نقدی بر شعر درباره ی من سروده ی جناب محمد ترکمان (پژواره)
سلام عرض می کنم خدمت همه ی دوستان و بزرگواران
بنده در این مطلب قصد خوانشی بر شعر "درباره ی من" جناب آقای محمد ترکمان را دارم و امیدوارم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد و تا حدی روشن کننده و ابهام زدایی قوی باشد ، اگر ضعفی بود به حساب بخشش و لطف خود بگذارید ..
در ابتدا گونه های مختلف نقد و نقاد ( نقاد ) را خلاصه وار بیان می کنم :
نقد به چندین صورت قابل پذیرش و تامل می باشد ولی به طور عملی در دو بخش کلی و جزئی انجام می گیرد که در نقد کلی به نگاهی گذرا بسنده می کنند ولی در نقد جزئی از همه چیز حرف به میان آورده می شود ، حتی ترجمه شعر و دیگر مسائل آموزنده ، بنده هم علاوه بر آوردن نکاتی کلی به جزئیات شعر خواهم پرداخت و نتیجه گیری را بر عهده مخاطب قرار می دهم ..
نقاد هم به سه صورت وجود دارد ، اول کسانی که موافق اثر هستند و تمام حرف هایشان برای بازگویی نکات مثبت و قوت شعر است و در واقع مدافع اثر هستند ، دوم کسانی که مخالف می باشند و معمولا فقط نکات منفی و ایراد ها را بیان می کنند و دسته سوم افراد میانه رو هستند که هم چشمی به نکات مثبت دارند و هم دستی بر ایرادات می گذارند و قصد آموزش مطالبی را دارند که به نظر می رسد کار این گروه نتیجه بخش تر خواهد شد ..
نقد شعر :
قطعه بندی شعر برای نقد :
قطعه اول:
اکنون درباره من:
من مَردَم ، یا مَردُم ، یا مُردَم؟
هم مَردَم ، هم مَردُم ، هم مُردَم
اما به کدام مایه مَردی کنم؟
و با کدام مَردُم بسازم؟
و با کدام امید بمانم؟
پس من مُرده ام..
قطعه دوم:
هیچم در پوچی،
دردم در بی درمانی،
زخم ام از بی مرهمی،
زردم ، نه سلطان جنگلم!
برادری نزارم!
سرخم از سیلی،
آبی ام از شرمساری،
سبزم در دشت ِ گل های حسرتی،
سپیدم چون آبستن توفانم،
سیاهم از تبعیض،
کبودم از تازیانه ی شب!
خاکستری ام از بقایای تندیسم،
قطعه سوم :
پس کیستم؟ در کجایم؟ از کجا آمده ام؟
به کجا خواهم رفت؟
اینجا کجاست؟ شما کی هستید؟
لطفا چند لحظه سکوت!
قطعه پایانی:
انگار از مشرق آمده ، و به مغرب می روم،
شاید هم در جستجوی خانه ی کد خدا هستم
تا از سکوت دهکده و سوسوی چراغ نفتی
به آرامش برسم
اما افسوس که...؟!
..
توضیحی کلی در مورد شعر :
شعر در قالب سپید سروده شده با آهنگی نسبی ( چند وجهی ) و چون ساختار شعر به خوبی حفظ شده بسیار شیرین و روان خوانده می شود ( اگرچه ریتم در هر قطعه عوض می شود ولی مبدل آهنگ در ابتدای هر قطعه رعایت شده است ) البته سبک جناب ترکمان سبک مختص به ایشان می باشد و این نوآروی ریتم در اشعار ایشان همیشگی ست و مربوط به شعر خاصی نمی باشد ، مفهوم شعر به جامعه دیروز و تعمیم آن به جامعه امروز باز می گردد و فضایی مملو از پریشانی ، حسرت ، نا امیدی و نیز نا امنی را به تفکر ما تزریق می کند ، این را می توان با توجه به سبک زندگی ، محل زیستن ، اتفاقات و خاطرات و دورانی که شاعر در آن عمر را سپری کرده کاملا موجه دانست و مخاطب هم با او هم دردی ِ همزاد پنداری را شروع می کند ، به خصوص مخاطبی که خود نیز در چارچوب همین اوضاع به سر برده و یا اینکه به نحوی هنوزم هم دچار این بحران به جای مانده است .
