چه كسى موتسارت را كشت؟
چه كسى موتسارت را كشت؟
نيمه شب، وقتى برف و بوران فروكش كرد، سكوتى مرگبار دره دونا را در بر گرفت. برف مثل پنبه خيسى بر در بام هاى قديمى شهر شاه نشين وين نشسته بود. با فاصله يى نه چندان دور از مجلس ايالتى، در كوچه راهِن اسْتاين([1]) از پشت يخ ـ گل([2])هاى شيشه كدر پنجره يى، شعله شمعى سوسو مى زد. در سكوت مرگبار آن شب زمستانى، مردى جوان در تب و لرز كشنده ايى مى سوخت. آنگاه كه از كليساى سنت اشتفان ضربه ى دوم روز نو به صدا درآمد، مرد جوان چشم از جهان فرو بسته بود. در گرگ و ميش سرد سحرى او را شست و شو دادند و به خاك سپردند.
نام : ولفگانگ آمادئوس موتسارت
پيشه : موسيقى دان
محل حادثه : وين، پنجم دسامبر 1791
علت مرگ : مسموميت
مجرم : ناشناس
اكثر زندگينامه نويسان موتسارت بر اين عقيده اند كه او را مسموم كرده اند. اين سوءظن بلافاصله پس از مرگ او به وجود آمد. و به راستى شواهد و نشانه هايى كه دلالت بر مرگى فجيع دارند، به قدرى زياد هستند كه بايد هر دادگاهى براى قتل موتسارت اعلام جرم كند. بگذاريد جبران مافات كنيم! از آنجا كه امروز به تمام مدارك دسترسى داريم، به نقطه نظرهاى جديدى نيز دست مى يابيم.
بنياد بين المللى موتسارت به تازگى در زالسبورگ، تمام نامه ها و يادداشت هاى او را در چهار جلد منتشر كرده است. اين نوشته ها را پيش رو داريم. پرونده دادگاه موتسارت را هم داريم. اين موضوع ساخته و پرداخته يك نويسنده داستان جنايى نيست. شماى خواننده هم بازپرس هستيد و هم بازرس. ما واقعيات را در اختيارتان قرار مى دهيم. بگذاريد تلاش كنيم ماجراى اين قتل را با هم حل كنيم.
در نيمه شب پنجم دسامبر 1791 چه اتفاقى در خيابان راهِن استاين رخ داد؟ نگوييد كه پس از گذشت دويست سال، نمى شود چيزى را به اثبات رساند. براى قوانين منطق نمى توان حد و مرز و زمان و مكان قائل شد. تركيبات مادى و دقيق ستارگانى را كه ساليان نورى با ما فاصله دارند، به خوبى مى شناسيم. روش زندگانى موجوداتى را كه صدها هزار سال پيش منقرض شده اند، مى شناسيم. نه، قوانين منطق حدّ و مرزى نمى شناسد!
اولين پرسش تان بايد اين باشد: چه اتفاقى در آن شب رخ داد؟ چه گزارش هايى از شاهدان عينى در دست داريم؟ خواهرزن موتسارت، سوفى هايبل([3])، سى و سه سال بعد ماجرا را از حافظه خويش نوشته است. تكرار نقل قول شاهدان عينى بى ارزش است و چيزى نيست جز يادآورى هاى رقيق شده بيوه زنى هفتاد ساله از عزيزى كه از دنيا رفته و اين زن در آن زمان سى و چهار سال بيشتر نداشت.
سؤال هايتان منطقى باشد: مگر دكترى خبر نكردند؟
آن شب، دكتر معالج تئاتر بود. وقتى خبرش كردند، قول داد بعد از نمايش به ديدار موتسارت بيايد. حق داريد بگوئيد كه باور نكردنى ست. بعد چه اتفاقى افتاد؟ حدود يازده شب پزشك از راه رسيد و براى مرد محتضر، كمپرس سرد تجويز كرد. اين جناب دكتر بايد آدمى ناشى و عجيب بود. واضح است كه با چنين روش معالجه يى مرگ بيمارش را تسريع كرده است.
حال مى پرسيد آيا مى توان گفت كه دكتر با اين معالجه باعث مرگ شده است؟ بنابراين با يك قتل غيرعمد سروكار داريم يا اين كه در اصل به عمد دست به قتل زده است؟ دكتر مرگ بيمار را تسريع كرده، اما باعث مرگ نبوده و مسلماً عمدى هم در كار نبوده، چون براى اين كار انگيزه يى نداشته است. مى توانيد به اين استناد كنيد كه ما در قرن هجدهم هستيم. مسلّم است كه علم پزشكى نسبت به امروز بسيار ابتدايى بود. اين ايرادى ست پذيرفتنى. با نظرخواهى از يك كارشناس پزشكى درمى يابيم كه علم پزشكى در اواخر قرن هجدهم آن قدرها ابتدايى نبوده است.
سال 1770 در مدرسه پزشكى وين، دكترى به نام آنتون دِهان([4]) اثر هجده جلدى اش را منتشر كرده بود. اين اثر مجموعه كاملى بود از يادداشت هاى پزشكان در شرح بيمارى و مراحل آن و چگونگى پيشرفت بيمارى ها و نشان دادن دلايل مرگ. اكثر اطلاعات اين كتاب تا امروز چيزى از اعتبارشان را از دست نداده اند. از زمان انتصاب پروفسور نابغه اى به نام ژرارد ونس ويتن([5]) توسط ماريا ترز([6])، وين يكى از شهرهاى عمده جهان در زمينه پزشكى بود. در ضمن پسر پروفسور يكى از دوستان صميمى موتسارت بود. اين دوستى در مورد داستان ما بى اهميت نيست.
سؤال بعدى شما از اين قرار است: چه شد كه موتسارت از دنيا رفت؟ چه دليلى براى مرگ ارائه مى شود؟ انسان در آستانه بهترين سالهاى زندگى و آن هم سى و پنج سالگى كه بدون علت نمى ميرد.
