پست اول رمان هوس و گرما
آرتا:در اوستا به معنی مقدس
وستا:الهه ی آتش
آخ جووووون.بلاخره تونستم همرو بپیچووونم.وووی جونم چه حالی بده.حالا چی بپوشم؟
فکر کنم اون پیرهن مشکیه که تا زانومه خوب باشه.مطمئنم اگه بابا بفهمه منو میکشه.ولی دیگه چه میشه کرد؟جوونیه و شیطننتاش.برای اولین باره میخوام تنهایی برم یه جشن.حالا فکر بد نکنینا.از اون جشن خونوادگیاس.حالا خونوادگی هم نه.تولد دوستمه .اسمش مراله.بعضیا میگن مرال اشتباهه باید مارال باشه.میگن مرال آهوی نره.ولی به نظر من که فرقی نداره.البته من خودم مرالو بیشتر دوس دارما.
خلاصه مرال یکی ازدوستای یونیمه.الان ترم آخریم.رشتمونم مهندسی کامپیوتر تو دانشگاه آزاد گرگانه.از اول یونی باهمیم.الانم برای تولدش منو دعوت کرده.منم به بابا مامانم گفتم دارم میرم خونشون چون بابا مامانش دیشب رفتن آلمان پیش داییش که حالش یکم بد شده.مرال و آجیش رویا هم از من خواستن امشب من برم پیششون تا باهم باشیم.ولی نمیدونن چه خبره اونجااااا.تک فرزندم دیگه.اگه میفهمیدن حتما باید مامانمم میومد که یه وقت یکی یه دونشونو ندزدن.منم که متنفر از این لوس بازیا پیچوندمشون.خدایا منو ببخش.
پوتین پام کنم؟چی بپوشم؟دیوونه شدم.میخوام امشب همرو دیووننه و مست خودم کنم عاشق اینکارم.ولی هیچوقت زیاده روی نمیکنما.فقط یکم پسرارو با این قیافم و هیکلم از راه بدر میکنم بعدشم که کلا بیخی.با هیچ پسریم دوست نمیشم.بابام از این لحاظ خیالش راحته.
میخوام اونجا متفاوتتر باشم.چون استاد خوشگلمونم هست.همونکه چشم همه دخترا پیششه.دانشگاه آزاده دیگه.اونم گرگان که آزادیه.استاد ما هم شیطووووون.
تازه پسرای فامیل مرالشون تکن.من ندیدم.فقط شنیدم.اونم از خودش.یه آن چشمم به ساعت افتاد.وای خاک به سرم.این مرال منو تو خونشون راه نمیده که.مثلا بهم گفته بود زود بیام.الان که ساعت5 شده.سریع پیرهنمو برداشتم از خیر پوتین گذشتم به جاش یه کفش پاشنه 3 سانتی مشکی که بنداش تا زانوم میرسید و رنگ سیاش با پوست خوشگل سفیدم که هر کسیو مات میکرد میومد گرفتم دستم تا دم در بپوشم آرایشمم که اونجا میکنم.موهای خوشگل مشکیمم فر میکنم.اینا قراره همشون تو خونه ی مرالشون اتفاق بیفته.بدو بدو از اتاق اومدم بیرون
حالا کیه که نصیحتای این مامان منو گوش بده.وااااای
-وستا
_جونم مامان.
_داری میری پیش مرال؟.
_آره مامان جون
_دیگه سفارشت نکنما.غذا اگه نتونستین بپزین از بیرون بگیرین.شبم زود بخوابین.
_چششششم.مامان من برم دیگه.یه زنگ میزنی تاکسی تلفنی؟زودتر برم.مرال سفارش کرده بود زود بیام.شما هم که از ظهره دارین منو میکشین.اینکارو کنین.اونکارو نکنین.صبح ساعت فلان برگرد
مامانم یه چشم غره رفتو گفت
_برو خودت زنگ بزن
بعدشم رفت پیش عقشش تو آشپزخونه.منظورم قابلمه و دیگ و اینجور چیزاستا.فکر نکنین مامانم دور از چشم بابام معشوقه گرفته منم بی غیرت تماشاشون میکنم.نه بابا مامی و بابام عاشق همن.الانم بابام سرکارشه.مدیر کارخونه سیمانه
بعد از زنگ زدن به تاکسی رفتم بیرون.پنج دیقه بعدشم که تاکسی اومد.
