قسمت سوم آدم دزدى به بهانه عشق
ماکان عینک آفتابیش و بالای سرش گذاشت و با لبخند گفت :
- سلام
با لکنت گفتم :
- تو ... تو ای ... اینجا چیکار میکنی ؟!!!
- اومدم ببینمت . باید ازت اجازه میگرفتم ؟ !!!
بعد با پوزخند بهم خیره شد .از زور عصبانیت داشت بازم اشکم در میومد
- گفتم : ولی منم دلم نمیخواد تو رو ببینم ، واسه اینم نباید ازت اجازه بگیرم
بعد بدون اینکه بهش اهمیتی بدم از کنار ماشین رد شدم و راه خودم و ادامه دادم
دیدم با ماشین اومد کنارم و بوق زد. نگاش نکردم . صدای عصبانیش و شنیدم
- تا اون روی سگم بالا نیمده بیا و سوار شو
وایستادم ، برگشتم طرفش و نگاش کردم و گفتم :
- تو مگه غیر روی سگ ، روی دیگه هم داری
قیافش دیدنی شده بود . احساس میکردم الان از سرش دود بیرون میاد
در ماشین باز کرد که پیاده بشه. وحشت کردم . یه آن به خودم اومدم که دیدم کیفم و بغل کردم و دارم با تمام توانم میدوم به سمت سر خیابون ، از این روانی هر کاری بر میومد
یکدفعه دیدم با ماشین پیچید جلوم .شکه شدم. خیلی ترسیدم . چون سرعتم زیاد بود نتونستم خودم و کنترل کنم و رفتم تو در ماشین . پهلوم درد گرفت . تا بیام خودم و جمع و جور کنم ، یکدفعه مچ دستمو گرفت .در ماشین وباز کرد منو پرت کرد تو ماشین و فوری سوار شد. اومدم در وباز کنم که قفل کودکم زد . داشتم سکته میزدم .محل من نداد با تمام سرعت شروع کرد به حرکت
روانی چته ، یه بار بهت هیچی نگفتم پرو شدی ؟ فکر کردی هر کاری دلت خواست میتونی باهام بکنی . زود ماشین و نگه دار وگرنه به بابا میگم....
- خفه شو الین تا خفت نکردم
دهنم از تعجب باز موند!!
- بی ادب ، با چه جراتی با من اینجوری حرف میزنی؟ تو یه...
پیچید تو یه کوچه خلوت نگه داشت . جایی که نگه داشته بود حالت کوچه باغ داشت . پرنده پر نمیزد .با عصبانیت برگشت طرفم . انقدر چشماش ترسناک شده بود که این دفعه خفه شدم واقعا،خدایا چرا من شانس ندارم و گیر این دیونه افتادم !!!
با دادی که زد به خودم اومد
- پس من همیشه سگم آره؟
هیچی نگفتم .بغض کرده بودم ، یه نفس عمیق کشید که نزارم اشکام بیاد پایین ، نمیخواستم جلو این دیونه ضعیف نشون بدم یا حس کنه ازش ترسیدم چون به نظرم بدتر می شد ، دستام یخ کرده بود ، احساس میکردم پاهامم تو کفش یخ زده
دوباره داد زد و گفت :
مطالب مشابه :
چشم هاى وحشى 8
رمان خانه - چشم هاى وحشى 8 - هم بخاطر صبحانه هم به خاطر این که عاشق کاخ نیاوران بودم .
رمان آریانا
رمان عاشقانه شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک از اینجا تا نیاوران مگر چقدر راه
چشم های وحشی 1
رمان خانه لباسام رو عوض کردم و دوباره از خونه زدم بیرون و پیاده رفتم سمت کاخ نیاوران .
قسمت سوم آدم دزدى به بهانه عشق
رمان خانه - قسمت سوم آدم دزدى به بهانه عشق - خونه عمه محمد نیاوران بود .
رمان آریانا
ღ^ پاتوق رمان ^ღ شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام وقتی به نیاوران رسیدیم هوای سرد
رمان آدم دزدی به بهانه ی عشق(3)
رمــــان ♥ خونه عمه محمد نیاوران بود . رمان قایم موشک های خانه مجردی
برچسب :
رمان خانه نیاوران