پزشك كمپرس يخ تجويز كرد و رفت. بيمارش دو ساعت بعد مرد. از هيچ پزشكى براى بررسى علت مرگ نظرخواهى نشد. اين موضوع با توجه به جوان بودن متوفى كاملاً غيرعادى است. گرچه هنوز صدور گواهى فوت توسط پزشك جزو مقررات قانونى آن زمان نبود، با اين همه اگر علت مرگى در وين معلوم نبود، معمولاً سعى مى شد دكترى را خبر كنند. با موقعيت پزشكى آن دوره، بى شك اين امكان وجود داشت كه از طريق كالبد شكافى، علت مرگ را دقيقاً تشخيص دهند. اين كار به دو دليل صورت نگرفت. يا علت مرگ را آنقدر دقيق مى دانستند كه خبر كردن دكتر ديگر ضرورتى نداشت و يا اينكه مى خواستند چيزى را پنهان كنند و از معاينه پزشكى وحشت داشتند. برخلاف فرضيه دوم، واقعيت اين است كه در ساعت هاى آخر شب پزشك معالج را در تأتر خبر كردند. اگر بستگان موتسارت عذاب وجدان مى داشتند، نمى بايست دو ساعت قبل از مرگ او به دكتر مراجعه كنند. اما در عين حال از قراين چنين پيداست كه وجدان برخى از بازماندگان او ناراحت بود، چرا كه براى ممانعت از تحقيق و بازپرسى دست به هر كارى زدند.
با اينكه موتسارت در وين آدم گمنامى نبود و با وجود آن كه دوستان و حاميان متمول بسيارى داشت كه در زمان حياتش از او حمايت مى كردند، او را در گورى فقيرانه و گمنام به خاك سپردند. ـ يعنى كاملاً بى نام و نشان و در كنار ديگر افراد بى بضاعت، در زمينى خشك بدون سنگ قبر، به گونه اى دفن شد كه آرامگاهش پس از كوتاه زمانى به دشوارى قابل تشخيص بود. به اين برخوردهاى متضاد بازخواهيم گشت. سئوال شما بايد الان از اين قرار باشد: چه كسى در كشتن موتسارت ذى نفع بوده است؟ چه كسى سودى در اين كار داشته است؟
تاكنون در رديف افراد مشكوك، در وهله اول صحبت از فراماسون ها است. انجمن آزادانديش عرفانى متشكل از مردانى با آرمان دنيايى مدنى و برادرانه. آنها متهم هستند. بنياد اين تشكيلات در انگلستان نهاده شد و از سال 1736 نيز در آلمان. در رأس اين تشكيلات استادى بر صندلى تكيه زده كه سلسله مراتب سى و سه درجه اى را طى كرده است. موتسارت عضو لُژ وين بود. فراماسون ها به چه دليل بايد يكى از فعال ترين و بااستعدادترين برادران خود را مسموم كنند؟ تا امروز هنوز هم ادعا مى شود كه موتسارت با آخرين اپراى خود، يعنى فلوت سحرآميز، اسرار فراماسونرى را برملا كرده و اين كار به قيمت جانش تمام شده است. آيا در لُژهاى فراماسونى چنين اسرار محرمانه يى وجود دارد؟ بله چنين اسرارى وجود دارد اسرارى شبيه به آيين هاى پيشين مصر و دوران باستان. فراماسون ها هنگام ارتقاء به درجات بالاتر جزو افراد محرم تشكيلات مى شوند. عناصر اين آيين بسيار قديمى هنوز در مراسم انتصاب كشيشان كليساى كاتوليك و به خصوص در ميان دعانويسان اقوام بدوى آفريقا وجود دارد. سزاى كسى كه اسرار و اطلاعات محرمانه را با افراد نامحرم در ميان بگذارد مرگ است. در تمام موارد، دو عنصر اصلى آب و آتش نقش به سزايى دارند. تامينو([7]) در اپراى فلوت سحرآميز، توسط اين عناصر به اين جريان اسرارآميز تن در مى دهد. او انتصابى را مى پذيرد كه آدمى سطحى چون پاپاگنو([8]) از عهده پذيرفتن آن برنمى آيد. اپراى فلوت سحرآميز زبانى تمثيلى و مبهم دارد. اگر بخواهيم تمام معانى پر رمز و راز فراماسونرى را در اپراى نى سحرآميز توضيح دهيم، از موضوع اصلى خارج خواهيم شد. اما بى شك، اين رمز و راز وجود دارد.
آيا صحبت كردن در مورد اسرار مراسم انتصاب، براى فراماسون ها ممنوع بود؟ فراماسون ها رسماً به انجيل سوگند ياد مى كنند كه اسرار را فاش نكنند. به اين ترتيب اپراى فلوت سحرآميز خيانتى بود كه به قيمت جان موتسارت تمام شد.
فراماسونرى تنها از جانب كليساى كاتوليك رد نمى شود، در حكومت هاى ملّى اروپا، تشكيلات برادرانه اى كه خود را شهروندى جهانى مى پنداشت، پديده اى شبيه به وطن فروشى محسوب مى شد. از آنجا كه يهوديت نيز، به دليل گسترش خارج از محدوده اش خود را شهروند جهانى مى پنداشت، فراماسون ها و يهوديان با يك چوب رانده شدند مورد اتهام واقع شدند و حتى در دوران حكومت هيتلر مورد پيگرد قانونى قرار گرفتند. اساس ادعا در اين است كه فراماسون ها موتسارت را مسموم كردند.
اين حرفِ نادرست را به سادگى مى توان رد كرد. متن يا آنگونه كه در آن زمان مى گفتند، اپرانامه فلوت سحرآميز نوشته موتسارت نبود، بلكه نوشته كسى بود به نام شيكاندر([9]). موتسارت براى اين متن آهنگ ساخته بود و به اين ترتيب نمى توانست خيانتى كرده باشد. شيكاندر بيست و پنج سال پس از موتسارت در سن شصت و يك سالگى از دنيا رفت و هرگز كسى قصد جان او را نكرده بود. ترديدى نيست كه فراماسون ها در مرگ موتسارت دخالتى نداشته اند. براى اين كار انگيزه اى وجود نداشت.
