را از اهل ظلم پاك سازيم. اگر سلطان مراد زبان به كلمه «لا اله الا اللّه عليا ولى اللّه» گويا مىسازد، او را در دين و دولت شريك خود ساخته، هر ولايتى كه تصرف نمودهام با او دو حصه مىنمايم و اگر تو كه علاء الدولهاى، درين دولت نصيب داشته باشيد، در امان حق تعالى بوده و همان الكاء موروثى را و آن چه خود گرفتهاى خواهى داشت و ما را با تو هيچ كارى نيست، و الا نكبت اولاد حسن پادشاه به تو نيز خواهد رسيد. چون سارو اصلان اين سخنان شنيده بند از بند او به لرزيدن در آمده و نفس در قفس پيچيده هيچ جواب نتوانست گفتن. پس از خدمت نواب اشرف مرخص گرديده روانه شد. چون به خدمت علاء الدوله آمده، ازو پرسيد كه چه كرديد و از شيخ اغلى چه جواب شنيديد؟ او گفت كه اى پدر طرفه حالى بر من گذشت و عجب دلاورى را مشاهده كردم كه اگر با اين جوان مدارا كنيد بهتر خواهد بود كه من طرفه اقبالى ازو ديدهام. آن چه ديده بود گفت. علاء الدوله گفت اى پسر مگر از شيخ اغلى ترسيدهاى، سارو اصلان گفت كه آن چه من ديدهام اگر شما مىديديد نيز مىترسيديد. پس علاء الدوله در غضب شده كوچ فرموده به اردوى سلطان مراد ملحق گرديد در همان دم فرمود كه طبل جنگ بنوازند. - ذكر آمدن سارو اصلان و سارو قبلان به يارى و كومك محمدى سلطان و كشته شدن به دست قراخان برادر محمد خان استجلو و فتح نمودن محمد خان و سوانحى كه به ظهور پيوست - [در] ذكر كيفيت احوال سلطان سليم ولد سلطان بايزيد سلطان روم گويد - اوضاع سلطان سلیم در صغر سن - ایلچی محمدخان استجلو در بارگاه قیصر روم - جنگ كردن سلطان بايزيد و سلطان قانصو پادشاه مصر با علاء الدوله ذو القدر و سوانحى كه به ظهور پيوست - ذكر خروج شاهى بيگ خان ابن ابو الخير خان و گرفتن او تركستان را از اولاد امير تيمور كوركانى و مقدماتى كه به ظهور پيوست - ذكر اولاد سلطان حسين ميرزا بايقرا و چگونگى حالات و قضاياى ايشان كه پريشان روى داد و سوانحى كه به منصه ظهور پيوست - ذكر رفتن بابر پادشاه به جانب كابل و چگونگى آمدن شاهى بيگ خان بر سر بلخ و رفتن بديع الزمان به جنگ او و سوانحى كه به منصه ظهور پيوست - کشته شدن محمدباقر دیوان بیگی - فرار شاهی بیگ خان و فوت سلطان بایقرا اما چون خبر آمدن شاهى بيگ خان و عبيد سلطان در دامغان به محمد حسين- ميرزا ولد بديع الزمان ميرزا رسيد، هراسى برداشته با برادران و ريش سفيدان گفت كه گرفتن قلعه دامغان مشكل است، شما درب قلعه را بسته قلعهدارى نمائيد كه من به خدمت پدر خود رفته با سپاه قزلباش برداشته به زودى خواهم آمد. از قلعه بيرون آمده به جانب آذربايجان روانه گرديد. چون اردوى گردون شكوه در تبريز نزول اجلال داشته وارد گرديد و در آن وقت اندك كوفتى بر طبع مبارك نواب ظل اللهى عارض شده بود كه عالميان درجه اضطرار يافته بودند. و بديع الزمان ميرزا نيز سعى در آوردن سپاه ظفرپناه قزلباش مىنمود و ممكن نمىشد و روز بروز كوفت حضرت ظل اللهى زياده گشته كار به جائى رسيد كه تمامى حكما دست از معالجه برداشته بودند و امير نجم زرگر بر بالين آن حضرت آمده ديده كه نور در حدقه مبارك آن نور ديده عالميان نمانده حيرت او را دست داده سراسيمه بيرون آمده امراى عظام ازو احوال آزار