برگزیدگان ادبیات کودک و نو جوان رضوی
اعضا مركز بندر ماهشهردر مسابقه ي" ادبيات كودك و نو جوان رضوي شهر كرد "در مرحله ي
حوزه اي و استاني خوش در خشيدند.
12 نفر از اعضا كودك و نو جوان دختر مركز بندر ماهشهر در مسابقه ي" ادبيات كودك و نو جوان رضوي
شهر كرد" در مرحله ي حوزه اي و استاني بر گزيده شدند لازم به ذكر است كه از 14 اثر بر گزيده استان
12 اثرآن مربو ط به اعضا مر كز بندر ماهشهر مي با شد كه اين اعضا زير نظر مربي رابط اد بي (خانم
گشتيل) ومربي ادبي (خانم نظارت ) اين مركز در طول تابستان 90 كار كرده اند . اسامي بر گزيده گان :
نام حوزه |
ردیف |
نام و نام خانوادگی |
شهر/مرکز |
گروه سنی |
قالب اثر |
نام اثر |
امیدیه |
1 |
الهه تفکری |
ماهشهر |
ج |
خاطره |
مشهد |
2 |
هدیه بابادی |
ماهشهر |
ب |
خاطره |
شمع نورانی | |
3 |
نگار حیاتی فر |
ماهشهر |
ب |
داستان |
معجزه ی امام رضا ( ع ) | |
4 |
ساناز فدعمی |
ماهشهر |
ه |
نثر ادبی |
به خود می بالم | |
5 |
فاطمه محمودنیا |
ماهشهر |
ج |
خاطره |
خاطرات مشهد من | |
6 |
مناعبادی |
ماهشهر |
ه |
شعر |
اگربطلبی | |
7 |
منا عبادی |
ماهشهر |
ه |
نثر ادبی |
دانه ای بودم ... | |
8 |
شیرین مولایی |
ماهشهر |
د |
خاطره |
کبوتر سفید | |
9 |
سحر بیلری |
ماهشهر |
ه |
نثر ادبی |
خوشبخت ترین آسمونای دنیا | |
10 |
زهرا آقاجری |
ماهشهر |
ج |
خاطره |
حرم امام رضا ( ع ) | |
11 |
فاطمه بهبهانی اسلامی |
ماهشهر |
د |
نثر ادبی |
بزرگترین صحن | |
12 |
فاطمه سیفی |
ماهشهر |
د |
نثر ادبی |
نقاره خانه | |
اهواز |
13 |
نرگس شاکریان |
اهواز 4 |
ه |
داستان |
پرواز |
14 |
فریبا جنت مکان |
اهواز 4 |
ه |
داستان |
بی بی گل |
معجزه ي امام رضا (ع)
یکی بود ، یکی نبود ؛ غیر از خدا هیچکس نبود . در یکی از روستاهای دورو ور مشهد یک پیرمردی تو یکی از این ده ها زندگی می کرد . از ناحیه کمر بیمار بود و پاهایش نزدیک فلج بود . گفته بود : من باید برم از امام رضا ( ع ) شفا بگیرم !
وارد حرم می شه دور و ور و نگاه می کنه . به یکی از خادمین امام رضا ( ع ) می رسه . خادم می پرسه : آقا چیکار داری ؟
گفت : می شه به من بگی امام رضا کجاست ، می خوام برم شفام بده !
خادم گفت : این سر صبحی شوخی می کنی ؟
- نه ، من با خود آقا کار دارم .
خادم گفت : آقا جون ، اون گل دسته ها رو می بینی ؟.. اگه بری اون بالا آقا رو می بینی ! آقا اون بالا بالاهاست !
می ره رو پله ها ؛ می بینه یکی از اون بالا صداش می کنه !می گه حسین آقا ، وایسا خودم می یام ؛ تو تحمل نداری !
دید آقای خوشگلی با صورت نورانی پرسید : بله آقا چیکار داری ؟
حسین آقا گفت : اُمدم شفام ازتون بگیرم .
امام گفت : باشه عصا رو بذار زمین ، حالا برو !