عین خر دااشتم ذوق میکردم که قراره برم جشن.راننده هم یه آقای مسن بود از همون اول کلشو انداخته بود پایین یه نگاه به ما نمیکرد.خوشم اومد.دیگه همچین آدمایی کم پیدا میشن.من جوریم که همه اطرافیامو جذب میکنم با این صورت سفید بدون لک چشمای کاملا مشکی که شیطنت و غرور توش فریاد میزنه.موهای سیاه مشکی که الان کج رو صورتم ریختم.لبایی که نه خیلی قرمزه نه خیلی صورتی ولی حالتش دیوونه کنندس.مخصوصا برا پسرا.با یه دماغ کوچولی خوش استیل.حتی کسایی که عاشق چشمای رنگیو و موهای بورن وقتی منو میبینن میگن از همه ی خوشگلا سر ترم.همین منو خیلی مغرور کرده. چهرم بچگونه و شاده.انرژی مثبت پخش میکنه.
بلاخره رسیدیم پول تاکسی رو دادمو پیاده شدم.بدو بدو رفتم زنگ خونه مرالشونو که تصویری بود زدم.منم ندید بدید چشامو لوچ کردم زبونمم کج دادم بیرون زل زدم به دوربینش.دیدم آیفونو برداشتن ولی جواب نمیدن.گفتم خوشگل ندیدی.درو باز کن دیگه عجوزه.
سنگ کوب کردم یه پسر گفت :خوشگل خل ندیدم که دیدم.
خود عوضیش بودا.منظورم اون پسرخاله شفته مرال بود که یه جورایی نامزدم حساب میشدن.دم دانشگاه زیاد دنبال مرال میومد منم که کلا آویزون پرو پرو باهاشون میرفتم تا منو برسونن خونه.
گفتم مرض باز کن درو
تیک در باز شد منم وارد خونه ی خوشگل ویلاییشون شدم.خوشبختانه زیادم دیر نرسیده بودم.در خونرو باز کردم.
مرال:سلام بیشعوووووووووور کجا بودی تا الان؟
_این چه طرز حرف زدن بامنه؟متشخص باش ضعیفه
با رویا که دو سال از منو مرال بزرگتر بود هم سلام علیک کردم.
_اون نامزد دیوونت کجاس.چرایه ندا نداد که من قیافمو پشت آیفون براش خوشگل نکنم؟
مرال:هوووی درست بحرفا.با مهشید تو سالنن دارن آخرین کارای تزئینشو میکنن((مهشید آبجیه رهامه رهامم که پسرخاله و نامزد دوست عطیقه ی ما))
تازه چشمم به مرال و رویا افتاد
گفتم:
نفس کش شما دوتا چه خوشگل کردین خبریه؟آرایشگر چقدر وقت روتون گذاشته.
رویا چشاش یه برق زد.مرال گفت من برم پیش نامزدم از رویا بپرس که امشب قراره کی بیاد اینجا.
چشامو ریز کردم طرف رویا پرسیدم اینجا چه خبره؟
نیششش شیش متر باز شد.مرالم اون موقع از دیدمون محو شد
گفت:
_قراره دوس پسرم بیاد
_بههه اینکه ذوق نداره اون که همیشه هست.
_د ن د ایندفه فرق داره.قراره با دوستش بیاد.دوستش تازه از تهران اومده پیش اون.شایانم گفته حالا که اینجایی تولده یکی از آشناهامونه تو هم بیا.
_ای نامرررد.میخوای بی افتو بپیچونی.خیانت کار
_حالا اونطوری هم که نه.آخه تونمیدونی این پسره چقد جیگره.تو عمرم خوشگلی مثل این ندیدم.ولی تو زیاد دورو برش نپلکیا.
خودمو پرت کردم رو مبل گفتم
_که چی مثلا.مال خودت
_نه از اون لحاظ.آخه آمارش خرابه.از اون پسراس که باهمه خوش میگذرونه.هرشب بایه دختر تو تختشه.هم خوشتیپه هم پولداره هم خوش قیافه میترسم تو که کرمات فعالیت بی وقفه دارن یهو از این خوشت بیاد و اذیتش کنی.اونم زرنگه تو رو به دام بکشه و ازت سو استفاده کنه.
