سفر 10 روزه به استان بوشهر و جنوب استان فارس- 21 تا 30 آبان 1392 (بخش هفتم)

بخش هفتم- پایان سفر

سه شنبه 28/08/92

شیف- نگین- گناوه- امام حسن- دیلم

صبح که بیدار شدیم و مشغول جمع کردن وسیله ها شدیم، همچنان باران می بارید.

02601672905788676810.jpg

(تصویر 129)    باران سیل آسای بوشهر

ساعت 7:00 از مهمانسرا حرکت کردیم و رفتیم سمت آش فروشی هایی که دیشب دیده بودیم، صبحانه بگیریم. خیابان لیان 2تا آش فروشی نزدیک هم بودند. تعجب کردیم که اول صبح چقد صف است. نگو که صبح آش خوردن جنوبی ها شبیه حلیم خوردن ما است. چون دیلم هم صبح، آش فروشی به همین شکل شلوغ بود.

از آش لیان، دو ظرف آش بوشهری گرفتیم. آش شبیه حلیم لعابدار بود، اما تیره تر و بسیار تند و خوشمزه. بارون شدیدی می بارید. سطح خیابان ها رو آب گرفته بود و خیلی جاها جوی آب مشخص نبود که یه جا چرخ جلوی یه ماشینی کنار خیابون افتاده بود داخل جوی آب. بچه ها داشتند می رفتند مدرسه. برخی چتر داشتند اما تعجب می کردم که یه سری چجوری توی این شرشر بارون بدون چتر دارن میرن! هر کی از کوچه در می اومد یا از ماشین پیاده می شد، کلی راه در طول خیابون می رفت تا جایی رو پیدا کنه که بتونه از جوی آب که کلی آب ازش بیرون زده بود رد بشه.

گشتی توی شهر زدیم. رفتیم لب ساحل. چند دقیقه ای ایستادیم. کاکایی های زیادی در آب یا در پرواز بودند. کلاغ هندی های زیادی هم در ساحل بودند. 2 تکه گردن مرغ روی زمین بود که چندتا از کلاغ ها ازشان تغذیه می کردند و هی یکی قلدری می کرد و بقیه را پس می زد. برای کاکایی ها نان ریختم در آب که نیامدند سراغش! عکس انداختیم و در طول ساحل (خیابان خلیج فارس) ادامه ی مسیر دادیم تا از همان سمت فرودگاه و میدان مطهری از شهر خارج شویم.

در ادامه به جاهایی رسیدیم که دیگر روی نقشه نبودند! از جلوی دانشگاه خلیج فارس رد شدیم و با حدس و گمان و جهتی که جی پی اس نشان می داد، خودمان را به میدان مطهری رسانده و ساعت 10:00 از شهر خارج شدیم. بارون تقریبا بند آمده بود و نیم ساعت یکبار مقداری نم می زد.

مقصد بعدی شیف بود که علی از روز اول گفته بود میخواهد ببیند. قبلا در نقشه ی گوگل چک کرده بودیم که شیف از طریق جاده ای به خشکی وصل است و با اتومبیل دسترسی دارد. در جاده ی بوشهر برازجان، کمی بعد از بوشهر، به خروجی شیف که دیشب تابلوی آن را دیده بودیم رفتیم.

در طول جاده با توجه به خشکی هایی که در بعضی نقاط دیدیم و فلامینگو و اگرت هایی که در آب ایستاده بودند، نتیجه گرفتیم که در این قسمت عمق دریا بسیار اندک و حتی در مواقع جزر، خشک است که با خاکریزی و بالا آوردن ارتفاع، جاده ساخته اند. فقط یکبار از روی پل قوسی بلندی که به طور مشخص از جاده ارتفاع زیادی می گرفت عبور کردیم که احتمالا برای حفظ جریان آب دریا به قسمت های شرقی جاده ساخته شده و برای رفت و آمد احتمالی قایق ارتفاع زیادی برای آن در نظر گرفته اند.

در طول مسیر از کنار (شرق) محوطه ی بندر بوشهر که سمت دیگر آن را داخل شهر دیده بودیم، عبور کردیم. پرنده های نسبتا زیادی هم به صورت پراکنده دیده می شدند.