حضرت ظل اللهى پرسيده در جواب گفت كه نمىدانم كه روزگار چه خاك بر سر ماها خواهد ريخت و حال با شماها خواهيم رفتن كه ملاحظه نمائيد. به اتفاق امراى عظام بر بالين مبارك آن حضرت آمده همگى دست دعا به درگاه پروردگار عالم برداشته شفاى عاجل به جهت آن حضرت مسئلت مىنمودند كه آن حضرت ديده مبارك گشوده فرمودند كه شما را چه ميشود و ما را به آقاى جميع مؤمنان وا گذاشته و به بيرون رفته دعا كنيد و حرفها را به اشاره مىفرمودند. همگى امراى عظام بر بالين مبارك آن حضرت بيرون رفته امير نجم در خدمت ايستاده بود كه باز آن حضرت ديده مبارك گشوده فرمودند كه اى نجم تو چرا ماندهاى؟ او عرض كرد كه قربانت شوم مىخواهم دعائى كنم و نواب شما چون رواج- دهنده مذهب اثنى عشريه عليهاند؛ آمين بفرمائيد كه حق تعالى به حرمت آمين شما دعاى بنده را در همين ساعت مستجاب نموده شفاى عاجلى به نواب شما كرامت فرمايد. آن حضرت فرمودند كه اى نجم شما دعا كنيد كه ما آمين خواهيم گفتن. امير نجم دست به دعا برداشته گفت كه خداوندا اين پادشاه، قدرى مذهب بحق اماميه اثنى عشريه را رواج داده اما هنوز محكم نگرديده و همچون شاهى بيگ- خان پادشاهى سنى، اراده ولايت ايران دارد و هر گاه آن پادشاه در ميان نباشد مذهب حق باطل خواهد شد. و هر گاه عمر اين پادشاه به آخر رسيده باشد، و عمر بنده باقى بوده باشد، من عمر خود را فداى عمر او نموده بخشيدم به حق محمد و آله جان مرا قبض فرموده شفاى عاجلى كرامت فرماى. و آن حضرت آمين شفا مىگفت، كه خداوند عالم دعاى امير نجم را مستجاب نموده عرق شفا از جبين مبارك آن حضرت جارى گرديده بعد از ساعتى آن حضرت ديده مبارك گشوده به امير نجم فرمودند كه خداى تعالى دعاى شما را مستجاب كرده به ما صحت كرامت فرمودند. امير نجم عرض نمود كه الحمد للّه و المنه به آرزوى خود رسيده در راه صوفى- گرى جان خود را فداى مرشد كامل كردم. و در آن وقت حضرت ظل اللهى از ميان رختخواب برخاسته نشستند و فرمودند كه اى نجم، مگر همين دعا بود كه مىكرديد؟ امير نجم عرض نمود كه بلى. آنچه كرده بود به خدمت عرض نموده كه چون آن حضرت به بشره امير نجم نظر فرمودند، علامت مرگ را مشاهده نموده فرمودند كه اى نجم اگر چه حق تعالى دعاى تو را مستجاب نموده و ما را صحت بخشيد، اما ما را يتيم گذاشته خواهى رفتن. امراى عظام را طلب نموده، امرا همگى هراسان به خدمت آمده، آن حضرت را در كمال تندرستى و صحت ديده به دور آن حضرت مىگرديدند. آن حضرت فرمودند كه حال چه فايده، در وقت نزع بايست اين كار كرده باشيد و مثل اين صوفى يك رنگ جان خود را فداى نواب ما كرده باشيد و شرح دعا كردن امير نجم [را] به امراى عظام فرموده، چون امرا مشاهده رنگ امير نجم كرده ديدند كه تغيير در احوال او بهم رسيده در كار خود مشغولست. پس او را تحسين نمودند؛ بعد از يك ساعت امير نجم جان به حق تسليم نموده به روضه جنان شتافت. - ذكر آمدن شاهى بيگ خان به دامغان و مراجعت كردن به جانب سمرقند و آمدن محمد حسين ميرزا به خدمت نواب ظل اللهى و فرستادن آن حضرت امير نجم ثانى را به اتفاق امراى عظام به طرف خراسان و مسخر نمودن او آن ولايت را و سپردن به اولاد سلطان حسين ميرزا و مراجعت