آدلر و نظریه های روانشناسی فردی
آلفرد آدلر ( 1937 ـ 1870)
آدلر معمولا به عنوان نخستين پيشگام گروه روانشناسي اجتماعي در روانكاوي تلقي مي شود، زيرا در 1911 از فرويد جدا شد. او نظريه اي را تدوين كرد كه " علايق اجتماعي " در آن نقش عمده اي را ايفا مي كنند ، و او تنها روانشناسي است كه يك گروه چهارنفري تشكيل داد كه به نام او ناميده مي شود.
زندگي آدلر
آدلر در يك خانواده ثروتمند كه در حومه وين ، اتريش ، زندگي مي كردند به دنيا آمد. كودكي او با بيماري ، حسادت برادر بزرگتر ، و طرد شدن از سوي مادر مشخص شده بود. او خود را شخصي زشت و كوچك اندام تلقي مي كرد. آدلر نسبت به پدرش بيش از مادرش احساس نزديكي مي كرد، و شايد مانند يونگ ، بعدها به اين دليل با مفهوم عقده اديپ مخالفت كردكه در تجارب دوره كودكي اش انعكاس نداشت. آدلر در كودكي با جديت تمام كار مي كرد تا نزد همسالانش محبوبيت به د ست آورد، و به تدريج كه بزرگتر شد، به احساس عزت نفس و پذيرش از سوي ديگران دست يافت كه در ميان افراد خانواده اش سراغ نداشت.
آدلر در ابتدا دانش آموز ضعيفي بود، به اندازه اي ضعيف كه معلمي به پدرش گفت كه اين پسر براي هيچ شغلي جز شاگرد كفاشي مناسب نيست. اما آدلر با پشتكار و فداكاري خود را از پايين ترين سطح كلاس بالا كشيد. هم از نظر اجتماعي و هم از نظر تحصيلي سخت تلاش كرد تا بر عقب ماندگيها و حقارتهايش غلبه كند، و بدين ترتيب براي نظريه آينده اش داير بر اينكه شخص بايد نقاط ضعفش را جبران كند نمونه اي شد.
توصيف احساسهاي حقارت ، كه بعدها بخش اصلي نظام او را تشكيل داد، بازتاب مستقيم تجارب اوليه خود اوست، ديني كه آدلر آزادانه به آن اعتراف كرد.
آدلر در چهار سالگي ، هنگامي كه از دست و پنجه نرم كردن با ذات الريه اي كه او را تا دم مرگ برده بود بهبودي حاصل كرد، تصميم گرفت پزشك شود. درجه دكتري پزشكي خود را در 1895 از دانشگاه وين دريافت كرد.
پس از گرفتن تخصص چشم پزشكي و سپس اشتغال در طب عمومي ، به روانپزشكي روي آورد. در 1902 شركت در جلسات بحث گروهي هفتگي فرويد را به عنوان يكي از چهار عضو مجاز آغاز كرد. گرچه از نزديك با فرويد كار مي كرد، رابطه شخصي با يكديگر نداشتند.
يكبار فرويد گفته بود كه آدلر حوصله اش را سر مي برد.
آدلر در چند سال بعد نظريه اي درباره شخصيت تدوين كرد كه از بسياري جهات با نظريه فرويد تفاوت داشت و تاكيد فرويد بر عوامل جنسي را آشكارا مورد انتقاد قرار داد. در 1910 فرويد رياست انجمن روانكاوي وين را به نام او كرده بود تا اختلافات فزاينده بين آندو از ميان برداشته شود، اما در 1911 ، انشعاب اجتناب ناپذير كامل شد. اين انشعاب تلخ بود. بعدها آدلر فرويد را كلاهبردار توصيف كرد و روانكاوي او را " كثيف " خواند (روزن ، 1975 ، ص ، 210) فرويد از آدلر به عنوان " نابهنجار" و " ديوانه شهرت " ياد مي كرد ( گي ، 1988 ، ص . 223).
آدلر در جنگ جهاني اول به عنوان پزشك در ارتش اتريش خدمت كرد و پس از آن كلينيكهاي راهنمايي كودكان را در مدارس وين سازماندهي كرد. در سالهاي دهه 1920 نظام روانشناسي اجتماعي وي كه خود آن را روانشناسي فردي مي ناميد پيروان زيادي پيدا كرد.
در 1926 آدلر نخستين بازديد از چندين بازديد خود از آمريكا را انجام داد و هشت سال بعد به استادي روانشناسي باليني در دانشكده پزشكي لانگ آيلند ( نيويورك ) منصوب شد. وي در حالي كه براي
ايراد سخنراني پرحرارت در سفر بود، در آبردين، اسكاتلند در گذشت.