99222113808501240562.jpg

(تصویر 130)   مسیر دسترسی به شیف و نگین

ساعت 10:30 به شیف رسیدیم که روستای کوچکی بود. البته در همان مساحت کوچک 2 مسجد سنی و یک مسجد شیعه دیدیم. در همان ورودی روستا مردم در حال رفت و آمد و تکاپو بودند. نکته ای که خیلی جالب بود، لباس خانم ها با چادر رنگی بود که بسیار رنگارنگ بود و چنین پوششی را در طول سفرمان جای دیگری ندیدیم.

91850772561133192052.jpg

(تصویر 132)  لباس شاد و رنگارنگ خانم ها در شیف

38309777320146265690.jpg

(تصویر 133)  حفاظت از نهال های کنار خیابان از بزها

دوری زدیم و برگشتیم که از شیف خارج شویم. آقای نسبتا سن داری گفت شهر می روید من را هم ببرید. ما گفتیم جا نداریم. باور نکرد. گفتیم عقب پر وسیله است. باز هم کلی اصرار کرد تا آخر قبول کرد. پیش خودمون گفتیم کاشکی می شد بنده خدا را تا یه جایی ببریم.

از همان مسیر قبلی بازگشتیم و در میانه ی راه تا جاده ی اصلی، به جاده ی جزیره ی نگین وارد شدیم. اول جاده یک دروازه ی فلزی داشت که باز بود. جزیره ی نگین جزیره ی بسیار کوچک خاکی بود که پوشش گیاهی در آن دیده نمی شد. البته کلی کامیون و گریدر مشغول مسطح کردن جزیره برای احداث چیزی بودند. لذا نمی توان نتیجه گیری کرد. در اینجا فاصله با کشتی ها و تاسیسات بندری خیلی کم بود. دیدن سازه ها و کشتی های غول پیکر بسیار جالب بود.

42760245775333035155.jpg

(تصویر 134)  جزیره ی نگین

29005413446954215361.jpg

62577526790340070095.jpg

(تصویر 135)  تاسیسات بندری بوشهر

ساعت 11:00 به جاده ی اصلی بازگشتیم. از سمت برازجان رفتیم که دوباره خرما بخریم اما پیداش نکردیم. از همان کمربندی برازجان، به سمت گناوه حرکت کردیم. ساعت 12:00 بود.

دوباره مسیر از بین دریای نخلستان می گذشت. باران مجدا شدید شد. اول آبپخش کمی بعد از اینکه جاده دو طرفه شد، آلاچیق هایی کنار خیابان خرما می فروختند. قیمت اندکی بالاتر از ایستگاه خرمای قبلی بود. کیفیت را هم که من سررشته نداشتم. اما خرما زاهدی ایستگاه اول به طور بارزی بهتر از اینجا بود. جالب این بود که گفتند خرما زاهدی که عسلی ندارد. مگر اینکه خودتان شهد خرما بهش بزنید. خرمای درشت و تیره ای بود که پوست خالخال مانندی داشت که بسیار جالب بود. گفت اسمش کبکاب قرمز است.

ساعت 13:10 به گناوه رسیدیم. همچنان باران با شدت می بارید. خیابان ها را آب گرفته بود. پیش خودمان گفتیم پس این رئیس ستاد مدیریت بحران گناوه دیشب توی شبکه ی استانی چی می گفت که ما آمادگی مقابله داریم و فلان و بیسار. پس چرا ما داریم تو خیابون شنا می کنیم؟؟

49009469340080448483.jpg

40353399525023981953.jpg

96698747119510506466.jpg

(تصویر 136)   آب گرفتگی معابر- گناوه

تعداد اندکی مغازه باز بود که من تعدادی شکلات گرفتم. البته ویفر، چون شکلات تقریبا نبود. فروشنده گفت به خاطر بارندگی احتمال نمی رود که امروز مغازه ها باز کنند.

به پارک ساحلی رفتیم و نهار که همان غذایی که دیشب گرفته بودیم را داخل ماشین گرم کردیم و خوردیم. چون زیر تمام آلاچیق ها خیس بود و از سقف آن ها هم آب می چکید. موقع خروج 2000 تومان ورودی دادیم.

از آنجایی که همه جا بسته بود، به سمت دیلم راه افتادیم. ساعت 15:00 بود. از قبل سفر کلی نقشه کشیده بودم برای بازارهای گناوه و دیلم. اینجا که بسته بود. هنوز کور سوی امیدی توی دیلم بود.

به بندر امام حسن رسیدیم. از همکارم که اهوازیه شنیده بودم آنجا ته لنجی می آورند. البته الان که باران می آمد و همه جا بسته بود. اما به هر حال وارد شدیم. از کنار باند فرودگاه بهرگان عبور کردیم. از یک خانم پرسیدیم اینجا بازار و ته لنجی هست. با تعجب جواب داد نه!

