سفر به یزد
بالاخره بعد از کلي تلاش تونستم واسه دوشنبه 28 آذر پيش پروفسور افلاطونيان نوبت بگيرم
خيلي زياد استرس داشتم
از پنجشنبه قبل که همسرم گفت واسم نوبت گرفته دلم مثل سير و سرکه مي جوشيد. خيلي گيج و سر در گم بودم
قرار شد عصر يکشنبه با همسري بريم يزد تا شب اونجا بخابيم و اول صبح دوشنبه بريم دکتر
شنبه شب همه وسايل رو آماده کردم و کلي سبد و ساک پيچيدم يکشنبه همسر جان وسايل رو گذاشته بود تو ماشين و ساعت 1 اومد محل کار دنبالم و از همونجا به سمت يزد حرکت کرديم. ناهارمون رو هم تو راه خورديم.
ساعت 4 رسيديم يزد و يکراست رفتيم امامزاده سيد جعفر(ع). تو زائر سراي امامزاده يه اتاق گرفتيم و بعد رفتيم تو خيابون يه کم گشتيم.نزديک غروب برگشتيم امامزاده واسه نماز و زيارت.
خيلي واسه خودم و همه دعا کردم. وقتي ميخاستم از امامزاده بيام بيرون يه خانوم جوون اومد پيشم. تو امامزاده کنارم نشسته بود ولي با هم حرفي نزده بوديم. بهم گفت فضولي نباشه . احساس مي کنم يه مشکلي داري. چهارشنبه هفته آينده شهادت حضرت رقيه (س) هستش. از امشب هر شب سوره مزمل رو بخون خيلي حاجت ميده.
من گفتم چشم و اومدم بيرون. با همسري رفتيم اتاقمون واسه صرف شام
صبح ساعت 5 بيدار شديم. اول نماز بعد هم صبحونه. بعد هم زود وسايلمون رو گذاشتيم تو ماشين و حرکت بسوي صفائيه و چون اولين بار بود که ميخاستيم بريم و راه رو بلد نبوديم 45 دقيقه تو راه بوديم. بالاخره ساعت 7:20 رسيديم و نوبت گرفتيم. 13 نفر جلومون بودن شمارمون 14 بود به يه چشم به هم زدني سالن پر شد از زوجهاي رنگارنگ
خلاصه هي همه نگاه هم کرديم تا حدود ساعت 10 که آقاي دکتر تشريف آوردن و من از ديدن ايشون فوق العاده ذوق مرگ شده بودم
آهان يه نکته جالب اينکه همون صبح که توي سالن انتظار نشسته بوديم يکي از پرسنل مرکز رو ديدم که خيلي واسم آشنا بود . به همسري گفتم من اينو مي شناسم. اين خانوم زمان دانشجوئي تو خوابگاه ما بود و ما با هم دوست بوديم ولي بازم مطمئن نبودم که خودش باشه چون رشته ش زيست بود ولي بازم حدس زدم که تو قسمت آزمايشگاه کار مي کنه خلاصه دلمو زدم به دريا و رفتم پيشش ... درست حدس زده بودم. خودش بود حالا دانشجوي دکترا بود و تو آزمايشگاه مرکز کار مي کرد. چقدر از ديدن هم خوشحال شديم اونم بعد از اين همه سال.
کلي به هوش و استعداد خودم حسودي کردم که اينقدر باهوشم...
خلاصه... خب کجا بودم. آهان آقاي دکتر اومدن و رفتن تو اتاق و مريضا يکي يکي وارد اتاق ميشدن
استرس تمام وجودم رو گرفته بود. خلاصه صدام زدن....
سيستم ويزيت دکتر افلاطونيان متفاوت بود...
سه تا خانم دکتر متخصص زنان و نازايي تو اتاق بود. بيمارا اول مي رفتن پيش اين سه تا خانوم و شرح بيماريشون رو ميگفتن و براشون پرونده تشکيل مي شد .بعد مي رفتن سونو و بعد جوا ب سونو و پرونده رو مي بردن پيش دکتر افلاطونيان تا واسشون دارو بنويسه.
خلاصه وارد اتاق شدم . يکي از اون خانوم دکترا صدام زد. رفت کنارش نشستم و تمام جريان رو براش گفتم. بر خلاف تصورم دکتر فقط مي گفت اصلا چيزي نشده... هيچ اشکالي نداره
منو بگو از يه طرف گيج... از يه طرف خوشحال... اصلا حالمو نمي فهميدم.... دکتر افلاطونيان هم آروم نشسته بود کنار اتاق و بيمارايي که قبل از من تشکيل پرونده داده بودن و سونو شده بودن رو ميديد و واسشون نسخه مي نوشت.