فرويد در پاسخ به نامه دوستي كه مرگ آدلر به شدت متاثرش كرده بود نوشت ، " من معناي دلسوزي شما براي آدلر را نمي فهمم. براي يك پسر يهودي كه از حومه وين خارج مي شود مرگ در آبردين به خود ي خود يك موقعيت بي سابقه و دليلي است بر اينكه تا چه اندازه پيش رفته است . دنيا در برابر مخالفتش با روانكاوي پاداش خوبي به او داد " (اسكارف ، 1971 ، ص. 47).
روانشناسي فردي
آدلر عقيده داشت كه رفتار آدمي نه به وسيله نيروهاي زيست شناختي بلكه به وسيله نيروهاي اجتماعي تعيين مي شود . به نظر وي علاقه اجتماعي ، كه مي توان آن را به عنوان استعداد ذاتي براي همكاري با ديگران جهت رسيدن به هدفهاي شخصي و اجتماعي تعريف كرد، از طريق تجارب يادگيري در دوره كودكي رشد مي كند.
آدلر بر خلاف فرويد، نقش اميال جنسي را در شكل گيري شخصيت به حداقل كاهش داد و در اين مورد، به جاي ناهشياري ، نقش هشياري را به عنوان تعيين كننده رفتار مورد تاكيد قرار داد. در حالي كه فرويد بر اين امر تاكيد مي كرد كه رفتار انسان به وسيله تجارب گذشته شكل مي گيرد، آدلر معتقد بود كه انديشيدن درباره آينده تاثير قوي تري بر ما دارد.
تلاش براي هدفهاي آينده يا پيش بيني رويدادهاي آينده مي تواند رفتار زمان حال ما را تحت تاثير قرار دهد. براي مثال ، كسي كه با ترس از نفرين جاودانه پس از مرگ زندگي مي كند، رفتارش با كسي كه چنين انتظاري ندارد متفاوت خواهد بود.
فرويد شخصيت را به سه بخش جداگانه ( نهاد ، من ، و من برتر) تقسيم كرد، اما آدلر اثبات و يگانگي شخصيت را مورد تاكيد قرار مي داد. او به يك نيروي پوياي كشاننده معتقد بود كه منابع مختلف شخصيت را در جهت يك هدف مهم هدايت مي كند.
اين هدف نهايي كه همه ما براي رسيدن به آن تلاش مي كنيم ، برتري يا كمال است كه شامل رشد كاملتر پيشرفت ، به واقعيت رسانيدن و تحقق خود است. آدلر عقيده داشت كه اين تلاش براي برتري ، براي پيشرفت خود ، مادرزادي است و در همه جنبه هاي شخصيت آشكارا به چشم مي خورد .
روانشناسي فردي و شيوه هاي آزمون
آدلر نسبت به آزمون هاي متداول در روانشناسي كه تشخيص درباره شخصيت هسته اصلي آن ها را مي سازد، مردد بود و غالبا اخطار مي داد.
او به شاگردانش توصيه مي كرد كه از اين روش كوتاه و مختصر " احتراز كنند و در عوض به تقويت و توسعه قدرت درك مستقيم خويش بكوشند. و بهترين راه براي ممارست در اين توانايي همانا گفتگوي رواند زماني است كه بدون هيچ شرط و قيدي انجام مي پذيرد : وضعيت هاي ساختگي كه در يك آزمون برپاست فقط منتج به نتائجي مي شود كه مي توانند تعبيرات بسيار داشته باشند. علاوه بر آن ارزشيابي اين آزمون ها بدون كمك دقيق محاسبات رياضي انجام پذير نيست و اين همان موردي است كه متخصصان فن به آن مباهات مي ورزند: نتايجي كه از اين طريق سنجش رواني حاصل مي شود. فقط داراي ارزش بسيار كمي از لحاظ روانشناسي عمقي است.
آزمون يعني به امتحان در آوردن يك گروه گواه . اين آزمون قبلا در گروه گواه كوچكي صورت مي پذيرفت ، براي آنكه آمادگي هاي خاص و مهارت هاي شخصي را اندازه گيري كند. مراكز و تاسيسات اقتصادي و صنعتي از ده ها سال پيش ، از اينگونه روش هاي آزمون استفاده مي نمودند تا اينكه حتي كار به آنجا كشيد كه آنها با تايلور آمريكائي در ايجاد هم آهنگي نسبي براي حرفه هاي مختلف و رشته هاي تخصصي برنامه ريز نموده و به وسيله آزمون به انتخاب افرادي پرداختند كه از لحاظ فعاليتهاي فني مستعد تر بوده و باصطلاح " بهترين فرد باشند براي بكار گماردن در بهترين محل كار." از آنجا كه در اقتصاد آن زمان انسان به عنوان يك كليت تنها ، كمتر مورد نظر قرار مي گرفت ـ و امروز هم متاسفانه وضع بهمان منوال است ـ فرد كارگر بيشتر به عنوان ابزار كار ديده مي شد و گناهي به نظر نمي آمد كه روي اين ابزار كار روش هاي آزمون به آزمايش در آيد.
