اموزش داستان نویسی - توصیف
توصیف :
بیان یک تصویر ساکن و بی حرکت
از فضای داستان را توصیف می نامند .
وقتی مینویسیم : "کلاس،تنگ و تاریک بود " و
یا " مرد،قدبلند بود و کلاهی بر سر داشت " ، هیچ حرکتی در این بیان دیده نمی شود .
به ویژه ان که از فعل گذشته و غیر حرکتی " بود " هم برای گزاره استفاده شده است .
به سطری از رمان غریبه در شهر توجه کنید :
" مهمانی ینه رال تا اخرای شب ادامه داشت. به جز ارفع
الدوله و مترجم شخصی ینه رال و چند نوازنده ی قفقازی ، بقیه مهمان ها همه روس
بودند..."
در این سطر تصویر هایی بی حرکت از فضا و ادم های داستان ارایه
شده است . در این گزاره ها، ادامه داشتن مهمانی تا پاسی از شب و روس بودن مهمان ها
با استفاده از فعل های غیرحرکتی " داشت " و " بودند" مانند یک قطعه عکس به نظر می
رسد.
وقتی که داستان نویس ، دنیای چرخان داستان خودش را از حرکت باز میدارد به
ما می گوید که چی می بیند، این گونه روایت را توصیف می گویند .منظور از دنیای چرخان
این است که هیچ نوع حرکت یا گفت و گویی در محیط داستان اتفاق نمی افتد و تنها
تصویری ساکن و صامت و راکد از محیط بیرونی یا حالت درونی ادم ها ، بیان می شود
.
توصیف به عنوان یکی از ابزار های پرداخت داستانی، به دو دسته تقسیم می شود :
توصیف عینی و توصیف اکسپرسیونیستی !
که در پست های بعد این دو را توضیح می دهم
.
منبع : اموزش داستان نویسی ، روح ا.. مهدی پور
عمرانی
-----------------------------------------------------------------------------------------------
یکی
از اشکالات رایج در داستان نویسی مخصوصا در نوجوانان اینه که اتفاقات یهویی می
افتند .
" در خیابان قدم می زد و زیر لب شعری را زمزمه می کرد ، سرش را بلند کرد
و در انتهای خیابان موجودی وحشتناک را دید . موجودی شبیه به گاو که ایستاده است .
با ترس از راهی که امده بود گریخت . در این میان احساس کرد قدرت خاصی داره و دستانش
را نگاه کرد ، از میان دستش اتش بیرون می امد . باورش نمی شد ، او قدرت اتش پرتاب
کردن به دست اورده بود . برگشت و با غرور موجود وحشتناک را با اتش کشت !"
یا
علیییییی ! یه دفه یه گاو ایستاده ی وحشتناک رو جلوش می بینه و بعد یه دفه یه قدرتی
می گیره و بعد یه دفه شجاع میشه و یه دفه موجود رو می کشه .
در اینجا نویسنده
می خواسته که قدرتی رو به شخصیتش اضافه کنه با خودش میگه " چجوری اضافه کنم؟ " بعد
میگه " یه هیولا بهش حمله کنه و خدا هم برای دفاع از بندش یه قدرت رو بهش بده " و
بعد خیلی سریع این رو می نویسه .
همین گزاره ی بالا رو میشه باش یه رمان 300
صفحه ای نوشت . به خدا می گم میشه !
از اتفاقات یهویی بپرهیزید . برخی اتفاقات
یهویی هستند ولی در ادمه موضوع بسط داده میشه :
"مری همراه با دوست شفیقش
الیزابت در خیابان قدم می زدند و مری از ماجراهایی که شب گذشته با دوست پسرش مایکل
داشت ، با او حرف می زد و الیزابت هم مشتاقانه به صحبت هایش گوش می داد . مری به
ستاره ها خیره شده بود و همچنان که قدم زنان ، لبخند روی صورتش بود گفت "قراره
مایکل بیاد خواستگاریم " و با لبخند که روی صورتش بود به الیزابت نگاه کرد . لبخند
از روی صورتش پاک شد و دید که الیزابت نیست ! چرخید و عقب تر را نگاه کرد. خدای من
! الیزابت روی زمین افتاده بود . با وحشت به سمتش دوید و کنارش نشست و فریاد زد "
چی شد ؟ الیزابت حالت خوبه ؟ " . با حالتی موحش اورا تکان می داد ، نمی دانست چه
شده ، چک هایی به صورتش زد و در حالی که با عجله دستش را در کیفش می کرد تا موبایلش
را بیرون اورد و به اورژانس زنگ بزند ، متوجه شد دستش خونی شده . با موجی از وحشت و
ترس ، موبایل از دستش رها شد و به خون نگاه کرد. صدای جیقش تمام همسایگان را بیدار
کرد و او بی هوش شد..."
