استاد عباس معروفی ، خالق سمفونی مردگان
استاد عباس معروفی ، خالق سمفونی مردگان
از زبان اقای معروفی:
عباس معروفی، متولد27 اردیبهشت ۱۳۳۶، بازارچهی نایب السلطنه تهران، در خانوادهای مرفه و بیدرد به دنیا آمد و کودکیاش در تنهایی گذشت، کلاس اول دبستان بود که پدر و مادرش به خانهی جدید رفتند و او را که پسر سربهراهی بود در زادگاه جا گذاشتند که مادربزرگش تنها نباشد و خانه یکباره خالی نشود. و شاید از همان جا بود که این بچهی مرفه، رفته رفته در تنهایی دردمند شد و آنقدر سایهها را اندازه گرفت، آنقدر درز آجرها را شمرد، آنقدر به آب انبار نگاه کرد و آنقدر کلاغها را بر شاخههای بلند کاج نشانهگذاری کرد که بچه گربهها هم فهمیدند پسرک خیلی تنهاست. شاگرد اول بود، و به کلاس پنجم که رسید مدیر مدرسهاش به مغازهی پدرش رفت و از او خواست که این پسر بیخود در کلاس پنجم نشسته، بهتر است برود کلاس ششم و امتحانات هر دو کلاس را با هم بگذراند. وقتی پدر قبول کرد، پسرک هم رفت کلاس ششم. پدر چند تا مغازه داشت، و لابد داشت نقشه میچید که هر چه زودتر او را به بازار کار بکشد و بخشی از بارش را به دوش او بگذارد. تمام دبیرستان را شبانه خواند، و روزها در یکی از مغازههای پدرش کار میکرد. برای همین است تقریباً همه کاری بلد است، اما نمیداند در این دنیای مدرن تخصصی به چه دردش میخورد که مثلاً عطاری بلد باشد یا امورات خشکشویی، یا طلاسازی، یا نجاری، یا هر کار دیگری که نویسندگی نیست! دیپلم ریاضی گرفت، چون ادبیات برای خانوادهی آنها افت داشت.
پیش از انقلاب به سربازی رفت، و پس از انقلاب به دانشگاه و رشتهی مورد علاقهاش راه یافت؛ ادبیات دراماتیک، دانشکده هنرهای دراماتیک. در سال ۱۳۵۴ با محمد محمدعلی آشنا شد و این آشنایی لحظه به لحظه او را با فضای حرفهای نوشتن آشناتر کرد. اولین داستانش در سال ۱۳۵۵ در مسابقهی قصهنویسی جوانان کیهان چاپ شد، و پس از آن داستانهایش اینجا و آنجا به چاپ میرسید. تا اینکه در سال ۱۳۵۹ اولین مجموعهداستانش روبهروی آفتاب با تیراژ ده هزار نسخه از سوی نشر انجام کتاب انتشار یافت و خیلی زود نایاب شد. وقتی چهارده پانزده ساله بود داستان های چخوف را کپی میکرد و با تغییر نامها و شهرها و گاهی سیر قصه، ده بار آن را با خط زیبا پاکنویس میکرد. در سال ۱۳۵۸ با گلشیری آشنا شد. چقدر دنبالش گشت تا تلفنش را پیدا کند، و روزی که در پستوی یک کتابفروشی روبهروی هم نشسته بودند و او داشت داستانی برای گلشیری میخواند، میلرزید و منتظر بود که آقای گلشیری نظرش را بگوید، و بگوید برای نویسنده شدن چه باید کرد. اما وقتی داستان را شنید گفت: «تو داستاننویس نمیشوی. برو لحافدوزی.» جوانک دنبال گلشیری راه افتاد و از او کمک می خواست.
گلشیری گفت: «بیسوادی. بیخود داستان مینویسی. ول کن. برو وردست پدرت (کمی با وضعیتش آشنا بود) کاسب شو.» جوانک دنبالش راه افتاده بود و در ته ناامیدی روزنی میجست.
گلشیری گفت:«اگر میخواهی داستاننویس بشوی باید دو هزار تا کتاب بخوانی.» و او از آن پس دیگر ننوشت. فقط خواند و خواند و خواند، تا این که روزی داستانی نوشت و باز برای گلشیری خواند. آقای گلشیری گفت: «آفرین. این داستان خوبیست. میخرمش. چند؟» و از آن پس گاه گاهی سراغ جوانک را می گرفت، و بعد او را به جلسات داستاننویسی کانون نویسندگان پذیرفت. اما کانون در تابستان ۶۰ بسته شد. آقای گلشیری با هیئت داوران وقت تصمیم گرفتند که اسناد و کتابها و صورتجلسهها را از کانون بیرون بکشند. معلوم نیست چرا آنها برای نجات اسناد کانون، عباس معروفی را انتخاب کرده بودند. درهای کانون به وسیلهی دادستانی انقلاب پلمب شده بود. شکستن قفل و پلمب دادستانی و ربودن اسناد در تابستان ۶۰ کار واقعا دشواری بود اما همان کار شاید برای این نویسندهی جوان زمینهای از درک و وفاداری به منشور کانون فراهم می کرد.