دلايل ديگر كدام اند؟
در آن زمان، در بين معاصران موتسارت سوءظنى شايع شد مبنى بر آن كه ساليئرى([10]) موتسارت را مسموم كرده است. اين شايعه در سال هاى بعد تا جايى پيش رفت كه گفته مى شد ساليئرى در بستر مرگ به قتل موتسارت اعتراف كرده است. اما همانگونه كه در اغلب شايعات قهوه خانه اى رسم است حتى يك شاهد عينى و يك مدرك كتبى معتبر درباره اين ادعاى وحشتناك وجود نداشت. و اما ساليئرى كه بود؟
آنتونيو ساليئرى، آهنگساز ايتاليايى
متولد هجدهم اوت 1750 در لجنانو([11])
وفات هفدهم مه 1825 در وين
ساليئرى شاگرد گلوك([12]) و معلم بتهوون و شوبرت و ليست([13]) بود. در مقام آهنگساز دربار و رهبر اركستر سلطنتى، سى و نه اپرا و تعداد بى شمارى اوراتوريو و موسيقى بدون آواز و موسيقى كليسايى و كانتات تنظيم كرد. آيا ساليئرى، انگيزه اى داشت؟
ساليئرى رقيب موتسارت به حساب مى آمد. مى گويند او براى اينكه موتسارت نتواند شغل ثابتى در دربار به دست بياورد، از هيچ كارى فروگذار نكرد. اين امر، در واقع براى موتسارت، انگيزه اى محسوب مى شد تا ساليئرى را از ميان بردارد، نه براى ساليئرى. در مقايسه با موتسارت، همواره در وضعيت برترى قرار داشت. در دربار عهده دار سمتى بود با حقوقى بهتر و جايگاهى والاتر از موتسارت. او به هر حال موفق تر بود. رابطه آنها در زمان وقوع جرم چگونه بود؟
ژوزف دوم([14])، امپراتور علاقمند به موسيقى كه تئاتر بورگ شهر وين مديون اوست، در فوريه 1790 دار فانى را وداع گفت. برادرش، يعنى پادشاه جديد لئوپولد دوم([15]) نام داشت. ساليئرى كه مى دانست فرمانرواى جديد از او خوشش نمى آيد، از سمت خود يعنى رهبرى اركستر دربار استعفا داد. موتسارت براى به دست آوردن اين سمت تلاش فراوان كرد، اما تلاشش بى حاصل بود. لئوپولد توجهى به او نكرد. وضع مالى موتسارت چنان فلاكت بار بود كه مجبور به مراوده با رباخواران شد. پس از گرو گذاشتن لوح نقره اى اش، اواخر سپتامبر براى شركت در مراسم تاجگذارى شاه به فرانكفورت سفر كرد. گويا موتسارت از سفر به اين شهر كه همه بزرگان امپراتورى در آن جمع بودند، اميد فراوان به دل راه داده بود. حاصل اين سفر براى او ناكامى بود و بس. براى ديدن كنسرتى كه پيش از ظهر در تئاتر شهر فرانكفورت داشت، تماشاگران معدودى به آنجا آمدند.
اجراى اپراى فيگارو در وين براى هميشه از برنامه هاى تئاتر حذف شده بود. قطعات سطحى و ابتدايى مانند «دكتر و داروخانه چى» يا «عشق در تيمارستان» ساخته آهنگسازى به نام ديترزدُرف([16])، نسبت به اپراهاى موتسارت محبوبيت بيشترى پيدا كرده بودند. موتسارت در سال هاى واپسين عمرش آن چنان ناموفق بود كه، به راستى، نه نشانه اى از رقابت بين او و ساليئرى مى توان ديد و نه به هيچ وجه انگيزه اى براى قتل.
از آنجا كه موتسارت يكباره از پا درنيامد و طى ماههاى زيادى به او سم داده شده بود، بنابراين كسى كه با او روابط نزديكى داشته مى تواند قصد جان او را كرده باشد. در اين صورت اولين سوءظن متوجه همسر اوست.
كنستانسه موتسارت، نام خانوادگى وِبِر([17])
متولد 1762 در وين
وفات 1842 در زالسبورگ
او نُه سال با موتسارت زندگى كرد و نزديك به نيم قرن بيشتر از او عمر كرد. وقتى با موتسارت ازدواج كرد، بيست ساله بود.
موتسارت در نامه اى به پدرش او را چنين توصيف مى كند: «زشت نيست، ولى چندان زيبا هم نيست. تمام زيبايى اش خلاصه مى شود در دو چشم سياه و قد و قامتى رعنا.» تصويرى كه شوهر خواهر كنستانسه پس از ازدواج از او كشيده دخترى معمولى را نشان مى دهد. دليلى كه موتسارت در سال 1789 براى ازدواجش مى آورد، در وهله اول ميل به داشتن جوراب هاى رفو شده و ملافه هاى تميز است. عشق در نگاه اول، از سوى هيچ يك از آنها در ميان نبود. شور و اشتياق آن قدرها هم نبود كه به قتل بيانجامد. موتسارت در نامه هاى بعدى اش او را «زنك من» خطاب مى كند در واقع او نمونه تمام عيار يك زن بود. خوشى هاى ساده و سطحى را دوست داشت و بسيار سازگار بود. طى زندگى نه ساله زناشويى اش هشت بچه به دنيا آورد، كه اكثر آنها كمى بعد از زايمان مُردند. او زنى نبود كه از سر عشقى جانگداز به مردى ديگر، شوهرش را مسموم كند. نامه هاى بى شمارى حاكى از آن است كه زندگى زناشويى آنها با وجود دغدغه هاى دايمى مالى سعادتمند بود. به اين ترتيب قتل به دليل تنفر بسيار منتفى است. پول هم به عنوان انگيزه جرم، به راستى مسئله ساز نيست. مرگ موتسارت براى همسرش فقط ضرر بود و نه سود.
