شب زفاف در حجله گاه خيال
غروب داغ جنوب در امتداد خط سرخ افق در چشمه خونپالای شفق جبهه، صفای خرمن دل را با جوانههاي نورس امید و خیال نشاء می کرد: امید شهود و خیال شهادت در راه رهایش وطن سرافرازم!
در هنگامه مصاف، در قفای تپش ضرباهنگ جبهه ها، آنجا که گلواژه های سرخ شیدا ، رسام جلوت و جلای خداگونگی بی مانند شيربچههاي ايراني بود،آنجا که هماره اکسیر مستانه برآمده از بوی تند باروت گلوله ها و شمیم دلارای لالهها،آدم را هوایی میکرد،در آن شب رازمند و خیالانگیز،در عقبه آوردگاه رزم،دلسوختهای غرقه در بحر کرانه ناپیدای ذات جمیل ،در نجوایی عارفانه ،در سوگ فراق یار، بی تابانه می نالید.
ای دریغا که آنروزها تربت وطن قدسی ام جفاکارانه جولانگاه میهمانان قسی القلب ناخوانده شده بود و من آنچه در چنته داشتم یعنی تنها دردانه وجودم (جانم)را می توانستم در راه آزادیش نثار کنم و بدین سان بود که در شبانگاهی رازمند که فردایش می بایستی به عرصه کارزار می رفتم ، با ذکر نجوایی، از عشق به فداشدن در راه وطن سخنها می گفتم.
من در هیات نگارگر الوان حماسه ای سرخ و کاتب بزم شهادت میهمانان خوان خدا از سر درد جانسوز تک افتادگی و نداشتن سهمی از بازار بورس عشق، شکوه بسیار داشتم. محبی که بامدادی دیگر با کوله بار"تکلیف" رهایش بخشی از خاک میهنش اما با دلی تلنبار از"حق لقا" به قصد حضور در میعادگاه رزم، عزم سفری بدیع در سر داشتم تا شاید این بار مانند همیشه از قافله شتابناک سالاران معنا وانماند.
من در شبانگاهی واپسین ، به هوای سیرالی الله، لحظاتی چند،دل به جذبه مخملین خیال سپردم تا شاید در سفری نو و در نبردی نوتر و در فرداي بزم پيروزي به مدد ترحم یار، دیار مانا بیابم و ساغر عطشناک وجودم را مستانه از می جوشان خون شهادت در راه آزادی وطنم بیاکنم !فردایی که مرا را تا جوار"سدره المنتهی " آمال دیرپایم برد اما در آستانه حظ لقای معبودم دل غصه گسارم را باز هم فسرد!
ثمره این تمنای خیال انگیز، نه حظ فوز شهادت در راه مام میهن که فخر جراحت مزید بر هجر دل تفته ام بود.
گدازه های دلدادگی
آنشب وزشنسیم پگاه جنوب با ولع لقاي معشوق دلربا،شمیم مفرحی را بر پیکرگدازان وجودم می ریخت و وای که چه نشئهام میكرد.فردا، روزي دیگر و رزمي دیگر در پیش بود و"خزان زدگان " بهار آرزوهای معنا به کرم میزبان کریمشان چشم طمع داشتند تا آسيمه سر ، صراط رحمت رحمانیه به رحمت رحیمیه را بپیمایند تا در پرده حرم ابدیت معبود، بيارامند.
در اقیانوس کرانه ناپیدای شب مهتاب جنوب،در شبانگاه حدوث حماسه ، نغمه جانسوز اما روح نواز دلداده ای تک افتاده در وادی خلوت می آمد که به خیال سفر به دیار آشنا، هوای غربت به سرش زده بود.
