داستانهاي کليله و دمنه 9 (داستان شتر فراري و حيوانات جنگل)
داستانهاي کليله و دمنه 9 (داستان شتر فراري و حيوانات جنگل)
شتري بود که بارهاي سنگين را براي کاروان هاي تجاري حمل مي کرد . يک روز بعد از طي مسافت طولاني ، خيلي خسته شد و با خود گفت : دنيا خيلي بزرگ است و بيابان ها و چمنزارهاي پر از علف ، درختها و چشمه هاي تازه با آب گواراي بسيار دارد . همه جا حيوان هايي هستند که در آزادي و آسايش زندگي مي کنند و از نعمتهاي طبيعت لذت مي برند . چرا من بايد به خاطر يک کيلو علف خشک اين قدر کار کنم ؟ اين فکر چند روزي ذهنش را مشغول کرد . تا اينکه يک روز وقتي هيچ باري روي پشتش نبود ، از شترهاي ديگر جدا شد و خودش را از چشم شتربان پنهان کرد و به سرعت به سوي بيابان گريخت . حالا ديگر او آزاد بود و خودش صاحب خودش بود . او مي توانست اطراف را تماشا کند و در بيابان و چمنزار به آسودگي گردش کند . اين زندگي شاد چند روزي ادامه داشت ، تا اينکه به يک جنگل سبز و خرم رسيد . شتر نمي دانست که در آن جنگل شيري وجود دارد که سلطان همه حيوان هاي وحشي است . او همچنين خبر نداشت که گرگ درنده ، شغال حيله گر و کلاغ سياه از پيروان شير هستند . آنها هر شکار چاق و چله اي را که نشان مي کردند ، به شير اطلاع مي دادند . شير ، شکار را تکه پاره مي کرد و هرقدر مي توانست مي خورد و بعد گرگ و شغال و کلاغ از هرچه باقي مي ماند، مي خوردند .
شتر چيزي درباره اين حيوان ها نمي دانست و در حالي که علف مي خورد و به اطراف مي نگريست ، به سوي جنگل مي رفت . ناگهان با شير برخورد کرد . ابتدا شتر ترسيد ، اما خيلي زود فهميد که اگر شير بداند که او مي ترسد ، زندگيش به خطر خواهد افتاد . بنابراين به سوي شير رفت و مؤدبانه سلام کرد . شير به اين فکر افتاد که با نگاه داشتن شتر که ظاهري قدرتمند دارد ، مي تواند درميان پيروان خود ، شأن خود را افزايش دهد . پس با مهرباني از شتر پرسيد : چرا تنها هستي ؟ اينجا چکار مي کني ؟ شتر شرح کوتاهي از زندگي اش را تعريف کرد و گفت : من از کار کردن و حمل بار خسته شده ام و مي خواهم آزادانه و با آرامش خاطر زندگي کنم . بنابراين فرار کردم و حالا اينجا درخدمت شما مهمان هستم . شير فهميد که شتر ترسيده است ، اما بي اعتنا به اين مسأله گفت : تو هنوز هم آزاد هستي و مي تواني هر کاري که بخواهي انجام دهي . اگر بخواهي مي تواني با ما در اين جنگل زندگي کني ، ما از تو حمايت خواهيم کرد . تو علف مي خوري و سر بار ما نخواهي بود . ما نيز احتياجي به گوشت تو نداريم . زيرا اينجا شکار به مقدار زياد وجود دارد. ما مهمان نواز و قدرتمند هستيم و تو را در مقابل هر دشمني که با آن مواجه شوي حمايت خواهيم کرد.
شتر از لطف شير شادمان شد و به خاطر اين بخشش از وي
تشکر کرد . او مدتي در جنگل زندگي مي کرد ، مي خورد ، مي خوابيد و براي سلامتي شير
دعا مي کرد و روز به روز چاق تر و سرحال تر مي شد . يک روز که شير براي شکار بيرون
رفته بود ، با يک فيل وحشي مواجه شد . بين آن دو جنگي درگرفت و شير زخمي شد و با
شکست به سوي بيشه اش فرار کرد . شير به خاطر آسيبي که ديده بود ، چند روز نتوانست
به شکار برود ، چون که او براي شکار ناتوان شده بود . گرگ و شغال و کلاغ هم چيزي
براي خوردن نداشتند . شير که رهبر آنها بود ، با ديدن وضعيت غمبار آنها گفت : از اينکه شما را گرسنه مي بينم ، بسيار متأسف و
ناراحتم . درواقع گرسنگي شما بيشتر از بيماري خودم مرا رنج مي دهد . از آنجايي که
قادر نيستم براي شکار راه دوري را طي کنم ، شما بايد شکار را در اين نزديکي جستجو
کنيد و به من اطلاع دهيد تا بتوانم آن را بکشم و غذاي شما را تهيه کنم . شغال ،
گرگ و کلاغ ، شير را ترک کردند و با يکديگر نشستند تا تصميم بگيرند چکار کنند .
