گزارش سفر به جزاير خليج فارس

بسمه تعالي

ماموريت جزاير جنوبي كشور (بهمن ماه 1379) (فوريه 2001)

طرح ملي شناسايي فون و فلور جزاير خليج فارس (مؤسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور)

در سطور زير سعي شده است كه بدون كم و كاست، يادداشت‌هاي يكي از سفرهاي پرماجراي جزاير آورده شود. اين سفر پانزده روزه با يك پاترول آبي رنگ، به اتفاق آقاي دكتر ابراهيمي، مهندس مفيدي، آقاي ورمزيار و اينجانب (اسكندري) به قصد جمع آوري حشرات و گياهان موجود در جزاير محدوده استان هرمزگان از قبيل قشم، هرمز، لارك، هنگام، ابوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك به انجام رسيد.

در اين سفر پر مخاطره، علاوه بر وسايل و چمدان‌هاي شخصي، يك ژنراتور برق، لوازم تله نوري، جعبه‌هاي نگهداري حشرات، دوعدد پرس چوبي گياه، لوازم و ميله‌هاي سنگين برپايي جادر، كيسه‌ها و لوازم خواب، جعبه‌هاي پر از ظروف غذا و لوازم آشپزي از جمله دو عدد پيك‌نيك،به همراه چند عدد كلنگ و بيلچه و كلي لوازم ريز و درشت ديگر، همه و همه در يك ماشين پاترول قديمي جا داده شدند البته بسياري از آنها در بالاي خودرو با طناب بسته شده بودند!. لازم به ذكر است كه اين همه وسيله، هر روز دو مرتبه (حداقل)، پهن شده و دوباره بر خودرو سوار مي‌شدند. هنگام سفر به هر جزيره‌اي اين وسايل از خودرو پياده شده و پس از كلي تقلا سوار بر قايق‌ها يا لنج‌هاي كوچك مي‌شدند در حاليكه در بعضي مواقع تا كمر در آب دريا يا تالاب‌هاي ساحلي بوديم. در طول اين سفر، هواي دم كرده و نامانوس جزاير به همراه حشرات و جانوران گزنده و مشكلات بيتوته و تهيه غذا، جزو دغدغه خاطر همگي بود. ولي با اين حال، شور و شوق لمس تجربه‌هاي جديد و عشق و علاقه كشف ناشناخته‌ها، مانع از آن بود كه مشكلات پيشاروي در دستيابي به هدف، خللي وارد كند. عمليات حشره‌گيري و اطاله‌كردن تقريبا شبانه روزي بود وپرس كردن گياهان و تعويض پرس‌ها هر شب تا ديروقت به طول مي‌انجاميد.

براي سفر به جزيره قشم ماشين پاترول با كشتي به جزيره منتقل شد. مسافرت به جزاير هرمز و لارك و هنگام نيز از مقصد قشم به كمك قايق‌ و سفر به جزيره ابوموسي نيز با يك هواپيماي كوچك ارتشي انجام شد. سفر به جزاير تنب‌بزرگ و كوچك نيز در آخرين لحظات به دستور مقامات نظامي منتفي شد.


صبح شنبه 15/11/79 روز اول

با سرويس اومدم اداره. هوا عجيب سرد بود. اثاثيه‌رو چيديم بالا و داخل ماشين. كيسه خواب رو هم از يكي از همكاران گرفتم و اثاثيه‌ام كامل شد. بالاخره راه افتاديم. طرف جنوب يادگار و كمربندي و اتوبان قم. نرسيده به قم نشستيم براي ناهار. باد شديدي مي‌يومد. كنار جاده ناهار رو خورديم كتلت و برنج و غذاهاي خانگي.

از بخش خودمون (بخش گياهشناسي) من تنها هستم ولي بقيه همگي از بخش رده‌بندي حشرات هستند. از همان ابتدا متوجه شدم كه گروه خيلي خوبي هستند. روابط فيمابين خيلي صميمانه و دوستانه است. در محيط كاري بسيار جدي و منظم و در هنگام استراحت، بسيار راحت و خودماني. به قول دكتر ابراهيمي وقتي از محدوده تهران بريم بيرون ديگه بايد يادمون بره كه كارمند هستيم. خلاصه ادامه راه با گفتن لطيفه و صبحت‌هاي شيرين طي شد. آقاي مفيدي و ابراهيمي بازار لطيفه و خاطره را داغ كردند. آقاي ورمزيار هم تقريباً ساكت‌تر از بقيه بود و حواسش به جاده بود. من هم خيلي زود چائي نخورده فاميل شدم و به قول معروف روم باز ‌شد و قاطي شدم و خلاصه سرگرم بوديم.

بكوب رفتيم تا يزد از كاشان و نيستانك و نائين و اردكان گذشتيم و ساعت 5/9 شب يزد بوديم. مهمانسراي سازمان (ميدان امام حسين) شب مهمانسراي يزد بوديم. خاطرات قديم زنده شد. قضيه عقاب آقاي ورمزيار هم نقل مجلس بود. عكسش رو هم آورده بود و قيمت مي‌گذاشتن. آخه مي‌گفت عربا واسه اين جور چيزا خيلي پول مي‌دن!.

يكشنبه 16/11/ روز دوم

صبح ساعت 8 بعد از صبحانه راه افتاديم طرف بندرعباس. از داخل شهر يزد گذشتيم و باز بازار لطيفه داغ شد و مركز ثقل هم آقاي مفيدي و خلاصه مهريز و رسيديم شهر بابك. يه كم توي شهر علاف بوديم. خريد سيب زميني و پياز و گوجه و غيره. خلاصه كنار بيابون!! زديم بغل و املت خورديم و بعد هم بكوب بطرف بندرعباس. از سيرجان و حاجي‌آباد هم گذشتيم. توي گردنه حاجي‌آباد علامت دادن راننده‌هاي كاميون در مورد بودن يا نبودن افسر جالب بود. ساعت 8 شب رسيديم بندرعباس مستقيم رفتيم مهمانسرا. آقاي عسگري رئيس مركز رو هم ديديم و اتاق گرفتيم با يك تخت كم‌تر و خلاصه هر جوري بود خوابيديم. شام هم ساكاروني (ماكاروني با سويا). من كه زياد خوردم بودم تا صبح خواب مي‌ديدم ولي خوب نخوابيديم!. خلاصه شب دوم هم سر شد.

