گزارش برنامه دره 3هزار به دره2هزار 12-22/3/90
الهي به اميد تو
عصر پنجشنبه مورخه 12/3/90 جايگاه 22 ترمينال كارانديش مملو از كوهنورداني بود كه بي صبرانه در انتظار ساعت 14 بعد از ظهر حركت اتوبوس ولوو خردلي رنگ به سمت رشت بودند. يكي كاور كوله پشتي اش را مي كشيد، ديگري بند كفشهايش كه بر روي هوا بشكن مي زد را محكم مي كرد و ديگري با تلفن همراهش صحبت مي نمود. مهدي جعفري يكي از همنوردان كه در دقايق آخر با توجه به درد شديد در ناحيه كمرش از سفر بازمانده بود، جهت بدرقه آمده بود. به راحتي دويدن قطرات اشك در ديدگانش ديده مي شد. كوله پشتيهاي رنگارنگ در صندوق اتوبوس جاسازي شد و بچه ها يكي يكي با توجه به شناخت روحيات يكديگر همسفر و هم چادري خود را انتخاب نموده بودند. 23نفر كوهنورد شامل 9نفر بانو و 14نفر آقا به سرپرستي پيشكسوت و مربي گرانقدر آقاي خسرو حميدي مشتاقانه بر روي صندليهاي از قبل تعيين شده مستقر شدند. بالاخره اتوبوس ساعت 14:45 بعد از ظهر از شيراز حركت كرد. هر كس به كاري مشغول بود؛ يكي با بغل دستي اش يا فرد جلوئي اش گرم صحبت و ديگري با تلفن همراه و آن يكي مات تصوير جاده. فيلم چراغ قرمز به انتخاب شاگرد راننده براي مسافران پخش گرديد.ساعتي مسافران سرگرم شدند. اتوبوس ساعت 22:30 شب براي اقامه نماز مغرب و عشا و نيز صرف شام در دليجان توقف نمود. پس از سپري شدن نيم ساعت، مجدد اتوبوس به حركت درآمد. نزديكيهاي سحر برخي از افراد كه براي خواب بر روي صندلي راحت نبودند، كف اتوبوس دراز كشيدند.
روز جمعه 13/3/90 ساعت 4 صبح اتوبوس به قزوين رسيد. پس از پياده شدن از اتوبوس با كوله پشتيهايمان در ميدان انگور شهر قزوين جمع شديم. مقداري مايحتاج مورد نياز از مغازه هاي اطراف ميدان خريداري كرديم. ساعت 7 صبح با روشن شدن هوا، 3نفر از همنوردان آقايان خسروحميدي، عليرضا نبي پور و سعيد شريفي براي كرايه ميني بوس رفتند. ساعت به كندي مي گذشت. حوصلة بچه ها سررفته بود. ساعت 9:15 صبح ميني بوس آبي مايل به سفيد رنگي در پيش پايمان ترمز زد. همنوردان و كوله ها در هم لوليده به سمت روستاي گرمارود حركت كرديم. صداي حسين ميري هنرمند شوخ و خنده رو، شادي و شعف همنوردان را با آواز و گيتارش دوچندان كرد. در بين راه قابلمه اي عيالواري توسط رمضان عظيمي خريداري شد. تقريباً 120 كيلومتر طي شد و ساعت 13:30 بعد از ظهر ميني بوس پس از گذشتن از معلم كلايه، به گرمارود رسيد. خستگي راه را با اقامه نماز و صرف ناهار و مختصر استراحتي زدوديم. ساعت 16:15 بعد از ظهر با تقسيم همنوردان در 2 نيسان حركت آغاز گرديد. مسير هر بيننده اي را ناخودآگاه در مقابل اين همه زيباييهاي طبيعت به كرنش درمي آورد. آبشار كلك با ابهتي وصف ناپذير دامانش را بر روي صخره ها پهن كرده بود. پس از گذشتن از بيج بون با مشخصة دشتي پر از گلهاي زرد رنگ كه نرگس زار كازرون را در ذهن تداعي مي نمود، در ساعت 18:15 بعد از ظهر به كاروانسراي قاجاريه رسيديم. از نيسانها پياده شديم و پس از خوردن هندوانه اي دلچسب، كوهپيمايي آغاز گرديد. از همان ابتداي مسير محمد شعرا يكي از باتومهايش شكست. شيب مسير زياد بود و بچه ها گامهايشان را با احتياط برمي داشتند و همين باعث كندي حركت مي گرديد. پس از گذشت تقريباً يك ساعتي طي نمودن مسيرهايي با شيب 45 درجه، در ساعت 19:20 عصر در برف انبار مشرف به سل انبار (سلج انبار) جهت اقامت شب چادر زديم. پس از صرف شام، هنرنمايي حسين ميري با اجراي گيتار و صداي گرم و دلنشينشان، تا پاسي از شب سرگرممان نمود.