از پله ها اُمد پایین . گفت : برم از خادم تشکر کنم .
گفت : آقا ، آقا ! من آقا رو دیدم .
گفت : شوخی می کنی ؟
حسین آقا گفت : نرفتم بالا ! آقا خودش آمد پیشم ، عصام و گرفت ؛ شفام داد .
گفت : مگه عصا نداشتی !
حسین آقا گفت : اون آقا که اون بالا بالا ها بود شفام داد .
خادم افتاد روی پاهایش ! به ضریح آقا نگاه کرد و گفت : ببخشید !
نگار حیاتی فر کلاس دوم دبستان از ماهشهر
مربی خانم زينب گشتيل – مسابقه ادبیات کودک و نوجوان رضوی – شهرکرد 90
" اگر بطلبی ! ... "
رزرو بلیط های راه آهن ،
جا مانده ایم از لحظات ،
باز هم به ما نرسید .
باز هم نومید
از آمدنیم .
ولی بر جرقه های دیدن تو ،
دست نوازش می کشیم .
آه جا مانده ایم
از قطارها ،
اتوبوسها
و حتی پاهای پیاده !
آری صدای زنگ مدرسه در راه است ...
خواهرم هر روز
قلک به گوش
صدای جرینگ جرینگ سکه ها را
به دیدارهای آینده هدیه می دهد .
به امید رسیدن به کوی تو ...
به زیبا پروردگار بگو ؛
نذر خوشگل کوچکم را ببیند .
در دانه دانه ی دل کوچک تسبیح
تنها تصویر تو به یادگار می ماند .
هر شب با ذکر تو
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا .
منا عبادی – اول دبیرستان از ماهشهر
مربی خانم زهرا نظارت – مسابقه ادبیات کودک و نوجوان رضوی شهرکرد 90
به نام او
" نقاره خانه "
آه چه غروب زیبایی ! الانه که آ سید علی با بقیه بچه ها در را باز بکنن ، از پله ها بیان بالا ، تا با صدای طبل و شیپور های زیباشون به حرم و مردم داخلش ، خداحافظی خورشید را اعلام کنن . کلاً من طلوع و غروب خورشید را خیلی دوست دارم ؛ چون اون موقع است که می تونم وجود خودم را به زائرهای حرم نشون بدهم و یا به نحوی به آنها خدمت کنم . اما از اینها که بگذریم ، زیباترین لحظه های عمرم وقتیه که بسیاری از زائرهای آقا که بیمار هستند ، شفا پیدا می کنند . اون موقع شادی را با کاشی کاشیهای وجودم احساس می کنم .آن موقع وقتی آسید علی و بچه ها نقاره می زنن ، منم تمام وجودم را در اختیار آنها می گذارم .
به پایین پاهایم نگاه می کنم ، یک بچه به من اشاره می کند و می گوید : مامان این همان نقاره خونه ست که می گفتی ؟.. مامانش دست روی سرش می کشد ؛ می گه آره عزیزم ، این نقاره خانه حرم آقاست ! بعد قدمهای آسید علی را در وجودم حس می کنم و با جان و دل می پذیرم ؛ بچه ها اومدن تا دوباره این غروب رو به اطلاع حرم برسونن !
فاطمه سیفی – دوم راهنمایی از ماهشهر
مربی خانم زهرا نظارت – مسابقه ادبیات کودک و نوجوان رضوی شهر کرد 90
" کبوتر سفید "
من به همراه پدر و مادرم برای سفر به مشهد رفتیم ؛ ما بعد از سه روز که در راه بودیم به مشهد رسیدیم . بعد به هتل رفتیم ؛ و بعد از چند ساعت استراحت و خوردن خوراکی به حرم امام رضا ( ع ) رفتیم . من در حرم امام رضا به کمک مادرم دستم را به ضریح زدم و صدقه ای که در دستم بود را در ضریح انداختم. من و مادر و پدرم بعد از عبادت و دعا کردن به سراغ کبوترهای حرم رفتیم . من کبوترهای حرم را بسیار دوست دارم ؛ به آنها دانه دادم و وقتی می خواستم از حرم بیرون بیایم ، کبوتر سفید زیبایی روی شانه ی من نشست . من در آن لحظه بسیار خوشحال شدم و حس بسیار خوبی به من دست داد .