آرایه های مختلفی به زیبایی در شعر به کار رفته که در نقد خط به خط به آن خواهم پرداخت و از خواننده تقاضا می کن پس از پایان خوانش هر نتیجه ای را که گرفته اند با زبان مهربان خود بنویسند تا نقد با آرای مختلف شما دوستان تکمیل شود چون بنده هیچ نتیجه گیری نخواهم کرد و نیز سوالی در متن هست که جواب دادن به آن، شما دوست گرامی را هم در نقد سهیم خواهد نمود ..
نقد قطعه اول :
شاعر با شروعی تازه در کلام به سراغ زندگی خود می رود و با استفاده از سه کلمه متناسب تا حدی دیدگاه خود را به خویش ، مکتب و دیگران ابراز می دارد ، مَردَم به طور واضح نماد ( استعاره وابسته کلامی ) از پای بندی ، مقاوت ، سازش ، کوشش و درد کشیدن است ، در واقع اینجا کلمه مرد به عنوان اسم به کار نرفته و شاعر شبه معناهایی که ذکر کردم را در نظر داشته است و این می تواند نماد و یا استعاره مفهومی باشد ، مردُم با ایهامی دست و پنجه نرم می کند و این نیز می تواند به دو حالت تقسیم گردد ، اول استعاره ای ( باز هم وابسته ی کلامی که توضیح داده شد ) از عوام یا کسانی که دیگر به همه چیز عادت کرده اند و دوم نمادی شبه استعاره ای از خواص و کسانی که صفات مردی را دارا هستند و اما شاعر در ادامه روشن می سازد که کدام منظور در کلام شعر او گنجانده شده است و حال مُردم که این نیز ایهامی همانند قبلی دارد که البته این بار به جای استعاره کلامی از کنایه ( واژه ای ) و در دو مفهوم به کار گرفتند، اول نابود شده ی ابدی و دوم نابوده شده ی فرضی ( مرده ی متحرک! ) که باز در ادامه ی شعر می توان منظور شاعر را تا حدی قریب به دومی دانست .
ذکر نکته ای حائز اهمیت است که بیان سوال در ابتدای شعر و ایجاد تلنگر ذهنی از سوی شاعرانی ارائه می گردد که به هیچ وجه قصد نتیجه گیری ندارند و همه چیز را پای رای مخاطب می گذارند و اگر جوابی هم می آوردند جواب شخصی است و نه یک ثمره ی تام ، در واقع برای شعر امتیاز محسوب می شود اگر با تمام شدنش، ذهن مخاطب را به اندیشیدن وادارد، پس شعر نباید اتمامی تام داشته باشد ، اگرچه در ظاهر کلمات آن به پایان می رسد!
در خط بعدی شاعر اذعان دارد عضوی از سه دسته ی مذکور بوده ( حال این می تواند به اختیار یا به عادت و یا حتی اجبار باشد چون در ادامه سردرگمی شاعر و نا امیدی نسبی دیده می شود!)
"اما به کدام مایه مردی کنم " در این جا شاعر قصد دارد صفات مردی را بازگو کند و بگوید برای مرد بودن نکاتی باید رعایت شود! " با کدام مردُم بسازم " شاعر در اینجا آرایه مجاز ( کلامی ) و تفسیر جالبی از چند گروه و چند فرقه بودن انسان ها به زبان می آورد و شک دارد که کدام دسته، "آرمان های بهتری" برای عضویت ارائه می دهند! در دو خط بعدی گویا شاعر از همه روی گردان شده و خود را جدا افتاده از همه می داند و به طور کلی در چهار خط ذکر شده حرف از زندگی روزمره می زند و به راحتی قابل درک است منظور شاعر چیست ، در واقع مقدمه ای برای بیان ادامه شعر آورده و حتی بدون خواندن ادامه شعر می توان فهمید که شاعر دچار پوچی روزگار اطرافش گشته و البته این طرز فکر معمولا در میان شاعران رنج دیده به چشم می خورد ..
