بيمارستان 504 ارتش


 

تهران – بيمارستان 504 ارتش

همانطور كه پزشك كشيك بيمارستان بانه سفارش كرده بود با اولين اتوبوس راهي تهران شدم. در راه با مرد و زن جواني آشنا شدم كه به ظاهر تهراني بودند و براي كاري به بانه آمده بودند و روي صندلي جلوي من نشسته بودند. از شانس من صندلي كنار من خالي بود و در كنار من كسي نبود به همين خاطر مي تونستم توي راه روي دوتا صندلي راحت بخوابم و تهران از خواب بيدار بشم اما هنوز چيزي از شروع راه نگذشته بود كه چشم در شديدي به سراغم اومد. چشم دردهاي اون زمان يعني قبل از معالجه و درمان يكباره به سراغم ميامد و اوج مي گرفت و بعد از چند ساعت آروم مي شد .  اون شب كزايي هم چند ساعتي در راه از درد به خودم پيچيدم طوري كه زن و مرد جوان متوجه بي تابي من شدند و خواستند برام كاري بكنند اما از اونها كاري جز دلسوزي بر نمي آمد. دقايقي كه اتوبوس براي شام در بين راه توقف كرد براي من چند ساعت گذشت. از اونجا كه در موقع درد هر نوري حتي نور يك شمع آزارم مي داد در زمان توقف در اتوبوس ماندم. زن و مرد جوان هم از اتوبوس پياده نشدند و خودشون و همينطور منو با كوكو سيب زميني كه با خودشون آورده بودند سير كردند. با وجود درد شديد در اون شب، هنوز مزه لقمه هاي كوكو و نان لواش نرم و سبزي خوردن لاي لقمه كه زن مهربان جوان برام مي گرفت در خاطرم هست. از غذاي آماده و خانگي پيدا بود كه در بانه در منزل كسي ساكن بودند و كس و و كاري در اون شهر داشتند. شايد هم در اين شهر ساكن بودند و براي ديدن فاميل و خانواده به تهران مي رفتند. بهر حال با هر رنج و مشقت به تهران رسيدم و مستقيم به خانه برادرم در پايگاه نيروي هوايي در حوالي ميدان امام حسين رفتم. قبلا تلفني به برادرم گفته بودم كه به بهانه اي مادرم رو به خانه خودش ببره تا مادر اول منو زنده در مقابلش ببينه و بعد، از مجروح شدنم با خبر بشه چون در اون زمان رسم بود كه خبر شهادت رزمنده هارو يكدفعه به خانواده نمي داند و با مجروحيت و از دست دادن دست و پا شروع مي كردند تا خانواده بيچاره به شهادت عزيزشون راضي مي شدند. چند ساعتي از نيمه شب گذشته بود كه  به منزل برادرم رسيدم. صداي شادي مادرم رو به خاطر آمدن من  قبل از اينكه چشمش به من بيافته از لاي در ميشنيدم اما همين كه منو با چشم بسته و بانداژ شده ديد با نگراني پرسيد : (چي شده؟) گفتم: (چيزي نيست خدا رحم كرد. توي يكي از عملياتها يكي از بچه ها كه جلوي من در حركت بود شاخه درختي رو با دستش كشيد و بعد رها كرد و به چشم من خورد. يكمي ضرب ديده اما  جاي نگراني نيست) خلاصه كلي دروغ سر هم بندي كردم تا از نگرانيش كم كنم. بعد از چند دقيقه هم به بهانه خستگي راه و خواب به اتاق ديگري رفتم و از درد به خودم مي پيچيدم و آروم طوري كه مادر متوجه نشه زير لب ناله مي كردم. صبح روز بعد با برادرم به بيمارستان 504 ارتش رفتيم و دكتر متخصص چشم به محض ديدن چشم من دستور داد تختي در يكي از اتاقها آماده كنند و بلافاصله منو بستري كردند و از همون دقايق اول تزريق آنتي بيوتيك براي خشك كردن چرك و عفونت داخل چشم من شروع شد. مادرم كه از بستري شدن من نگران شده بود روز دوم براي عيادت من به بيمارستان اومد و بعد از ديدن چشم من متوجه مجروحيت من شد. بعد ها شنيدم كه از دكتر متخصص چشم خواسته بود اگر امكانش هست چشم خودش رو به جاي چشم من پيوند بزنند تا بينايي من برگرده . پزشك معالج هم قسم خورده بود كه نه امكانش هست و نه نيازي به اين كاروجود داره چون چشم من بعد مدتي درمان به حالت اول خودش بر مي گرده. بعد از چند روز كه وضعيت چشمم بهتر شد گوش درد ناشي از شليك فتحي به سراغم اومد و آزمايشهاي اوديومتري نشون داد كه شنوايي من نه تنها كم نشده بلكه بيشتر هم شده چون بر اثر صداي مهيب شليك تير در زير گوشم پرده گوش راستم ورم كرده بود و به شدت به صدا حساس شده بود. يادم مياد چند وقت بعد يروز با راننده ميني بوسي به خاطر پرت كردن پول خردهايي كه از مسافران مي گرفت به داخل سبد پول خرد دعوا كردم و اون بنده خدا كه از وضعيت جسمي و حساسيت گوش من خبر نداشت از اين برخورد من هم متعجب بود و هم ناراحت. در طول درمان در بيمارستان نماينده بنياد شهيد و ژاندارمري براي تشكيل پرونده مجروحيت من مرتب به بيمارستان ميامدند و از من در خصوص روز حادثه و نحوه جراحت سوالاتي مي كردند.

بعد از اينكه عفونت چشم چپم كاملا برطرف شد بدون توجه به ناراحتي گوش راستم از بيمارستان 504 ارتش مرخص شدم و با پرونده سازي انجام شده براي كميسيون پزشكي دعوت شدم و همانطور كه محمود حدس زده بود از ادامه خدمت سربازي معاف شدم. البته اگر معاف هم نمي شدم به دليل حساسيت زيادي كه به نور و صدا داشتم قادر به برگشتن به جبهه جنگ نبودم و ديگه هرگز نتونستم داوطلبانه هم به جبهه اعزام بشم در جنگ شركت كنم.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}


مطالب مشابه :


سفر به بانه با اتوبوس از اراک

سفر123 - سفر به بانه با اتوبوس از اراک - خاطرات و نکات مفید سفر از ایران گردی تا جهان گردی




اشنایی با استان کردستان - Kordestan - Kordistan

از شهرهای مختلفی برای این استان اتوبوس وجود از غرب از عراق از مسیر سلیمانیه - بانه و




شما باهوش ترید یا بچه ها؟؟؟؟

خانه ریاضیات شهرستان بانه. dont ever give up. شما باهوش ترید یا بچه «اتوبوس شکل زیر به کدام طرف




سفر به بانه قسمت اول

سفر به بانه قسمت اول . به نام خدا ساعت 5:20 دقیقه صبح روز سه شنبه 14 خرداد به قصد مسافرتی سه روزه




بيمارستان 504 ارتش

همانطور كه پزشك كشيك بيمارستان بانه سفارش كرده بود با اولين اتوبوس راهي تهران شدم.




سفرنامه سلیمانیه

شخصی به کردستان عراق را دارید ابتدا بهتر است به سنندج بروید و با اتوبوس به بانه سفر




روستای دو سنه/ کوه زاغه/ بانه/ غار کرفتو/ سقز/ دیواندره/ کردستان

خلاصه که تراکتور سواری در فراز ونشیب کوچه باغهای روستا دو سنه بانه که اتوبوس را




برچسب :