آيا موتسارت دوستان ديگرى داشت كه آنقدر به او نزديك باشند تا بتوانند در فاصله هاى منظمى به او سم بدهند؟
يوهان امانوئل شيكاندر([18])، كارگردان در وين
متولد اول سپتامبر 1757 در اشتراوبينگن([19])
وفات بيست و يكم سپتامبر 1812 در وين
شيكاندر خواننده و بازيگر و كارگردان و نويسنده بود. او نه تنها متن فلوت سحرآميز را نوشت كه كارگردانى آن را هم به عهده گرفت و در اجراى اول آن در نقش پاپاگنو آواز خواند.
هنگام اين اجرا در سى ام سپتامبر 1791، زمانى كه پس از پرده اول، از سوى تماشاگران تشويقِ چندانى به گوش نرسيد، شيكاندر مانند يك برادر سعى كرد از موتسارتِ سراپا نوميد دلجويى كند. او به خاطر تقويت روحيه موتسارت، ترتيب برپايى شبهاى بانشاطى را داد كه اهل تئاتر در آن جمع بودند. شيكاندر تنها فردى بود كه آثار موتسارت را قبل از تكميل شدن، پيش خريد مى كرد. در اصل اگر قتلى بين اين دو دوست امكان پذير باشد، موتسارت دليل بيشترى براى مسموم كردن او داشت تا شيكاندر، زيرا درآمد شيكاندر از اپراها بيشتر از درآمد موتسارت بود. نه، شيكاندر، به راستى، انگيزه اى براى قتل موتسارت نداشت.
نفر بعدى دوست و برادر لژيست موتسارت است.
مايكل پوشبرگ([20])
متولد 1750 در پراگ
وفات 1811 در اينسبروك
موتسارت درست يك ماه پس از اجراى دُن ژوان ناچار شد به پوشبرك نامه يى بنويسد. «برادر عزيز، هنوز مبلغ هشت دوكتان([21]) به شما مقروض هستم. گذشته از اينكه قادر به پس دادن آن به شما نيستم، تصميم ام بر اين است كه جسارت كرده از شما خواهش كنم، صد گولدن([22]) تا هفته آينده به من قرض بدهيد.»
درخواست كمك هاى مالى از مايكل پوشبرگ به مرور زمان بيشتر و تأثرآورتر مى شد: «از آن جا كه ناچارم به عرض تان برسانم كه پرداخت طلب شما به اين زودى ها برايم امكان پذير نيست، دل روبرو شدن با شما را نداشتم. اگر در اين موقعيت كمكى به من نكنيد، آبرو و اعتبارم را از دست مى دهم.»
پوشبرگ تا جايى كه قادر بود به موتسارت كمك مى كرد. آيا قابل تصوّر است كه مايكل پوشبرگ، طلب اش را كه با گذشت زمان به ميزان درخور توجهى رو به افزايش بود، از موتسارت به زور درخواست كرده باشد؟ فقط موتسارتى كه در قيد حيات بود مى توانست بدهى هايش را پس دهد. پوشبرگ به موتسارت اطمينان داشت. او در موسيقى صاحب نظر بود و تا آن جا كه در توانش بود از برادر هم محفلى اش حمايت مى كرد. مرگ موتسارت براى او فقط ضربه به همراه مى آورد. نه، پوشبرگ هم هيچ انگيزه اى براى قتل موتسارت نداشت.
تمام اتهامات ساختگى زندگينامه نويسان، چندان غيرواقعى از كار درآمده اند كه مورد قبول هيچ دادگاهى در دنيا واقع نمى شوند. پس آيا موتسارت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است؟ آيا شرح حال نويسان موتسارت كه هنوز هم ادعا مى كنند موتسارت با سم كشته شده در اشتباه هستند؟
ديتر كرنر([23]) در سال 1963 چنين نوشت: «پيدايش ضعف سريع و مرگ ناگهانى، نيازمند توضيح بيشترى ست تا اينكه آن را نتيجه ناراحتى هاى فكرى گوناگون بدانيم. امروز بايد اين موضوع را بيش از هر گزينه ديگرى محتمل تر دانست كه موتسارت را مسموم كرده اند. عوارض پيشرفت آرام مسموميت جيوه، كم و بيش كامل است.»
تعداد زيادى از پزشكان ـ در بين آن ها اسامى معروفى مانند ويرشو([24]) و زائربروخ([25])به چشم مى خورد ـ كه بعدها به بررسى مرگ موتسارت پرداختند، همگى مسموميت با جيوه را تأييد مى كنند.
در مقابل اين گروه متحدى از پزشكان كه مدافع نظريه قتل موتسارت با سم هستند، گروه ديگرى هست (مگر بين پزشكان گونه هاى ديگرى هم مى تواند باشد؟) كه طرفدارانش نظر ديگرى دارند. پزشكى به نام بِر([26])، علت مرگ موتسارت را در تب شديد رماتيسمى مى داند. بومه([27]) از ناراحتى كليه مى گويد و به مسموميت نهايى توسط اوره معتقد است. برخى ديگر از پزشكان مانند هولتس([28]) از تورّم مزمن كليه ها و از كار افتادن آن ها و باز عده اى از كم كارى كليه ها و بيمارى استسقاء مى گويند.
همه پزشكان براى اثبات بيمارى مزمن كليه ها از «تجمع مايعات در بافت هاى بدن كه به تدريج باعث چاقى مى شود» نام مى برند اين نشانه اى است مختص ناراحتى هاى كليوى.
پزشكانى كه موتسارت را در زمان حياتش معاينه كردند، به نظر نمى رسد چنين چيزهايى را تشخيص نداده و مداوا نكرده باشند دليلى هم براى ردِ اين امر وجود ندارد ضمن اينكه در مورد بيمارى هاى مزمن كليوى تعداد قابل ملاحظه اى اطلاعات عارى از خطا و قابل سنجش و حتى محسوس وجود دارد كه علم پزشكى مدت ها قبل از دوران موتسارت آنها را تثبيت كرده بود.