نمودن. - تصرف شاهی بیک خان قندهار را. عزیمت شاهی بیک خان به هرات. و تسلط او بر کرمان. - ورود شاه اسماعیل به دامغان و بسطام و سبزوار و اما در زمان سلطان حسين ميرزاى بايقرا و حسن پادشاه، سيد مختار نامى كه در ولايت جبل عامل روم سكنا داشته و شيعه يك رنگ حضرت امير المؤمنين (ع) بوده، شنيده بود كه در هرات سلطان حسين ميرزا اراده رواج مذهب [ائمه] اثنى- عشريه عليهم السلام دارد. سيد مختار چهل خانه از اقوام خود را با كوچ و بنه برداشته روانه گرديد. چون به بلده طيبه سبزوار رسيدند؛ مذكور شد كه روزى- سلطان، كل مردم هرات را فرمود كه در مسجد جامع جمع نموده، اراده خطبه به نام نامى حضرات ائمه معصومين (ع) نموده، چون خطيب به منبر رفته شروع در خطبه كرده، هنوز به اتمام نرسيده بود كه مردم هرات از جاى در آمده خطيب را از بالاى منبر كشيده پاره پاره كردند. سلطان بىدماغ شده به امير علىشير فرمودند كه مردم هرات بسيار بىحيا و بىادب بودهاند و بىادب هم شدهاند؛ بايد اكثر ايشان را به جزا رسانيد. امير علىشير عرض نمود كه هر گاه نواب پادشاهى خواسته باشند؛ بايد كه اين خيالها را به خاطر شريف راه ندهند. القصه آن اراده بحق، سلطان را ممكن نشده سيد مختار از غصه بر خود پيچيده و به طرف مشهد مقدس به سجده افتاده گفت كه يا حضرت امام رضا و امام ضامن (ع) من از جبل عامل به اميد رواج مذهب بحق ائمه اثنى عشر به اين ولايت آمدهام و حال ازين خبر نااميد گشته نه روى ماندن اين ولايت دارم و نه روى رفتن. اى امام غريبان و اى غريب خاك خراسان؛ من نيز غريب و سرگردان ماندهام. تو راهى به اين غريب بنماى. و سيد را سنه خوابى در ربوده، كه حضرت امام رضا در خواب سيد آمده فرمودند كه اى سيد شما با اقوام در بلده سبزوار سكنى نمائيد و دو كلمه به سلطان- حسين ميرزا نوشته بفرستيد كه ما به او فرمودهايم كه ولايت سبزوار را به خرج مدد معاش شما واگذارد و رواج مذهب بحق اثنى عشريه او را ممكن نيست و شما صبر نمائيد كه بعد از هفده سال ديگر يكى از فرزندان ما، رواج مذهب بحق اثنى عشريه خواهد داد و به اين ولايت خواهد آمد و خطبه نام ما را خواهيد- شنيد. سيد مختار از خواب بيدار شده يا امام يا امام گويان، آنچه حضرت فرموده بود عريضه نوشته به خدمت سلطان حسين ميرزاى فرستادند و بعد از مطالعه، سلطان فرمودند كه رقم نوشتند كه ولايت سبزوار به مدد معاش سيد مختار و اقوام او مقرر فرموديم و عمال و كدخدايان و ارباب و اهالى زيارت نمودند و از مضمون آن مطلع گرديدند، همگى در خدمت و جانسپارى سيد مذكور مىافزودند. و سيد مختار در خيال هفده سال بوده و حساب را داشته انتظار مىكشيد كه سه چهار سال قبل ازين آواز طنطنه رواج مذهب اثنى عشرى و پادشاهى حضرت ظل اللهى به گوش او رسيده، و درين وقت آوازه موكب همايون را به اين سمت شنيده و فرار جماعت اوزبك را نيز مشاهده نموده چون به حساب خود رسيده؛ سال هفدهم بوده. تمامى مردم سبزوار را طلب نموده گفت كه حكايت تشيع مردم اين ولايت بر عالميان ظاهر است و حال فرزند حضرت امير المؤمنين و رواج دهنده مذهب اسلام به اين ولايت مىآيد؛ و ما بندگان پيشكشى قابل آن حضرت نداريم مىبايد اتفاق نموده تا آمدن پادشاه شيعه؛ اوزبكان را به قتل آورده سرهاى ايشان را به رسم پيشكش در خدمت آن حضرت گذرانيده و مردم تمامى قبول نموده با او بيعت كردند. - ورود شاه اسماعیل به مشهد مقدس و هرات - ذكر توجه رايات جاه و جلال به جانب مرو و تدبير حضرت ظل اللهى با شاهى بيگ خان پادشاه تركستان و كشته شدن شاهى بيگ خان و سوانحى كه در آن آن ولا به منصه ظهور پيوست - ذکر داستان ایلچی شاه اسماعیل در دربار قیصر روم. - ذكر آمدن ميرزا محمد طالش از مازندران و استقبال نمودن نواب همايون و آمدن بارسيل خان حاكم اورگنج و اويس ميرزا و بابر پادشاه به پايه سرير اعلى و رفتن امير نجم ثانى به جانب تركستان و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - قزلباشان بر ترکستان تسلط پیدا کردند. -
ذكر رفتن امير نجم ثانى به اتفاق امراى عظام به سمت تركستان و آمدن بابر پادشاه به بلخ و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - ذكر رسيدن امير نجم ثانى به پاى قلعه قرشى و شبيخون آوردن شيخم ميرزا بر سيبههاى قزلباش و به قتل آوردن امير نجم محمد كاظم همشيره زاده خود را و فتح نمودن امير نجم و كشته شدن شيخم ميرزا و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - ذكر رفتن جانى بيگ سلطان به بلخ و آمدن عبيد خان و گرفتن خراسان را با سپاه اوزبك و رفتن شاه طهماسب خان ميرزا از هرات به جانب عراق و رسيدن خبر كشته شدن امير نجم ثانى به خدمت نواب گيتى ستان و سوانحى كه به ظهور پيوست - نمونه ای از متصل کردن خود به ائمه شاهزاده فرمودند كه اى لله چرا اينقدر دلگيرى؟ حسين بيگ گفت كه چرا دلگير نباشم، سپاه اوزبك مثل نگين انگشتر، دور ما را فرو گرفتهاند و چندين هزار كس در اين قلعه نزديك است كه از گرسنگى هلاك شوند. شاهزاده گفت كه اى لله بىدماغ مباشيد كه من امشب دعا كرده گريه و زارى به درگاه جناب احديت مىنمايم، شايد كه جناب حضرت امير المؤمنين مددكار شده رفع اين بليه از ما بكنند. حسين بيگ گفت كه حقا شما حكم معصوم داريد و هر گاه دعا بكنيد، البته مستجاب خواهد شد. چون آن شاهزاده صفوى الحسينى الموسوى نژاد دعا كرده و تير دعاى او به هدف اجابت مقرون گرديده، در آن شب خبر به عبيد خان رسيد كه جانى بيگ- سلطان بلخ را به تصرف خود درآورده و گماشته شما را از شهر بيرون كرده -
ذكر آمدن شاه طهماسب به ايران به خدمت نواب گيتى ستان و لشكر كشيدن آن حضرت به تسخير خراسان و تركستان و فرار نمودن[پادشاهان] تركستان و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - ورود شاه اسماعیل به هرات - نمونه ای از خشونت های شاه اسماعیل دده بيگ قورچى- باشى از استراباد روانه درگاه معلى گرديده چون در هرات به خاكبوسى بساط مبارك مشرف گرديد؛ كه نواب كامياب فرمود كه اى ناصوفى نمك بحرام ديگر چرا به خدمت آمدهاى؟ او عرض نمود كه صاحب تقصيرم و مرشد كامل صاحب كرم. آن حضرت فرمود كه حيف باشد چنين تكلتوها به معنى ريش در روى تو باشد. مقرر شد كه تكلتوهاى او را تمامى كنده و غازه و سفيداج بر روى او ماليده و رخوت زنان در او پوشانيده و بر الاغى او را واژگونه سوار كرده در شهر هرات گردانيده، بعد از آن مقرر شد كه در كل ولايات ايران بگردانند كه عبرت ديگران گردد. و بعد از گردانيدن در شهر هرات عريضهاى دده بيگ به خدمت نواب گيتى- ستان نوشته بود كه به تصدق فرق مبارك حضرت امير المؤمنين (ع) بيش از اين اين بنده صاحب تقصير را در دور عالم مگردان و خون خود را قرابت كرده ديگر زندگى نمىخواهم. آن حضرت فرمودند كه به خدا قسم اراده قتل آن نمك بحرام داشتم، و بعد از چند روز اراده فرمودند كه روانه قلعه بغلان شوند. به عرض رسانيدند كه در اين حوالى حصار درهايست پر از گل و لاله و هر چند وقت يكمرتبه باران در آن صحرا مىبارد و قطرات باران مانند ژاله بر روى لاله مىنشيند و طرفه صحرا و كوهى دارد. و حضرت ظل اللهى را ميل به سير آن صحرا شده، به اتفاق بابر- پادشاه و خان ميرزا و ديو سلطان و دورمش خان و حسين بيگ لله و سيادت پناه مير- شرف الدين صدر به سير و شكار بيرون آمده، چون داخل آن لالهزار شده، نواب كامياب مركب بر روى كوه سنگلاخ جهانيده بود كه پاى اسب بر روى سنگ بند نشده پاى اسب از پيش بدر رفته، نواب كامياب از صدر زين در غلطيده و مدهوش گرديده و امرا بر سر او جمعيت نموده هر چند بازوهاى مبارك را بسته و ماليده، آنحضرت به هوش نيامده. چون ديو سلطان آن حال را مشاهده نموده، قدغن فرمودند كه هيچ كس افشاى اين راز نكند. و چون اين حكايت روى داده، كسى را نگذاشتند كه پيشتر داخل اردوى معلى شود و نواب كامياب را برداشته به نحوى داخل حصار كردند كه كسى واقف آن قضيه نشده بود، مگر آن چند نفر كه در خدمت آن حضرت رفته- بودند. و آن حضرت را فصد نموده فايده نكرده و آينه پيش دماغ آن حضرت داشته- بودند؛ غبارى داشته و امراى عظام سراسيمه گرديده ندانستند كه چه كنند. القصه تا بعد از سه روز حضرت ديده مبارك نگشوده، مدهوش افتاده بود و در روز چهارم به يكمرتبه ديده مبارك گشود و يا على مدد گويان از جاى برجسته نشستند و امراى عظام به دور آن حضرت گرديده عرض نمودند كه ما هر چند فايدهها كرديم سود نداد، آيا احوال مبارك چه قسم گذشته كه الحمد للّه و المنه آزار شما به صحت مبدل گرديد. آن حضرت فرمودند كه مرا نيز از خود خبر نبوده، تا در اين وقت كه جناب امير المؤمنين به بالين ما تشريف آورده و دست مبارك بر تمامى بدن ما ماليده و شفائى كرامت فرموده و مقرر نموده كه خود را به صوفيان خود بنمائيد كه كار از دست مىرود، و من از شوق آن حضرت ديده باز كردهام. چون قزلباش از اين واقعه خبر يافتند؛ نقاره شادمانى كوفتند، و شوق و شعف به سپاه قزلباش روى نموده و نواب كامياب نيز از براى خاطرجوئى سپاه، سوار دولت شده، قدرى راه رفته مراجعت فرمودند. - ذكر رسيدن جانى بيگ سلطان به خدمت قاسم خان پادشاه دشت بغلان و فرستادن قاسم خان پسر خود ابو الخير خان را با سپاه بسيار به جنگ نواب گيتى ستان و كشته شدن ابو الخير خان و فرار سلاطين اوزبك و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - ذكر توجه رايات جاه و جلال به طرف ايران و خبر يافتن حضرت ظل اللهى بر كشتن سليمان ميرزا در تبريز و ايلچى فرستادن آن حضرت به طرف روم به نزد سلطان بايزيد قيصر روم و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - ذكر آمدن سلطان سليم پادشاه ولايت روم به جانب ايران و رسيدن به چالداران