دوشنبه 17/11/روز سوم

صبح زود شال و كلاه كرديم طرف فرمانداري بندرعباس. مهندس مفيدي و دكتر رفتند براي مجوزهاي لازم براي سفر به جزيره ابوموسي و تنگ بزرگ و كوچك و من و آقاي ورمزيار هم رفتيم بانك. بعد از آن همگي رفتيم اداره محيط زيست و مجوزهاي لازم و با رييس اونجا صحبت كرديم در مورد جزاير و نقش محيط زيست و خيلي مسائل ديگه. آدم با سواد و فهميده‌اي بود. يه كم هم اونجا علاف شديم بابت يكسري پوستر و نشريه در مورد جزاير. ولي اطلاعاتشان چندان كامل نبود مخصوصا در مورد فون و فلور جزاير.

براي ناهار رفتيم توي يكي از پاركهاي بيرون شهر. همون ماكاروني (ساكاروني) ديشب.

عصري رفتيم طرف بازار بندرعباس ماشين ريش تراش بدلي 6 تومن و بعد حتي 4 تومني رو هم ديديم. اصليش دو تا پيچ بالاي ماشين دارد ولي بدل ندارد. خلاصه آقاي ورمزيار هم 500 تومن بابت شانسي باخت و يه دوري زديم و راه افتاديم طرف بيرون شهر. برنج خريديم و عدس و شام هم پاي چادر من برنج گذاشتم (خدا به خير كنه!)

براي اولين بار چادر زديم توي صحرا. يه چادر بزرگ هشت نفره كه جديداٌ خريداري شده بود. خيلي جالب بود. مدرن و ضد آب بود. شام برنج و تن ماهي با سيب زميني ته‌ديگ! خيلي چسبيد. بعد هم سرمان به معما گفتن و بازي با چوب كبريت گرم شد. تله نوري هم در چند قدمي براه بود با يك ژنراتور كوچك كه هم نور تله نوري و هم چادر را تامين مي‌كرد. همه حا تاريك و ظلماني بود و خبزي از ماه هم نبود.بعد هم خواب توي كيسه خواب اهدايي آقاي فلسفي. يه پتو هم كشيدم روم خيلي بهتر از مهمانسراي ديشبي بود.

سه شنبه 18/11/روز چهارم

صبح تا صبحانه خورديم و پرس‌ها رو آماده كردم و وسايل رو جمع و جور كرديم ساعت 10 صبح شد. قراره امروز به ابوموسي بريم براي همين وسايل واجب رو برداشتيم و وسايل اضافي را كنار گذاشتيم.

ساعت 11 فرودگاه بندرعباس بوديم ماشين رو با وسايل اضافي گذاشتيم توي پارگينك فرودگاه و با يه مشت خرت و پرت و چادر و ساك و كلنگ و جعبه ظروف و پرس و تله‌‌نوري و ژنراتور راه افتاديم سالن انتظار ساعت 12 بارهامون رو تحويل گرفتن و منتظر موتديم تا با پرواز مخصوص استانداري راه بيافتيم طرف جزيره ابوموسي. به ما گفته بودند كه بايد به فرمانداري ابوموسي مراجعه كنيم و با كسب اجازه از آنها به جمع‌آوري و نمونه‌برداري از جزيره بپردازيم. خلاصه تا ساعت 5/2 بعدازظهر منتظر پرواز مانديم. فضاي جالبي بود. بيشتر مسافرين از اهالي بومي ابوموسي بودند كه جهت خريد و تهيه آذوقه به بندرعباس آمده بودند. همگي مثل ما كارت پروازي داشتند كه مخصوص اهالي اونجا بود و اطراف آنها پر بود از انواع و اقسام وسايل ريز و درشتي كه خريده بودند.

توي سالن انتظار پرواز با يه نفر آشنا شديم و سوالاتي در مورد جزيره و امكانات و وسعت و غيره كرديم. از فرمانداري هم سوالاتي كرديم كه يارو يهو گفت فرماندار خودش الان توي فرودگاه بود!. بعد نگاهي به دور و بر كرد و گفت اون فرمانداره و ما هم سراسيمه رفتيم طرف فرماندار. يه آقاي قد كوتاه و خيلي با حال و گفتيم: سلام، ما مهمان‌هاي شما هستيم و غيره ... فرماندار ابوموسي هم هاج و واج مونده بود مي‌گفت چه مهمانهايي كه صاحب خانه خبر نداره!.... در همين لحظه هواپيما آمد و فرماندار گفت فعلاٌ زودتر برين توي هواپيما بعداً توي ابوموسي مي‌بينمتون.

رفتيم پاي هواپيما. يك هواپيماي سي 130 ارتشي. هجوم و همهمه مردمي كه داخل سالن انتظار همه ساكت و آرام بودند، برايم تعجب‌برانگيز بود. جالب بود كه قبل از پرواز بر سر اينكه كي كنار پنچره بنشينه بين ما بحث بود وكارت‌ها رو عوض مي‌كرديم ولي با ديدن داخل هواپيما همگي جا خورديم. باز هم ايوا.. به ميني‌بوس‌هاي آزادي- تجريش!. اين غول بي‌شاخ و دم، بيشتر شبيه به يك شوفاژخانه بزرگ بود تا هواپيما!.