" حاشیه مربوطه برای توضیح بیشتر "
در شعر سهراب می خوانیم : نفرین به زیست ، تپش کور! ،، دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود، نفرین ،،، هستی مرا برچین ، ای ندانم چه خدایی موهوم ..... نفرین به زیست ، دلهره شیرین! ...
یا در شعر نیما داریم که : خانه ام ابری ست ،،، اما ابر بارانش گرفته است ،،، در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم ..... و همه ی دنیا خراب و خرد از باد است ...
و یا ترجمه ای از شعر فریدریش نیچه : بامداد رفته است ، و نیمروز نگاه گرمش را نثار پوستمان می کند ، بگذار میان برگ های بنشینیم و ترانه ی دوستی ساز کنیم که ترانه ی سرخی ِ پگاهان زندگی بود! چون عاقبت سرخی ( سیاهی ) شبانگاهی از آن ما خواهد شد! ...
و در اشعار اخوان این مفهوم را به تکرار خوانده ایم و مثال های دیگر هم از این نوع بوده و هست ، این گونه شاعران همیشه درد و رنج حاصل از زندگی را در شعر خود تقریب می دهند و تا آنجایی که ممکن است سعی دارند با فلسفه ای اندوه بار و پیچیده پیش روند و سعی در بازگو کردن مسائل خاص آدمی داشته باشند و در واقع از سیاهی به سفیدی برسند ..
قطعه دوم :
"هیچم در پوچی " هیچ نمادی است از بدون وجود ، بدون ذات یا صفت ( و گاه حال بدون آینده ! ) و یا حتی نابودی مطلق و پوچی در واقع همانند جعبه ای یا پوسته ای تهی در ذهن ظاهر می گردد و هیچ در پوچی کنایه از به یغما رفتن آینده ی نزدیک ولی در عین حال نابود شده است و "هیچم در پوچی" کنایه از نبود ذاتی از خویش در فرادرونِ دنیایی تهی شده که مبحثی فلسفی است ، می باشد ، برای توضیح بیشتر باید عرض کنم در دنیای ما همه چیز عنوان ظاهری دارد و ما هر چیزی را که عنوان (اسم یا لقب ظاهری ) نداشته باشد را به عنوان موجود به حساب نخواهیم آورد ، وقتی حرف از اسم های مبهم به میان آورده شود آن گاه ذهن دچار اختلال خواهد شد که آن را به عنوان موجود قبول کند یا مهر به عدم وجود آن بزند ! در فلسفه این بحث چند شاخه می شود و آوردن آن ها در اینجا باعث طولانی شدن متن می گردد، فقط این نکته را که با شعر در ارتباط است را می توان این چنین نوشت که گاهی اوقات چیزی برای اسم گذاری و جود ندارد و این ما هستیم که به اشتباه روی چیزی که وجود ندارد اسم می گذاریم و آنقدر پیش می رویم که آن موجود از اسم پیشی می گیرد و این در حالی است که او زاده ی اسمی بوده که ما بخشیدیم و نه یک حقیقت ..