روز شنبه 14/3/90 ساعت 7:30 صبح از اول مسير حركت، عبور در كنار آب روان، لطافت و نشاط را به تك تك مان ارمغان مي داد. دره 3هزار با صلابتي متحيرانه در هر پيچ گوشه اي از زيباييهاي خيره كننده اش را به رخ مي كشيد. وجود گلهاي زرد رنگ زنبق، بوته هاي خار با گلهاي ارغواني و سفيد، ديواره هاي يك دست، قله هاي رفيع دست در دست هم، انسان متحير را در مقابل عظمت خداوند به زانو درمي آورد. روستاي سل انبار را پشت سر گذاشتيم. مسير آبشار را تا پايين دره 3 هزار طي نموديم. صبحانه را ساعت 10 صبح در روستاي علي آباد مران به مدت نيم ساعت صرف كرديم. ساعت 12:10 ظهر به روستاي مران رسيديم. بافت زيباي روستا سوژه جالبي براي عكس همنوردان بود. ساعت 13:20 به جاده تنكابن به رودبار الموت از گردنة كاروان سرا (گردنة نرگس) رسيديم. استراحت هاي چند دقيقه اي ميان راه، روح تازه اي در جانمان مي دميد. ساعت 15 بعد از ظهر در زير پل كنار رودخانه خروشان جهت استراحت و خوردن ناهار توقف كرديم. اقامة نماز بر روي تخته سنگي بزرگ در ميان آبهاي عجول، آرامشي وصف ناپذير به تمامي سلولهاي بدن تزريق مي نمود. تعدادي از بچه ها در زير آبشار دوش گرفتند. حتي تجسمش مو به تن سيخ مي كند. ساعت 18 به سمت ويلاي قاضي محله از توابع شهرستان تنكابن كه در چند متريمان از دور ديده مي شد، حركت كرديم. باقر كاوه، نگهبان ويلا به تفكيك بانوان و آقايان اتاقهايي را در اختيارمان گذاشتند. پختن پلوي شام بر عهدة رمضان عظيمي و نيلوفر صائب بود. شام در ساعت 22:30 شب خورده شد و پس از آن به مناسبت تولد سودابه فرزانه، بزم شادي و سرور تا پاسي از شب برقرار شد.
روز يكشنبه 15/3/90 ساعت 6:30 صبح پس از بيدار باش و بستن كوله پشتيهايمان رأس ساعت 8 صبح با تشكر از مهمان نوازي باقر كاوه، حركت از سر گرفته شد. جوش و خروش آبشار از دل كوه و نيز وجود دشتي پر از شقايق هاي قرمز از دور دست، مشقت سپري نمودن شيب تند 30 تا 40 درجه را از ياد مي برد. ساعت 9:15 صبح از روستاي يوج عبور كرديم. چند تخم اردك، مهمان نوازي هم وطنان اين خطه از ميهن عزيزمان را نمايان مي نمود. ساعت 10 صبح به ديو چشمه رسيديم. آب آشاميدني برداشته و مجدداً به راه ادامه داديم. يال مشرف بر ديو چشمه را دور زديم. جنگل انبوه نمايان شد. جبهة شمالي يال را كه بر درة 3 هزار احاطه داشت همراه با شيب نزديك به 45 درجه صعود كرديم تا اينكه ظهر بر روي يال سوار شديم. جبهة شمال غرب را در پاكوبي كه مشخص بود عبور محلي ها همراه با گله هايشان است، در پيش گرفتيم و منطقه را كه در زيبايي تمام چشم ما را نوازش مي كرد، ادامه داديم. در ميان گلها و علفهاي انبوهي كه عبور از آنها مثل گذر از روي يك لاية ابر مانند بود به يك گوسفند سرا رسيديم. اما هنوز گله داران به آن منطقه نيامده بودند. به راه ادامه داديم تا اينكه به چشمه اي رسيديم. آبي بي