بكار پرندگان روش هاي به اصطلاح روان فني در صدد بر آمدند كه از امكان هر موقعيتي براي توسعه كار خود استفاده نمايند و روش هاي آزمون را به كار گيرند: چنين گمان ميرفت كه اين گونه ارزشيابي هاي آمار و شكل پردازي هاي روش آزمون ، ضمانتي بر يك داوري " عيني" درباره ارزش و توانائي انسانها باشد.
روان پزشكي نيز مانند روانشناسي اقتصادي بسيار زود دست به كار توسعه روش هاي آزمون زد با اين هدف كه بتواند نيروهاي رواني و معنوي انسانهاي بهنجار و نابهنجار را از يكديگر تميز بخشد.
روان پزشكي تا حدي همان نظريه اتميسم را كه زندگي اقتصادي در جهت منافع خود اختيار كرده بود، مد نظر داشت . روان پزشكان نيز با آزمون هاي خود همان زير بناي فكري را داشتند كه در آن انسان به صورت محموله اي متشكل از كنش هاي متعدد مثل هوش ، حافظه ، احساس ، عاطفه و مانند اينها نگريسته شده كه بايد به وسيله يك روش مطمئن و قابل اندازه گيري ، شمارش و توزين شود.
اين امر تنها محدود به فعاليت روانشناسي فردي نيست كه شيوه هاي آزمون روان پزشكي را بطور جامع رد كند . بايد در نظر داشت كه بعضي از شيوه هاي آزمون كه حافظه و هوش را مورد آزمايش قرار مي دهد، البته بدون ثمر نيست : استفاده از آزمون هاي معتبر و با قاعده به راحتي راه را در جهت يك مقايسه علمي مي گشايد تا بتوان موضوع را با دقت هرچه بيشتر تفسير كرده و از شخص مورد آزمايش ـ تخميناً ـ گماني به دست آورد.
اشكالي كه در اين نوع موارد براي آزمون گرا ـ مخصوصا آنها كه تجربه كمتر دارندـ حين آزمون پيش مي آيد ، آنست كه آنها مجبورند يك كنش را از مجموع كنش هاي رواني بيرون بكشند : در صورتيكه قدرت هوش از نظر زندگي رواني موردي نيست كه بتواند براحتي و ظرافت از ديگر فعاليتهاي ذهني جدا شود.
حتي يكفرد بي تجربه در اين امور هم مطلع است كه هوش ، همراه با احساس و نيروي عاطفه وابسته به تاثير متقابل در يكديگر مي باشند. انتقادي كه روانشناسي فردي تقربيا از تمام آزمون مي كند ، بر اساس اين حقيقت قرار دارد كه آزمون ها ـ تقريبا همگي ـ قادر به ارائه يافته هاي پويا نيستند : آنها بهيچوجه نمي توانند توضيح بدهند كه در نتيجه كدام يك از تلاش هاي دروني يا مهارها ، ماهيت بعضي از واكنش ها به صورتي است كه مي بينيم و طور ديگري نيست .
آيا تغيير پذير يا تغيير ناپذيري مسئله اصلي است ؟ و در عين حال چه اقدامي مي شود براي توسعه يا بهبود آن نمود. اما نكته اينجاست كه در عمل غالبا وضع بدين نتيجه مي رسد كه نتايج بدست آمده در آزمون همچون " برچسبي " به موضوع زده مي شود مثال كودكاني كه در مدرسه فاقد پيشرفت در امور درسي هستند و به احتمال قوي علت اصلي آن كاستي در امر تربيت يا وضع خانوادگي است از اين نوع است.
حال با انجام چند آزمون روي اين كودك ، آنها را به عنوان " بي هوش " يا " بي استعداد " معرفي مي كنند كه طبعا در سرگذشت بعدي آنان نيز متضمن عواقب بد خواهد گشت .
از سوئي ديگر ، مورد آزمون قراردادن يكي از فعاليتهاي رواني جدا از ديگر فعاليتها خود مسئوليتهاي خطير در بر دارد. مسئله اين مسئوليت هنوز وقتي سنگين تر مي شود اگر بخواهند به كمك روش هاي آزمون كل يك شخصيت ـ سالم يا بيمار ، نوع ناهنجارها و ميزان و غيره ـ آن را بسنجش در آورند.
در رابطه با اين مسئله نيز " آزمون هائي " در سالهاي اخير متداول شده كه روانشناسي فردي نسبت به آنها ترديد از خود نشان مي دهد.