امروز اگر محققين موتسارت، پرتره او را براى تشخيص نشانه هاى بيمارى كليه مورد مطالعه قرار دهند (كارى كه دايم انجام مى شود)، كارى خواهد بود مشكل و بيهوده. اين تصاوير تا جايى كه نقش مدرك را بازى كنند، كوچكترين ارزشى ندارند. اغلب اين پرتره ها دست دوم اند و پس از مرگ موتسارت كشيده شده اند. به خصوص كه در تمام آنها، به عمد، دست برده شده است زيرا سليقه آن دوران بيشتر خواستار خوش خدمتى بود تا واقع گرايى. به اين ترتيب در تمام نقاشى ها، بينى زمخت و بزرگ موتسارت كوچك شده لاله بزرگ مادرزادىِ گوش چپش را كلاه گيسى پوشانده گودى آبله هاى عميق صورتش كاملاً ناپديد شده. چشمها متناسب با زيبايى مطلوب قرن هجدهم، بزرگتر از معمول، تصوير شده. اگر بارها تلاش كرده اند كه از اين چشم ها پى به بيمارى او ببرند، تنها از سر تفنن بوده است.
آلويس گرايتر([29]) هنگام نمايش نيمرخ موتسارت در نقاشى ها، به غبغب او اشاره مى كند. داشتن چنين غبغبى براى مردى بيست و هفت ساله نشانه بارزى از چاقى است. او درباره تورم و مرض چاقى و آب آوردگى صحبت مى كند. اين هم يك نتيجه گيرى نادرست است. عصر بارُك([30]) و رُكوكُو([31]) در مورد غبغب نظرى داشتند كه ما در مورد سينه داريم. غبغب، صرف نظر از اينكه كسى داشته باشد يا نداشته باشد، جزئى از پرتره يك شخصيت محسوب مى شد، درست مانند تصوير زنى جوان با سينه هايى پُر. غبغب جزو لاينفك تصوير بود. در دوران موتسارت، حتى فرشتگان و كودكان نيز غبغب داشتند، بى آنكه دچار بيمارى بازِدُو([32]) و يا كم كارى كليه ها باشند.
در مورد موتسارت مسأله بر سر آن بيمارى مزمن كليه نبود كه بنا بر تشخيص بعضى محققين، در سفر ايتاليا در سال 1769 به آن مبتلا شده بود، آنچه محتمل تر است اين است كه موتسارت از سال 1789 به گونه اى غيرعادى، اغلب اوقات در بستر بيمارى بوده است. هيلدزهايم([33]) از ضعف جسمانى سخن مى گويد. اين ضعف را مى توان از كم كارى ساختِ آثار خلاقه اش تشخيص داد. در دو سال آخر عمر، توان آفرينش موتسارت، بر اثر فشارهاى روحى، به طرز عجيبى كاهش يافته بود. در فهرست آثار موتسارت بيست و هشت ساخته جديد از سال 1787 و چهل و هفت اثر از سال 1788 به چشم مى خورد. سال 1789 تنها هفده اثر و سال 1790 يازده اثر. سال 1787 اپراى دُن ژوان را ساخته بود و با آن كه در سال 1788 اپرايى ننوشته بود، اين سال مى بايد از هر لحاظ به مثابه نقطه اوج آفرينش او محسوب شود. پيشرفت و ترقى موتسارت ناگهان قطع شد. تاريخ نسبتاً دقيق مسموم شدن موتسارت با جيوه را مى توان معلوم كرد. از آن به بعد افسرده و ناخوش احوال بود و مطمئن از اينكه با پيك مرگ خود ديدار كرده است.
آيا در جريان قتل موتسارت شخص بلند قد ناشناسى دست داشته؟
چنين شخصى وجود دارد. شش ماه قبل از مرگ موتسارت، فردى در شرايطى اسرارآميز نزد او آمد و سفارش ساختن و تنظيم يك آهنگ عزا را داد يك ركويم([34]). اين قاصد پير (آنگونه كه موتسارت وحشت زده از او نام مى برد) از گفتن نام سفارش دهنده خوددارى كرد و شبانه ناپديد شد.
موتسارت در مورد اين قاصد پير با اشخاص زيادى صحبت كرد و يقين داشت كه آن مرد ناشناس، مرگِ در شرف وقوع را پيشاپيش به او اعلام كرده و ركويم سفارشى براى خود اوست. اين فكر شب و روز مزاحمش بود، و به راستى، چند ماه بعد در ميان طنين آهنگ عزاى خود درگذشت.
چه كسى انگيزه كشتن موتسارت را در سر داشت و اين مرگ را به چنان شكل اسرارآميزى اعلام كرد؟
آيا به راستى اين قاصد پير وجود دارد؟
موتسارت آنقدر از اين پيك مرگ صحبت كرده است كه نمى توان به وجود او شك كرد. او حتى بارها به سراغ موتسارت آمد.
چهار هفته پس از آن كه سفارش نوشتن اپراى كلمانس دو تيتو([35]) به دست موتسارت رسيد، عازم پراگ شد. پيش از آن كه كالسكه به راه بيافتد، به ناگاه مرد ناشناس مقابل او ايستاد و در مورد ركويم به او يادآورى كرد. وحشتى كه از سفارش اسرارآميز اين آهنگ عزا وجود موتسارت را فراگرفته بود، مانع از ادامه تمرينات فلوت سحرآميز شد.
پيش آگاهى از مرگ نيروى او را ربوده بود. موتسارت چند روز پيش از مرگ، با چشمان گريان به همسرش گفت: «زندگى ام ديگر دوامى نخواهد داشت. به من سَم داده اند.»