" دردم در بی درمانی " اینجا استعاره و کنایه با هم استفاده شده همانند سروم ( بلند قامتم که در ظاهر حاضر میشود و دیگر کلامی نیست ) دردم هم می تواند استعاره از مشکلات و بد احوالی جاری باشد که وجه تشابه به نام عذاب دارند ، گویا شاعر مشکلات فراوانی دارد و در جایی زیست می کند که مشکل گشایی ( به صورت کنایه واژه ای ) یافت نمی شود ، " زخم ام از بی مرهمی " تا حدی می تواند جزئی از کل قبلی باشد ( یا مجاز ) با این تفاوت که "از" به جای " در" به کار رفته پس زمان به گذشته و آینده اشاره کرده و قید زمان شاخص در ظاهر حذف شده ، یعنی زخم می تواند تک تک مشکلات به تنهایی باشد که به علت نبود راه حل مناسب برای آن مشکل خاص ، هنوز به صورت " زخم" باقی مانده است ، " زردم ، نه سلطان جنگلم!" این جا طرز خواندن و نیز توجه به ادامه شعر مهم است " برادری نذارم " با یک مثال روشن می گردد : " من مدیرم ، نه کارمند بانکم! فردی دستور بگیرم" در زبان کهن و امروزی (محاوره ) "نه" هم می تواند نقش نفی کننده و هم تثبیت کننده داشته باشد ! در مثال "نه" مدیر را نفی کرده ، کارمند را تثبیت می کند ( البته اگر در محاوره آورده شود و به خط بعدی رجوع کنیم!) ولی در ساختار شعر توجه به معنا مهم است ( به خاطر همین بنده همیشه معنا و مفهوم را در نقد در اولویت قرار می دهم ) پس در اینجا شاعر هم ابتدا زردم را به معنای بی رمقی و نا توانی ( با شک ) می آورد و بعد با " نه سلطان جنگلم!" به حرف خود قطعیت می بخشد و با آوردن " برادری نذارم " برای ما هم مشخص می گردد چون نزار به معنی بی گوشت و نحیف ( لاغر ) آورده می شود پس زردم تثبیت و سلطان جنگل نفی می گردد ، برداشت از این چند خط این است که شاعر خود را رنجور و ناراحت می بیند و با تعمیمش به زندگی کنونی در واقع کارگری ساده و زحمت کش را توصیف می کند و نه یک مدیر قلدر و بی کفایت ! در این دو خط مذکور نوعی پارادوکس کلامی به کار رفته که جالب و زیبا است ..
"سرخم از سیلی " این عبارت برگرفته از صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن است که با ایجاز به کار رفته و کنایه از ظاهر داری به خاطر آبرو ( البته نه ریا ) و ایجاد نمایی سازگار با محیط بر خلاف آنچه که در باطن و دل است! " آبی ام از شرمساری " اینجا از یک آرایه جدید و ابتکاری استفاده شده که معمولا به صفت معکوس و یا صفت طنز غیر واقعی چند دهه ای است بر سر زبان ها افتاده و بیشتر به شیرینی و گیرایی شعر کمک می کند ، آبی حالتی کم رنگ تر از کبودی است و معمولا انسان شرمسار با گونه های قرمز متصور میشود که در این جا کنایه از تحمل توقع و چشم داشت های دیگران به خصوص نزدیکان می باشد ( مثلا فرزند یا همسر ) و در ادامه اصل کبودی را خواهیم خواند ! البته نکته دیگر در مورد "آبی ام از شرمساری " ( چون ایهام دارد ) می توان آبی را مظهر پاکی آسمان گونه دانست و این جور تصور کرد که به خاطر ذات خوب و روان خوشرنگ در پیش کسی شرمسار نیست و در پیش شرمسار! تهی (صاف ) است ، با توجه به بقیه شعر این ابهام هم رفع خواهد شد ..
" سبزم در دشت گل های حسرتی " ( اینجا می توان گفت از تشخیص استفاده و صفت حسرت را به گل نسبت داده شده اما این به شرطی است که منظور شاعر از گل ها ، آدم های ظاهر نما نباشد ! که هست و حضور تشخیص منتفی می گردد ) گل های حسرتی می تواند استعاره کنایه وار ( منظور از این آرایه به کارگیری دو حالت نهفته در یک ترکیب است ) از انسان هایی باشد که ظاهری زیبا و غنی به خود دارند ولی در باطن حسرت بدوش و غم داشتن زندگی دیگران را می خوردند ، اینجا هم به مانند خط قبل ایهام وجود دارد ( به خاطر همین شاید این چنین تصور شود که ترکیب گل های حسرتی تشبیه اضافی باشد که البته دور از ذهن است که در معنای شعر گل و حسرت ویژگی های مشترک نداشته باشند! اگر ویژگی مشترک پیدا نشود ( در معنای شعر ) این تصور درست است.. تا حدی فرق بین استعاره مکنیه ، اضافی و تشبیه اضافی همین نکته می باشد که ذکر کردم ) شاعر یا خود را سبزه ای از این دشت می داند و حسرت به دوش می کشد و یا اینکه سبز چون نماد صداقت و رو راستی ست از ظاهر مبراست و هر چه دارد از باطن و حسرتش هم معطوف به همین است ، این جا ذکر نکته ای لازم می باشد که هر تشخیصی که در شعر استفاده می شود بدون شک استعاره مکنیه بوده ولی بر عکس این صادق نیست، در این جا دیدیم که ترکیب از استعاره سود برد ولی تشخیص نبود ( به خلاصه نویسی عادت دارم ولی این توضیحات اضافی برای رفع ابهام می باشد ) ..