در روش آزمون " رور شاخ " كه در تجربه زياد مورد استفاده قرار مي گيرد ، يك سلسله لكه هاي رنگي كه بر حسب تصادف به شكلي در آمده اند ، و تفسير آنها به وسيله شخص مورد آزمون موضوع اصلي است . بدين ترتيب كه گفته هاي در مانجو درباره شكل لكه و آنچه از آن به نظرش مي رسد دقيقا يادداشت شده و بعد جزء جزء آن به تفصيل مورد ارزشيابي قرار مي گيرد .
توضيح درباره نظر اين آزمون بدين شرح است كه پيدائي علائم بيماري همچنين خصوصيات معين شخصيت موضوع در يافته هاي كاملا خاص اين آزمون ، آشكار مي گردد و معمولا آزمون رور شاخ را براي سنجش هوش ، ساختمان عاطفي ،محفوظات درون و تركيبات شخصيت به كار مي برند.
فرض بر اينست كه سلامت و بيماري انسان بر حالات رفتارش موثر واقع شده و خصوصيت نوع او مي تواند خود را در هر عملي كه از موضوع سر ميزند، آشكار سازد ـ چرا كه در يك يافته آزمون اين حالت اتفاق نيفتد ؟
اما در اينمورد نيز اعمال دقت فراوان لازم است . روش فني آزمون و نيز ارزشيابي و نتيجه آن كه اساسي اسطوره وار دارد.غالبا بر خصوصيت يكباره و غير قابل تكرار شخصيت موضوع ، دقت لازم مبذول نمي دارد.
طبيعي است كه اين نوع روش هاي آزمون بدين خاطر مورد قبول واقع شده و طرفدار زياد دارد كه آدم خوش خيالي كه نامش " متخصص فن " است ، دل به اين خوش دارد كه هميشه نوار اندازه گيري خود را همراه داشته و مي تواند همه انسان ها را " دقيقا" بسنجد . اما شيوه هاي آزمون همواره اين خطر را با خود مي آورند كه از يك روياروئي انسان ميان آزمونگر و مورد آزمون جلوگيري شود : مورد آزمون در آن اصلا نيازي به روياروئي با انسان ندارد. چون او مورد اندازه گيري و شمارش قرار گرفته و قواعد آزمون به راحتي جريان پذيرفته است و وسيله يا عامل گرايشهايي در سنجش كه نامش " درك " و " احساس " است به زوال كشيده شده جاي خود را به دستگاه داده است.
روانشناسي فردي نسبت بتمام شيوه هاي آزمون با نظر انتقاد آميز مي نگرد. مطابق توصيه و شيوه آدلر در تشخيص مسائل روانشناسي ، روانشناسي فردي از حركات ظاهر بيمار يا درمانجو ـ مثل حالات چهره، رفتار ، صحبت ، نحوه راه رفتن ، صدا ، نگاه ـ استفاده مي جويد، ولي هيچگاه يك وضعيت آزمايشي تصنع آميز به وجود نمي آورد كه مجبور به نتيجه گيري ساختگي از آن بشود.
تشخيص نهائي اين نوع آزمون ، بطور قطع هميشه از داستان زندگي موضوع بيرون كشيده مي شود كه اين قصه براي يك محقق اهل فن ، آشكار كننده شيوه زندگي و نوع اقدام ( قدم برداشتن ) فرد است :
در ادامه اين مطلب بايد گفته شود كه خود رفتار بيمار در امر رواندرماني وسيله كمكي بسيار با ارزش براي تشخيص است كه به يك مشاهده كننده خوب و ارزشياب نكات با ارزشي از زندگي و افكار بيمار گزارش مي دهد.
در عصري كه شيوه هاي آزمون تقريبا در همه جا متداول است ، روانشناسي فردي همه دقت خود را بر يادگيري ساده ترين وسيله براي شناخت روان آدمي متمركز مي كند و توصيه مي نمايد كه روش هاي مصنوعي بايد به نفع ايجاد يك رابطه مستقيم و گفتگوي دو نفره ( مصاحبه ) انساني توام با درك و احساس كمك ، كنار گذاشته شود.
احساسهاي كهتري ( حقارت )
آدلر در اين مورد كه تمايلات جنسي پايه اصلي انگيزش است ، با فرويد موافق نبود. او در مقابل عقيده داشت كه يك احساس كلي حقارت نيروي تعيين كننده رفتار است ، چنانكه در زندگي خودش صادق بود.
آدلر در ابتدا اين احساس حقارت را به قسمتهاي معيوب بدن ربط مي داد. كودكي كه داراي يك نقص عضوي ارثي است ، با تاكيد بيش از اندازه بر كاركرد ناقص آن ، سعي مي كند نقص را جبران نمايد. كودكي كه دچار لكنت زبان است ، ممكن است از طريق گفتار درماني سخنور بزرگي شود، همچنين كودكي كه بدن ضعيف دارد ممكن است با تمرين زياد به صورت ورزشكار يا رقصنده اي در آيد.