ما دو هفته در مشهد ماندیم و به دیدنی های آنجا رفتیم و بعد از مشهد به ماهشهر برگشتیم . این بود خاطره ی مشهد من ! در مشهد به من و مادر و پدرم بسیار خوش گذشت .
شیرین مولائی – اول راهنمایی از ماهشهر
مربی خانم زهرا نظارت – مسابقه ادبیات کودک و نوجوان شهر کرد 90
به نام آفریننده ی پاکی ها
" به خود می بالم "
سلام ، سلامی به زیبایی بارگاه طلایی ستاره هشتم . من زمین هستم ؛ آری زمین ! زمینی که غرور خود را زیر پا گذاشته و خاک پای زائران رضا ( ع ) شده . هر روز که چشم باز می کنم ، عاشقان زیادی را می بینم که مقابل بارگاه بر روی من می نشینند و سر بر من می گذارند و سجده می کنند .در لحظه ای که زائران مرا لگدمال می کنند ، احساس حقارت نمی کنم ؛ نه ! بلکه بر خود می بالم و افتخار می کنم . چرا که من زمینی هستم که بنایی مطهر در آن ساخته شده و پیکری که به بارگاه ، تقدس بخشیده را در دل خود جای داد م .
روزی که معجزه شد را به خاطر می آورم . آری معجزه ! آن روز را بوضوح به خاطر دارم . روزی که آن کودک بیمار همراه خانواده اش به زیارت آمده بود . اینطور که از حرفهایشان فهمیدم کودک نابینا بود و برای اینکه مطمئن شوم نگاهی به او انداختم . آری درست شنیده بودم کودک نمی دید . پدر و مادرش آمده بودند تا شفای او را از امام رضا ( ع ) بگیرند . . ساعتی بعد شاید کمتر یا بیشتر کودک در آغوش مادر بود و فریاد می زد : " می بینم ! می بینم ! " خوشحال بودم . خوشحال بودم که باز هم انسانی تنها امیدش امام ( ع ) بود و به آرزویش رسیده .
ماه ها از آن اتفاق می گذرد .، هر روز اشخاص دیگری نیز می آیند و از مهربانترین مهربانان رضا ( ع ) شفا می گیرند . و حال ، من ، من هم دوست دارم آرزویی بکنم ؛ شاید امام رضا ( ع ) آرزوی من را نیز که زمین بارگاهش هستم بر آورده کند !
امیدوارم روزی برسد که امام زمان ( عج ) ظهور کند و همراه با یاران پاکش ، قدم مطهرش را بر من بگذارد . به امید آن روز ... ! با تشکر از شما ؛ زمینی که همیشه مشتاق دیدار آن زائرسبزپوش است .
ساناز فدعمی اول دبیرستان از ماهشهر
مربی خانم زهرا نظارت – ادبیات کودک و نوجوان رضوی – شهرکرد 90
" مشهد "
من دوست داشتم وقتی به حرم امام رضا می روم ، بال در بیاورم و دور گنبد طلایی امام رضا ( ع ) بچرخم ؛ و یک آهوی قشنگ از حیاط بزرگ امام رضا بگذرد ؛ و وقتی در حرم امام رضا ( ع ) نماز می خوانم ، مثل پروانه ها شوم و به آسمان قشنگی که خدا آفریده است بروم و صورت مهربان امام رضا ( ع ) را ببینم ...
ناگهان از خیالی که داشتم با خودم فکر می کردم ، پریدم ؛ چون مادرم بلند تکرار می کرد : برویم مشهد ! من خیلی خیلی خوشحال شدم و با خودم آهسته زمزمه می کردم خدایا شکرت !