گرگ گفت : دوستان ! من پيشنهادي دارم .
شتر در اين جنگل غريبه است و خيلي چاق شده است . او نه دوست ماست و نه براي شير
استفاده اي دارد . اگر ما بتوانيم شير را متقاعد کنيم که شتر را بکشد ، هم شير تا
چند روز احتياجي به شکار ندارد و هم ما غذاي زيادي براي خوردن خواهيم داشت .
شغال گفت : درست است که شتر دوست ما نيست
، اما متقاعد کردن شير براي کشتن شتر بسيار دشوار است . زيرا او به شتر پناه داده
و مهمان اوست . ما نمي توانيم شير را تشويق کنيم که مرتکب خيانت شود و زير قول خود
بزند . اين کار بسيار بد است و شير آن را جايز نمي داند .
کلاغ گفت : ما براي راضي کردن شير بايد از
حيله استفاده کنيم . شما اينجا بمانيد تا من جاي ديگري بروم ، بقيه نقشه ام را
وقتي برگردم ، برايتان تعريف خواهم کرد .
کلاغ نزد شير رفت . شير پرسيد : چکار کرديد ؟ آيا چيزي براي خوردن پيدا کرديد ؟ کلاغ گفت: ما همه جا را جستجو کرديم ، اما آنقدر ضعيف شده ايم که قادر به راه رفتن نيستيم. اما چاره اي براي حل مشکلمان وجود دارد . اگر اجازه دهيد آن را رک و پوست کنده برايتان بگويم . شير گفت : راه چاره را بگو . کلاغ گفت : راستش اين است که شتر غريبه است و بود و نبودش براي ما فرقي ندارد . آن قدر علف خورده و خوابيده که از چاقي نزديک است بترکد. بيشترين فايده او براي ما گوشت اوست ، تا ما را از گرسنگي و مردن نجات دهد. شير به کلاغ اجازه نداد که صحبتش را تمام کند و با عصبانيت فرياد زد : شرم باد بر آنهايي که ادعاي دوستي مي کنند، اما به پيوندهاي دوستي و صداقت توجهي نمي کنند . چگونه مي توانيم شتر را بکشيم ، درحالي که قول داده ايم دوست و حامي او باشيم ؟ چرا مرا به شکستن قولم تشويق مي کني ؟ کلاغ گفت : شما درست مي گوييد ، اما عاقلان مي گويند که در مواقع اضطراري ممکن است يک نفر فداي همه شود . شتر يک نفر است و ما چهارتا . با توجه به قول شما ، مي توانيم راه حلي منطقي پيدا کنيم که اسم آن نقض قول نباشد . همه آنهايي که با هم مي جنگند ، در گذشته دوست هم بوده اند . ما هم مي توانيم بهانه اي خوب براي تبرئه کردن خود پيدا کنيم. به علاوه ، شتر تا اين لحظه تحت حمايت شما بوده است و اگر شما اين کار را نکنيد ، در کشتارگاه کشته خواهد شد يا حيوانهاي وحشي او را تکه تکه خواهند کرد. به هر حال ما همه آماده شده ايم که خودمان را قرباني شما کنيم . شير مدتي فکر کرد، اما چيزي نگفت . کلاغ به سوي گرگ و شغال برگشت و گفت : همه چيز حاضر است . من درباره شتر به شير گفتم . اول عصباني شد ، اما عاقبت رضايت داد . حالا ما بايد شتر را تشويق کنيم که با ما نزد شير بيايد تا مانند ما فداکاريش را به شير نشان دهد . بقيه کارها را درست مي کنيم . شغال گفت : نظر خوبي است . سپس آنها نزد شتر رفتند که علف زيادي خورده بود و داشت نشخوار مي کرد . شروع به چاپلوسي کردند ، ابتدا شغال گفت : آقاي شتر ! ما اينجا آمده ايم تا با شما مشورت کنيم ، از شما به عنوان يک شخص باتجربه مي خواهيم در حل مشکلي که پيش آمده کمک کنيد . شتر جواب داد : من شايسته اين ستايش نيستم. شغال گفت : همه دنيا از نجابت شما خبر دارند و به خاطر اين خوبي و وفاداري ، شما را ستايش مي کنند . همانطور که مي دانيد ، ما تحت حمايت شير به راحتي زندگي مي کنيم . حالا او بيمار شده و نمي تواند به شکار برود . ولي چون بر گردن ما حق دارد ، وظيفه ماست که بيماري او را تسکين دهيم . حتي با گفتن حرفهاي شيرين هم مي توانيم وفاداري خود را به او ثابت کنيم . بنابراين مي خواهيم نزد شير برويم و بگوييم که حاضريم خودمان را براي او قرباني کنيم. من مي گويم که دوست دارم ناهارش باشم . شما مي گويي که مي تواني شام او باشي، گرگ و کلاغ هم چيزي شبيه اين مي گويند .
