از دست دادن یعنی؛ از دست دادن

یک عشق یک هفته‌ای به درد نخور داشتم که برای داشتنش، یک هفته ترافیک ظهرهای پاسداران را تحمل کرده بودم. عشق یک هفته‌ای یک دفعه‌ای، که اولین بار وقتی وسط خیابان پالیزی در حال رانندگی، رژلب می‌زدم سراغم آمده بود. عشق یک‌هفته‌ای به‌درد‌نخورم عینک ری‌بن جیوه‌ای آبی داشت. قدش بلند بود. بادی‌بیلدینگی بود و ماشین سیاه می‌راند. یک هفته‌ای عاشقش شده بودم. بعد تمام شده بود و من گریه کرده بودم و می‌دانستم تا آخرین روز دنیا، تصویر آب‌میوه‌هایی را که برایش خریده بودم، فراموش نمی‌کنم؛ آب‌میوه‌های بدون شکر افزوده‌ای که ازشان نخوردیم و رفتند پی کارشان...

بابت رفتنش خیلی گریه کردم. شب‌ها قلبم می‌لرزید و ده بار پشت سر هم می‌شکست. ده بار شکستن قلبم پشت سر هم... ده تا دستمال کاغذی غرق اشک؛ مچاله شده روی میز و چشم‌هایم که خیس بود و با انگشت‌هایم اشکی که جمع نمی‌شد را با تلاش بیهوده جمع می‌کردم. واقعیتی که هیچ‌کس در خانه‌مان برایش تره هم خرد نمی‌کرد این بود؛ عشق یک‌دفعه‌ای یک ‌هفته‌ای‌ام رفته بود...

بعد از چند ماه برگشت. ماشینش را عوض کرده بود. یک ماشین نقره‌ای لکنتی  خریده بود. عینک طبی‌اش هنوز روی چشم‌هایش بود. آن روز تازه فهمیدم دماغش چه‌قدر بزرگ است و از پر بودن خط ریشش چه‌قدر بدم می‌آید. ازم پرسید حالم چه‌طور است؟ بهم گفت مثل همیشه تمیز و خوش‌بو و مرتب هستم و بعد دست‌هایم را گرفت و گفت، همیشه به این فکر می‌کنم که تو چرا لاک نمی‌زنی و به ناخن‌هایت نمی‌رسی!

بهش نگفتم برای از یاد بردنش رفته‌ام سفر. برایش نگفتم سفری که توی لعنتی باعثش بودی، خواهرم را برای همیشه ازم گرفت. حتا بهش از آن شبی نگفتم که تا صبح، تا وقت روشن شدن آسمان گریه کردم. باورش نمی‌شد. یعنی اصلن نمی‌دانست در بین آدم‌های تهران هنوز هم از این‌جور دخترها پیدایشان می‌شود. شاید وقتی که بعد از یک هفته تنهایم گذاشته بود حدسش را هم نمی‌زد قلبم شبی ده بار شکسته باشد. مطمئنم یاد اس‌ام‌اس‌هایش هم نبود. از دستگاه پرینتر، داستان‌های رسیده را برمی‌داشتم و قلبم تیر می‌کشید و خط به خط حرف‌هایش را می‌خواندم. پشت  کامپیوتر سوم می‌نشستم، غلط‌های نوشته‌ها را می‌گرفتم، نیم فاصله‌ها را رعایت می‌کردم و توی چشم‌هایم اشک جمع می‌شد و خمیازه را بهانه می‌کردم. مطمئنم حتا حال روزهای بعد من را یادش نبود. یعنی روزهای خاصی برایش نبود.