63843919326814781484.jpg

01350222171331226028.jpg

(تصویر 137) بارندگی و آبهای جاری شدن آب در اطراف جاده گناوه-دیلم

حدود ساعت 16:00 به دیلم رسیدیم. دیلم هم خیابان ها آبگرفته بودند. تا نزدیک کف ماشین توی آب بودیم (البته نه همه ی خیابان ها). از سه مهمانسرایی که 2تا شان داخل بروشور راهنمای استان بودند دیدن کردیم که همگی داخل همان خیابان اصلی ورودی شهر (خیابان پاسدارن) بودند.

مهمانسرای 22 بهمن ورودی مرتب تر و بهتری داشت. سه ضلع حیاط بزرگ آن اتاق ها، سرویس بهداشتی و آشپزخانه قرار داشتند. اتاقی که نشان داد 2 تخت فلزی داشت. موکت شده بود و یک روفرشی زرد یا نارنجی وسط پهن بود که از کناره ها به زیر دو تخت می رسید. تمیز بود اما بوی رنگ شدیدی می داد. به نظر تازه رنگ شده بود.

رفتیم دومی که مهمانسرای هاشمی بود. چند قدم با اولی فاصله داشت. ورودی اش از داخل کوچه بود. ورودی جالبی نداشت. درِ اول داخل کوچه بود اما عملا در نداشت و به نظر می رسید یک فضای عریض بریده شده از دیوار کوچه است. برای ماشین سایبان داشت که برای تخلیه ی وسایل در بارانی که می بارید خوب بود. اما حیاط کوچک و به هم ریخته بود. مشغول بنایی بودند. دو ضلع بلندتر حیاط، یعنی موازی کوچه، اتاق ها قرار داشتند. اتاق آخر سمت راست را به ما نشان داد. سه تخت داشت که وسطی در انتهای اتاق عمود به دوتای دیگر بود. روفرشی قرمز رنگ خوشگلی انداخته بودند. کلا جلوه ی بیشتری نسبت به اتاق مهمانسرای قبلی داشت اما تاریک تر و دلگیرتر بود.

سومی مهمانسرای هاشمی بود که این یکی را تنها دیدم. این هم دور حیاط اتاق داشت و حیاط و دیوارها تازه رنگ آمیزی شده و قشنگ بودند. در اتاق ها چوبی قدیمی اما تمیز بود. ولی داخل اتاق، تختهای فلزی بلند و بسیار قدیمی داشت. سه تا تخت را به هم چسبانده بودند و نفر وسطی باید از روی تخت کناری رد می شد! گفت اتاق هایی که تخت ها جدا باشند هم داریم.

به این نتیجه رسیدیم که همان 22بهمن بهتر از بقیه است. اتاق گرفتیم و در آن را باز گذاشتیم تا بوی رنگ برود. بعد به ساحل رفتیم و تا حدود ساعت 7 آنجا بودیم. بارون ریزی می بارید که خیلی خیس نمی کرد. به نظر ساحل قشنگی داشت، اما شب بود و خیلی دید نداشتیم. شن های ساحل و خود محوطه خیلی خوب و تمیز بود. اما جای تعجب است که چقدر موش دیدیم. همه هم در رفت و آمد و تکاپو بودند. فردا که توی روشنی هوا آمدیم، تعداد خیلی بیشتری دیدیم.

کل محوطه ی پارک ساحلی، به نسبت محیط اطراف خود، پیشروی بیشتری در دریا داشت. یعنی محلی که پارک کردیم سمت راستمان کلی فضای شنی وجود داشت. یک اتومبیل را دیدیم که رفته بود روی شن ها توقف کرده بود، تعجب کردیم که چطور همچین ریسکی کرده! اما وقتی خودمان شروع به پیاده روی کردیم دیدیم شن بسیار متراکمی دارد طوری که پا فرود نمی رود و یا اینکه شن وارد صندل نمی شود. یادم افتاد که قشم و بندرعباس هم همین طور بودند. ظاهرا فقط ساحل خزر است که راه رفتن روی شن ها خیلی سخت است. یک اسکله مانند بتنی، به طول حدود 50 متر به داخل دریا ساخته بودند که تا لب آن رفتیم. لبش رو به دریا تا پایین پله داشت.