در تابش عارفانه مهتاب، چشمك ستارههای سرنوشت، اشاعه عطر خون مطهر شهيدان، لطافت حرير بال ملائك،برخاستن صدای دور و نزدیک انفجارها،انوار فروزندگی منورها در تاریكناي شب آوردگاه،تلاوت روحانگیز سحرگاهي آیات حق توسط يك رزمجوی عهد شباب ، والهای یکه و شیدا با انگارهي کیفی بی منتها، در لیل رازمند خرمسازان خونين ترين شهر دنيا به امید تمتع افراشتن خیمه گاه زفاف،چشم انتظارانه لحظه شماری می کرد.
آه که چه حظی داشت در این شب سحرانگیز،در تظلیل زلال مهتاب،در خیرگی اشارت ستارگان چشم نواز، در سرمستی شمیم خوشگوار بزم خونين شهريها ،در تغازل با نغمات جانسوز شبگردان پست و پاس، در روی بام تمنا،درخلوت جانسوز بستر تنهائيم ،تو نیز می بودی ،آنگونه که"من"می خواستم،نه اینگونه که هستی و بر همه محسوسی!
آه ،كاش بودی و با تیغ تشحیذ عشقت، ذره ذره ، دم به دم ، تار از تارم می گسستی ،بند از بندم نیز همینطور، بعد دمی مکث می کردی؛به چهره برافروخته،لبان داغمه بسته و چشمان خمار و مستم مینگریستی و می دیدی که با هر نسیم نوازشت و چاک هر برشت وه که چه حظی می کنم ، آنگاه دوباره مثله کردنم از نو می آغازیدی و نقاب سینه ام می شکافتی،به قلبم می رسیدی و درشفافیت آیینهی آن،یگانگی" خود"را می دیدی و در واقعیت کوچک من، بزرگی حقیقت خود را می یافتی و بااین باور از صداقت سوز من به "تو"،در بسترم "حجله گاه عشق " برمی افراشتی و در بزمگاه زفاف این وادی ،کامم می دادی . به کیفم می رساندی ،آتشم می زدی و در اوج کیف وصالت،مدهوشم می ساختی و تمکین روح سوزانم به "تو" و نیز تقلای بالش ایمانم را به سوی "تو" و تمنای عطشناكنم را به معاشقه با"تو"و "تو" و "تو" ... با صداقت بکارت وجودم ، مقبول و ممهور میساختی و"نعش شهیدم" را در کالسکه زرین عشق - که دو اسب سفید بالدار با یالهای بلند لخت مرکوب آن بودند- به معراجم می بردی و در بارگاه ربوبيت،همه گاه تا ابدت با تسلیم جانانه من اینگونه حجله گاه عشق در جشن سرخ خون برمی افراشتی و این فیض حظناک را تا ابد جاوادانه می ساختی !
"الهی فاجعلنا مهن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودک و محبته و شوقته الی لقائک"
لیک دریغا ، حسرتا ، دردا که در این زلال لیل ملکوتی،در بستر تنهای من ،وای که جای تو چه خالی است و در بستر فراق تو " ، چه دردمندانه در خود می غلطم از این سو به آن سو! ؟
" فهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک "
از سوز و شور عشقت ، چه نزارانه تموج هذیان فتاده بر لسانم از فقد لقا "تو".من در قرب مستانگیز"تو" یا "تو" در آغوش عطشناک من نیستی تا در جشن خون من در حجلهگاه عشق، "خودت"ذبحم کنی ، قربانيت شوم ، ذره ذره فدایت گردم ، عارفانه برایت بمیرم : آه که نیستی!
آه که نیستی و من درتب "نبودت " چه می سوزم:چه تبی، چه آتشی پیکره ام را گداخته و می سوزاند. الحق که تار و پود وجودم گر گرفته است:اوه که چه داغم و شرارهی گدازان وجودم تا کجا طیران میکند ؟!
نجواهای پرسوز هجر
در حسرت هجر تو، در بستر خلوت من،وای که سیر حیاتم چه بی معنا و بی مسماست و چقدر این لحظات بی بودن تو تاب از نایم می برد وکلافه ام میکند.
