حکایتی غریب
مگه این روز مره گی ها و این زندگی پر مشغله اجازه می داد که دوباره عازم کوه شویم مثل قدیما که هر هفته در کلبه کوچیکمان بودیم . کلبه خیلی وقت بود که رنگ مسافرای عازم کوه را بخودش ندیده بود . وقتی رسیدم اسمان ابری بود مثل همیشه ,نرسیده به کلبه از بالای بام چوبی اسمان اون پشتها سر قله کهکشان پر ابر بود ابرای سفید پس از باران.پرده پنجره اویزان بود و بوته های زرشک و تمشک روی سنگچینهای دیوار حیاط هنوز خشک بودند. شومینه را روشن کردم و چرق و چروق مرسهای وحشی تو اتاق پیچید و اتاق روشن شد و گرمای مطبوعی به داخل اتاق دوید. سردم بود خیلی و تنهایی اذیتم می کرد . مدتها بود که به تنهایی خو کرده بودم در مسیر سخت و نفس گیر رهپیماییهای دور و دراز. تنها که باشی هر طور بخواهی میروی و دغدغه همرهان دغدغه عقب ماندنشان یا جلو رفتنشان را نداری.جلوی اتش نشستم حتما نور اجاق تو چشما زبانه می کشید .یادم افتاد به اون چند سال پیش و آدمایی که پا منبر شوق رفتن داشتند پر شور پر نشاط و روضه خوان از شیخ شوشتری حکایت می کرد و ملا هادی و شیخ حسن و...و راههای دشوار و ادمایی که می گفتن نمی ترسیم .امروز در مسیرم یکیشونو اتفاقی دیدم بعد اولین قله پس از سیاهبند نشسته بود و دورو برش پر وسایل , تعجب کردم از حضورش در انجا حتما به شب می خورد و تا قله خیلی مانده بود.آ رام پرسیدم کلبه بودی؟ سرش پایین بود و گفت این روزا انقدر مشغله دارم که حتی خودمو فراموش می کنم. هیچی نگفتم حق نداشتم به ادمای در راه مانده استرس وارد کنم.کنار شومینه یه ایینه شکسته بدیوار نصب بود اق حسن دیوار را کنده بود و تکه ایینه را داخلش گذاشته بود. نگاه کردم چشام متورم بود و قرمز و خسته بودم خیلی .یک پیاله چایی می چسبید و پارچ کنار اجاق قل میزد.ارام چای ریختم .یه جایی خوانده بودم که ادمها همدیگر را در دریای اجتماع گم می کنند و خیلی ها گم شده بودند .اگه یه وقتی یکی پیداش میشد گذر زمان بر چهره اش پیدا بود از پس سالها دوری و همو نمی شناختیم.از پنجره بیرون را نگاه کردم شب شده بود و خوشا یا همون نسیم شبانه کوهستان خود را به شیشه میزد اون پایین دستها پیدا بود نگاه کردم که ایا در سیاهبند شعله اتشی به اسمان بلند شده یا نه اماهیچ اتشی نبود . و شب مرا در خود می بلعید . لامپا پر نفت بود روشن کردم و فکر کردم اگه الان یکی بر درب بکوبه چی؟ دفترم را باز کردم و حکایت مردم قبیله ام را خواندم فصل به فصل :مردمی از ساری و بهشهر و گلوگاه و کردکوی و گرگان و علی اباد و بندر و...از پنجره به افق نگریستم اون پایین دستها که چراغها کور سو میزدن شهرهای ردیف هم بندر و کردکوی و گر گان و...و ادمها پیدا نبودن و گم بودن مثل همیشه .مثل همیشه. قسط و وام و خرید و دغدغه های کوچک , خرید یه النگوی جدید یه ماشین از دم قسط یه پرده مدل جدید یه مانتو یه کت یه لوستر... فرصتی برای زندگی نبود .باید می دویدیم تا بتونیم به دغدغه های کوچک برسیم .گذشت روز ها معلوم نبود مثل برق و باد میرفتن . موها اول دانه دانه بعد دسته جمعی سپید می شدن و چین ها روی صورت و پیشانی و بچه هایی که زود بزرگ می شدن و نمی فهمیدم که پس زندگی کجاست کدام است ؟ خدا چرا خلقمان کرده.و اینگونه بود که حتی ادمای که تا سیاهبند تا پایین لرگویی آمده بودند بر می گشتند و اینجا در درازنو اسمان می غرید و ابرها می باریدند باران و برف .زمین همیشه بوی خوش می داد بوی چمن تازه بوی شب بو بوی رزهای وحشی و ادما فرصت نداشتند و حتی گلها را هم فراموش کرده بودند و همیشه می گفتند بعدا انجام می دم بعدا دنبالش میروم الان وقت ندارم مثل قهرمان رمان بر باد رفته و روزگار می گذشت بسرعت برق و باد... سحر از پنجره میزد اینجا کسی نبود که اذان بگوید و ارام روی سکو رفتم برای وضو....
سپیده میزد و تا غروب یه دنیا وقت داشتم .باید این حکایت را می نوشتم .اخرین نوشته ام حکایتی از شیخ ممشاد دینوری بود که مهمانسرا یی داشت و اطعام می کرد مردمان را و اگر مسافری می امد از روزن می نگریست و می پرسید غریبی یا اشنا اگر غریب بود درب باز نمی کرد و می گفت برو به اینجا میایی و بتو دل می بندم و وقت رفتنت بر من سخت خواهد گذشت. و قصه ناتمام بود ...
بر بالای صفحه سفیدی نوشتم حکایت رهنوردانی که..... و خواب مرا در ربود....
آن پایین ادمها اماده می شدند که بدوند برای اتمام سریعتر عمری که ودیعه ایزد یکتا بود....
قصه عشق بپرس از مجنونکه غم بی سر وبی سامانیست...
مطالب مشابه :
خرید ماشین در استرالیا
خرید ماشین در رییسش گفت 16000 تا می دم به شرط اینکه خرید از Dealer مزیتی که داره
پراید مدل ۷۷,پراید مدل۷۸,پراید مدل۷۹,پراید مدل ۸۰,پراید مدل ۸۱ تمیز,پراید مدل۸۲,پراید مدل ۸۳
برای اطلاع از قیمت انواع ماشین آلات فروش پراید,خرید پراید از دم قسطی,از دم قسط سواری
پراید کره ای اصل-فروش پراید,خرید پراید,آگهی فروش پراید,خرید پراید کارکرده,آگهی پراید,خرید پراید دست
پراید,خرید از قیمت انواع ماشین آلات پراید از دم قسطی,از دم قسط سواری
قیمت روز کشنده البرز-قیمت روز کشنده دانگ فنگ-قیمت روز کشنده دنگ و فنگ-قیمت روز تریلی دانگ فنگ
پراید اقساطی,پراید از دم قسطی,از دم قسط سواری پراید,پراید انتخاب و خرید ماشین
حکایتی غریب
وقتی رسیدم اسمان ابری بود مثل همیشه ,نرسیده به کلبه از قسط و وام و خرید می دم بعدا
مشاوره حقوقی تلفنی و انلاین مسایل کیفری خانوادگی دادخواست اعسار و تقسیط
مهریه میکند 314 سکه سال 79.و این حربه تهدید اوست کل دارایی من یک ماشین از دم قسط خرید
داستان تصادف
دیوارمان ماشین خرید با وآن قالیچه دم دری را از مصرف و قسط و ملل عقب
برچسب :
خرید ماشین از دم قسط