به مهمان سرا برگشتیم. سالاد شیرازی درست کردیم و علی باقی غذایی که از ظهر مانده بود را گرم کرد و خورد. تا آخر شب نم نم باران می بارید. جالب این بود که تا زمانی که بیدار بودیم (ساعت 10) تعداد مسافرها بیشتر شد. صبح که بلند شدیم دیدیم تقریبا تمام اتاق ها پر شده اند. برای یک روز وسط هفته جالب بود. اکثر مسافرها هم خانواده بودند که با ماشینشان سفر می کردند.

 

چهارشنبه 29/08/92

سیاه مکان بزرگ- گچساران- بابامیدان- یاسوج- پاتاوه- سمیرم- شهرضا- اصفهان

برنامه های چهارشنبه و پنج شنبه را ادغام کردیم، طوری که چهارشنبه شب اصفهان باشیم. البته از اول، زمان درخواست مهمانسرا، برنامه همین بود. اما قبل از سفر یک شب اقامت در گناوه در نظر گرفتیم، لذا قرار بود که پنج شنبه شب اصفهان باشیم، اما به دلیل بارندگی به همان برنامه ی اول برگشتیم. البته گزینه ی دیگر این بود که تا هندیجان و زهره بریم. هر قدر سبک سنگین کردیم، دیدیم حدود 150-160 کیلومتر به راهمون اضافه میشه و توی این بارون هم احتمالا نمیشه جایی رو دید، لذا دیگه مسیرمون رو همون گچساران قرار دادیم.

صبح ساعت 6:30 از مهمانسرا خارج شدیم. برای علی آش و برای من حلیم گرفتیم و رفتیم کنار ساحل داخل ماشین صبحانه خوردیم. باد تند و سردی می وزید. بارون دوباره نم نم شروع کرد. آب دریا خیلی عقب بود. آبی که از دور دیده می شد خیلی گلی بود. دیشب هم توی تاریکی به نظر رسید که گلیه.

53132105287435061419.jpg

(تصویر 138)   ساحل دیلم

 علی رفت تا گشتی در حاشیه ی حراهای کاشته شده بزنه. من تو ماشین موندم و موش ها رو نگاه می کردم، چون باد چنان شدید بود که می تونست آدم رو ببره به شهر اُوز!

38484901816317987015.jpg

(تصویر 139)  زندگی مسالمت آمیز با موش های ساحل دیلم

این بار ماشین های بیشتری اومدند و به روی شن ها رفتند. بعضی هاشون تا نزدیکی آب رفتند که از ساحل نسبتا فاصله داشت. یاد عکسی افتادم که توی بروشور میراث فرهنگی برای معرفی دیلم بود. تو این عکس هم کلی ماشین تا لب آب رفته اند.

یه ماشین رفت روی شن ها و به سمت چپ رفت و پشت آلاچیق ها دیگه ندیدیمش. چند دقیقه بعد برگشت و کنار یه آبراهه ایستاد. صندوقش رو باز کرد و کلی خرچنگ توی دو تا دستش گرفت و برد توی آب شست. کلا 3 سری خرچنگ توی دو دستش آورد و شست. نمی دونم اون پشت چه خبر بود که این همه خرچنگ بود!

 یه ماشین با پلاک 41 (یکی از سرگرمی های اصلی مون توی سفر شناسایی پلاک ها بود!!) اومد کنارمون ایستاد. نیم ساعتی بود که این خانواده هم تو ماشینشون نشسته بودند که علی اومد کنار ماشین. ایستاده بود و چای می خورد. دیدیم آقاهه پیاده شد و صدا کرد: «مهندس!» علی دور و برش رو نگاه کرد! دوباره گفت: «سلام مهندس!» علی برگشت دیدیم که با اونه! گفت «خوبید؟ دیشب اتاق گرفتید؟» دیدیم که همون آقایی بود که توی مهمانسرای صابری ازمون پرسید جای دیگه رفتید؟ کدوم بهتره؟ علی گفت «آره 22 بهمن رفتیم. شما چیکار کردید؟» گفت «ما خونه گرفتیم. شماره تون رو نداشتیم زنگ بزنیم. یه خونه گرفتیم 3 تا اتاق داشت. یکیش برای ما کافی بود.» علی گفت «شبی چقدر بود؟ گفت این که آشنای ما بود!»