کجایی ای مخاطب همه گلواژه های قاموس دلم، كجایی ای فرود همه پروازهایروحم از گاهواره لالاییهای مهرانگیز مام تا این مهبط دور از تو.کجایی ای معشوق دیرپا.کجایی ای که فطرتم چون تو زیبا. کجایی ای بهانه دم به دم جوشش سرچشمه اشکم در برهوت عاری از گل وجودتو.کجایی ای عشقم، معشوقم،دلم،دلبرم حبم.حبیم .دردانهام.شب انگیزم.شبسوزم سحر سازم . فروغم.غروبم.شدم و بودم و ای ربالاربابم. کجایی ای مخاطب همه دعاهایم ،رازهایم ، نمازهایم ، رویاهایم ،نفسهایم ، حرکاتم ، سکناتم ،هوشم ،هواسم خوابم ،حیاتم ، مرگم و...
"ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین "
کجایی به دادم برس.خلاصمکن.فریادرسم باش.مرا به پهندشت سبزینه رامشگاهت ببر و در همآغوشی گرمجوش فنایت آبادم کن.مستم ساز.ذره ذره خلاء تمنای تک تک سلولهایم را با شراره عقیق ناب طهورت بیاکن و غبارستان وجودم را با خوشاب خلد خدایی ات جاودانه ساز!
چه کنم که در جای جای برهوت دلم رد غزال رخ تو پیداست.جغرافیای بودن تو کرانههای مرزهای پرآشوب دلم را فراگرفته است.بیا لحظه لحظه عمرم را قسم بده تاببینی د رغم فراق تو چه ها کشیده ام .بیااز در باغ نگاه من به غنچه های نورسته نیلوفرین غفیر عمرم بنگر تا شاید سخاوتمندانه مرا "اجیر" ، نه چه می گویم، "ذبیح" خود بنمابی .
این راست است که دامگه کرشمه حسن و شمای دلربایت نه من که هر طعمه زیباجویی را ماهرانه صید می کند و تور جمال را بر سیار خیال رندانه می کشد و بسط ميل را به قبض دل مترنم می سازد و سزاوارانه بهت عشقت را از بت رویت به عاریت می ستاند و خواه ناخواه دلباخته ات می شود و من حال اینچنین شدهام.
من از برای تو اینگونه درتب جانسوز عشق می سوزم. من به خاطر محرومیت از قرب تو کلافه ام ،محزونم. دل شکستهام،ریسه میروم ،به صحرا زدهام.کجایی که از برای تو میخواهم بمیرم و از شوق لقا تو و از ذوق فیض کام تو می خواهم از بزم خون سرخ خود وضو سازم و در قبلگاه عشق به نماز بایستم:نمازی به بلندای بهار خزان عمرم ؟!
پس مرا دریاب .لهله عطشناک خزان عمرم را با خنکای شهد ربیع قربت سیراب ساز. با آتش پرزبانه حبت به خاکسترم بنشان و تل خاکزادم را بر پهنای بام عشقم یعنی وطن دردانه ام بپاش.
بیا کریمانه شمای دلربایت را به من بنما و در سردسیر خلوتم،درگرمسیر همسوزی با پروانههای بلاکش شمع وجودت،در زیر رونق دلارای مهتاب،در زیر تور سفید چشمک تاراهای بخت،در نوای غریب اما آشنای تک ماندگان جبهه و جهاد، در حجله گاه زفاف من بیا و در جشن خون سرخ گرم من بانی باش .
اما اي واي که در جواب این سوزها - شورها،این رازها- نیازها، این مدحها - ثناها، این رازها- نجواها،این آهها- نالهها و این ... نصیبی جزء تاول دل، تاوان حقر و هقهق زدنهای پایان ناپذیر نبردم.من درتمنای عاجزانه با او بودن و در میل جانگداز با او شدن،پیش او رفتن من یا پیش منآمدن او حسرت به دل بودم اما دیگر از اين تنها با خود بودن و از این تنها با خود ماندن ذله شده بودم :ازاینکه همه فغان باشم، جار باشم،غریو باشم اما به نوایی نرسم ، به دادم نرسی ،کلافه شده بودم.