آدلر بعدها اين مفهوم را گسترش داد و آن را به هر نوع نقص بدني ، ذهني ، يا اجتماعي حقيقي يا خيالي تعميم داد. او همچنين عقيده داشت درماندگي و كوچكي اندام و وابستگي كودك به محيط يك احساس كلي حقارت را در او به وجود مي آورد كه همه افراد آن را تجربه مي كنند.
كودكي كه هشيارانه از اين حقارت آگاه است و نياز دارد بر آن غلبه كند، بر اثر تلاش براي برتري كه ارثي است به حركت در مي آيد. آدلر معتقد بود كه اين فرآيند تلاش و كوشش در سرتاسر زندگي استمرار مي يابد و شخص را به سوي پيشرفت سوق مي دهد.
احساسهاي حقارت هم به سود فرد و هم به سود جامعه عمل مي كنند، زيرا به پيشرفت و ترقي مداوم منتهي مي شوند. اما اگر در كودكي احساسهاي حقارت با نازپروردگي بيش از اندازه يا طرد شدگي از سوي والدين برخورد كنند ممكن است به بروز رفتارهاي جبراني نابهنجار بيانجامند.
شكست در جبران احساسهاي حقارت به رشد عقده حقارت منجر مي شود، كه در نتيجه شخص را در برخورد با مسايل زندگي ناتوان مي سازد .
انفعالات انفصالي
الف . خشم
خشم انفعالي است كه مظهر و تجلي جاوداني قدرت طلبي و برتري جويي به شمار مي آيد. اين احساس بروشني نشان مي دهد كه هدفش از بين بردن سريع و با قدرت موانعي است كه بر سر راه فرد عصباني قرار دارد. در تحقيقات پيشين آموختيم كه يك فرد خشمگين كسي است كه با جديت نيرو و توان خود را به كار مي گيرد تا بر ديگران برتري پيدا كند.
تلاش فرد براي بازشناسايي ، گاه به شكل قدرت طلبي جاوداني در مي آيد. وقتي اين اتفاق مي افتد ، با افرادي روبه رو مي شويم كه به كمترين محركها ـ كه حس قدرتمندي آنها را تحريك مي كند ـ با خشم زياد پاسخ مي دهند.
آنها معتقدند شايد در نتيجه تجربيات قبلي كه خيلي راحت مي توانند ، به ميل و دلخواه خود عمل كنند و به واسطه اين روش بر مخالفان خود غالب شوند . اين روش پايه و اساس عقلي صحيحي ندارد، با وجود اين در بيشتر موارد به آن متوسل مي شوند. بيشتر افراد براحتي به خاطر مي آورند كه چگونه با خشم خودشان موقعيتشان را حفظ كنند.
ب. افسردگي
وقتي فردي نتواند براي شكست يا محروميتي كه متحمل شده است خود را دلداري بدهد، انفعال افسردگي اتفاق مي افتد . افسردگي همراه با ديگر انفعالات ، احساس نارضايتي يا ضعف را جبران مي كند و هدف آن دستيابي به موقعيت بهتر است. در اين خصوص ، ارزش آن همانند غليان خشم است. تفاوت اينجاست كه افسردگي در نتيجه يك محرك ديگر رخ مي دهد، به وسيله يك نگرش متفاوت به وجود مي آيد و از روش متفاوتي بهره مي گيرد.
ج . سوء استفاده از احساس
در گذشته هيچ كس ارزش و معناي واقعي انفعالات و احساسات را نمي دانست تا اينكه محققان پي بردند كه انفعالات و احساسات ، ابزاري گرانمايه براي غلبه بر احساس حقارت و بالا بردن شخصيت و شناسايي خويشتن هستند.
استعداد بروز احساس ، كاربرد وسيعي در زندگي رواني دارد . وقتي كودك بياموزد كه با خشم ، افسردگي ، گريستن و احساس اينكه به او كم توجهي شده است ، مي تواند بر محيط اطرافش حاكم شود ، بارها از اين روش براي برتري يافتن ، استفاده خواهد كرد. در اين روش به آساني الگوي رفتاري پيدا مي كند كه به او اجازه مي دهد تا با پاسخهاي احساسي ابتدايي نسبت به كوچكترين و كم اهميت ترين محركها ، عكس العمل نشان دهد. هركجا كه نياز باشد ، احساساتش را بروز دهد.