به ما گفتن هر گوشه‌اي تونستين بشينين ولي نه صندلي داشت كه بشينيم و نه ميله‌اي كه از آن آويزان بشيم!. مردم بومي از زن و بچه و بزرگ و كوچك، گوش تا گوش روي توري‌هائي نشسته بودن شبيه به اينكه 20 تا صندلي پارك را كنار هم چيده باشي بدون پايه. خلاصه هواپيماي خيلي جالبي بود. كلي خنديديم و بقيه هم ساكت مارو نگاه مي‌كردن. به خوبي معلوم بود كه دفعه اولمونه و غريبيم.khandeh

بالاخره هواپيما با صداي وحشتناكي شروع به حركت كرد. صدا بقدري زياد بود كه ما تازه دليل اينكه مسافرها توي سالن انتظار پنبه توي گوششان مي‌كردند را فهميديم. من و آقاي مفيدي و چند نفر ديگه سرپايي، ميله‌هاي كنار پنجره را محكم چسبيده بوديم. شيشه‌هاي پنجره‌ها سياه و دودآلود بودند و مفيدي به من مي‌خنديد كه مي‌خواستم دم پنجره بنشينم. با هر چاله هوايي هواپيما با آن همه سرنشين يه موج مكزيكي مي‌انداخت. خلاصه 30 دقيقه با صداي عجيب و قريب هواپيما ساختيم جوري كه صداي فرياد مفيدي را از فاصله نيم متري نمي‌شنيدم. ساعت 5/3 عصر ابوموسي بوديم. يك نقطه كوچك در دريايي بزرگ.

بعد از پياده شدن از هواپيما مستقيم رفتيم پيش فرماندار. جناب فرماندار بعد از كلي منت كه آمدن شما را به ما خبر ندادن و شما مهمان ما هستين و از اين جور حرفا بالاخره يه مهمانسرا براي ما جور كرد. يه خونه بزرگ با يه موجود جالب... تلويزيون!

از همون اول شبكه‌هاي تلويزيوني دبي و شارجه و غيره همگي رو پاي تلويزيون نشوند. آقاي مفيدي هم يك پاش توي آشپزخانه بود و يك پاش توي هال. شام عدس‌پلو داشتيم با چند دانه پياز. خيلي خوب بود. آخر شب جناب فرماندار (آقاي رضائي) با يه قابلمه برنج و ماهي سرخ كرده اومد بهمون سر زد. ناهار فردا جور شد. شب باد شديدي مي‌وزيد جوري كه قضيه تله نوري هم منتفي شد و زود خوابيديم.

چهارشنبه 19/11/روز پنجم

امروز رييس حراست ابوموسي آقاي عامري اومد دنبالمون ما رو ببره به باغ جلال و پوشش گياهي رو نشونمون بده. جالب بود كه رييس حراست منطقه اومده بود دنبالمون كه مبادا دست از پا خطا كنيم.

جزيره ابوموسي با وسعت تقريبي 10 كيلومتر مربع از دو قسمت ايراني نشين و عرب نشين تشكيل شده قسمت ايراني‌نشين بسيار بزرگتر و بيشتر است. مي‌توان گفت به دليل ادعاهاي واهي دولت امارات، جزيره ابوموسي بيشتر شبيه يك جزيره نظامي بود تا مسكوني. افراد آنجا هم اكثراً افراد بومي و نظاميان ساكن در جزيره هستند با خانه‌هاي سازماني متحد‌الشكل و سفيد رنگ با يك مسجد بزرگ و يك بازار جالب شبيه به حسينيه كه دور تا دور آن مغازه بوده. خلاصه امروز گشتي توي جزيره زديم با ماشين آقاي عامري. این هم عکسی از مسجد و بازار جزیره ابوموسی:

iran abumusa

اول رفتيم باغ جلال. آقاي عامري مارو فرستاد توي باغ و گفت جائي نرين، همين جا باشين تا برگردم و ما هم عين بچه مدرسه‌اي‌ها گفتيم چشم!. دو ساعتي داخل باغ بوديم حسابي داخل باغ جمع‌آوري گياهي داشتم. البته فقط گياهان بومي اونجا رو جمع كردم چون گياه تزييني و وارداتي هم اونجا پيدا مي‌شد. حسابي نمونه جمع كرديم حدود30 گونه مختلف.

بعد هم دنبال حشره! حشرهچند تا عكس هم گرفتيم. توي باغ كلي هزينه كرده بودن. توي بر بيابون دستگاه آب شيرين كن گذاشته بودن براي درختان.

درخت كنار ميوه داده بود يه شكم سير خورديم. دوباره رئيس حراست اومد و رفتيم باغ شهرداري. بين راه تانك‌ها و زره پوش‌ها و خاكريزها فراوان بود انگار خط مقدم جبهه است. توي باغ شهرداري هم چرخي زديم مثلاً باغ بود چندتائي درخت خرما و سبزيكاري داشت ساعت 12 با رئيس حراست برگشتيم خونه. بين راه عرب‌نشين‌ها رو هم ديديم يه خونه‌هاي مخروبه با وضعي نامناسب. ظهر ناهار خوبي خورديم برنج و ماهي. چسبيد. دست فرماندار درد نكنه. عصري گياها رو پرس كردم. خيلي وقت گرفت. بقيه هم يه چرتي زدن و راه افتاديم طرف ساحل. دوربين‌ها رو برداشتيم و عجب ساحل جالبي داشت. آبي آبي. رنگ واقعي استقلال!. يك ساحل بكر و زيبا پر از صدف‌ها و مرجان‌هاي زيبا. دسته‌هاي خرچنگ و نرم تن‌هاي چسبيده به سنگ‌ها واقعاً جالب بودند. توي تپه‌هاي ساحلي هم چند نمونه جالب گياه جمع كردم و غروب برگشتيم خونه. همگي به دنبال جمع‌آ‌وري حشره رفتن و تله نوري زدند ولي من خونه موندم و خيلي زود خوابيدم خيلي خسته بودم.