ساعت دیگه 9 شده بود. رفتیم گشتی توی شهر زدیم و دیدیم بازم هیچ مغازه ای باز نیست. گفتیم شاید اینبار به دلیل باد باشه! فقط نمی دونم کی می خواستند کاسبی کنند! 2-3 روز به خاطر بارندگی تعطیل بود. هفته ی قبل هم 2-3 روز به خاطر عاشورا تاسوعا! صبح که از مهمانسرا بیرون اومدیم، از یه میوه فروشی پرسیدیم بازار ساعت چند باز می شه. گفت معمولا 8-8:30 باز می کنند. ما که دیدیم ساعت 9 شده و مغازه ای باز نکرده، دیگه منتظر نموندیم و تصمیم گرفتیم که برگردیم.

کلا نمی دونم جنوبی ها چه ساعتی از خونه بیرون میان. دیلم و گناوه رو گفتیم بارون و باده بیرون نیومدن، اما توی شهرای دیگه هم توی هر ساعتی از روز، خواستیم آدرس بپرسیم، خیلی کم پیش اومد که بتونیم کسی رو پیدا کنیم. مخصوصا توی شهرای کوچک. خور موج و برازجان که شلوغ بودند.

به هوای آبشار عامری، مسیرمون رو از سردشت در نظر گرفته بودیم. اما چون آبشارها و چشمه هایی که توی سفر داشتیم، تو این فصل خشک بودن، دیگه سمت عامری نرفتیم. از گناوه که میامدیم، همون میدون ورودی دیلم، تابلوی گچساران رو دیده بودیم. وارد همون جاده شدیم. به فاصله ی 5 یا 10 دقیقه از دیلم، به سیاه مکان رسیدیم. زمان نگرفتم ولی خیلی نزدیک بود. از یه بنده خدایی سوال کردیم اینجا آثار تاریخی چی هست؟ کلی تعجب کرد و گفت «چیز خاصی که نیست. یه جایی هست نمی دونم امامزاده س، شاهزاده س، چیه. یه حالت زیارتگاه داره.» فکر کنم گفت یه بنای تاریخی هم داشته که تقریبا چیزی ازش نمونده (آخر سفر بود و خیلی مغزم کار نمی کرد که اینها رو آمار برداری کنم). خلاصه رفتیم امامزاده رو که انتهای یه کوچه بود دیدیم.

42544262905443249597.jpg

77011199321761534424.jpg

(تصویر 140) امامزاده ای در سیاه مکان

جاده، پر پیچ و خم و پر از کوهها و تپه های رنگارنگ و زیبا و کلی «دودکش جن» بود. نم بارون هم بود و هوای ابری منظره ها رو زیباتر کرده بود.

04054087124158461568.jpg

73979177639387237092.jpg

(تصویر 141) مناظر زیبای دیلم تا گچساران

94213431458415492839.jpg

(تصویر 142)  دوکش جن در مسیر دیلم به گچساران

پدیده های قارچی شکل یا دودکش جن به این صورت شکل گرفته اند که یک لایه سخت مثل ماسه سنگ روی یک لایه نرم مثل رس به صورت لایه های افقی یا حداقل با زاویه ی اندک روی هم قرار گرفتن. بعد در اثر عوامل فرسایش لایه ی زیری که نرم تر بوده بیشتر فرسایش پیدا کرده. مشهور ترین نمونه از این پدیده ها دودکش جن ماه نشان زنجانه.

کنار جاده و خارج آسفالت به خاطر بارندگی ها گل شده بود. یکجا یک تریلی دیدیم که از جاده منحرف شده بود یا خودش زده بود کنار، اما توی گل گیرکرده بود و 2-3 تا تریلی دیگر که یکیشان جرثقیل بود وایستاده بودند که درش بیاورند.

30858744574874497633.jpg

(تصویر 143)  جاده ی نفتی دیلم -گچساران

بر اساس تابلوهایی که توی مسیر زده بودند و تعداد زیاد لوله های نفتی که کنار جاده دیدیم، احتمالا جاده رو وزارت نفت ساخته بود. مخصوصا جایی که مسیر با جاده ای که از سردشت می اومد یکی شد، توی همون 3راهی، یه ایست بازرسی بود و تابلویی بود که نوشته بود «جاده ی اختصاصی وزارت نفت. ورود وسایل نقلیه ی غیر شرکتی ممنوع. در صورت بروز حادثه، مسئولیت به عهده ی راننده خواهد بود»!!