د. بيزاري
احساس بيزاري ، نوعي از احساسات انفصالي است ، گرچه اين احساس بخوبي ساير انفعالات شناخته شده نيست. از لحاظ فيزيكي ، زماني بيزاري اتفاق مي افتد كه ديواره معده با روش خاصي تحريك مي شود. به هر حال ، گرايشها و تلاشهايي وجود دارند كه فرد با آن مي خواهد موضوع را از حيطه زندگي رواني خود " بيرون بريزد " . اينجاست كه جنبه انفصالي يك انفعال آشكار مي شود.
حوادث آتي عقيده ما را تاييد و بر آن تاكيد مي كند. بيزاري حالتي از تنفر است. اداهايي كه فرد همراه با اين حالت از خود نشان مي دهد، دلالت بر خوار شمردن محيط و حل يك مشكل و تلاش براي دوري جستن از آن دارد.
خيلي راحت مي توان از اين انفعال سوء استفاده كرد و به كمك آن براي دور كردن خودمان از يك موقعيت ناخوشايند بهانه بياوريم .
هـ ترس و اضطراب
اضطراب يكي از بارزترين پديده هاي زندگي بشر مي باشد. اين انفعال بسيار پيچيده است؛ چرا كه نه تنها يك احساس انفصالي نيست ، بلكه مانند افسردگي ، مي تواندبه طور يكجانبه بر همنوعان انسان تاثير بگذارد . يك كودك به واسطه ترسي كه دارد ، از موقعيت پيش آمده مي گريزد و براي محافظت خود به سوي شخص ديگري مي شتابد.
مكانيسم ترس، برتري را به طور مستقيم نشان نمي دهد ـ در حقيقت به نظر مي رسد كه نوعي شكست را نشان مي دهد. شخص مضطرب سعي مي كند تا آنجا كه مي تواند خود را كوچك كند، اما همينجاست كه جنبه عاطفي اين انفعال ـ كه در عين حال قدرت طلبي را با خود به همراه دارد ـ آشكار مي شود.
افراد مضطرب براي محافظت از خود به موقعيت ديگري گريز مي زنند و سعي مي كنند با اين روش خود را تقويت كنند تا اينكه بتوانند با خطراتي كه سر راهشان قرار مي گيرد، روبه رو شوند و به پيروزي نايل آيند.
2. انفعالات عاطفي
الف . شادي
شادي ، انفعالي است كه فاصله ميان دو انسان را با پلي به هم پيوند مي زند. در شادماني ، انزوا و گوشه گيري معنا ندارد حالات شادماني در پي دوست يابي ، و در انسانهايي كه مي خواهند با هم بازي كنند، بروز مي كند. اين نگرش ، يك نگرش عاطفي است. به بيان ديگر ، با اين انفعال دست خود را به سوي همنوعانمان دراز مي كنيم . همانند اينكه محبت از طرف فردي به فرد ديگر ابراز مي شود.
تمام عناصر پيوند دهنده در اين انفعال وجود دارد. به طور قطع ، دوباره با انسانهايي سروكار داريم كه تلاش مي كنند تا بر احساس نارضايتي و تنهايي غلبه نمايند، به طوري كه ممكن است در امتداد خطي كه از پايين به بالا كشيده ايم ، به معيار برتري دست يابند.
ب . همدردي
حس همدردي بيان احساس تعاون محض است . هروقت كه ببينيم فردي همدردي مي كند ، به طور كلي مي توانيم اطمينان داشته باشيم كه احساس تعاون او به طور كامل رشد كرده است ؛ چرا كه اين احساس به او اجازه مي دهد تا قضاوت كنيم كه يك فرد چقدر مي تواند خود را همانند همنوعش سازد شايد مساله معمولتر از اين احساس ، سوء استفاده قراردادي است كه از آن مي شود.
ج . تواضع
تواضع انفعالي است كه در يك زمان يا به طور همزمان ، هم انفصالي و هم عاطفي است. بعلاوه اين انفعال بخشي از ساختار و بناي احساس تعاون ماست از زندگي رواني ما جدا نيست. وجود جامعه بشري بدون حضور اين احساس ممكن نيست . هرجا به نظر برسد كه ارزش شخصيت انسان در حال سقوط است يا نمي تواند آگاهانه خود را مورد ارزيابي قرار دهد، اين اتفاق رخ مي دهد.
سبك زندگي
به نظر آدلر ، تلاش انسان براي رسيدن به برتري جهان شمول است ، اما هر فردي براي رسيدن به اين هدف از رفتارهاي گوناگوني استفاده مي كند. ما تلاش براي برتري جويي را به صورتهاي مختلف جلوه گر مي سازيم ، و هريك از ما شيوه يگانه يا مشخص از پاسخ را در خود پرورش مي دهيم ، كه آدلر آن را سبك زندگي مي ناميد.