تصاویری از ساحل زیبای جزیره همیشه ایرانی ابوموسی:

ايران ابوموسي

جزيره ابو موسي  خليج فارس

پنچشنبه 20/11/روز ششم

از صبح زود منتظر مانديم تا ماشين فرمانداري بياد و راه بيافتيم بندرعباس. خلاصه خيلي زود وسايل‌رو جمع كرديم حتي فرصت حمام رفتن هم به خود نداديم. ولي هرچه قدر صبر كرديم خبري نشد ساعت به 12 ظهر رسيد و ما هنوز منتظر بوديم. تصميم گرفتيم ناهار بخوريم ولي همينكه شروع به درست كردن ناهار كرديم ماشين اومد دنبالمون همون آقاي رييس حراست و راه افتاديم طرف فرودگاه ساعت 1 فرودگاه بوديم. در بدو ورود تصميم گرفتم كنار تابلوي فرودگاه ابوموسي يك عكس يادگاري بياندازم ولي چشمتان روز بد نبيند همينكه عكس گرفتيم افسر نگهبان فرودگاه كه يك آدم چاق و سياه و گنده بود صدايم زد و گفت دوربين
و فيلم شما ضبط است و توقيف مي‌شود. شروع كردم به خواهش كردن كه باباجان! توي اين جزيره فقط همين يك تابلو بود و كلي عكس از گياهان جزيره دارم و غيره. بهرحال با هر جان كندني بود و به كمك يك نفر ديگر كه فكر كنم از مسئولين جزيره بود. دوربينم رو برگردوندن و ازم قول گرفتنند كه ديگه جاي ديگري تكرار نكنم. خوب ديگه چيكار كنيم. عشق عكاسي بد عشقيه!

خلاصه نشستيم به انتظار هواپيما. ناهار رو هم سريع خورديم از ساعت 1 تا 4 منتظر بوديم همگي كلافه شده بوديم ولي از هواپيما خبري نبود پرواز يه هلكوپتر رو هم ديديم ولي هواپيما بي هواپيما.

كم‌كم داشتيم نا اميد مي‌شديم كه همون غول لعتني دوباره برگشت ولي ايندفعه با ديدنش خيلي خوشحال بوديم تمام سعي و تلاش ما اين بود كه زودتر از بقيه سوار بشيم. يه چيزايي دستگيرمون شده بود. اهالي هم با گوني و خرت و پرت و حتي فرغون! سوار مي‌شدند. يك لحظه به ياد قطارهاي محلي مسير درود به انديمشك افتادم. توي دلم گفتم خدا به خير كنه. تمام فكر و ذكرمون رسيدن به ماشين پاترول آبي بود كه توي فرودگاه بندرعباس پارك كرده بوديم.

خلاصه پرواز با همون كيفيت پرواز رفت، انجام شد ولي اينبار هر جوري بود من پاي پنجره بودم ولي پنجره آنقدر كثيف بود كه چيز زيادي آنور ديده نمي‌شد. فقط تونستم منظره هوايي جزاير تنب‌بزرگ و تنب كوچك روبيبينم كه خيلي برام جالب بود. واقعا كه جزاير بسيار شوق‌الجيشي و مهمي بودند. بهرصورت ساعت 6 عصر بندرعباس بوديم. سريع اثاث‌ها رو برديم توي ماشين و راه افتاديم طرف مهمانسرا. زنگ زديم به آقاي ترابي مسئول مهمانسرا و بهرصورت امشب مهمانسرائي شديم. شام برنج و تن ماهي و غذاي فردا رو هم آماده كرديم (البته آقاي مفيدي آماده كرد) خورشت قيمه! راستي پرس‌ها رو هم عوض كردم. هوا خيلي شرجيه و بايد پرس‌ها هرشب عوض بشن.

جمعه 21/11/روز هفتم

صبح همگي با صداي دلخراش در اتاق كه من ياز كردم بيدار شدند. حالا توي دلشان چي نثار من كردند نمي‌دانم!. بهرحال حموم كردم (با آب سرد). ريش زدم و يه كم قيافه‌ام شكل آدميزاد شد. صبحونه خورديم و زديم بيرون. از آقاي عسگري رئيس مركز هم كه اومده بود خداحافظي كرديم و راه افتاديم بطرف مقر سپاه پاسداران انقلاب اسلامي. نيت ما سفر به تنب بزرگ و تنب كوچك بود كه بايد اجازه آن صادر مي‌شد. بعد از رفتن به مقر سپاه در كنار اسكله شهيد باهنر قرار شد كه روز يكشنبه (دو روز بعد) با يك فروند ناو جنگي عازم تنب بزرگ و كوچك شويم. مشتاقانه منتظر اين سفر شديم ولي تا روز موعود قرار شد كه اطراف بندرعباس چادر بزنيم و نمونه‌برداري كنيم.

بعد از آن راه افتاديم طرف بيرون شهر. مقصد ما محلي سرسبز و ييلاقي در شمال بندرعباس به اسم سياهو بود. بعد از رد كردن مقر ايست و بازرسي گلوگاه به طرف سياهو حركت كرديم. لازم به ذكر است اينقدر درون و بالاي ماشين پاترول پر از وسايل و لوازم بود كه مامورين قيد بازرسي آن را زدند و فقط مدارك ما رو چك كردن. از سياهو به طرف سيخوران (بهشت گمشده آقاي مفيدي) حركت كرديم. بالاخره بعد از طي كردن 130 كيلومتر از بندرعباس به سيخوران رسيديم. اول منطقه جالبي به نظر نيامد ولي كم‌كم خيلي جالب و خوب شد مخصوصاً وقتي چادر صحرائي را بپا كرده و وسايل را جابجا كرديم و خانه‌دار شديم!.

سيخوران دره بسيار زيبائي است با يك رودخانه زيبا و پر از درختان بلند نخل و نارنگي و تك و توكي موز. بعد از خوردن ناهار و يك چرت خواب راه افتاديم براي جمع‌آوري. آقاي ابراهيمي پاي چادر ماند و بقيه حركت كرديم. جمع آوري در كنار يك دره زيبا با يك رودخانه پرآّب انجام شد كه قسمتي از آن هم به آبشار ختم مي‌شود. در ادامه راه يك آب بند بزرگ پيدا كرديم كه جون مي‌داد براي آبتني. از درختان نارنگي هم چند تائي نارنگي قرو قنبيل كنديم و خورديم. غروب برگشتيم كنار چادر. آقاي دكتر از تنهائي تا توانسته بود كتاب خوانده بود و از اين بابت خوشحال بود. اين هم عكسي از سيخوران:

دره سيخوران Hormozgan

شب هم يه كم شطرنج بازي و انجام پرس‌ها و علم‌كردن تله‌نوري. خلاصه امشب هم شبي است. هوا كم‌كم سرد شده طوري كه مجبور شدم با لباس گرم بچپم توي كيسه خواب و بعد خواب. شب خيلي سردي بود تا صبح از سرما كز كردم و گوله شدم ولي تجربه بدي نبود.