نهايت خنك و گوارا. ساعت 15:30 بود. جهت شب ماني كوله ها را همانجا زمين گذاشتيم و شروع به برپايي چادرهاي رنگارنگ در آن زمينة سبز بي همتا نموديم. جيرة برنج هاي نپختة آن شب جمع آوري شد و به آشپز محبوب و دوست داشتني گروه كه هميشه زحمت پخت به ايشان سپرده مي شد، حاج احمد زاده، تحويل گرديد و از سوي ديگر فراهم كردن آتش كه در بين بچه ها اين تخصص فقط به «اس ممد» داده شده بود كه اين خود مربوط به خاطره اي از برنامة جنگل شهريور ماه كلاردشت سال 89 برمي گردد كه ايشان در شب ماني آخر در جنگل مرطوب، آتشي بر پا كردند كه كار هر كسي نبود! شب ساعت 21 بچه ها قابلمه به دست براي دريافت سهميه پلو صف كشيدند. اين منظره ناخودآگاه پلو نذري ايام تاسوعا و عاشورا را در ذهن متصور مي نمود. بعد از شام هنرنمايي حسين ميري با صداي گيراي آقاي خسرو حميدي.
روز دوشنبه 16/3/90 از ساعت 4 بامداد دره شروع به پر شدن از ابر شد و آنچنان پرسرعت دره، ابرها را مي بلعيد كه تا نزديكيهاي چادرهايي كه بالاي دره برپا بود، رسيد. منظره اي بس زيبا و وصف ناپذير بود. گنجاندن احساس در بين حرفها، به راحتي امكان پذير نيست. هر چه كه به ذهن متصور مي گردد و به قلم درمي آيد، آن چيزي كه مي خواهي نيست. بي وزني و آرامشي عميق سراپاي وجود را فرا مي گرفت. ساعت 8 صبح حركت آغاز گرديد. شيب سربالايي دره 3 هزار مجدداً از سر گرفته شد. ساعت 8:50 صبح براي صرف صبحانه توقفي 15 دقيقه اي گرديد. علم كوه با كلاهي سفيد رنگ به سر، در طول مسير از دور دست ما را مي پائيد! طبق گفتة آقاي حميدي منطقه علم كوه كه كل منطقه را تخت سليمان مي نامند، در زمان كوه زايي آلپي و گسل شروع به بلند شدن نمود. تاقديس و ناوديس ها نه در موازات هم بلكه بر روي هم به صورت بعلاوه سوار گرديدند. كوه نرگس در سمت جاده هاي رشت و كوه هفت خوان به رودبارك خاتمه مي يابند. سراسر دشت بالاي دره 3 هزار وجود بوته هاي خار با گلهاي بنفش و ارغواني همراه با گلهاي زرد و سفيد رنگ، ابرهاي پراكنده همراه با صداي رودخانة پايين دره، هارموني عجيبي را ايجاد نموده بود. شنيدن آهنگهاي ماندگار و قديم با صداي زيبا و بم رحيم خداوندي با همراهي صداي حسين ميري و جواد عظيمي، آدمي را به وجد مي آورد. در طول سفر قابلمه عيالواريمان بين بچه ها مخصوصأ سعيد شريفي، جهت حمل، دست به دست مي شد. ساعت نزديك به 14 بعد از ظهر به يكي از گوسفندسراهاي واقع در دره 3 هزار رسيديم. تصميم بر صرف ناهار و در نهايت شب ماني گرفته شد. عبور گلة گراز ها در پايين دره همة بچه ها را به تماشا فرا مي خواند. طبق روال قبل تهيه شام (پلوماهي) دست مبارك حاج احمد زاده را مي بوسيد. پس از بزم سرور و نغمه خواني هر كس به چادر خود خزيد. ساعت 24 شب، نم باراني شروع به باريدن گرفت كه خوشبختانه 10دقيقه بيشتر به طول نينجاميد. اما پس از آن وزش باد تا صبح ادامه داشت.