ره توشه ای از نمای رزم
اما اینجا بازار پر رونق ارزانی متاع گران بهترین فروشندگان عالم است و سوداپیشگان عشق ، تحفه عزیز و دردانه"جان " را با غمض عین بی بدیلی درطبق خلوص گذاشته اند و نه به "بهانه" که به"بها" و نه به "آز" که به "راز" و نه به هر"کس " که به "دوست " مشتری می یابند،اما خجلم که دراینجا بازار من کساد کساد است و متاع مرا هیچ خریداری نیست!؟
بگذارید بگویم که درخرمترين و خونرنگترين شهر دنيا،شاهبوي ارغوان وجود بهترین شيربچه هاي ميهن که درمعراج بوستان محبوب هنرمندانه گلچین شده اند،مشامها را سخت سرمست کرده است. حتما" گامهای قوه حسابگر عقل عاجزتر ازآن استکه دراین جاده نغز به منزل نفع برسد.البت درشگفتم که چگونه درترازوی سودجوی خردمیتوان بهای سوزدل را اندازه ساخت. چگونه بعد بعید عقل را می توان باصراط شوق قرب نزدیک ساخت. چگونه می توان هلهله شررانگیز لاهوت را از هاله مه گون ناسوت دید. چگونه می توان به خیال نیل به بارگاه رامشگر فردوس به جای لعل محیی کوثر،زهرابه ی مذاب موت را لاجرعه نوشیدبدان خیال که در سپهر کران ناپیدای عشق ، بذر خرد سخیف حسابگر را پراکند و جاودانه ماند؟
مگر نه این است که تن عاشق را فقط می توان در حوض فنا غسل داد؛آنگاه غسیل کامش را تنها از فیض شهد گوارای معشوق میآکند و هنر هم این است که رفیق با اراده خویش به توفیق توقیف نفس سرکشش بیفتد وبا تیغ اراده بند حصر را از میل به جان بگسلد و جسم ذبیح را با پر وبال معنا به اوج برساند؟
در اینجا، در حماسه گاه قدسی میهن در ميان خیل برشته دلان قبله دوست، چه بسيارند دل شدگاني که رهکوره ی کمال را به مدد رقص شعله های آتش جانشان در راه سیر جمال یارشان و رهایی مامشان می پیمایند: اگر چه مقصد بعید است اماحظ وصال سعید و دلباختگی؛ تعللی است وثیق .
آیا مگر نه این است که سیلان انس در سراپرده حرم انیس تک راههای است که تنها به ضرب شوق دل می توان بدان رسید؟در این رامشگاه خیالانگیز مي توان با شوری سترگ،شعوری شگرف، بهایی بزرگ که همانا آزادی ازبند"انانیت"است را بدست آورد.گو اینکه درمرام زمینیان همپویی مسلک عقلاست اما در اینجا حظ تکروی را با زجر همرهی نمی آمیزند بلکه خضاب خرابه دل را با خوشاب خزانه درک آغشته می کنند.در اينجا قافله عمر رااز راه پر پیچ و تاب حسابگر دنیا نمیبرند.کنز فجر را به کثر دهر نمی دهند.زنگار فتنه نفس را باصیقل فطانت کوثر می شویند.حساب بانکی زمین را صفر میکنندتابه موجودی نجومی آسمان رسند تا سزاوارانه رهرو سلک خوشگوار فرش در نیل به گستره کرانه ناپیدای عرش باشند.