شنبه 22/11/روز هشتم

امروز 22 بهمن سالگرد انقلاب بود ولي توي اين كوه و كمر ما حتي به راديو هم گوش نداده‌ايم و از دنيا بي خبريم و حسابي بي‌خيال. صبح بعد از صبحانه ساعت 9 افراد رفتن براي گردش صحرائي و من ماندم توي چادر و سرگرم با دستور آشپزي كه آقاي مفيدي داده بود. بادنجان را گرد مي‌كنيم و حلقه‌حلقه و سرخ مي‌كنيم. بعد تخم‌مرغ مي‌زنيم قاطيش!!. نمي‌دونم اسمش چيه. شايد املت بادمجان!. سرگرم بادنجان سرخ كردن بودم كه بقيه هم خسته و عرق‌ريزان آمدند. برخلاف ديشب، اينجا روزهاي خيلي گرمي دارد بهرحال من نفهميدم تابستان است يا زمستان.

این هم غذای عجیب و غریب ما:

املت بادمجان

عصري بعد از ناهار همگي به نيت ماهيگيري راه افتاديم كنار رودخانه ولي هر چقدر قلاب انداختيم ماهي‌ها به ما خنديدند و كوچكترها طعمه را تك زدند و رفتند و خلاصه ما هم بي‌خيال ماهيگيري شديم و زديم به آب و من هم يك آبتني حسابي كردم. خدا كنه كه سرما نخوريم.

نزديك غروب برگشتيم لب چادر!! ولي دوباره به همراه آقاي ابراهيمي برگشتم به دره چون ايشان اطراف را زياد نديده بود
و كنار چادر مانده بود. با آقاي ابراهيمي هم گشتي كنار رودخانه زديم و يك امامزاده را ديديم كه بايستي سينه‌خيز وارد شد. خلاصه شب برگشتيم خونه (چادر). شام خورديم و پرس كرديم و خوابيديم. ايندفعه با لباس گرمتر چون ديشب خيلي سرد بود. شام هم برنج و سيب زميني (استمبلي مثلا).

يكشنبه 23/11/روز نهم

صبح خيلي زود راه افتاديم طرف بندرعباس. توي سياهو زنگ زديم پادگان سپاه براي هماهنگي سفر به تنب بزرگ و كوچك. خلاصه رفتيم سپاه و بعد از كلي علافي جواب شنيديم كه نامه موافقت از قرارگاه خاتم الانبياء تهران نيامده است با آقاي ناخدا حضرتي (تهران) تلفني صحبت كرديم و قرار شد تا عصري قضيه را درست كند.

ظهر كنار خيابان ناهار خورديم نون و باز هم سيب زميني و عصري معبد هندوها رو هم ديديم و گشتي توي بازار سنتي بندرعباس زديم. عكسي از معبد هندوها:

بندر عباس معبد هندوها

بعد از اون زنگ زديم به آقاي حضرتي و معلوم شد كه قضيه سفر به تنب بزرگ و كوچك منتفي است چون حفاظت اطلاعات سپاه مخالف كرده است و دمق شديم.

بهرحال برنامه ريختيم براي سفر به قشم و كاپوتاژ ماشين و بعد از سئوال از اسكله قرار شد كه فردا صبح از بندر شهيد باهنر ماشين كاپوتاژ شود. غروب به مهمانسرا برگشتيم و يك اتاق چهار تخته هم از آقاي عسگري گرفتيم شب خوبي نبود چون حالم خيلي بد شد و حسابي اذيت شدم. ولي هر جوري بود خوابيدم. آقاي بنانج هم امشب مهمانسراي بندرعباس بود.

دوشنبه 24/11/روز دهم

صبح راه افتاديم طرف اسكله شهيد باهنر. بعد از كلي كاغذ بازي و اين اتاق اون اتاق و رله كردن مراحل كاپوتاژ، ماشين رو تا سر اسكله برديم توي اين هيري ويري يك تلفن هم به تهران زدم و احوالي پرسيدم. خلاصه 2 ساعتي كنار اسكله علاف بوديم. سوار شدن تريلرهاي بزرگ بر روي لندينگ‌گرافت، برايم ديدني و جالب بود. شناوري كه ما سوار شديم يك لندينگ‌گرافت متوسط بود كه بجز ما سه تريلر بزرگ را هم كاپوتاژ مي‌كرد!. هزينه كاپوتاژ ماشين ما (پاترول) حدود 25000 تومان شد كه دكتر هم تقريباً راضي بود. الان هم كه اين صفحات را مي‌نويسم سوار بر پاترول بر روي شناور در كنار غول هاي تريلي نشسته‌ايم و منتظر حركت هستيم. اين عكس هم كنار اسكله انداختم.

 اسكله بندر عباس Bandar Abbas

درست موقعي كه مي‌خواست لندينگ‌گرافت حركت كند، دكتر داخل شناور نبود و من هم براي پيدا كردنش بيرون رفتم كه شناور حركت كرد و ما جا مانديم. ولي يكي از راننده‌هاي تريلي كه در ساحل با او آشنا شده بودم سوار بر لندينگ‌گرافت بغلي ما را صدا زد و ما هم سوار بر تريلي او و سوار بر شناور به دنبال بچه‌هاي خودمان به راه افتاديم. من هم پشت رل تريلي نشستم و انگار كه اصلاً من راننده شناور هستم!!

راننده تريلي كه از اون بچه تهران‌هاي خلاف سنگين نشون مي‌داد از مسافرت‌هايش به آلمان و سوئد و ايتاليا و غيره صحبت مي‌كرد و در اين حال من يك چشمم به شناور جلويي بود و يك چشمم به تماشاي بازي فوتبال پرسپوليس پاس كه از تلويزيون كوچك تريلر پخش مي‌شد. خلاصه رسيديم قشم و هر جوري بود ماشين رو پايين آورديم و رسيديم به زمين.ولي خورديم به سد گمرك قشم و نامه پيوست وسايل جا مانده بود و دردسر شروع شد.