كنستانسه، على رغم اين حرف وحشتناك، براى روشن شدن علت مرگ شوهر محبوبش دست به هيچ اقدامى نزد. برعكس با توافق بر سر كفن و دفن فقيرانه، باعث جلوگيرى از كشف علت مرگ موتسارت شد. چه گونه چنين چيزى ممكن است؟
هرچه بيشتر به بررسى قتل موتسارت پرداخته شود، به همان نسبت آشكارتر مى شود كه در اين ماجرا تنها يك احتمال وجود دارد كه تمام موارد به ظاهر متضاد را در خود دارد و نتيجه اى واقع بينانه به دست مى دهد. در رياضيات اگر معادله اى با چند مجهول، تنها از يك راه، حل شود، آن را راه حل درست مى ناميم.
فرض كنيم موتسارت مبتلا به سفليس شده باشد. كنستانسه از خيانت و معصيت به هنگام مراسم كارناوال صحبت مى كند و از كُلفَت دختران اسم مى برد. درباره اين كُلفَت دختران كه در گزارش هاى معاصر با نام «دختران جوان زيبا» از آنها ياد مى شود، چنين مى نويسند: «آنها از ميان زندگى جست و خيز مى كنند، بى آنكه بدانند چگونه به خود صدمه مى زنند و اصلاً به چه خاطر زندگى مى كنند.» آنها در حقيقت اين موضوع را خوب مى فهميدند! آنها به هنگام مراسم بالماسكه و رقص، بيمارى همه گير فرانسوى را چنان پخش كردند كه ماريا ترز تلاش كرد به اين جنب و جوش خطرناك خاتمه دهد. او دستور داد تمام اين جور دختران را بى خبر دستگير كنند و در بالكان اسكان دهند.
اخلاق در نيمه دوم قرن هجده، دوجانبه بود. مرد و زن بدون علاقه به يكديگر از هم لذت مى بردند. اغفال مى كردند و مى گذاشتند اغفال شوند. اين جريان اروتيك يك بازى دسته جمعى سطحى و سرگرم كننده بود با قواعد ثابت خود. معشوقه اى كه بچه به دنيا مى آورد يا عاشق پيشه اى كه به سفليس مبتلا مى شد، خلاف مقررات و سليقه آن دوره عمل مى كرد. چنين افرادى مورد مضحكه و تمسخر عموم قرار مى گرفتند.
شست آدم تازه زمانى خبردار مى شود كه در گزارشى مى خواند: «مُهملات تمام نشدنى درباره موتسارت دهان به دهان مى گردد، وراجى هاى مغرضانه در مورد وضع مزاجى اش واى واى! عشق چنان محبت آميزش به كنستانسه.»
موتسارت براى اجتناب از هر گونه وسوسه و سرايت بيمارى، كنستانسه را در تابستان براى استراحت به شهر بادِن فرستاد و خودش را در آلاچيق باغ مخفى كرد. نامه هايش به كنستانسه سرشارند از اتهام به خود و عقده تقصير: «اگر مردم مى توانستند درونم را ببينند، آن وقت بايد خجالت مى كشيدم.»
گوتفريد ونس ويتن([36]) فرزند پزشك مخصوص ماريا ترز، هر يكشنبه در خانه اش واقع در كوچه رن كنسرت هايى برگزار مى كرد كه موتسارت نه تنها در مقام پيانيست بلكه در مقام خواننده نيز در اين كنسرت ها شركت داشت. ونس ويتن آدمى بود با استعداد در تمام رشته هاى علمى. او ديپلمات و حقوق دان و كتابدار دربار و دانشمند علوم طبيعى بود. مطمئناً در كنار علايق متعدد، از طريق پدر صاحب نامش معلوماتى در زمينه پزشكى و داروسازى هم داشت. موتسارت، به وقت گرفتارى، مى بايست به اين دوست بيست سال مُسن تر و دنياديده و دانشمند مراجعه كرده باشد، زيرا تنها با اين فرض است كه داستان ما از اين پس مفهومى پيدا مى كند.
گوتفريد ونس ويتن، دارويى از جيوه را كه پدرش ساخته بود و تجويز مى كرد، براى موتسارت تهيه كرد. با آن كه پدر ونس ويتن در سال 1772 از دنيا رفته بود، هنوز هم در مدرسه پزشكى وين به عنوان دكترى مشهور محسوب مى شد. شايد دليل آن كه چرا موتسارت نزد دكتر ديگرى نرفت، بلكه ونس ويتن مشهور را براى معالجه انتخاب كرد همين باشد. تا اواخر قرن هجدهم، جيوه را هنوز تنها داروى مؤثر در مداواى سفليس مى دانستند. جيوه كه ماده اى كاملاً سمى است، با دقت كاملاً بالا و در فاصله هاى زمانى بسيار طولانى براى مداوا تجويز مى شد. شهرت دكتر ونس ويتن هم به همين بود معالجه سفليس با دارويى كه از جيوه تهيه مى شد.
موتسارت اين سم را طى ماههاى متوالى مصرف كرد. براى آن كه همسر جوان خود را بيشتر نگران و دلواپس نكند، اين داستان را از او پنهان كرد. تنها چند روز پيش از مرگش اعتراف كرد: «زندگى ام ديگر دوامى نخواهد داشت. به من سم داده اند.»
موتسارت كسى را متهم نمى كند، به كسى هم مظنون نيست. او مى گويد: به من سم داده اند. موتسارت به خواست خودش اين سم را مصرف كرده است.
صبح روز پنجم دسامبر، موتسارت چشم از جهان فروبست.
و آن وقت چيزهايى اتفاق افتاد كه آيندگان تا به امروز از آن سر درنياورده اند. ونس ويتن گمان مى كرد آن جيوه اى كه در اختيار دوستش گذاشته، او را به كشتن داده است. او ترس از آن داشت كه با رسوايى و آبروريزى به خاطر قتل ناشى از مسموميت با محكمه اى درگير شود كه در قرن هجدهم متداول بود و اغلب با صدور حكم اعدام خاتمه مى يافت. دست كم وجهه و پيشرفت كارى اش در دربار به خطر مى افتاد.