" سپیدم چون آبستن توفانم " تصویر سازی این خط از بقیه آرایه ها قوی تر بوده و خیلی زیبا یک منظره را نمایان می کند ، معمولا فضای سفید و خلاء یاد آور برفی هماهنگ و توفانی پی در پی است که گویی در پی هر آرامی و سکون می تواند توفانی هم به پا خیزد و زمان خاصی ندارد ( در این خط متناقض کلامی هم وجود دارد )
سیاهم از تبعیض ، این عبارت یک ایجاز بسیار زیباست و اشاره دارد به تبعیض نژادی ! گویا شاعر آنقدر در جامعه ی خویش مشکلات طبقاتی و تضاد های مرسوم را دیده که خود را سیاه پوست می پندارد ( به علت این همه تبعیض ) و به این نتیجه رسیده که حتمن با بقیه فرقی داشته که این گونه با او رفتار شده است!
"کبودم از تازیانه ی شب " کبودی یه درجه از آبی تیره تر است و اوج فشار به خارج بدن را معمولا با کبودی در آن قسمت یاد می کنیم ( از لحاظ شباهت رنگ ظاهری ) و کل عبارت کنایه از آسیب های که از ظلم و ستم بر روان و جسم انسان همچون ضربه های شلاق نقش می بندد و باعث کبودی بدن می شود ( تازیانه مفهومی از بر جای ماندن اثر مخرب مشکلات در زندگی و شب هم نماد ظلم و ستم است ) ..
*** سوالی برای دوستان عزیز که به دقت این نوشته را تا اینجا خواندند..
در ترکیب "تازیانه ی شب " چه آرایه ی ادبی یا کلامی به کار رفته است با ذکر دلیل و دقیق بفرمایید ؟
..
خاکستری ام از بقایای تندیسم، کنایه از خاکستر شدن انسان ها و نابودی خاکستر گونه ی تمام زحماتی که طی سال ها به صورت تندیسی درآمده است ، رنگ خاکستری معمولا برای بی تفاوتی و نابودی نسبی افکاری به پیرامون به کار می رود ..
در آخر این قطعه نکته ای به ذهن می رسد و آن استفاده از شش رنگ طراح و دو رنگ مشتق در بوم شعر می باشد که در شمایل متناسبی ( نوعی خاص از مراعات النظیر ) نام گذاری ادبی می شود ..
قطعه سوم:
این قسمت از شعر سردرگمی و پریشانی شاعر از هویت ، از حال ، از گذشته و آینده را نشان می دهد و گویا اطرافیان او نیز قادر به کمکی در خور نیستند و همان ساکت و بی آزار بمانند کافی است ! در این قطعه از شعر تا حدی ایجاز به کار رفته و تناسب هم بین کلمات کی و کجا استفاده شده و قطعه ای از لحاظ معنایی و تکنیکی ساده و قابل فهم است ( پیشنهاد می کنم هر کسی بر اساس مکتب و مرامی که دارد خود را با شاعر همزاد کند تا به نتایجی جالبی برسد ) ..
قطعه پایانی :
باز هم مثل همه ی اشعار جناب ترکمان قطعه ی پایانی بسیار زیبا و شاهکارانه نوشته شده ..