اين سبك زندگي شامل رفتارهايي است كه به وسيله آنهاحقارت واقعي يا خيالي خود را جبران مي كنيم . در مورد مثال قبلي ما ازكودكي كه بدني ضعيف دارد ، سبك زندگي شامل تمامي فعاليتهايي مانند تمرين و پرداختن به ورزشهاست كه به افزايش نيرومندي و بنيه بدني او منتهي مي شود.
اين سبك زندگي كه در چهار يا پنج سالگي شكل مي گيرد، تثبيت مي شود و به آساني تغيير نمي كند، و چهارچوبي را فراهم مي آورد كه تمامي تجارب بعديد در قالب آن انجام مي گيرند.
ملاحظه مي شود كه آدلر نيز همانند فرويد اهميت سالهاي اوليه زندگي را در تشكيل شخصيت مورد تاكيد قرار داده است. تفاوت او با فرويد در اين عقيده است كه فرد سبكي زندگي خودش را هشيارانه مي آفريند.
قدرت خلاق خود
مفهوم آدلر از قدرت خلاق خود اوج نظريه او تلقي مي شود . او گفت ما استعداد آن را داريم كه شخصيت مان را مطابق سبك زندگي يگانه خود تعيين كنيم . اين قدرت خلاق نشانگر اصل فعال هستي انسان است كه ممكن است با مفهوم روح پيوند داشته باشد.تواناييها و تجارب معيني از طريق وراثت و محيط به ما منتقل مي شوند، اما آنچه كه پايه هاي نگرش ما نسبت به زندگي را فراهم مي سازد همانا روشي است كه فعالانه به كار مي بنديم و تجاربمان را تفسير مي كنيم.
اين بدين معناست كه ما هشيارانه در ساختن شخصيت و سرنوشت مان دست اندركاريم . آدلر نوشت ما مي توانيم سرنوشت خود را تعيين كنيم نه اينكه منتظر بمانيم تا تجارب گذشته آن را تعيين كند.
ترتيب تولد
آدلر در بررسي دوران كودكي بيمارانش ، به رابطه بين شخصيت و ترتيب تولد علاقمند شد . او يافت كه فرزند اول ، مياني و آخر ، به دليل موقعيت شان در خانواده ، تجارب اجتماعي ، متفاوتي دارند كه به شخصيتهاي متفاوت منجر مي شود.
مسن ترين فرزند پيش از آنكه فرزند دوم جاي او را بگيرد توجه زيادي دريافت مي دارد. بنابراين ، فرزند اول ممكن است احساس ناامني و خصومت كند ، سلطه گر و محافظه كار باشد ، و به حفظ نظم و قدرت علامه مند شود. آدلر اظهار مي داشت كه مجرمان ، روان رنجوران ، و منحرفان اغلب فرزندان اول خانواده هستند . ( زيگموند فرزند اول خانواده بود ).
آدلر فرزند دوم را جاه طلب ، عصيانگر ، و حسود يافت كه به طور مداوم مي كوشد تا از فرزند اول سبقت گيرد. (آدلر ، كه فرزند دوم بود ، همه عمر چنين رابطه رقابت آلودي با برادر بزرگترش زيگموند داشت ) آدلر معتقد بود فرزند دوم از فرزند اول و جوانترين فرزند سازگاري بهتري دارد.
عقيده داشت كه جوانترين فرزند خانواده لوس و نازپرورده مي شود و به احتمال زياد در كودكي و بزرگسالي مشكلات رفتاري خواهد داشت.
اظهار نظر
بيشتر كساني كه از تصوير ارائه شده از ماهيت انسان توسط فرويد به گونه اي كه نيروهاي جنسي و تجارب كودكي بر آن غلبه دارند ناخشنود و متنفر بودند نظريه هاي آدلر را به گرمي پذيرفتند. بديهي است اين طرز تلقي كه ما هشيارانه و صرف نظر از محدوديتهاي وراثتي يا رويدادهاي كودكي رشد خود را هدايت مي كنيم ، ناخوشايند تر است. آدلر يك تصوير خشنود كننده و خوش بينانه از ماهيت انسان را ارائه داد.
نظام آدلر عاري از انتقاد نيست . بسياري از روانشناسان مدعي اند كه نظريه هاي او ساختگي و بر مشاهدات مبتني بر عقل سليم از زندگي روزمره متكي است. بعضي ديگر مشاهدات سوگيرانه و عاري از بينش تلقي مي كنند. فرويد مي گفت كه نظام آدلر بيش از اندازه ساده است.
يادگيري و روانكاوي به علت پيچيدگي اش دو سال طول مي كشد اما انديشه هاي آدلر را مي توان " به دليل آنكه او حرف زيادي براي گفتن ندارد در دو هفته ياد گرفت " (استربا ، 1982 ، ص . 156).