تصادفى نيست كه از ميان دوستان موتسارت اولين كسى كه خودش را به بستر مرگ او مى رساند ونس ويتن است و اوست كه همسر موتسارت را كه كاملاً درمانده و نوميد بود، قانع مى كند تا مراسم خاكسپارى مختصر و بى تجملى را برگزار كنند. احتمال دارد ونس ويتن حقيقت را به كنستانسه گفته باشد. همسر موتسارت از آبروريزى وحشت داشت. و باز اين ونس ويتن بود كه در همان روز ترتيبى داد تا مراسم تدفين در گورستان سنت ماركسر([37]) برگزار شود. در وين رسم بر اين بود كه حتى در چلّه تابستان، مرده را تا دو روز نگهدارى مى كردند و در زمستان اغلب تا چندين روز.
خاكسپارى فقيرانه موتسارت به دليل مشكل مالى نبود، بلكه مشكلى بود زمانى. ونس ويتن دانشمند مى دانست كه آثار جيوه را حتى پس از گذشت ده سال، مى توان در جسد آدم تشخيص داد. جنازه موتسارت نه تنها سريع كه قبل از هر چيز مى بايست پنهانى از ميان برداشته شود. ونس ويتن با اقدام حساب شده و برق آساى خود ثابت كرد كه بيهوده نام نابغه بر او نگذاشته اند.
تمام شرح حال نويسان موتسارت از خود سؤال مى كردند: چرا ونس ويتن، اين دوست متمول و پدروار موتسارت، كنستانسه را به تدفين فقيرانه اى قانع كرد؟ چى پولكا([38]) به نمايندگى از طرف همه چنين نوشت: براى هميشه مبهم و غيرقابل قبول خواهد ماند كه چرا نه ونس ويتن متمول و نه دوستان ديگر موتسارت، مراسم تدفين شايسته و آبرومندانه اى ترتيب ندادند.
او اشتباه مى كرد، اين موضوع براى هميشه مبهم و غيرقابل قبول نماند.
تعداد دوستانى كه پشت تابوت موتسارت مى آمدند ـ در ميان آنها ونس ويتن و رقيب به اصطلاح قاتل، ساليئرى هم بودند ـ به ده دوازده نفر هم نمى رسيد. ولى همان چند نفر هم به خاطر كولاك برف، فقط تا دروازه گورستان همراه تابوت رفتند. به احتمال زياد ونس ويتن بود كه بقيه را به برگشتن راضى كرد. وقتى گوركنان ولفگانگ آمادئوس موتسارت را در نقطه ناشناخته اى به خاك مى سپردند، هيچ يك از دوستان او در آنجا حضور نداشتند.
بعدها كنستانسه، طبق گفته خودش، تعداد بسيارى از نامه هاى موتسارت را سوزاند و به اتفاق شوهر دومش قسمت هاى بسيارى از نامه هاى ديگر او را ناخوانا كرد. آيندگان از استاد بزرگ توقع داشتند كه او هم با تقوا باشد.
اما آن شخص بلند قد ناشناس، قاصد پيرى كه موتسارت از او بيش از مرض سفليس وحشت داشت، كه بود؟ آيا او تصوّرى بود واهى يا تخيّلات مردى بود سخت مريض احوال؟
نه، او وجود دارد او قاتل واقعى است.
البته موتسارت بر اثر بيمارى ضعيف شده بود و مصرف سَم از چهره اش پيدا بود، ولى ژرارد ونس ويتن پزشك شارلاتانى نبود كه با مقدار كشنده اى از جيوه، بيمارانش را به آن دنيا بفرستد. ونس ويتن جوان هم به مهلك بودن سم واقف بود. او با دقت و طبق دستورات پدرش عمل كرده بود. گذشته از آن بايد گفت كه موتسارت، برخلاف نظر عموم، آدم كم بنيه و مريض احوالى نبود. او نسبت به زمان خودش آدمى بود بيش از حد معمول اهل ورزش. رقصنده اى بى نظير بود، از هيچ مجلس رقصى صرف نظر نمى كرد و اصولاً تا دم دمه هاى صبح مى رقصيد. به طور منظم بيليارد بازى مى كرد و اطرافيانش را با معلق ها و جست و خيزها و پرش هاى بى پروا به تعجب وامى داشت.
موتسارت به آن شدّتى كه همواره ادعا مى شود، بيمار نبود. شب پيش از مرگش با همراهى برادران لژيست، سرود عزا را با صدايى بم خواند. يك بيمار كليوى در مراحل نهايى زندگى، به هيچ وجه قادر به چنين كارى نيست. با آن كه از هفته ها قبل به طور مرتب و به مقدار كم جيوه مصرف مى كرد، ولى اندك نشانه مشخصى از مسموميت جيوه در او ديده نمى شد.
از ابتداى كودكى همراه پدرش، سراسر اروپا را بدون برنامه گشته بود. اين سفرها، آن هم در كالسكه هاى بى فنر بر سطح جاده هاى خاكى و ناهموار، رنج و مشقتى بود كه امروزه به سختى قادر به تجسم آن هستيم. جسم به ظاهر ضعيف موتسارت نه تنها تمام بيمارى هاى اطفال را پشت سر گذاشته بود، بلكه بر بيمارى هايى چون تيفوس و آبله هم غلبه يافته بود. سال 1762، لئوپولد([39]) به اين نكته اشاره مى كند كه ولفگانگ در قسمت كفل و ساق پا يك كورك دارد. پزشكان نسل بعد آن را كنوتن رُزه([40]) تشخيص دادند. چهار سال بعد پدرش در نامه اى نوشت كه پسرش نمى تواند (يا نمى خواهد) انگشتان پايش را تكان بدهد. در حال حاضر پروفسور نيوماير([41]) عقيده دارد كه عدم حركت انگشتان پا، نشانه رماتيسم حاد مفصلى است.