این یک اتفاق یهویی بود ، که خواننده انرا حدس نمی
زد . به اعترافاتی که مایکل در اواخر داستان گفته توجه کنید:
" الیزابت یه
دختر شرور بود ، باید کشته می شد چون می خواست راز منو برملا کنه . روزی که من و
کریس نقشه ی گروگان گیری رو توی خونه ی پدری مری می ریختیم ، الیزابت گویا انجا بود
و ما نمی دانستیم . وقتی ما وارد خانه شدیم ،رفته بود دستشویی و از شانس بد هم ما
حرف های در مورد نقشه مان را کنار دستشویی توی راهرو ، به همدیگر گفتیم و او هم
شنیده بود . چند روز بعد ما رو تحدید کرد که باید ، دست از سر مری برداریم وگرنه
میره و همه چیز رو به مری میگه . درست نمی دانستیم که چه چیز هایی را شیده ولی می
دانستیم که به زودی همه چیز را به مری می گوید . برای چند روز خبری ازش نبود ،تا
اینکه اون شب پس از پارتی ، مری به من گفت که اخر شب می خواد با دوستش الیزابت توی
پارک قدم بزنه . من فرصت رو از دست ندادم و به کریس این جریان رو گفتم . او هم فورا
یه قاتل استخدام کرد که توی اون پارک و خیابون ، الیزابت رو بکشه . قاتل باید خیلی
سریع کار رو انجام می داد و گرنه الیزابت می تونست نقشه ی مارو برملا کنه . قاتل تک
تیر اندازه حرفه ای بود و تونست الیزابت رو با تیر بزنه ، از صدا خفه کن استفاده
کرده بود و گفت که مری برای لحظاتی نفهمید که دوستش روی زمین افتاده ...
"
همینطور که می بینید ، ماجرا بسط داده شده . البته این داستان اصن وجود
نداره که انتها داشته باشه ، مثال زدم همینجوری
ممنون
مطالب مشابه :
توصیف یک روز بارانی:
توصیف یک روز بارانی: به نام خدایی که باران را برای طراوت من وتو آفرید. خواب بودم.باصدایی آرام
توصیف عمومی .:کیانپارس:.
توصیف عمومی اصلی و ۲۰ خیابان معروف کیانپارس یک پارک به نام گلچهره دارد که در سال ۱۳۷۴
اموزش داستان نویسی - توصیف
توصیف : بیان یک تصویر ساکن و "مری همراه با دوست شفیقش الیزابت در خیابان قدم می زدند و مری
موضوع انشا [ توصیف یک خواب ]
پاراگراف آبی - موضوع انشا [ توصیف یک خواب ] - وبلاگ گروهی پاراگراف آبی معجزه داستان کوتاه نویسی
توصیف زیبای یک دیدار از زبان یک دختر نویسنده آشنای سالهای دور
توصیف زیبای یک دیدار از زبان یک دختر نویسنده آشنای من از پله های شمالی مترو به خیابان می
شهر خود را توصیف کنید. سریش اباد
از مرکز شهر شروع میکنم به توصیف این شهر ما چهار خیابان از دمپای شلوار یک شلوار
انشای سوم و دوم راهنمایی/کتاب قدیم/الیاس امیرحسنی
فکر کنید در خیابان گواهی نامه ای پیدا کرده اید و در توصیف یک صحنه یا منظره علاوه بر وصف
توصیف صبح سبزوار در رمان کلیدر شاهکار جاودانه استاد محمود دولت آبادی
یکی از توصیفات دقیق و زیبای دولت آبادی در کلیدر ، توصیف صبح سبزوار در یک سنگفرش خیس خیابان.
توصیف فصل پاییز
ادبیات زیبای من - توصیف فصل پاییز - بیننده ی عزیز به وبلاگ من خوش آمدی
به کار گیری حواس پنجگانه در انشا نویسی
مثلا برای انشای کلاسی ،یک روز بارانی یا برفی را توصیف کنید گدای کنار خیابان یک نمونه
برچسب :
توصیف یک خیابان