از سوي د يگر آدلر مي گفت آن دقيقا درباره كارهاي خود فرويد صدق مي كند، زيرا براي آدلر تدوين روانشناسي ساده اش 40 سال طول كشيد !
انتقادهايي كه روانشناسان آزمايشي به فرويد و يونگ وارد كرده اند به آدلر هم وارد است. مشاهدات آدلر درباره بيمارانش قابل تكرار يا بررسي نيستند، به علاوه اين مشاهدات به شيوه كنترل شده و نظامدار صورت نگرفته اند. او براي وارسي دقت و صحت گزارشهاي بيمارانش كوششي به عمل نياورد، و ما نند فرويد و يونگ روشهايي را كه به وسيله آنها داده ها را تحليل مي كرد و به نتيجه گيري هايش مي رسيد توضيح نداده است.
بيشتر مفاهيم آدلر در برابر اعتباريابي آزمايشي نافرجام مانده اند، هرچند عقايد وي درباره ترتيب تولد به گونه چشمگيري موضوع تحقيق قرار گرفته است. براي مثال ، مطالعات نشان داده اند كه هوش و نياز به پيشرفت در فرزندان اول بالا تر است و با تولد فرزند دوم معمولا اضطراب را تجربه مي كنند.
پژوهشهاي بعدي نشان مي دهند كه خاطره هاي اوليه كودكي نشانه هايي از سبك زندگي بزرگسالي ما را جلوه گر مي سازند ( ديويدو و بران ، 1990).
نفوذ آدلر در روانكاوي پس از فرويد چشمگير بوده است. آثار روانشناسان من (ايگون ) كه به هشياري بيش از فرايندهاي ناهشياري تاكيد دارند ، از رهنمودهاي آدلر پيروي مي كنند. تاكيد وي بر نيروهاي اجتماعي در شخصيت در كارهاي كارن هورنايو تاكيد او بر وحدت شخصيت در نظريه گوردون آلپورت انعكاس يافته است.
توجه او بر قدرت خلاق فرد در شكل دادن سبك زندگي اش بر افكار مزلو نفوذ داشت. و تاكيد آدلر بر متغيرهاي اجتماعي كارهاي جوليان راتر نظريه پرداز جديد نو رفتار گراي يادگيري اجتماعي را تحت تاثير قرار داد.
آدلر بسيار جلوتر از زمان خود بود، زيرا تاكيد او بر متغيرهاي شناختي و اجتماعي با روندهاي روانشناسي امروز سازگارتر از روانشناسي زمان خود اوست.
منابع:
1- روانشناسي شخصيت- تأليف دكتر يوسف كريمي
2- روانشناسي فردي- تأليف آلفرد آدلر-ترجمه دكتر حسن زماني شرفشاهي- نگارش: ميهن بهرامي
3- طبيعت انسان- تأليف آلفرد آدلر- مترجم: طاهره جواهر ساز
4- تاريخ روانشناسي نوين- تأليف دوان پي. شولتز سيدني آلن شولتز- ترجمه: علي اكبر سيف
مطالب مشابه :
بیست و پنجم دی ماه
گروههای آموزش 4 ـ و گرامى ترين ارزش از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه مى
تاثیر آموزش مهارت های برقراری ارتباط موثر بر افزایش عزت نفس و کاهش کم رویی معلولان جسمی - حرکتی
تاثیر آموزش مهارت های گيري تصادفي ساده انتخاب شد و به ترين مانع
اس ام اس های جالب زناشوئی در فرهنگ غرب sms انگلیسی
آموزش زبان انگليسي جوکsms داستان انگليسي ازدواج مثل یک دستبند جالب ترين تصوير در مورد
بخش اول علوم سوم راهنمایی
اّموزش علوم دوره نيوزيلندي در دوستي مدل ساده ترين اتم شناخته شده است و
توصیههای کلیدی کنکور
در ايدهآلترين شرايط براي دوستي براي آنكه مراقب سؤالات به نظر خيلي ساده
ماهيت انسان و نيازهاي متعالي او از ديدگاه ويكتور فرانكل
خويشتن، نياز به ابديت و جاودانگي، نياز به دين و نياز به گروه دوستي آموزش فلسفه ساده
زن دختر با یک عالمه گردنبد مروارید دستبند مرواریدی انگشتر انگشتری یاقوت یاقوتی سرخ قرمز کلاه
زن دختر با یک عالمه گردنبد مروارید دستبند ساده سادگی آموزش آموزشي
بیو گرافی شعبده بازان جهان
اين نمايش طولانيترين ولي با آخرين دستبند مشكل پيدا كرد و و دوستي نزديكي
آدلر و نظریه های روانشناسی فردی
اما آدلر با پشتكار و فداكاري خود را از پايين ترين دوستي كه ساده ترين
برچسب :
اموزش ساده ترين دستبند دوستي