از بين ما جهار نفر يكي مي‌بايست براي آوردن نامه پيوست وسايل به بندرعباس برمي‌گشت. ساعت 3بعداز طهر بود و ممكن بود رفت و برگشت بندر به تاريكي هوا بخورد. با تصميم همه قرار شد كه قرعه بندازيم. از شانس عالي من قرعه به اينجانب افتاد و همگي خنديدند.! خلاصه بعد از كلي تعارف بازي و غيره، ماموريت به من محول شد و بلافاصله سوار بر يك قايق موتوري تندرو به سمت بندر حركت كردم. قايقران آنچنان به سرعت و بي محابا مي‌رفت كه من بي اختيار چشمانم رو بسته بودم. بهر حال هرجوري بود برگشتم بندر و اسكله. ولي قسمت اداري تعطيل شده بود. خلاصه با كلي حرف و حديث و زبون بازي بالاخره تونستم به كمك مستخدم گمرك نامه خودمان رو پيدا كنم و خوشحال برگشتم به سمت قشم. هوا تاريك شده بود كه من رسيدم به اسكله قشم. بقيه توي اسكله و در كنار ماشين منتظر بودند. كلي هم اونجا معطل شديم تا بالاخره اجازه رفتن دادند البته با سپردن تعهد و ...

شب اطراق در مديريت كشاورزي قشم. با راهنمائي آقاي كهنسال (نگهبان) وارد مهمانسرا شديم و سرگرم با تلويزيون و شام و بازي‌هاي مختلف و خواب ... چه روز پرماجرايي!

سه شنبه 25/11/روز يازدهم

بالاخره توي قشم بوديم صبح بعد از كمي جمع‌آوري، با هماهنگي آقاي تردست رئيس مديريت كشاورزي قشم كه جوان بود و كم سن و سال، رفتيم فرمانداري قشم نامه گرفتيم و از آنجا هم به بخشداري شهاب (سوزا) رفتيم و ترتيب سفر ما به جزيره هنگام داده شد.

هول هولي وسايل را جمع و جور كردم و راه افتاديم طرف هنگام. براي رفتن به جزيره هنگام با يك قايق كوچك موتوري كه كنار ساحل منتظر ما بود سفر كرديم. قايقران كه غريب بودن ما رو حس كرده بود، حسابي با ويراژ رفتن و كارهاي نمايشي سعي در خودنمايي و البته ترساندن ما داشت. خلاصه به جزيره رسيديم. طبق هماهنگي قبلي كنار ساحل جزيره رئيس شوراي محل هنگام آقاي كريمداري منتظر ما بود و ظهر موقتاٌ در منزل او اطراق كرديم. قبل از اون هم مراسم اثاث‌كشي هميشگي از ساحل به قايق و از قايق به ساحل برقرار بود.

داخل جزيره هنگام شلوغ بود و همهمه اهالي زياد بود. از قرار معلوم شب قبل يك بنده خدائي توي تپه‌هاي جزيره با يك موشك عمل نكرده و جا مانده برخورد مي‌كند و ناگهان موشك منفجر مي‌شود و بنده خدا مي‌ميرد. و الان هم توي ده داشتند ناهار ختم مي‌دادند كه ما رسيديم و از همون ناهار هم به ما دادند. يك عدس پلو بسيار بسيار تند با ادويه فراوان و شفته شده و مقداري هم گوشت ولي من چون گرسنه بودم خيلي خوردم و خدابيامرزي گفتم!. بعد از آن با دهدار محل كه داماد همون شوراي محل بود راه افتاديم و در مدرسه هنگام مستقر شديم. يك مدرسه جالب و تقريبا مجهز كه يكي از كلاس‌ها را دختربچه‌هاي محصل جارو كردند و ما آنجا ساكن شديم.

عصري يك گشتي توي كوههاي مجاور زديم و يك جمع‌آوري داشتيم. خيلي خوب بود از قرار معلوم پرس گياه حسابي كم مي‌آورم. اين عكس هم در ساحل جزيره هنگام است:

جزيره هنگام 

رئيس شوراي هنگام خيلي شاكي بود از اينكه هر سال چندين بار به هواي مانور اين جزيره را به هم مي‌ريزند و هنوز هم راكت و موشك و مين عمل نكرده توي جزيره زياد است و مردم حسابي كلافه هستند. توي مدرسه بچه‌هاي بسيار خونگرم و آرامي درس مي‌خواندند كه با ديدن ما حسابي ابراز احساسات مي‌كردند و خيلي هم مودب بودند و اين برايم جالب بود!. عكسي یادگاری با اين عزيزان:

جزيره هنگام Hengam.

شب هم شام مختصري نون و پنير و گوجه فرنگي خورديم و يك انبار پتوي بزرگ ارتشي هم توي مدرسه بود كه ما حسابي حال كرديم و هر كدام 6- 5 پتو براشتيم و حسابي زير و رويمان را نرم كرديم و خواب.

چهارشنبه 26/11/روز دوازدهم

صبح خيلي زود با بيدار باش آقاي مفيدي بيدار شديم و بعد از خوردن صبحانه هميشگي (نان و پنير) منتظر ماشين دهيار مانديم. قبل از آن هم يك عكس يادگاري با بچه‌هاي مدرسه انداختم و ساعت 9 با ماشين دهيار رفتيم به هنگام قديم و يك باغ خيلي خوب كه در آنجا هم حسابي گياه جمع كردم و ساعت 5/11 راه افتاديم طرف ساحل و حركت به طرف قشم قبل از آن هم نفري يك كنسرو لوبيا خالي خورديم به عنوان ناهار و توي قايق هم 2 نفر ديگر كه معلم مدرسه بودند مسافر بودند كه به كمك ماشين آنها تا بخشداري سوزا (شهاب) رفتيم و بالاخره رسيديم به ماشين پاترول.