سررسید تقویم حماسه
اما بالاخره کورسوی فرو میرنده شب خیالم فرا رسید و فردایی دیگر و حماسه ای دیگر در خرداد ماهی از دوران کارزار قدسی جان بازی در راه رهایی سرزمینم بازآمد و در فلق غلیظ خون فام جنوب ، قبیله قافله بهشتیان با پیشانی بندهای سبزو سرخ،با عزمی دلآسا،بارمزی روح افزا (یا زهرا یا زهرا یا زهرا)و با رزمی خصم سوز به راه افتادند و با تیزابه لامع صارم خود نقاب اشرارشوم ظلمت را دریدند و پیروزمندانه برقلل رفیع فجر رسیدند و دلاورانه و پاكبازانه خوشرنگترين بيرق دنيا را برخرمترين شهر گيتي افراشتند.
اما اي دريغا که پشیز قدر من در این صحنه شورانگیز داد و ستد آسمانیدر ازای رهایی وطن از چنگ جرار بعث به حد ثمن بخس هم نبود:آنجا که حماسی ترین رزمها و زیباترین بزمها در تماشاگه پهندشت جنوب اکران گشت و حقیرسراپاتقصیر،آسیمه سر میکوشیدم با هزار دیده ،هزار سیمای دلاویز نمایش حماسه را بنگرم و با وسواسی جانکاه بنگارم تا شاید به مدد رحم رحیم هم كه شده ،مرا لایق این راه بیانگارند و از صدقه سرپاکبازان، قطرهای هم از شوکران مینای حیات را در کام عطشناکم بتراوند تا سرانجام بعداز يك عمر گمگشتگی،تاج بازآمدگی به بارگاه جبروتی برسرم نهند.اما دردا که تقدير من"رنجوارهاي"از حسرتو خسارت و خفت ماندن و بلاکشیدن و بازماندن از قافله احباب بود و اینک باز من مانده ام و هق هق بی قدریم در راه فاخر آزادی میهنم و تداوم زجر سوختن و ساختن و بازماندن از سفر سینه سرخان مهاجر جلد به آشیانه زاد بوم همیشه آشنا .
اما من هرگزدست بردار نیستم و باز هم غزل جگرسوز فراق را بر تارهای مواج دلم میلرزانم و لغزش شیوای قلمم را برلوح خیالم می رقصانم تاموعد آنروز رویایی فرارسد که سعادتمندانه تنپوش فنا برتن کنم و تمام هست و نیستم را درچشم برهم زدنی فدای یک تار موی عطرآگین وطن همیشه پاینده ام سازم.
چه؛ مگر نه وعده او این است که " ادعونی استجب لکم "
پس:"الهی فاجعلنا مهن اصطفیته لقربک و ولایتک و اخلصته لودک و محبته و شوقته الی لقائک "
مطالب مشابه :
ایدی لاین و بیتاکم...
دانلودvstایرانی و ریتم ارگ برای اف سامانه اس ام .ای دی لاین:
طراحی کابینت آشپزخانه سه بعدی با 2 میز ناهار خوری Cabinet3D
طراحی کابینت آشپزخانه سه بعدی با ام دی اف کناف, آرگ, + نوشته شده در جمعه ششم دی 1392ساعت 14
اس ام اس دوستی و دوستانه
به روزترین مرجع دانلود اهنگ و پی دی اف اهنگ و پی دی اف - اس ام اس موج زلزله با ارگ
اجاره انواع کیبورد کرگ خالتورو.....
انواع دایاناکورد۶۰۰.۱۰۰۰.۱۶۰۰.وباندهای ایوی .آرسی اف.وجیبی ال دی ۱۳۸۹ ] [ 19:33 ارگ تی ام 5.
لیست کلمات کلیدی
جدیدترین مدلهای دراور ام دی اف تعرفه گچ كاري سال91 خرید اینترنتی سنگ ارگ های گچبری
شب زفاف در حجله گاه خيال
محبی که بامدادی دیگر ب لافه ام بارگاه رامش
دانلود نرم افزارهای کیبورد کرگ
یک نرم افزار برای تبدیل فلش کارتهای pa80 به pa800 به همراه فایل پی دی اف هفته دوم دی خرید ام
برچسب :
ارگ ام دی اف