گرگ گفت: اگر ما اين کار را نکنيم ، مردم ما را سرزنش
مي کنند و مي گويند زماني که شير بيمار بود ، هيچ يک از دوستانش وفاداري خود را
نشان ندادند. کلاغ گفت: بله ، ديروز شير
خيلي غمگين بود و مي گفت که در تمام عمرش به حيوانها خدمت کرده ، اما امروز هيچ کس
از حال او نمي پرسد. شير ، قلب مهرباني دارد و اطمينان دارم که با اين کار ، او با
ما مهربان تر خواهد شد .
شتر با شنيدن اين حرفها گفت: پيشنهاد خوبي است . او به من آزاري نرسانده است. پس
بايد به او خدمت کنم. از آنجايي که شما و شير هيچ بدرفتاري با من نکرديد ، حاضرم
با شما همکاري کنم . همه نزد شير رفتند و بعد از احوالپرسي ، کلاغ سر صحبت را باز
کرد و گفت : اي شير بزرگوار ، مدت زيادي تحت حمايت شما زندگي کرده ايم. شما بر
گردن ما حق داريد . ممکن است گوشت من براي شما مفيد باشد، بنابراين حاضرم خودم را
قرباني شما کنم ، به اين اميد که بهبود يابيد .
شغال گفت : اي کلاغ ! گوشت تو به چه درد مي خورد ؟ گوشت تو خوردني
نيست. در اين هنگام شير سر خود را تکان
داد و کلاغ سر خود را از شرم پايين انداخت . شغال ادامه داد: اي شير بزرگوار ،
حقيقت اين است که شما سالها غذاي روزانه ما را تهيه کرده ايد، من حاضرم زندگي ام
را نثار شما کنم “. گرگ فرياد کشيد: اي
شغال لاغر ! تو يک حيوان ترسو هستي و گوشت تو براي شير مناسب نيست . يک بار ديگر
شير سري تکان داد و شغال هم سر خود را از شرم پايين انداخت . گرگ ادامه داد : اما
من به عنوان يک حيوان قوي ، حاضرم زندگي خود را فداي شما کنم . اميدوارم گوشت مرا
براي رفع گرسنگي تان قبول کنيد . شغال و کلاغ گفتند : اي گرگ ، البته اين فداکاري
از روي وفاداري شماست. اما گوشت شما براي شير ضرر دارد . شير چيزي نگفت و گرگ سرش
را از شرم پايين انداخت .
منبع:قلمچی
مطالب مشابه :
کلیپ کشتن شتر
کلیپ کشتن شتر. سلام این کلیپی که براتون گذاشتم کشتن شتر در یکی از مراسم مذهبی ایران هستش
تعبير ديدن " شتر " در خواب
تعبير ديدن " شتر " در خواب. ابن سيرين مي گويد : اگر كسي ببيند بر روي شتري ناشناس سوار است و با
کلیپ کشتن شتر و عکسهای محرم بر روی لینک زیر کلیک کنید
گودیز سیتی - کلیپ کشتن شتر و عکسهای محرم بر روی لینک زیر کلیک کنید - اشنایی با روستای گودیز
داستانهاي کليله و دمنه 9 (داستان شتر فراري و حيوانات جنگل)
شغال گفت : درست است که شتر دوست ما نيست ، اما متقاعد کردن شير براي کشتن شتر بسيار دشوار است .
شتر ، شگفتی بیابان
شتر ، شگفتی باشد، این مواد را بعد ار عبور از مرز یه صورت دفع طبیعی و یا با کشتن حیوان ، به
آشنایی با شتر
کمتر جانوری چون شتر باشد، این مواد را بعد ار عبور از مرز یه صورت دفع طبیعی و یا با کشتن
" شتر پیر "
شتر گفت : در کشتن من فایده ای نیست ، زیرا نفسی ضعیف بیش از من باقی نمانده و مردمک دیدگانم از
درباره شتر بیشتر بدانیم...
شُتُر' یا اُشتر باشد، این مواد را بعد ار عبور از مرز یه صورت دفع طبیعی و یا با کشتن حیوان
برچسب :
کشتن شتر