روز سه شنبه 17/3/90 صبح با توجه به اينكه عصر روز قبل تعدادي از بچه ها با سهل انگاري با آب سرد دوش گرفته و با وزش باد شب گذشته، سرما خورده بودند، آغاز گرديد. حركت ساعت 7:30 صبح آغاز گرديد. پس از گذشت نيم ساعت از مسير پاكوبها به جنگل رسيديم. ساعت 9:20 صبح براي خوردن صبحانه توقف گرديد. با عبور از ميان انبوهي از گياهان برگ چناري و برگ چتري هاي مسير ساعت 10 صبح از رودخانه اي عبور نموديم. شربت آلبالو با آبي خنك و گوارا و خوردن در كنار آن همه زيبايي تمام، خستگي مسير را مي زدود. جنگل همچنان ادامه داشت. ساعت 13:10 بعد از ظهر به رودخانه اي خروشان رسيديم كه عبور از آن ديگر شوخي بردار نبود. مختصر خوراكي خورده شد و ساعت 13:40 با اذن آقاي خسرو حميدي، شروع به ساخت كلكي با درختان و طناب ها توسط آقايان گرديد. ساعت 15:40 ساخت به پايان رسيد. كلك را بر روي صخره اي كه كنار رودخانه بود به صورت سرسره براي عبور از رودخانه قرار دادند. بهزاد افشار به روي صخره با طناب شروع به حمايت از تك تك بچه ها براي عبور از روي كلك، شد و پس از آن كوله پشتي ها را عبور دادند. بچه ها هنگام عبور سيروس حق جو، كه مسن ترين فرد گروه به حساب مي آمد و او را آقاجون صدا مي زدند، شروع به كف زدن نمودند. تقريباً 35 دقيقه كار به طول انجاميد. آخرين نفر عليرضا نبي پور از رودخانه عبور كرد. پس از 10 دقيقه استراحت، شيب بالاي رودخانه را در پيش گرفتيم. ساعت نزديكيهاي 18 بعد از ظهر به ديواره اي در ميان انبوه درختان رسيديم و آنجا بود كه تصميم به شب ماني گرفته شد. گروه هاي 2 تا 4 نفره هر كدام گوشه اي را جهت خواب شروع به صاف نمودن مكان و نيز استفاده از شاخ و برگ درختان و علفهاي آن منطقه نمودند. با توجه به دور بودن دسترسي به آب آشاميدني، شب خبري از پلو نبود و همچنين بزم سرور و شادي! برخلاف شبهاي گذشته، هوا گرم بود. بهزاد افشار و عليرضا نبي پور به صورت كشيك تا صبح پاي آتش بيدار ماندند.
روز چهارشنبه 18/3/90 ساعت 7:30 صبح بيدار باش داده شد. با توجه به اينكه شب گذشته كسي چادر برپا نكرده بود، به سرعت حركت آغاز گرديد. مجدد شيب رو به بالا در پيش گرفته شد. نزديكيهاي ساعت 9:30 صبح كم كم از انبوه درختان كاسته مي شد و آسمان بيشتر به چشم مي خورد. وجود آبشارهاي متعدد بر روي دشتهاي روبروي مسير حركت به قول يكي از همنوردان، بي مانند به نخي سفيد در ميان انبوهي مو نبود. مدت زمان استراحت هاي بين مسير رفته رفته افزايش مي يافت و در اين بين آقاي خسرو حميدي نكاتي ظريف و تجربياتي گرانبها را كه طي چندين سال كسب نموده بودند در اختيار همنوردان مي نهادند. گنجي ناياب كه در كمتر كتابي مي توان يافت. ساعت 14:35 بعد از ظهر بر روي يال قرار گرفتيم. پس از طي نمودن شيب هايي با درجات متفاوت، به يال اصلي رسيديم. شيب منتهي به دامنة كوه سيالان با توجه به توانايي و قواي روحي و جسمي همنوردان، پراكندگي ايجاد كرد. در نهايت ساعت 20 شب در پاية كوه سيالان گردنة سنگ پنبه در كنار چند شكارچي كه از چند روز قبل در آنجا بيتوته كرده بودند، تصميم بر شب ماني گرفته شد. گردنه اي كه از طرف شمال به درة 2 هزار و از طرف جنوب به درة 3 هزار منتهي مي گردد. رمضان عظيمي جهت تهيه آب براي همنوردان، بطريها را بار قاطر شكارچيان كرد و عازم شد. عليرضا شجاعي قابلمه پخت پلو را برداشته و ايشان را همراهي كرد. پلو نيز مجدد توسط حاج احمدزاده تهيه گرديد. با توجه به شيب هاي طاقت فرساي آن روز، اكثر افراد ترجيح دادند كه شام خود را نگه دارند و خواب را دريابند. ساعت 22 شب، نم باراني گرفت كه چند دقيقه رمقي بيشتر نداشت.