همون موقع مرال و رهام پشت سرشونم مهشید اومدن.
_جمع کن بینیم بابا.از مادر زاده نشده کسی که از من سو استفاد کنه.
رهام:به به.سلام به بانوی دیوونه ی این شهر
من:سلام جیگر.سلام مهشید.
مهشید:سلام علیک
مرال:بابا منم اینجاما.صد بار گفت به این نامزده من نگو جیگر.رگ غیرتم فعال میشه ها.
_برو بابا تو وغیرت.
بعد دوباره به مرال گفتم جیگرم من کجا برم این لباسارو عوض کنم.یه شربتم که به من ندادین.گلوم خشک شد.الان این مهمونا میان.
مرال:خوردنیا واسه مهمونیه.نه الان
_خسیس.کنسک
پاشدم دستشو گرفتمو کشوندمش طرف پله ها.
مرال:چه خبرته مگه داری اسب میکشی؟
خندم گرفت:خوبه خودتم میدونی چهار پایی.زودباش بریم منو حاضر کن ساعت 6 شده.مگه نگفتی از ساعت 7 کم کم مهمونا میان.راستی مامانت اینا کجان؟
مرال:رفتن خونه عموم.مامانم گفت ما نیستیم شما راحت باشین.
_ایول چه مامان بابایی.خدمتکارتونوچی؟ مرخص کردین؟
مرال:نه سوری جون که دست تنها بود تازه 2 تای دیگه هم گرفتیم.الان تو آشپزخونه دارن وسایلو برای پذیرایی آماده میکنن.
رفتیم تو اتاق مرالواونجا مانتومو در آوردم. یه تاپ از زیرش داشتم .رومو کردم سمت مرال دیدم مرال زل زده بود به من.
_گفتم هیز بازی در نیار.اینا قراره بعدا صاحاب دار بشه.
مرال:گمشو
یکم چرت و پرت گفتیمو بعدش من لباسمو
پوشیدم.کفشمم که تو خونه از پام در نیاورده بودم.مرال یه خط چشم مشکی پررنگم دور
چشمم کشید.یه رژ کالباسی هم زدم.ریملم که نمیزنم میترسم به مرور زمان این مژه های
خوشگلمو بخاطر آرایش از دست بدم.یه سایه ی تاریکم پشت چشمم زدم.
موهامم که موقع حرف زدن با اتو فر کرده بودم.
خودمو تو آینه نگاه کردم.بازم محشر بودم.یه دختری که قرار بود چشمای پسرارو میخکوب کنه.
و بعضی دخترا با حسرت نگاش کنن.
مرال که نتونست جلو خودشو بگیره اومد یه بوسم کردوگفت:جیگرتوووووو
گفتم:
نکن این کارو.خجالت بکش.عین این پسرا نمیتونه جلو خودشو بگیره
مرال:حالا خوبه لپتو بوس کردما
_پ ن پ بیا این لبای خوشگلمو بوس کن تا با همین دستام خفت کنم.
مرال:ازخود راضیه لوس.ولی خداییش خیلی خوشگلیا.امشب بازار منو همه دخترارو کساد میکنی.
_تو دیگه چرا این حرفو میزنی تو هم که خیلی خوشگلی
_ولی تو یه چیز دیگه ای.
در زدن. رهام همینطورکه داشت دوباره میرفت و صداش از پشت در میومد گفت زود باشین دیگه مهمونا دارن میان.عین خاله پیرزنا یه ساعته تو اتاقن تا خودشونو رنگ کنن.
داشت غر میزد و پایین میرفت.
یه خنده کردم
_شوهرتم مث خودت بیماری روانی داره.
مرال یه دونه زد پس کلمو گفت:به گل من توهین نکنا.
عق زدم
- - _مسخره
دوتایی رفتیم پایین.چند تا دخترو پسر اومده بودن.به کمک مرال با همشون آشنا شدم.چشمای تحسینی بیشتر پسرارو رو خودم حس میکردم.ولی بازم مغرورو شیطون در حال گپ زدن با دخترا و گوش دادن آهنگا بودم.