حسابي خسته و كوفته بوديم طوري كه بي‌حال روي صندلي نشسته بودم وحالم هم زياد خوب نبود با همون حال رفتيم به فرمانداري قشم و به طور ناگهاني مسافرت به جزيره لارك هم جور شد و با همان سرو وضع و سريع وسايل را جمع كرديم. پرس‌ها را جابجا كردم و به همراه ناخدا راه افتاديم تا اسكله فرمانداري قشم و سوار بر قايق به طرف لارك راه افتاديم.

(جزیره لارک در شرق جزیره قشم و در مدخل تنگه هرمز(جایی که روزانه کشتی های بسیار بزرگ از کنار آن می گذرند) رو به روی بندرعباس قرار دارد و فاصله آن با قشم ۱۶ کیلومتر ، با جزیره هنگام ۵۱ کیلومتر،  با جزیره هرمز ۲۲ کیلومتر ، با تنب ۱۲۶ کیلومتر و با بندرعباس ۳۱ کیلومتر است.این جزیره با ۷۷ کیلومتر مربع مساحت از کوه های آتشفشان مخروطی شکل تشکیل شده است و بلندترین نقطه آن ۱۳۸متر از سطح دریا ارتفاع دارد.اکثر مردم این جزیره به صید و صیادی به وسیله ۷۰ فروند قایق و ۳ فروند لنج اشتغال دارند.آب و هوای این جزیره گرم ومرطوب است.حدود ۶ ماه از سال هوا به شدت گرم و مرطوب و در ۶ ماه دوم هوا معتدل است.زبان مردم این منطقه عربی و فارسی با لهجه ای خاص است.در جزیره لارک کشاورزی انجام نمی شود اما دامداری به صورت سنتی وجود دارد که بیش از ۳۰۰ راس دام از نوع بز آنجا نگهداری می شود و علاوه بر آن ۷۰ راس آهو و تعداد زیادی خرگوش نیز در لارک وجود دارد.آب مصرفی جزیره از طریق کشتی هفته ای ۲ بار از بندرعباس تامین می شود و برق جزیره نیز به وسیله ۲ موتور برقی که به میزان ۵/۱مگا وات آبی قدرت دارد ، تولید می شود.در این جزیره یک قلعه پرتغالی وجود دارد.همچنین آثاری از تلگرافخانه کمپانی هند شرقی در نقطه ای موسوم به "مرنه" در جزیره وجود دارد.آنچه در لارک از نقطه نظر مدنیت قابل توجه است آتشدان های سفالی از گل پخته است که به صورت گلدان های کوچک بر روی مقابر نو مردگان و جوانمردگان می گذارند و در آن آتش با ذغال افروخته ریخته و به آن کندر و اسپند اضافه کرده وشب های جمعه بر سر گور مردگان قرار می دهند.) http://amirfeiz.blogfa.com/

نسيم دريا و حركت قايق خستگي راه را از يادم برده بود ساحل لارك با ماهي‌هاي حلوا كه ببري شكل بودند برايم خيلي جالب بود درست مثل ماهيهاي اكواريومي بودند. ساعت 3 بعدازظهر لارك بوديم.

بعد از چند دقيقه ماشين رييس شوراي محل لارك آمد دنبالمان. آقاي محمد لاركي كه اهل نسنن هم بود وسايل ما را توي خانه خودش گذاشت و با يك ماشين نيسان ما را به طرف وسط جزيره براي جمع‌آوري گياه و حشره روانه كرد.

راننده بي حال ما كه اهل لارك بود، در يك نقطه نظامي ما را رها كرد و رفت و من هم حسابي گشت زدم مي‌خواستم تا كنار ساحل بروم ولي حسابي راه دور بود و برگشتم. ساحل عمان و خصيب بخوبي از جزيره لارك مشخص بود. خلاصه غروب با همان نيسان، من و آقاي ورمزيار برگشتيم خونه رييس شورا و بقيه ماندند پاي تله نوري. قبل از آن حسابي با لانه پرنده‌ها و درختان كنار ور رفتم و دست و بالم زخمي زيري شد!

رئيس شورا آدم بظاهر مسن و كهنه‌كاري بود ولي بعداً فهميدم كه فقط 35 سال دارد و ريش و سبيلش سفيد شده توي خانه او مستقر شديم و شام هم مهمان بوديم. بسيار مهمان‌نواز و با محبت بود. بساط پرس گياه هم را به اصرار خود او، توي اتاق بپا كردم. حسابي اتاق رو شلوغ و كثيف كرديم. ولي او متعجبانه و آرام كار ما رو تماشا مي‌كرد. سرم با پرس گياهان گرم شد حدود 3 ساعت و مقوا هم كم آوردم در اين حين چاي و آب يخ هم رسيد.

يك كتاب جالب هم آقاي لاركي داشت بنام خليج فارس و جزاير ايراني آن، نوشته محمدحسين نوربخش، انتشارات سنائي و در مورد جزاير و مشخصات آن توضيح داده بود. مدتي نيز با خواندن اين كتاب سرگرم بوديم.

در اين اثنا دو نفر هم از ارتش آمدند و در مورد ما و تله نوري و غيره سوالاتي كردند و شاكي بودند كه چرا مسئولين نظامي را در جريان نگذاشته‌اند ولي با ديدن احكام و نامه هاي ما كه به استانداري و فرمانداري و ستادكل نيروهاي مسلح و غيره نوشته شده بود راضي شدند و رفتند. بعد از آن هم آقاي ابراهيمي و آقاي مفيدي خسته و كوفته آمدند و سفره شام هم چيده شد. برنج و ماهي و سالاد و نوشابه و ... خلاصه دلي از عزا در آورديم.

دور تا دور اتاق پر بود از عكس‌هاي رهبران نظام و حضرت امام و نوشته‌هائي از محمد و علي و يك تمثال هم به مضمون يا ضامن آهو كه براي ما سئوال‌انگيز شده بود كه اين آقا سني است يا شيعه ولي معلوم شد كه ايشان اهل تسنن است و اين عكسها و نوشته‌ها جهت رضايت مهمانان است چون ايشان مهمان دولتي زياد دارد. خلاصه هر جوري بود شب هم لاي پتوهاي نو و دشك‌هاي تميز آقاي محمد لاركي خوابيديم و حسابي با بوي عرق تنمان به آنها حال داديم تا با رفتن ما شوراي محل براي شستشو چيزي داشته باشد!. البته قبل از آن اصرارهاي ما جهت خوابيدن روي زمين، فايده‌اي نداشت. امروز روز پركاري بود. خيلي خسته بوديم جوري كه اگر روي سنگ هم مي‌خوابيديم خيالي نبود. سه جزيره در يك روز هنگام- قشم - لارك !.