ساعت 10:45 به گچساران رسیدیم. ورودی شهر، اطراف جاده پر از عقاب دشتی و کلاغ بود. فقط نخاله ی ساختمونی دیده می شد و زباله ای به چشم نمی خورد. دلیل تجمع این کلاغ و عقاب ها رو متوجه نشدیم.

از کمی قبل از گچساران، تا خود شهر که مشغول بنزین زدن بودیم، کلی تلاش کردم با میراث فرهنگی حرف بزنم که ببینم فروشگاه صنایع دستی دارن. آخر سر با خانمی حرف زدم که گفت فروشگاه دائمی ندارند و بیشتر در مقاطعی مثل عید نمایشگاه دارند. صنایع دستی هم بیشتر شامل فرش میشه. گفت حالا شما نیم ساعت دیگه زنگ بزنید تا رئیسم بیاد ازش سوال کنم. ولی ما از شهر خارج شدیم.

از گچساران به سمت یاسوج، جنگل های بلوط کم کم شروع شدند. اول سبز رنگ و بهاری بودند اما از بابامیدان به بعد که طبق اطلس راه ها از عرض رشته کوه ها عبور می کنیم، تقریبا دیگه زرد و پاییزی شدند. تقریبا کل طول مسیر بسیار زیبا بود.

02499621867750589335.jpg

01894815818555704388.jpg

25377978422707765709.jpg

13224425352644732682.jpg

(تصویر 144)  جنگل های بلوط زاگرس و مناظر زیبای گچساران تا یاسوج

57752212855949518977.jpg

(تصویر 145)  معماری خانه های روستایی هماهنگ با طبیعت منطقه

 ساعت 13:00 به یاسوج رسیدیم. اول شهر یه سرعت شکن بود که علی متوجه نشد و با چنان شتابی ترمز کرد که ترمز سوت کشید! خیلی خوب میشه اگه فرهنگستان یه کلمه ای برای این «دست انداز» اسبق بسازه. هر جا یه چیز نوشته: سرعتکاه، سرعتگیر، کاهنده ی سرعت، داخل یاسوج نوشته بود سرعت شکن.

توی اینترنت خوندم که یه فروشگاه دائمی صنایع دستی داخل مرکز تجاری یاسوج افتتاح شده اما آدرسش رو پیدا نکردم. با میراث فرهنگی یاسوج حرف زدم و پرسیدم فروشگاه صنایع دستی کجاست. گفت «بروید گلستان سا»؟؟!! چند بار مجدد پرسیدم، اما بالاخره متوجه نشدم دقیقا چی میگه. از یه خانمی پرسیدم گلستان سا کجاست؟ گفت «چی؟؟؟» دوباره زنگ زدم و به آقاهه گفتم این اسمی که میگید رو من متوجه نمی شم! دقیقا کجاست؟ گفت برید سمت هتل ارم، اونجاست. رفتیم کنار هتل ارم یه بازار روز مانند بود که خیلی داغون بود اما نوشته بود «عرضه ی شیک ترین لباس ها و کفش های ایرانی و خارجی». کلی گیج شده بودیم که یعنی اینه؟؟ از یه خانم سوال کردم گفت این خیابان رو مستقیم برید، بازارچه ی یاسوج. آنجا صنایع دستی دارد. رفتیم و پرسون پرسون بازارچه رو پیدا کردیم. اما بسته بود. به شماره ای که روی درش بود زنگ زدم گفت ساعت 5/3-4 باز می شود. لذا مجبور شدیم کمی وقت گذرانی کنیم تا باز شود.

آدرس رستوران خوب پرسیدیم، داخل همان خیابان رستوران کوثر را معرفی کردند که رفتیم دیدیم بسته است. از یک تاکسی پرسیدیم گفت رستوران گُل. طبق آدرس رفتیم. رستوران گل مریم طبقه ی زیرهمکف بود و به خیابان پنجره نداشت. بوفه ی سالاد داشت که چندان متنوع نبود. تقریبا مشتری های زیادی داشت که نشان می داد احتمالا معروف است. ما هم نشستیم به غذا خوردن. قلیه ماهی و مرغ خواستیم که نداشت. لذا باز هم کوبیده و جوجه خوردیم. غذایش نسبتا خوب بود. بعد از غذا به سمت آبشار یاسوج رفتیم. جاده ی اختصاصی آبشار پر از ویلا و باغ اجاره ای یا اسکان موقت مسافران بود که البته احتمالا عید و تابستان خیلی شلوغ می شوند.