مرال و آجیش اینا هم که حواسشون به مهمونا بود.کم کم داشت شلوغ میشد.بچه های دانشگاه هم یه چندتاشون اومده بودن.تازه به هیزی چشم پسرای دانشگامون پی بردم.
مرالو رهامو رویا داشتن میرقصیدن.منم که میخواستم یکم جا بیفتم بعدا خودمو تکون بدم.چشمم به رقص رویا بود که دیدم.یهو عین فنر پرید سمت در.
با کنجکاوی نگاه کردم.وااااااااااای خدا اینو چه هلووییییییییییییه.الان چشمام دو دو میزنه.
از اون هلو هاست که دوس دارم همین الان بپره تو گلو.
رویا رفت سمت پسره کناری اون آقا خوشگله.لپشو بوسید.به اقا خوشگلمونم سلام کرد.اونم با شیطنت و خنده داشت جوابشو میداد.البته صداشون نمیومدا.فقط تصویر داشتم.
رومو کرم اونور.من همیشه رو رفتارم کنترل داشتم.ولی بازم بعضی دخترا مثل اینکه داشتن نگاه میکردن.
مهناز هم کلاسیم گفت:
- چه خوشگله
- خوشگله که خوشگله مبارک صاحابش
لعیا:نامرد چه تیپیم زده.لباساش میلیونین.خدا کنه با من دوس بشه
مهناز:چه خوش خیالی دیوونه.فکر کردی اون میاد سمت ما.
- بیخیالش بچه ها.استاد چرا نیومد؟
مهناز:آخی قربونش برم من
لعیا:غش نکنی دختر.خوبه فقط اسمشو شنیدی
مهناز:آخرش خودم تورش میکنم.بزار بیاد.میگم دیر نکرد؟
لعیا:اون کلاسش به این نمیخوره که انقد زود بیاد.
من رو به مهناز گفتم:آخه تو سنت بهش میخوره که اینطوری براش خود کشی میکنی؟
مهناز:اااااااااااا نزن تو ذوقم دیگه.اون که تازه 30 سالشه.ده سال بیشتر اختلاف سنی نداریم.بهتر از اینه که با یه بچه باشم.
داشتم با مهنازشون حرف میزدم ولی تمام فکرم با اون پسر خوشتیپه ی این مهمونی بود.
زیر چشمی داشتم دورو ورمو میگشتم تا دوباره پیداش کنم.
دیدم بله آقا پسرمون از همین اول شروع کردن.دستش دور کمر یکی از دخترای خوشگل مجلسمون بود که اسمش ساحل بود.ساحلم داشت هی براش عشوه خرکی میومد و باهاش حرف میزد.اقا خوشگله هم با یه جام مشروب داشت از این هم صحبتی لذت میبرد.یهو سرشو خم کرد و یه بوس از رو گردن ساحل برداشت.ای نامرد از همین الان شروع کرد.بعدشم دست ساحلو گرفت و بردش وسط چیک تو چیک داشتن از این رقصای دو نفره ی مسخره میکردن که فقط میچسبن به همو تکون میخورن.ایششش
- خوردی پسر مردمو
مهناز بود که اینو گفت.رومو کردم سمتشو گفتم
- میخوام ببینم همونجوریه که تعریفشو شنیدم
لعیا چشاشو ریز کرد گفت:مگه در موردش چی شنیدی؟
- همین چیزی که الان داریم ازش میبینیم.شنیدم از اون خرپولای خوش گذرونه
لعیا:آره بهش میخوره.
_اسمشو نفهمیدین چیه؟
لعیا:نه هنوز.باید از مرال بپرسیم.آشنای اوناست حتما میدونه.
_اکی من برم بپرسم
بعد با چشم دنبال مرال گشتم .کنار رهام بود.این دوتا هم که عین چسب دوقلو شده بودن.یه چند نفریم کنارشون بودن.
اول رفتم سمت خدمتکارو یه شربت گرفتم تا بخورم.اهل مشروب نبودم.داشتم میرفتم سمتشون که یه جوون جلف مست جلومو گرفت.میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد همینه دیگه.من از مشروب و پسرای مست متنفرم.اینم جلوم سبز شد.سرشو آورد سمت صورتم.