" انگار از مشرق آمده و به مغرب می روم "
این پاره از شعر بسیار زیباست چون ایهام ، ایجاز ، استعاره ، کنایه و حسن تعلیل ( برای سوالات قبلی ) همزمان در خود نمایان می کند ، ایجاز در کل شعر کم است ولی در بعضی قسمت ها خیلی زیبا و به جا استفاده شده و شاعر در بهره گیری از این آرایه دقت به خرج داده است ، مشرق می تواند استعاره کنایه وار ساده از موطن و در عین حال کنایه استعاره وار از طلوع خورشید و مغرب هم به همین صورت از غربت و در واقع اشاره ای مجاز گونه به محل غروب خورشید باشد ، یعنی همانند خورشید از سمتی طلوع کردم و به سمت دیگری در حال غروب کردن هستم ، و یا با ایهام ناقص از جایی که وطنم بوده برخاستم و به غربتی خواهم رفت ! و حسن تعلیل نیز به خاطر جواب زیبا و دلیلی که برای سوالات قبلی در اینجا به این صورت آورده شده ، حضور دارد و در ادامه هم کلمات و مفاهیم باقی مانده دنباله رو این آرایه خواهند بود ..
"شاید هم در جست و جوی خانه ی کد خدا هستم"
کنایه ذاتی از رسیدن به جایی ست که گویی آنجا امن ترین و راحت ترین مکان ممکن است ، قید زمان حذف شده و مکان اضافه گشته است ولی در معنی زمان آورده خواهد شد آن هم به سبب چند خط بعد است ، خانه ی کد خدا همان طور که بیان گردید به محلی گفته می شود که تمام خواسته ها برآورده گشته و از قدیم این غبطه برای بقیه اهالی روستا بوده که آنجا بهترین خانه ی ده است ! هم از لحاظ معنوی و هم مادی!
" تا از سکوت دهکده و سوسوی چراغ نفتی
به آرامش برسم"
برای کسانی که تجربه زندگی در شرایط سخت را داشته اند ( یعنی تصور روستایی بدون امکانات که اهالی هر خانه ی کاه گلی که شبانه دور چراغ انگلیسی! جمع می شدند و بر سر اینکه تا چه زمانی سوخت دارد شرط می بستند و مشغول می ماندند و آنقدر این چراغ چشمک زنان روشن بود که هر لحظه بیم خاموشی می داده است ! ) یا کسانی که شنیده اند و تا حدی خود را در معرض تجربه قرار داده اند خیلی راحت منظور این چند خط پایانی را درک می کنند که انگار در خانه ی کد خدا در روستای مورد نظر وضعیت طوری دیگر بوده نسبت به فضای مبهم اطراف و حتی شاعر که خود را خورشید منظور داشته به چراغ نفتی آن جا هم غبطه می خورد که شاید در آنجا مشکلات خاتمه یافته باشد! چون معمولا زندگی در روستا ( و به خصوص خانه ی کد خدا ) با تمام مشکلاتش آرامش بهتری نبست به شهر نیشنی دارد ..
اما افسوس که .. ؟!
پایان شعر به سبک امروزی بوده و خیلی طراحانه استفاده شده و منظوری جز اینکه بنشین و کمی فکر کن را ندارد و همه چیز را پای شما خواننده محترم می گذارد و من هم همین کار را می کنم ..
با احترام به همه ی اساتید و تشکر از همراهی شما و آروزی سلامتی و کامیابی برای استاد عزیز جناب ترکمان ، نقد را به پایان می برم .
پیروز و سالم و موفق باشین
مازیار نظربیگی
بهار 90
مطالب مشابه :
به سلامتی...
به سلامتی - ܓ ܓ تــُـ ـوܓ ܓ - ‿ افسانه ی عشق ‿ درباره وب
به سلامتی عشقم
به سلامتی تابلوی ورود درباره وبلاگ به او که لحظه به لحظه ی زندگی پر بارش سرشار از عشق و
به سلامتي
شعر کارو و عکس به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که نظرات خودتونو درباره ی
نقدی بر شعر درباره ی من سروده ی جناب محمد ترکمان (پژواره)
بنده در این مطلب قصد خوانشی بر شعر "درباره ی من" جناب آقای و آروزی سلامتی و کامیابی
به سلامتی همه ی آبجی ها.......
به سلامتی همه ی آبجی ها درباره وب. به دنبال شعر-عکس-اس ام اس
سلامتي ...
شعر و عكس هاي عاشقانه و متحرك درباره من. شعرهاي سلامتی همه ی عاشقایی که هر گز به عشقشون
شعر زیبا درباره پدر
شعر زیبا درباره قَویتــریـن فِرشتــه ی اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی
برچسب :
شعر درباره ی سلامتی