تمام جاده و قسمت انتهایی که پیاده روی کردیم تا به آبشار برسیم، فضاسازی شده و پر از درخت که اغلب بلوط بودند، بود که منظره ی پاییزی زیبایی داشت. فقط حیف که هی رفتیم و هی رفتیم اما به آبشار که رسیدیم، دیدیم آبشار پشت پیچ یه تنگه است و جز لوله های انتقال آب چیزی دیده نمی شود!

04776464661392710320.jpg

(تصویر146)  آبشار یاسوج پشت یک شکاف باریک

ساعت حدود 4 بود که از آبشار برگشتیم و مستقیم رفتیم بازارچه یاسوج. بازارچه ورودی بسیار کوچکی داشت، در حد یک در با عرض حدود 1-5/1 متر که بار اول که آمدیم و بسته بود من رد شدم و ندیدم. سوال کردم تا پیدایش کردم. از در که وارد می شویم یک راهروی طولانی است که به فضای پشت مغازه ها می رسد و پاساژ 3 طبقه آنجا قرار دارد. طبقه ی اول بیشتر طلافروشی است. طبقه های بالاتر مغازه هایی شامل وسایل موسیقی، تابلو، عروسک سنتی، چرم و گلیم هستند. البته به طور کلی خیلی خلوت است و مغازه ها هم اجناس زیادی ندارند. در یک مغازه کیف سنتی دیدم. اما بسته بود. زنگ زدم گفت در راه است و دارد میاید. زنگ زدم به علی که بیرون منتظر بود گفتم چند دقیقه طول می کشد. رفتم به تماشای عروسکهای محلی که همانطور که دو هفته پیش از خانم احسانی شنیده بودم، خود عروسک صنعتی و شبیه باربی بود اما لباس محلی فکر کنم قشقایی به تن داشت. عروسک ها زن و مرد و در لباس های متنوع بودند.

یک کیف گلیمی انتخاب کردم که ضخیم و آستر دار بود. آقای فروشنده توضیح داد که این بافت ها ویژه ی مناطق سردسیر هستند. کوله پشتی هایی را نشان داد که نازک تر بودند و من از اینها بیشتر دیده بودم، که از جنس «موج» بودند. اینها بافته ی دزفول و در واقع ویژه ی مناطق گرمسیر بودند. بعد از خرید کیف و جامدادی، به سمت اصفهان حرکت کردیم. طبق گفته ی آقای فروشنده و شنیده هایی که از قبل داشتیم، مسیر یاسوج تا سمیرم مناظر زیبایی دارد. ما که حرکت کردیم، تقریبا آفتاب غروب کرده بود. لذا تا زمانی  که دید داشتیم، از مناظر زیبای جنگل های بلوط لذت بردیم. منطقه کوهستانی تر، با دره های باریک تر و جنگل های پر تر نسبت به گچساران تا یاسوج بود. کمی بعد از پاتاوه به نظر می رسید جنگل ها انبوه شده و تا نزدیکی جاده هستند اما دیگر هوا کاملا تاریک شده بود و ما فقط احساس می کردیم که درخت و جنگلی هست!

99/99% جاده پیچ و سبقت ممنوع بود! با توجه به عبور و مرور کامیون ها، به طور کلی سرعت حرکتمان پایین بود. یه جا هم توی پیچهای آخر جاده نزدیک سمیرم، یک ماشین سواری سفید رنگ سمت مقابل ما چپ کرده بود. سمت ما هم یک کامیون کنار جاده ایستاده بود و فلاشر می زد.

ابتدای سمیرم یه آقایی گفت بهتر است از کمربندی بروید تا اینکه وارد شهر شوید. ولی چه کمربندی ای!! تقریبا در غرب سمیرم، با پیچ های متعدد و تند و شیب زیادی از کوه بالا می رفت و با پیچ های متعدد و تند و شیب زیادی از کوه پایین می اومد. اون بالاها به نظر حدود 300 متر از شهر سمیرم بالاتر بودیم.

موقع خروج از یاسوج، از یک تاکسی که آدرس پرسیده بودیم برای سمیرم، گفت بهتر است تا هوا تاریک نشده حرکت کنید و مطمئن باشید که بنزین اینها ردیفه چون ممکنه شب سمت «پُشته» به برف بخورید یا در راه بمانید. پُشته که نمی دونم کجا بود، اما حالا ما کل مسیر رو تا سمیرم آمده بودیم و فقط نم بارون بود. اومدیم از کمربندی سمیرم بریم، بالا که رفتیم چنان مه شدیدی بود که 20متر جلوتر رو با زحمت می دیدیم. به نظر من هر قدر هم ترافیک باشه، عبور از داخل شهر مناسب تر از عبور از این کمربندی خطرناک، به ویژه توی زمستونه.