بعد از چند ماه برگشته بود و دیگر عشق ناگهانی یک‌هفته‌ای‌ام نبود. دوستش نداشتم. دیگر دلم نمی‌خواست باهاش باشم. از دستش عصبانی بودم. که حتا لیاقت نداشت دختری مثل من، حتا برای یک هفته هم دوستش داشته باشد. از دستش عصبانی بودم که آن همه گریه برایش کرده بودم. برای اویی که تا این حد معمولی بود. کاش می‌دانست در دنیای «هیچ مردی جز او»، هم هرگز انتخابش نخواهم کرد. کاش می‌فهمید من را به راحتی از دست داده. کاش می‌دانست از دست دادن یعنی چه. کاش می‌دانست من ان‌قدر حساس بودم که بار آخر، فهمیده بودم بار آخر است و در راه برگشت به خانه‌ام، در غروب پاسداران گریه کرده بودم. بهم زنگ زده بود و گفته بود رسیدی؟ اما من باز آرام نشده بودم و گریه کرده بودم و دلم رفتنش را به زودی ِ زود گواهی داده بود. کاش می‌دانست مثل بقیه‌ی دخترهای اطرافش که ظرف‌های ماکارونی را چرب و چیلی ول می‌کنند به امان خدا و می‌روند سراغ دورهمی بعدی نیستم. کاش حداقل تمام یادداشت‌های آن روزهایم را یک‌بار خوانده بود و می‌فهمید با کی طرف است. حیف که نمی‌دانست. حیف که نمی‌فهمید.

وقتی کنار ماشین نقره‌ای آشغالی‌اش پیاده‌اش کردم، روی دنده‌ی نخواستنش بودم.قانون زندگی‌ام بود؛ هیچ‌کس شانس دومی در زندگی من نداشت...

 یک روز دیگر هم با شلوار سبز تیره‌اش برای دیدنم آمد . باهم رفتیم ریش‌تراش خریدیم و وقت برگشت، توی میدان هفت‌تیر، بابت احمق بودنش ازش متنفر شدم. او که من را نشناخته بود و راحت ازم گذشته بود. او که به قول خودش بابت اضافه‌کاری، من را از دست داده بود... خداحافظی کردیم و  وقتی داشت توی آن کوچه‌ی بن‌بست به سمت خانه‌شان می‌رفت، دست‌بند ‌قلب‌قلبی  صورتی‌ام از دستم افتاد و گم شد. همه‌جا را گشتم و پیدا نشد. به دور شدنش نگاه کردم و دنبال دست‌بندم گشتم. قلب‌ها با رفتن او یکی یکی توی تاریکی نه شب گم شده بودند. دیگر ندیدمش. تلفن‌هایش بی‌جواب ماند. اس‌ام‌اس‌هایش را دیلیت‌آل کردم و تصمیم گرفتم تمام آدم‌هایی را که ارزش اشک‌هایم را نداشتند، دور بریزم.

یک عمر توی اس‌ام‌اس‌های خداحافظی نوشته بودم: «قدر زر، زرگر شناسد»؛ پایان خوب این‌جور قصه‌ها همین است که بالاخره کسی را پیدا می‌کنی که خودِ خودِ زرگره است، خیلی معمولی به زندگی‌ات می‌آید و تا ابد دنیا دوستت دارد.

 

این دوتا یادداشت هم مال آن روزهاست. دوست داشتید کلیک کنید.

دورتر از چیزی که در آینه به نظر می‌رسیدم

هر روز بیشتر از روز قبل خیابان‌ها با من نامهربانند

 


مطالب مشابه :


در غم از دست دادن دوست

در غم از دست دادن دوست. چشم هايم خسته است ، زبانم بند آمده ،




دوست داشتن جفت همیشه توامانی دارد، از دست دادن .

دوست داشتن جفت همیشه توامانی دارد از دست دادن::: سروی بودم زیر سایه‌ام نشستند خوردند و خفتند




از دست دادن یعنی؛ از دست دادن

از دست دادن یعنی؛ از دست دادن - ونه‌گات برایم گفت، این جنون جوانی‌ست که کفش‌هایش پر از




غم از دست دادن عزیزان ادم خیلی سخته

غم از دست دادن عزیزان ادم خیلی منم میگم دوست دارم. ولی دیشب از من یه سوال دیگه پرسید!




غم از دست دادن تو

غم از دست دادن ساده نوشتن را مثل ساده زیستن دوست دارم شعر کلاسیک و شعر




دنيا را بد ساخته اند ...

عشق یعنی ترس از دست دادن تو كسي را كه دوست داري ، تو را دوست نمي شعر زیبای فریبا شش بلوکی




29شهریور دومین سالگرد از دست دادن مادر خوبم...

هرچی دوست داری 29شهریور دومین سالگرد از دست دادن مادر خوبم شعر ومتن




تنها ترس من از دست دادن عشق توست ..

تنها ترس من از دست دادن عشق توست شعر نو ( از دیروز تا اما ای دوست جّدی من ، احساس




برچسب :