سال ۱۳۵۸ با سپانلو آشنا شد. در دانشکده هنرهای دراماتیک استادش بود، محسن یلفانی و محمد مختاری و سمندریان و خیلیهای دیگر استادش بودند. اما سپانلو این جوان را از جمع دیگر دانشجویان برداشت و براش وقت گذاشت. خیلی چیزها به او آموخت. آن وقتها حوصلهی فراخناکی داشت، با هم در خیابانهای تهران راه میرفتند و او با آن قدمهای بلند مدام جوان را جا میگذاشت. سر هر کوچهای میایستاد میگفت: «نگاه کن! در تهران هر جا باشی، سر هر کوچهای باشی، کوه شمیران را میبینی. این یکی از مختصات تهران است.» و راست میگفت. کوه برای کسی که تابستان های کودکیاش را با پدربزرگ در سنگسر میگذراند معنایی خاص داشت. و سپانلو این را میدانست.
ادبیات و تاریخ و رنج و کار و داستان و خیابان و زندگی با هم پیش می رفت. جلسات دورانساز گلشیری که با زراعتی، محمدعلی، صفدری، منیرو، جولایی، طاهری، روبین و خیلی های دیگر در خانهی اعضا و یا در دفتر دوستی ادامه داشت، آرام آرام به بار مینشست و حاصل جمعی میداد. سال ۶۳ سال شروع سمفونی مردگان بود. چهار سال و هفت ماه گذشت و او با این که دبیر ادبیات بود، روزانه و شبانه میدوید، سرانجام زیر رمان را امضا کرد. به موازات جلسات داستان گلشیری او هم جلساتی به توصیهی گلشیری با جوانترها راه انداخته بود که مثلا رویا شاپوریان حاصل آن دوره است. یک بار در تابستان شصت و هفت که سپانلو مهمان جلسهشان بود، پس از جلسه پشت میز او نشست و رمان را خواند. گفت: «این شاهکار است، فقط توصیه میکنم یک دور نثر کلاسیکهای پس از مشروطه را بخوان، و بعد کتابت را بده برای چاپ.» سه چهار ماهی با نثر مینوی و فروزانفر و سعیدی و اقبال آشتیانی و زرین کوب و دیگران دوش گرفت و بعد که پاکنویس نهایی را مینوشت تازه میفهمید که سپانلو چه خدمتی به او کرده است. در این فاصله مجموعهداستان «آخرین نسل برتر» و نمایشنامههای: «دلی بای و آهو»، «ورگ»، و «تا کجا با منی» چاپ شده بود. نشر گردون هم تاسیس شده بود، با سابقهای از «دشت مشوش» خوان رولفو و کتابهای دیگر. «سمفونی مردگان» را هم همین انتشارات چاپ کرد و با تیراژ یازده هزار نسخه به پیشخان کتابفروشیها فرستاد. این خودش ده سال از عمر او پس از انقلاب بوده است.
كانون رهپويان افق انديشه
http://rahpouyan.blogfa.com/post-77.aspx
مطالب مشابه :
سمفوني مردگان/معروفی
دانلود کتاب های صوتی سمفوني مردگان داستان بسيار معروف و ستوده شده آقاي معروفي از 4 فصل
نقد و بررسی "سمفونی مردگان " -عباس معروفی
نقد و بررسی "سمفونی مردگان " -عباس معروفی ساعت آقاي درستكار بيش از سي سال است كه از كار افتاده
استاد عباس معروفی ، خالق سمفونی مردگان
استاد عباس معروفی ، خالق سمفونی مردگان از زبان اقای معروفی: راوی - وب سایت کتاب های صوتی
برف و سمفونی ابری/اسماعیلی
دانلود کتاب های صوتی برف و سمفونی ابری/ مردگان : برق پاسگاه
دانلود مجموعه آثار (کتب)مرحوم علي صفايي حائري(ع.ص)
کامل تفسیر نور خرید اینترنتی کتاب مذهبی تفسیر مجمع البیان کتاب صوتی سمفونی مردگان
معرفی کتاب
عباس معروفی و « سمفونی مردگان» نمونه ی دیگری است که نویسنده به معرفی آن می دانلود کتاب صوتی
رمان
کتابهای صوتی برای رمانهای نوشدارو (علی موذنی، ۱۳۷۰)، سمفونی مردگان (عباس
برچسب :
سمفونی مردگان صوتی