پنچشنبه 27/11/روز سيزدهم

صبح ديرتر از همه بلند شدم. از خودم و بوي عرق تنم و لباسهاي كثيف حسابي بدم آمد ولي بزور بلند شدم و سفره صبحانه هم چيده شد. نون و پنير و تخم مرغ محلي و يك فلاكس چائي.

خلاصه صبحانه را خورديم و همكاران هم چندين حشره را اطاله كردند و راه افتاديم براي جمع‌آوري و هم براي آبتني كنار ساحل. هوا كمي سرد بود و باد هم شديد شده بود، لذا از آب تني منصرف شديم ولي ديدن ساحل و خرچنگهاي زيبا و ستاره‌هاي دريائي
برايم خيلي جالب بود. پرواز و نشستن دسته‌هاي بزرگ مرغ‌هاي دريايي بسيار تماشايي بود. حسابي عكس انداختيم و راه رفتيم و جمع‌آوري كرديم. واقعاً خسته شديم جوري كه راه رفتنمان ديدني بود شل و بي‌حال!

ساعت 11 برگشتيم خونه رييس شورا. بين راه يك نوشابه هم خورديم، دانه‌اي 100 تومن!!. خلاصه با كلي علافي و ديدن شيطنت بچه‌ها بالاخره با ماشين نيسان لعنتي رفتيم به اسكله و آقاي مفيدي هم با قلاب دو تا از اون ماهي‌هاي ببري خوشگل گرفت
و داديم به سرباز اونجا و حركت كرديم طرف قشم با يك قايق كرايه‌اي چون قايق فرمانداري بد قولي كرد و نيومد.

ساعت 2 فرمانداري قشم بوديم قراره سه شنبه به هرمز برويم و اين دو روز فرصتي است براي استراحت و رفع خستگي و گردش در قشم كه بعداً حسابي برنامه بهم خورد. خلاصه ساعت 5/2 بود گشنه و تشنه و سرگردان رفتيم به مهمانسراي قشم ولي ديديم آنجا هم اشغال شده. بقول آقاي دكتر رژيم اشغالگر قدس حمله كرده بود.!. خلاصه رفتيم كنار ساحل. زير صخره‌ها ناهار را براه كرديم سي تن ! (سيب‌زميني با تن) و بعد از خوردن ناهار، خسته و كوفته راه افتاديم طرف محلي براي علم‌كردن چادر. بين راه هم گوشت خريديم و تخم‌مرغ و كبريت و نان و تلفن هم به تهران زديم. بالاخره كنار ساحل زيبائي در مسير قشم به سوزا چادر زديم و وسايل رو ريختم پايين و بساط آشپزي دوباره براه افتاد.

نزديك غروب آقاي تردست مسئول خدمات كشاورزي هم اتفاقي كنار ساحل ما رو ديد و آمد و گفت كه فردا ساعت 8 صبح كنار ساحل قشم، قايق براي سفر به هرمز آماده است و به اين ترتيب برنامه استراحت ما كنسل شد. خلاصه الان هم سفره شام در حال انداختن است املت با پياز!! و من بايد بروم ولي اصلاً اشتها ندارم.

شب طبق معمول به پرس‌كردن و تعويض پرس و اطاله كردن حشرات و غيره گذشت. صداي آرام امواج و سكوت ساحل، آرامش خاصي به انسان مي‌دهد. شب از نيمه گذشته بود كه شام آقاي مفيدي سرش را با آب دبه شست و من هم وسوسه شدم و سر و تنم را شستم. خيلي خوب بود چون راحت خوابيدم. نزديك صبح باد شديدي مي‌وزيد.


مطالب مشابه :


تسهيلات ويژه براي احداث هتل در قشم

معاون سياحتي قشم، تسهيلات ويژه براي هم‌چنين علاوه بر آنها 15 مهمانسرا با ظرفيت‌هاي




جزیره قشم - روز پنجم

گروه دوچرخه سواران باران - جزیره قشم - روز پنجم - گروه دوچرخه سواران باران مهمانسرا ,




اطلاعاتی درباره هتل ها؛ قسمت دوم: انواع هتل براساس تعداد ستاره

فلامینگو کیمیای قشم - اطلاعاتی درباره هتل ها؛ قسمت دوم: انواع هتل براساس تعداد ستاره - دفتر




گزارش سفر به جزاير خليج فارس

ساعت 8 شب رسيديم بندرعباس مستقيم رفتيم مهمانسرا. (جزیره لارک در شرق جزیره قشم و در مدخل




گزارش برنامه جزاير هرمز، هنگام و قشم، مورخ 26 آذرماه الی 2 دی‌ماه 1393

سایناب - گزارش برنامه جزاير هرمز، هنگام و قشم، مورخ 26 آذرماه الی 2 دی‌ماه 1393 - گروه کوه نوردي




خانه هاي معلم وتالارهاي پذیرایی

Soltan Savalan - خانه هاي معلم وتالارهاي پذیرایی - ب) خانه معلم دماوند : هزينه اقامت هر شب هر نفر




ركاب زني در جزيره قشم - روز آخر

ایران سرزمین من - ركاب زني در جزيره قشم آثار و بناهایی همچون انبار زغال سنگ , مهمانسرا ,




برخی تورهای داخلی آژانس پرواز ابریشم

هوایی بندر عباس و قشم 4 روزه جنگل حراء . کویر شهداد. هتل 5* پارس / مهمانسرا




نرم افزار راهنمای سفر و گردشگری سفریاب - جاوا

- بیش از 20 جاذبه گردشگری از جزایر زیبای قشم و مهمانسرا , رستوران برای هر یک از شهر های




برچسب :