موتسارت خردسال تمام امراض دوران كودكى را به آسانى پشت سر گذاشت. اگر موتسارت به راستى تمام آن امراضى را مى داشت كه بعدها پزشكان تشخيص داده بودند، آن وقت نه تنها كودكى نابغه با قريحه موسيقى نبود بلكه مى بايست قبل از هر چيز فقط با دكتر و دارو سروكار داشته باشد. موتسارت از نظر جسمانى جا داشت كه بسيار پير شود، اما از نظر روانى تا حدّ خود ويرانگرى، حساس و زود رنج بود ـ كه نزد هنرمندى چون موتسارت غير از اين هم نمى توانست باشد.
هيلدز هايمر([42])، شرح حال نويس كنونى موتسارت مى نويسد: «در دست خط موتسارت هيچ گونه نشانه اى از مصرف سم (به عنوان عامل اصلى مرگ) به چشم نمى خورد. خط او در ماههاى واپسين عمر نشان دهنده افسردگى روزافزون و در نتيجه آينه اى ست براى وضع روحى او، اما آن بدشكلى ديوانهوارى را كه نشانه الزامى مسموميت شديد جيوه باشد، نشان نمى دهد.»
موتسارت بعد از ماجراى سفارش دهنده مرموز ركويم از فشار روحى شديد و احساس ترس هيستريك رنج مى برد. در نامه اى به داپونته([43]) مى نويسد: «تصوير اين فرد ناشناس نمى خواهد از برابر چشمانم دور شود. مدام او را در برابر خود مى بينم. از من خواهش مى كند، تحت فشارم مى گذارد و بى صبرانه از من كار مى طلبد. احساس مى كنم كه زمانش رسيده است.»
موتسارت تا زمان تسليم خود، بر اين باور بود كه بايد پس از اتمام ركويم چشم از جهان فرو بندد. آن چنان به قاصد مرگش باور داشت كه تمام زندگى اش را با يك هدف دنبال مى كرد. تا آخرين نفس سرگرم ساختن ركويم خود بود. چند ساعت پيش از مرگ دوستانش را فراخواند تا ركويم بخوانند و خود با صدايى ضعيف با آنان همراهى كرد. در بخش لاكريموزا([44]) ـ آخرين ميزان هايى كه موتسارت نوشته است ـ با صداى بلند شروع كرد به هق هق گريستن. به زن برادرش گفت: «نگفته بودم كه اين قطعه را براى خودم مى نويسم.» كمى بعد از آن بيهوش شد.
كه بود آن سفارش دهنده هولناك ركويم؟ اين فرشته هراس انگيز مرگ چه كسى بود؟
اين ماجرا يكى از وحشتناك ترين شوخى هاى تاريخ جهان است: آن پيك مخوفى كه موتسارت را به دامان نوميدى و مرگ كشاند كسى نبود جز خدمتكار ساده كُنت فون والزگ([45]). جناب كُنت رسم اش اين بود كه توسط قاصدانى بى نام و نشان به موسيقى دانان سفارش ساختن آهنگ مى داد كه البته پول خوبى هم بابت آن مى پرداخت، اما بعد در برابر مهمانان و اركستر مخصوص اش، اين قطعات را آثار خودش جا مى زد. بعدها ركويم موتسارت را هم در ميراث هنرى اين شخص پيدا كردند.
و اكنون تمام موارد را جمع بندى مى كنيم.
سه مجرم در ماجراى قتل موتسارت وجود دارند:
پادوى ناشناس يك سارق هنرى كه بدون آگاهى از عمل خويش، قربانى مريض احوال را به دامان مرگ مى كشانَد، مقصّر شناخته مى شود.
گوتفريد ونس ويتن كه از سر خيرخواهى پدرانه، بدون قصد و غرض تبديل به قاتل مى شود، مقصر شناخته مى شود.
قربانى اين ماجرا، يعنى ولفگانگ آمادئوس موتسارت كه با تلاش فراوان، روى ركويم خود كار مى كند و آنقدر به فرجامش باور دارد كه خود را به نابودى مى كشاند، مقصر شناخته مى شود.
حكيمان و دعانويسان آفريقا داراى مهارت و استعدادى هستند كه مى توانند فردى را كه به آنان ايمان دارد، معالجه كنند و يا با نفرينى از پا درآورند. در واقع، اين اعتقاد به نفرين است كه مى كشد، نه خودِ نفرين.
مى گويند: نيش زنبور سرخ خطرناك است، اما سه بار نيش زدنش كشنده است.
.....................................
[۲]. يخ ـ گُل: واژه پيشنهادى براى Eisblume كه به معناى شكل هاى به وجود آمده شبيه گل است در اثر سرماى بيرون و گرماى درون خانه روى قسمت بيرونى شيشه پنجره يى.[۶]. Maria Theresia (۱۷۱۷ ـ ۱۷۸۰) ملكه اتريش
[۱۰]. Salieri آنتونيو ساليئرى، آهنگساز ايتاليايى (۱۸۲۵ ـ ۱۷۵۰) و معلم شوبرت.
[۱۱]. Legnano شهرى در ايالت ميلان.
[۱۲]. Gluck كريستف گلوك، آهنگساز آلمانى (۱۷۸۷ ـ ۱۷۱۴).
[۱۳]. Liszt فرانتس ليست، آهنگساز و پيانيست مجارى (۱۸۸۶ ـ ۱۸۱۱).
[۲۱]. دوكتان (Duktan) ـ سكه هاى طلاى
مطالب مشابه :
دارودسته نیویورکی ها
يكي از ديپلمات هاي بين المللي در وين جهاني، ملت ايران در هيچ مسئله
علم ؛ كانالي معتبر براي نفوذ به دربار زندگينامه جمعي از رجال پهلوي88
جواد، كنسول نمايندگي ايران در وين (اسم كوچك فروغي يك ديپلمات است كه هم در
جمهوري اسلامي ايران و سازمانهاي بينالمللي
تأمين آزادي ديپلماتها كه با اسم بيمحتواي ايران در دوره سه ساله
چه كسى موتسارت را كشت؟
، كارگردان در وين. او ديپلمات و حقوق دان و آيتالله جوادي آملي، پركارترين مؤلف ايران;
برچسب :
اسم ديپلمات ايران در وين