پسره:سلام خانمی
_بیا تو دم در بده.
پسره:چه صدایی.جوون.خوشگله افتخار یه دور رقصو میدی؟
یه نگاه تحقیر آمیز کردم بهشو ازکنارش رد شدم.
از پشت سر گفت:چه بداخلاق خانمی.کجا رفتی؟
بیتوجه به حرفاش رفتم پیش مرال.
خوبیش این بود که انگار داشتن در مورد اسم و رسم پسره با مهمونا حرف میزدن.
مرال:دوست شایانه.اومده گرگان ماهم دعوتش کردیم.
یکی از دخترا گفت:خیلی پسر جالبیه.
رفتم وسط حرفشو گفتم:سلام به برو بچ.چه خبره اینجا.بحث سر کیه؟
رهام یه قیافه ی خنده دار گرفتو گفت:دارن در مورد این پسره آرتا حرف میزنن.این مرالم هی در مورد خوشگلیش میگه.من بیچاره رو هم که کلا فراموش کرده.
مرال یه بیشگون ازش گرفت و گفت:داری حسودی میکنی
بعد با یه حالت عاشقونه زل زد تو چشای رهامو گفت:من تو رو با دنیا عوض نمیکنم.
رهامم ناغافل یه بوس گذاشت رو لباش.بعد با شیطنت خندید.مرالم که بدش نیومد.
ماهم از این ور زدیم زیر خنده.
- یه وقت خالت نکشینا.چشم و گوش مارو دارین باز میکنین.
اون دوتا دختری که کنارمون بودن از کار رهام خندیدنو رفتن.
مرال:ها چیه چرا اینطوری نگاه میکنی.یه بوس کردیم دیگه.تو هم میخوای برو برای خودت یه جفت پیدا کن.
- من احتیاجی به بوس یه پسر ندارم.
رهام:خیلیم دلت بخواد.
مرال:راستی تو چرا اصلا نمیرقصی الان دیگه کیکو میارنا.
رویا و شایان هم بهمون اضافه شدن.با شایان سلامو احوال پرسی کردم.
بعد رو به مرال گفتم:هنوز زوده حسش نیست کم کم منم میرم وسط اونوقت دیگه نمیتونی منو بیاری کنار.
مرال دستمو کشید و گفت:لوس بازی در نیار دیگه.بیا برو وسط
چشمامو براش چپ کردم و گفتم:آخه تو نمیدونی من با همچین آهنگایی نمی رقصم؟اینا مال مرغ عشقاس من که جفت ندارم.
یه صدای مردونه ی خیلی خوشگل از پشت سرم گفت:بانوی به این زیبایی چرا نباید جفتی برای این رقصا داشته باشه؟
برگشتم سمت صدا.نفسم تو سینه حبس شد.از جلو زیباییش یه چیز دیگه بود.داشتم محوش می شدم که یه چشمک شیطون سمتم زد و صورتشو آورد کنار گوشم گفت:
میخوای افخار یه دور رقص و با این بنده ی حقیر بدی؟بهت بد نمیگذره ها.
تازه به خودم اومدم.اخم کردم.بهش گفتم:
مرسی.ممنون.علاقه ای به اینجور رقصا ندارم.
توجهم سمت مرال جذب شد:
چه عجب بلاخره استاد مرامی اومد.
خیلی دوسش داشتم.استاد باحال و پایه ای بود.درس سه واحدی باهاش داشتیم.دست مرال و گرفتم و به سمتش رفتیم.چند تا دیگه از بچه های کلاس هم اومدن.
_ سلام استاد.چرا انقد دیر اومدین؟
مرال:استاد میزاشتین یه ساعت دیگه میومدینا.طارف نمی کردین.
استاد مرامی خندید و گفت:سلام شاگردای گلم.یه خرده کار داشتم.نتونستم زود بیام.به هرحال منم باید یکم به خودم میرسیدم دیگه مگه نه؟
یه چشمکم حواله ی ما کرد.رو به مرال گفت:
خانم صادقی تولدتون مبارک.فکر کنم دیگه سن مامان منو داشته باشین.
مرال با حرص گفت:نخیر استاد تا اونجا که میدونم بنده جای نوه تونم.