روز پنجشنبه 19/3/90 ساعت 6:55 صبح حركت كرديم. كاسه جنوبي گردنة سنگ پنبه روي يال مرز بين درة 3 هزار و درة 2 هزار كه امتداد همان گردنة سنگ پنبه مي باشد، شروع به حركت كرديم. ساعت 9 صبح اول درة 2 هزار صبحانه خورديم. ساعت 9:20 صبح شروع نيار دره بود. عبور از ميان هاله اي از مه همراه با قطرات باران، روح تازه در جانها جاري مي نمود. ساعت 16:15 نزديك رودخانه 2 هزار و حدود 500 متر مانده به غار هرتنگ، استراحتي جهت صرف ناهار داده شد. باران شروع به باريدن گرفت. با توجه به اينكه فاصله مسافتي در بين افراد بوجود آمد و نيز طي نمودن راهي اشتباه، مجبور به توقف شب در ميان جنگل شديم. هوا رو به تاريك شدن بود. باران شروع به باريدن نمود. همه از سرما به خود مي پيچيدند. خانمها مانند گنجشكي گريزان از باران، در زير گونيهاي زيرانداز، كز كرده بودند. آتش توسط اس ممد و بهزاد افشار برپا شد. باران پس از يك ساعتي باريدن، متوقف شد. تا صبح همه پاي آتش نشسته و گاهي چرت مي زدند. چقدر لباس كه براي خشك شدن طعمة زبانه هاي آتش شدند.
روز جمعه 20/3/90 ساعت 7 صبح آقاي خسرو حميدي كه شب گذشته جهت شناسايي مسير از گروه جدا گرديده بود، به سراغمان آمدند. با ديدن او چهرة بچه ها شكفته شد و نور اميدي در چشمها. قابلمه به يادگار در جنگل باقي ماند و نيز كفش جواد عظيمي و به طبع آن گوشه اي از دلهايمان! راه خود را از ميان درختان سر به فلك كشيده ادامه داديم. لباس بچه ها بر اثر ليز خوردن شلي شده بود. قسمتي از مسير نياز به شل اسكي و برخي برگ اسكي بود. با هر سر خوردن و يا زمين خوردني، فضا پر از صداي كل زدن و شادي و شعف بچه ها بود. در اين ميان نيز صداي زيباي پرندگان به گوش مي رسيد. ساعت 10:30 صبح كنار آبشار استراحت كرديم. مسير آبشار را رو به پايين در پيش گرفتيم. رمضان عظيمي پيش قدم، شاخ و برگ درختان را از ميان راه مي زدود و مسير را باز مي كرد. تلاشهاي بي وقفه و بدون چشمداشت او تحسين برانگيز بود. درختان توسكا، ازگيل جنگلي، گوجه جنگلي (آلوگيلك)، سيب جنگلي، كيالك تازه به گل نشسته، گردو، افرا جنگلي، راش، سرو خزيده و ... و از گل ها لاله زرد، زنبق، ساري گل، گل نخدي، گل هلر، شقايق و ... و از گياهان برگ چناري، برگ چتري، پلم، سرخس، پيچك، تمشك، آويشن، سيرموك و گزنه كه تقريباً هيچيك از بچه ها از نيشش در امان نبودند، ديده مي شد. برخي نقاط رچ مشخص بود و برخي نقاط رمضان عظيمي جهت شناسايي، جلوتر مي رفت. اكثر بچه ها در كوله هايشان چيزي براي خوردن نداشتند. ساعت 16:30 بعد از ظهر، اثر ثم به جاي مانده چهارپايان و نيز فضولاتشان، نويد رسيدن به آبادي را به ارمغان مي آورد. آبادي