بلافاصله بعد از سمیرم تا شهرضا و اصفهان جاده یک طرفه بود. بعد از تموم شدن هیجان جاده‏هایی که تا به اینجا اومده بودیم، با اینکه ساعت حدود 7-8 بود، یکنواختی جاده به یکباره باعث شد خوابمون بگیره. قیافه ی علی آویزون شده بود! از اول اصفهان، هر چی میرفتیم به بلوار فرودگاه نمی رسیدیم!! از وقتی که وارد بلوار شدیم تا خود مهمونسرا که شاید 5 دقیقه هم نشد، من 3بار خوابم برد!


پنجشنبه 30/08/92

اصفهان-تهران

ساعت 8:30 از مهمانسرا خارج شدیم. اطرافمون کمی مه بود.

رفتیم سمت داخل شهر اما حوصلمون نگرفت که جایی بگردیم. لذا از همون بلوار کاوه گز خریدیم و اومدیم سمت تهران. کلی گشتم دنبال گز شکلاتی معراج، گفتند نداریم. زنگ زدم خودش گفت مدتیه تولید نداره. مغازه ی آخر که اومدم خرید کنم دیدم داره!

ساعت 10:00 از اصفهان خارج شدیم. مثل سفر قبل که آخر فروردین از شیراز می اومدیم، بارون شدیدی شروع شد! مسیر برگشت رو از جاده ی قدیم قراردادیم. چون هم اینکه تهش به جاده ساوه می خورد و برای ما که غرب هستیم، نسبت به جاده قم نزدیک تر بود. کلا 40-50 کیلومتر نزدیک تر شد. هم اینکه در طول مسیر از شهرهای بیشتری عبور می کنیم (فاصله ی شهرها کمتر است) لذا مسیر کوتاه تر به نظر می رسید!

تقریبا تمام طول مسیر تا خود تهران باران می بارید ولی شدت آن تغییر می کرد.


مطالب مشابه :


وزن جعبه‌های نیمی از شیرینی‌فروشی‌های بوشهر غیراستاندارد است

عمران&بوشهر&استاندارد - وزن جعبه‌های نیمی از شیرینی‌فروشی‌های بوشهر غیراستاندارد است




فروشی پژو 607 در کرج

ماشین های خاص مشهد و ایران - فروشی پژو 607 در کرج - ماشین های گذرموقت مشهد و ایران




مدیرکل استاندارد بوشهر: چاره‌ای جز برخورد قانونی با شهرداری‌های متخلف نداریم

مدیرکل استاندارد استان بوشهر با اشاره به با اجرای این طرح، کم‌فروشی و تقلب در فروش




دسته گلی برای مادر

عمران&بوشهر وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل ماشین حساب




صنايع فرآوري و بسته‌بندي مناسب سبب صادرات بيش از110ملیون دلاری برای انواع سبزي و صيفي میباشد

مناطق عمده توليد بهاره اين محصول بوشهر و دزفول است و بر روی ماشین آلات و خطوط فروشی




فروش سری جدید کبوتر

مسعود از بوشهر خروس ماشین های




رئیس اداره اوزان و مقیاس‌های استاندارد استان بوشهر:ترازوهای مراکز عرضه مواد غذایی در بوشهر ایرادی ند

عمران&بوشهر مرکز شیرینی‌فروشی و آش‌فروشی در سطح شهر بوشهر مورد ماشین حساب




سفر 10 روزه به استان بوشهر و جنوب استان فارس- 21 تا 30 آبان 1392 (بخش هفتم)

پرنده نگری و طبیعت گردی مسئولانه - سفر 10 روزه به استان بوشهر و جنوب استان فارس- 21 تا 30 آبان 1392




فروش عمده برنج آتشی

ماشین آلات تبدیل برنج نیم دانه و پودر برنج به برنج فروش چای سفید بوشهر ذرت فروشی




مدیرکل استاندارد بوشهر خبر داد: بازرسی هفتگی کارشناسان استاندارد از بازار در ماه رمضان

عمران&بوشهر بازار به ویژه شیرینی‌فروشی‌ها و مراکز عرضه آش و حلیم ماشین حساب




برچسب :