بعدم روشو کرد اونور که مثلا من ناراحت شدم.
_استاد آخه برا چی با این بچه در میفتین.برین بشینین تا ازتون پذیرایی بشه.
_ای به چشم خانم
استاد با چند تا از دانشجوها یه گوشه
نشستن.منم که با این لباس خوشگل یه گوشه کز کرده بودم.
دیدم اینطوری نمیشه به مرال گفتم یه آهنگ عربی توپ بزاره می خوام برم وسط.
اونم چشاش از خوشحالی برق زدو گفت:گرم کردن این مجلسو سپردم به خودت.
چون کم پیش میومد من غیر از جمع های خونوادگی و دوستانه جایی عربی برقصم.یه خورده فقط یه خورده رقصم تحریک کننده بود.
با شروع شدن آنگ عربی اونایی که دو نفره می رقصیدن کشیدن کنار.منم با مهارت شروع کردم به رقصیدن.بعضی جاها هم در حال قر دادن زل میزدم به اطرافیام که محو رقصیدن پر عشوه ی من شده بودن.برای یه لحظه چشمم افتاد به آرتا.داشت با یه حالت هوسی به رقصم نگاه می کرد.چشات در آد.منم نامردی نکردمو یه چشمک براش زدم.اونم یه لبخند خوشگل تحویلم داد.
رقصم که تموم شد چند تا پسر اومدن سمتم .پسرای دانشگاه هم بودن.هی چرت و پرت می گفتن منم مجبوری لبخند می زدم.
ساسان یکی از هم کلاسیام گفت:افتخار یه دور رقصو میدی وستا جون؟
یه نگاه بهش کردم دیدم نخیر اصلا حوصلم نمی گیره با همچین آدمی برقصم.میخواستم درخواستشو رد کنم که احساس کردم یه دست آروم دور کمرم حلقه شد وصاحب اون دسته گفت:
ببخشید آقایون.من قبلش قول یه رقص رو ازشون گرفته بودم خدا روزیتونو یه جای دیگه بده.
صدا صدای خودش بود.چقدر آغوشش گرم بود.دوست داشتم برگردم سمتش و محکم برم تو بغلش ولی من نباید اینکارو بکنم.من همچین دختری نبودم.
سریع از تو بغلش اومدم بیرون و می خواستم جوابشو بدم.که دستمو کشید و منو برد وسط.دستشو دور کمرم محکم حلقه کرد.سرمو به سمت صورتش بلند کردم
_دستتونو ول کنین.من نمیخوام برقصم.
_دیگه الان مجبوری.خیلی زشته مثل دخترای تازه به دوران رسیده که خجالتین بکشی کنار.شایدم رقص دونفرت به اندازه ی رقص عربیت خوب نیست.
با حرص نگاهش کردمو گفتم:مطمئن باشین بهتر از شما بلدم.
_کوچولو اگه بلدی پس چرا دستتو دور گردنم ننداختی؟
رو پاشو لگد کردم و جوابشو ندادم.اونم خندید.دستمو انداختم دور گردنش درحالیکه سرم پایین بود آروم با آهنگ تکون میخوردیم.وسطای آهنگ دستشو به حالت نوازش گونه روی کمرم می کشید.
تازه یادم اومد آقا مسته.بیشهور.
سرمو گرفتم بالا خواستم بهش یه چیزی بگم دیدم با چشمای خمار شده از گرما و لبخند داره نگام میکنه. سرشو آورد دم گوشم گفت:
_میدونستی خیلی بدنت تحریک کنندس؟
بعد لاله ی گوشو بوسید.از خودم فاصلش دادم گفتم:داری چه غلطی میکنی دیوونه.احترام خودتو نگه دار
_آروم باش بابا.چرا رم کردی؟
_خودتی
خندید گفت:چی خودمم؟
_همونی که رم میکنه.