*
وقتی به مشهد رسیدیم ، مردم زیادی جمع شده بودند . من وقتی گنبد طلایی امام رضا ( ع ) را دیدم باورم نمی شد که این قدر قشنگ است . کبوترها پایین گنبد و بالای گنبد نشسته بودند و با چشمهای سیاهشان به من نگاه می کردند . من وقتی نمازم را خواندم ، خوابم برد و خواب شیرین امام رضا را دیدم
الهه تفکری – چهارم دبستان از ماهشهر
مسابقه ابیات کودک و نوجوان رضوی – شهر کرد 90
" شمع نورانی "
ساعت ده شب است . برق فطع شده است و مادرم برای روشنایی خانه شمع روشن کرده است . کنار شمعها روی زمین دراز می کشم و به نور آنها خیره می شوم . روشنایی شمع ، گنبد طلایی امام رضا ( ع ) را به یادم می آورد و تمام وجودم پر از شادی و آرامش می شود .
لحظاتی را به یاد می آورم که در آن از ترس ، غصّه و بیماری و ... در وجودم خبری نبود . انگار حرم آقا بهشت خداوند بود بر روی زمین خاکی .همه ی مردمی که برای زیارت آمده بودند ، وجودشان پر از امید بود ؛ با امید گریه می کردند ؛ با امید دعا می خواندند ؛ با دلی پر از امید توبه می کردند . احساس می کردم به خانه ی بهترین دوست خود رفته ام . دوستی که با او راحت و صمیمی بودم . آن وقت مهمترین رازهایم را به او گفتم و بزرگترین خواسته هایم را با او در میان گذاشتم . او با کمال بزرگی و مهربانی به آنها گوش داد و کمکم کرد تا به آرامش برسم . با خوشحالی خانه ی او را ترک کردم . با آرزوی دیدار مجدّد او .
هدیه بابادی ریحانی کلاس سوم دبستان از ماهشهر
مربی خانم زينب گشتيل– مسابقه ادبیات کودک و نوجوان رضوی – شهرکرد 90
مطالب مشابه :
توقف عملیات احداث ایستگاه راهآهن سراسری بندر ماهشهر
انتقاد فرماندار بندر ماهشهر از مسوولان راه و چندین و چند مزیت دیگر میباشد پس مشکل کجاست؟؟
برگزیدگان ادبیات کودک و نو جوان رضوی
12 نفر از اعضا كودك و نو جوان دختر مركز بندر ماهشهر در می شه به من بگی امام رضا کجاست
رامهرمز
بردخیمه -آیا می دانید بردخیمه کجاست؟ بندر ماهشهر به درازای 39 كيلومتر راه اصلی به سوی
برگشت چهار میلیاردتومان از اعتبارات شهرداری ماهشهر!!!
تنگاره - برگشت چهار میلیاردتومان از اعتبارات شهرداری ماهشهر!!! - ماهشهر شهر خاموشي با روح
شهرستان شادگان(استان خوزستان)
اين شهرستان از شمال به شهرستان اهواز، از خاور به شهرستان بندر بندر ماهشهر کجاست ضرب
شاخص اقتصادی شاه عباس
بررسی کن ببین مشکل کجاست نحوه امتحان پایان ترم دانشجویان دانشگاه ازاد اسلامی بندر ماهشهر.
جلسه انجمن كتابخانه ها و نهضت مطالعه مفيد شهرستان ماهشهر
نزدیک ترین کتابخانه کجاست مدير كل در جلسه انجمن كتابخانه ها و نهضت مطالعه مفيد بندر ماهشهر :
قدم خیر شیر زن زاگرسی
قدم خیر ، برنوی کهنه ات کجاست امتحان پایان ترم دانشجویان دانشگاه ازاد اسلامی بندر ماهشهر.
کشتار فجیع دلفینها در ماهشهر
تنگاره - کشتار فجیع دلفینها در ماهشهر - ماهشهر شهر خاموشي با روح بهاران
دریافت اطلاعات آب و هوای شهرهای ایران از طریق SMS
روح چیست ودر کجاست؟ دیدگاه ادیان مختلف جهان در باره استمناء(مقاله جامع) 065223 بندر ماهشهر
برچسب :
بندر ماهشهر کجاست