خلاصه خانوم دکتر گفت اصلا مشکل خاصي نيست و بعد رفتيم اتاق سونو.... خدا خدا مي کردم سونو همون چيزي رو نشون بده که خانوم دکتر گفته بود.... خوبيش اين بود که گزارش سونو رو فارسي مي نوشتن و من مي تونستم بخونم وقتي ديدم همه چي رو نرمال نوشته ديگه از خوشحالي مردم...
از اتاق سونو اومدم بيرون. دکتر افلاطونيان نبود. رفته بود اتاق عمل .همون خانوم دکتره اومد و شروع کرد واسم نسخه نوشتن. با خودم گفتم من اين همه راه اومدم واسه دکتر افلاطونيان حالا چي کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خانوم دکتره گفتم ميشه من يه لحظه برم بيرون و برگردم. گفت آره
اومدم بيرون به خانوم ويزيتور گفتم: دکتر افلاطونيان کجاست؟ گفتش : اتاق عمل
گفتم خانوم من سيصد کيلومتر راه اومدم تا دکتر افلاطونيان منو ببينه و واسم دارو بنويسه
گفت اشکالي نداره اين سه تا خانوم متخصص هستن و زير نظر پروفسور دارو مي نويسن
گفتم ولي من ميخام شخص دکتر افلاطونيان برام دارو بنويسه
گفت: باشه الان زنگ ميزنم بياد
يه يک ساعتي نشستم ديدم دارم صدام ميزنن. رفتم ديدم خانوم دکتره داره با تلفن صحبت ميکنه. نسخمو داد دستم بهم گفت با دکتر تلفي صحبت کردم اين داروها رو واست تجويز کرد. گفتم : خدا وکيلي بهش زنگ زدي؟ گفت : خدا وکيلي زنگ زدم و اين داروها رو تجويز کرد.
اما هنوز دلم آروم نبود. دلم ميخاست اون حرفا رو از زبون خود دکتر افلاطونيان مي شنيدم. به ويزيتورش گفتم.
گفت : دکتر تا 20 دقيقه ديگه مياد.
خلاصه نشستم و بعد از ربع ساعت دکتر اومد ولي نرفت تو اتاق ويزيت... رفت تو اتاقش
من و همسري هم رفتيم پيشش
خيلي گرم و مهربون تحويلمون گرفت.بهم گفت مشکلي نيست و داروهايي که تجويز شده بود رو تاييد کرد و يه داروي ديگه هم بهش اضافه کرد و قرار شده 40 روز ديگه باز برم پيشش
خيلي خوشحال بودم و فقط خدا رو شکر مي کردم. بهش گفتم : آقاي دکتر ايشالا هيچوقت تو زندگيت نا اميد نشي
اونم گفت: ايشالا شما هم هيچوقت نااميد نشي دخترم
خلاصه داروئهامونو از همونجا گرفتيم و برگشتيم خونه
واي چقدر نوشتم. انگشتام سائيد.
خدا جونم شکرت. شکرت. شکرت
خدايا خيلي ممنونتم خيلي ییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
کمکم کن
مطالب مشابه :
زندگی نامه پروفسور عباس افلاطونیان
زندگی نامه و نمونه فعالیت های پروفسور عباس افلاطونیان. متخصص زنان دکتر عباس افلاطونیان
سفر به یزد
سه تا خانم دکتر متخصص زنان و نازايي تو اتاق بود.
شماره تلفن كارشناسان (پزشکان شرکت کننده در برنامه های جام جم)
آقاي/دکتر اسلامي/ متخصص قلب و عروق/ 22043389 خانم/ دكتر حمال/ زنان و زايمان/ 88906798/
ويژگي هاي شهر زيباي يزد...
* دکتر مجیبیان ، شمسی، پزشک و صاحب بیمارستان زنان و * دكتر افلاطونیان متخصص زنان
سونوگرافی
در زنان باردار دکتر «حمید بهنیا» متخصص زنان و افلاطونیان دانشجویان
تاريخچه ناباروري
جراحيهاي بيماريهاي زنـان، بــرطرف كــردن دکتر مهرداد پزشک متخصص
روشهاي نوين درمان ناباروري
(سایت رسمی دکتر متخصصيـن زنـان و زايمـان و عباس افلاطونیان .
سونوگرافی
در زنان باردار دکتر «حمید بهنیا» متخصص زنان و افلاطونیان دانشجویان
اطلس بم
دکتر عباس افلاطونیان متخصص 3 زنان ویژه
برچسب :
دکتر افلاطونیان متخصص زنان