خندش صدادار شد گفت:دیوونه
_بازم خودتی
_خل
_خودتی
_روانی
_خودتی
سرشو کج کرد گفت:خوشگل
اصلا حواسم نبود فکر میکردم هنوزم میخواد
فحش بده
_خودتی
_جیگر
_خودتی
باشیطنتی که از تو صداش متوجه شدم گفت:عشق
من
_خو.....چی؟
_بگو عزیزم
چپ چپ نگاش کردم
_پررو
خداروشکری آهنگ تموم شد.تازه فهمیدم چه
سوتیایی دادم.در
حالیکه داشتم ازش جدا می شدم گفتم: زشته بد هیکل
راهمو کشیدم و رفتم.اونم دوباره ریز ریز
خندید. رو آب بخندی.ولی چقدر خوش گذشتا.تا به حال با هرکی رقصیده بودم انقدر برام
لذت نداشت.حتی رقصم با آروین.آروین پسر عمومه.
فعلا رقص بس بود.با چشمم دنبال استاد گشتم.زشت بود اصلا پیشش نرفته بودم.بلاخره اون گوشه بین جمع دخترا پیداش کردم.نگاش کن.چه میخنده.این استاد ما هم خوشه ها.یه زن بگیر خودتو از دست این دخترا راحت کن.البته از خداشه که دورشو بگیرن کیه که دلش نخواد.
_استاد حسابی کولاک کردینا.همرو دور
خودتون جمع کردین.پاشین یکم خودتونو تکون بدین.از اول که اومدین یه جا
نشستین.
مریم:آقای مرا می افتخار رقص و نمیده تا
حالا چند نفر بهش پیشنهاد دادن.
آقای مرامی:این حرفا چیه خانما آخه
زشته.خیر سرم استادتونم.فردا میرین تو دانشگاه پخش میکنین استادمون تو تولد خانم
صادقی رقصید.
خندیدم گفتم:این چه حرفیه؟شما بیاین
برقصین.تمام کسایی که تو این جشنن خودمونین.خودشون پایه ان.من ضمانت
میکنم.
بعد دستمو به سمتش دراز کردم گفتم:افتخار
یه دور رقصو به این شاگرد حقیر میدین؟
یعنی تو عمرتون آدم به این پررویی دیده
بودین؟خب من اینم دیگه.متفاوت ترین دختر.الان استاده فکر میکنه من چقد آویزونم
میخوام خودمو بهش بچسبونم.به درک بزار فکر کنه.مهم اینه که چشم این دخترا در
بیاد.حالا بدبختا چیزیم نگفتنا.اصلا ول کن دیگه خود صاب مرده ام هوس کردم افتخار
رقص با استاد و تو لیست افتخاراتم قرار بدم.استادم که مثلا مجاب شده بود بلند شد با
من اومد وسط.شروع کردیم به رقصیدن.
_این ترم آخرتونه خانم گرگانی؟
استاد بود که اینو گفت.
_اره.دیگه خیالتون از دست شرای کلاس
مطالب مشابه :
دانلود رمان
دانلود برای کامپیوتر » *برای دسترسی به رمان مورد نظرتون از جستجوی وب(بالا سمت چپ)
دانلود رمان غزال – طیبه امیرجهادی
دانلود رمان غزال درخواست تنها (رمان آرتا) تنها برای دل خودم می
هوس و گرما(13)
(13) - رمان,دانلود رمان,رمان باشه برای شروع خودمو این آرتا بود که منو زد .برای
پست اول رمان هوس و گرما
رشتمونم مهندسی کامپیوتر تو دانشگاه پسره آرتا حرف میزنن.این دانلود رمان برای
هوس و گرما(11)
(11) - رمان,دانلود رمان کرد توی کامپیوتر. بود تا حرص آرتا رو در بیارم.برای همین
مجموعه ۳ کتاب الکترونیکی رمان بسیار زیبا و عاشقانه برای موبایل
دانلود رایگان جدید و خواندنی رمان عاشقانه را برای گوشی های موبایل کامپیوتر.
پست نهم رمان هوس و گرما
_باشه برو.و دوباره سرشو فرو کرد توی کامپیوتر. آرتا رو در بیارم.برای دانلود رمان برای
فقط براي من بخون 6
دانلود رمان برای کامپیوتر و ღ دانلود رمان ارتا گفتم برای شروع برنامه حاظرم و شروع
رمان هوس و گرما
رمان برای کامپیوتر و آرتا:در اوستا به معنی مقدس . وستا:الهه ی
برچسب :
دانلود رمان ارتا برای کامپیوتر