لشم و عبور از ميان آن همه گاو شيرده و شادي كودكانه همنوردان ديدني بود. مسير منتهي به روستاي آش محله مشخص بود. تمام مناظر تداعي بخش كارت پستالهايي بود كه زماني با حسرت آن را به دست مي گرفتيم و آرزو داشتيم در ميان دل طبيعت قاب گرفته در دست، بوديم. اين پاداش صبر و حوصله اي بود كه بچه ها در طول برنامه داشتند. ساعت 19:45 عصر به امامزاده اي رسيديم كه بناي آن در دست مرمت بود. ساعت 21 شب به روستاي آش محله رسيديم. هموطنان مهمان نوازمان، مسجد آبادي را جهت سپري نمودن شب در اختيارمان قرار دادند. هر كس به گوشه اي خزيده بود و پاهايش را در بغل داشت. كف پاي اكثر بچه ها تاول زده بود. وخامت پاي بهرام نژاديان كه در طول سفر با چه دقتي گيتار حسين ميري را حمل مي كرد، بيشتر ديده مي شد. تصميم بر اين شد جهت تهيه شام اقلامي خريداري گردد. بهزاد افشار و مريم واثقي به همراه سجاد، يكي از اهالي منطقه، براي خريد: نان، سيب زميني، پياز، تخم مرغ، سس تند، نوشابه، دوغ، دلستر، روغن و... رفتند. ساعت 24 شب بود كه شام را عليرضا شجاعي آماده كرد. بچه ها تخم مرغ و پياز را در بين خواب و بيداري همراه با خستگي، با چه ولعي خوردند. خانم ها در اتاقي تو در تو شب را به صبح رساندند.
روز شنبه 21/3/90 ساعت 8 صبح، صبحانه سيب زميني خرد شده و تخم مرغ كه توسط مريم واثقي تهيه شد، همراه با شير گرم ميل گرديد. تقريباً اكثر نقاط منطقه فاقد آنتن دهي بود. عده اي از بچه ها جهت اطلاع دادن از وضع حال و احوال خود به خانواده هايشان و برخي نگران از وضع كاريشان، به مخابرات رفته و تلفن كردند. روستا بسيار زيبا و سرسبز بود. صداي رودخانه اي خروشان در پشت مسجد سكوت را مي شكست. با توجه به هماهنگي صورت گرفته، ساعت 11:30 صبح ميني بوس در كنار پل روستاي آش محله به سمت رشت در انتظارمان بود. ساعت13:30 بعد از ظهر در بين راه با توجه به اصرار بچه ها ميني بوس، براي ديدن دريا توقف كرد. ساعت 14:45 بعد از ظهر ترمينال رشت بوديم. چون به بليط ساعت 14 بعد از ظهر نرسيديم، بليط 17:30 توسط عليرضا نبي پور تهيه گرديد. با توجه به وقت باقيمانده، همگي خود را براي رفتن به رستوران آماده كرديم. با 10 دقيقه پياده روي، خود را به رستوران قصر، واقع در ميدان گل، در نزديكي ترمينال رشت رسانديم و هر كس با توجه به ذائقه، غذايي سفارش داد. پس از ناهار مقداري كلوچه خريداري كرديم. اتوبوس ساعت 18:10 از ترمينال رشت حركت كرد. ساعت 20 شب، اتوبوس براي خريد ترشي، زيتون، لواشك، زغال اخته و ... در منجيل نگه داشت. هر كس چيزي تست مي زد. اتوبوس به راه خود ادامه داد. شب ساعت 22:30 اتوبوس توقفي نمود و مجدداً حركت كرد.