و توجه نمودن رايات جاه و جلال حضرت ظل اللهى و شكست يافتن سپاه ظفرپناه قزلباش و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست - سپس به جنگ چالدران پرداخته است. - به ورود شاه اسماعیل به دیاربکر و فرار سلطان سلیم پرداخته است. - ذكر ياغى شدن محمد زمان ميرزا ولد بديع الزمان ميرزا و رفتن به جانب استراباد و آمدن عبيد خان بر سر بلخ و مفسدههائى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر خبر يافتن خواندگار از بردن خزانه و آتش زدن آذوقه را علاء الدوله ذو القدر و كشته شدن مصطفى پاشا به دست ذو القدران و آمدن خواندگار به جنگ علاء الدوله و كشته شدن علاء الدوله به دست سپاه روم و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر خبر يافتن خواندگار از بردن خزانه و آتش زدن آذوقه را علاء الدوله ذو القدر و كشته شدن مصطفى پاشا به دست ذو القدران و آمدن خواندگار به جنگ «2» علاء الدوله و كشته شدن علاء الدوله به دست سپاه روم . - ذكر آمدن سلطان سليم خواندگار روم به[جنگ] سلطان قانصو پادشاه مصر و كشته شدن قانصو و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - جنگ سلطان سلیم با سپاه مصر. - ذكر آمدن سلطان مراد ولد يعقوب پاشاه ابن حسن پاشاه تركمان به گرفتن ولايت ديار بكر و كشته شدن او بر دست احمد - سلطان قاجار و سوانحى كه در آن ولا به منصه ظهور پيوست. - ذكر رفتن غزالى به اتفاق سلطان سليمان و جنگ ايشان با نورعلى خليفه و كشته شدن نورعلى خليفه به دست سپاه روم و مقدماتى كه در آن ايام روى نمود. - ذكر آمدن سلطان سليمان مرتبه دوم به ايران و گرفتار
مطالب مشابه :
چند نكته
دعاي محبت و طلسم محبت دعاي محبت -تسخير خلايق دعاهاي كارگشايي و رفع
خواص اسما’الحسنی/فوائد و خواص بعضى از اسماء الحسنى طريق دعا و طلب حاجت از حقتعالى....اسما’الحسنی.۲۵
اگر در اين دعوت به صدق و اعتقاد بود و جهت تسخير خلايق و براي است و دعاى محبت شدید
خواص ذکرو اوراد اسماءالله اززبان امامان وحضرت پیامبرگرامی (ص)دررفع گرفتاری کلیه مراحل زندگی ازکتاب
وبسایت شخصی سيدخليل شاکری (شاکر)سردرود این وبسایت شخصی بوده و وابسته به هیچ نهاد و ارگانی
موضوعات:دیدن خواب ها و رویاهای شیرین .دعای نادعلی کبیر .خواص آيات سوره يس .دعای مخصوص قبرستان .دست
این وبسایت شخصی بوده و وابسته به هیچ مطلوب در خواب، محبت تسخير ملوك بعد از نماز
"خلاصه کتاب عالم آرای شاه اسماعیل"
شفقت و محبت را كرده و تير دعاى او به بر روى خلايق نمىگشود و ولاياتى
محمد عابد تبريزي بزرگ مرد ادب و شعر عاشورايي ايران
او خوشههاي محبت و معرفت بچيند و از هر نمازي، دعاي حسين تسخير كرد كون و
شرحی مختصر برای دعای ابو حمزه ثمالی
كرده و پناه مىجويم و در دعاى متوسل را در تسخير اراده گوناگون محبت و
در هفتم هر ماه قمری بنویسد
ܓدعا و ذکر ܓ جهت تسخير ملوك بعد از دوستاي گلم اين دعاي بخت گشايي بهش اعتقاد داشته باشيد
شعبان شدوپیک عشق ازراه آمد*عطرنفس بقیة الله(عج) آمد*باجلوه ی سجاد(ع)،ابوالفضل(ع) و حسین(ع) *یک ماه
مودت نیاز به معرفت دارد و مودت یعنی محبت براي تسخير عالم خلايق باشد و نام
برچسب :
دعاي محبت و تسخير خلايق