روز يكشنبه 22/3/90 ساعت 5 صبح به ترمينال اصفهان رسيديم. از آنجا پياده شديم و با اتوبوسي ديگر عازم شيراز گرديديم. حسن ختام برنامه، حسين ميري به هنرنمايي پرداخت. ساعت 12 ظهر در ترمينال كارانديش كوله بارمان را زمين گذاشتيم. هنوز نجواي دسته جمعي بچه ها طنين انداز است:
چون آن آهوي صحرايم
كه سرگردون و تنهايم
نمي گيره كسي دستم
نمي بنده كسي پايم
مي خوام كوله بارمو
يادگارمو
روي ماديون بذارم
توي يه شب سياه
پشت به خيمه ها
سر به بيابون بذارم
كه دم سازي كنم پيدا
گل نازي كنم پيدا
برم گرد جهون گردم
هم آوازي كنم پيدا
تا كي اسب هي كنم
راهي طي كنم
توي دره ها بخوابم
پي گله اي برم
شيري بخورم
پيش بره ها بخوابم
مي خوام راه سفر گيرم
ره كوه و كمر گيرم
بشم مرغ سپيد بالي
دل از اين لونه بر گيرم
مي خوام كوله بارمو
يادگارمو
روي ماديون بذارم
توي يه شب سياه
پشت به خيمه ها
سر به بيابون بذارم
نفرات شركت كننده:
آقايان: خسرو حميدي – سيروس حق جو - حبيب اله احمد زاده – محمد رفعت خواه – رمضان عظيمي - رحيم خداوندي – بهرام نژاديان – حسين ميري – سعيد شريفي – عليرضا نبي پور – محمد شعرا – جواد عظيمي – عليرضا شجاعي – بهزاد افشار
بانوان: فاطمه شجاعي – الهام شنيتي – مرضيه عباسي – نيلوفر صائب – سودابه فرزانه – ساراممتحن – فريباممتحن – آذين رودبار – مريم واثقي
«خاطر نشان مي سازد همنوردان شركت كننده در برنامه تركيبي از گروه هاي آموزش و پرورش، دانشگاه علوم پزشكي، آريوبرزن و پارسيان بودند. اجراي برنامه با گروه پارسيان و دريافت مجوز اجراي برنامه از طرف هيات كوهنوردي و صعودهاي ورزشي استان توسط گروه آريوبرزن تهيه گرديد. در نهايت از طرف خود و كليه همنوردان شركت كننده در برنامه، از پيشكسوت، مربي و استادم جناب آقاي حميدي كمال سپاس و قدرداني را دارم. طول عمر باعزت همراه با نشاط و سلامتي ايشان از حضرت دوست آرزومنديم.»
گروه كوهنوردي آريوبرزن شيراز
مطالب مشابه :
در پايانههاي مسافربري كلانشهر تهران شبها چه ميگذرد؟
كند تا زمان حركت اتوبوس كه گاهي پايانههاي چهارگانه شرق - غرب اطلاعات و اخبار و
قله سات 4050 متر - 26 /2/87
(اتوبوس هاي طالقان هر روز صبح ساعت 6 الي 7 از تعاوني شماره 17 ترمينال غرب حركت اطلاعات
امكانات حمل و نقل مسافر در شهرستان جلفا
اتوبوس هاي تهران از ساعت 17 بعد از ظهر تا ساعت 19 از تعاوني هاي مختلف بسوي تهران حركت كرده و
قله الوند
خاطره نویسی و اطلاعات در ساعت 3 بعد از ظهر با يك دستگاه اتوبوس از ترمينال غرب راهي
گزارش :صعود يخچال هرم كسره سبلان 6-7 / 6 / 87
طبق هماهنگي با نفرات قرار بود ساعت 17 روز سه شنبه 5/6/87 از ترمينال غرب حركت اتوبوس بود) و پس
آدرس مرکز آموزشی شهدای ۰۱ تهران
می تونین از ساعت ۴ به بعد با اتوبوس هاي brt كه از سمت آزادي ترمينال غرب
گزارش برنامه دره 3هزار به دره2هزار 12-22/3/90
اتوبوس ساعت 22:30 شب براي و برگ چتري هاي مسير ساعت 10 صبح از 10 از ترمينال رشت حركت
گزارش برنامه علم كوه - 29/4-6/5/90
اتوبوس ساعت 18:30بعد رودبارك حركت كرديم. ساعت 17:15 بعد ساعت 16 به ترمينال غرب تهران
گزارش برنامه تنگ واشي 11-19/3/91
عقربه هاي ساعت 16:45 بعد از مدت زمان حركت 12 ساعت كه 7 ساعت و 22 ترمينال اتوبوس چند توقف
برچسب :
اطلاعات ساعت حركت اتوبوس هاي ترمينال غرب