اعصاب نداریم و قلبمان ضعیف است
پریروز ساعت هشت صبح بیدار شدم. برادرم روی تخت روبهرو، پشت به من خواب بود. آن هم وقتی ساعت هفت صبح هر روز، باید در ایستگاه متروی تجریش باشد. فکر کردم خواب مانده. صدایش زدم. یک بار، دوبار، ده بار. جواب نداد. تکان هم نخورد. غلت خوردم و خودم را از تخت انداختم پایین و کشاندم سمتش. دست که به بدنش زدم یخ کرده بود. برادرم مرده بود؟
نمرده بود اما من فکر کرده بودم مرده. وقتی تکان خورد و از جایش بلند شد، خونسردی خودم را حفظ کردم اما تا ساعت ده صبح توی جا غلت زدم. برادرم اگه مرده بود چه بر سرم میآمد؟
*
اشکان من از تمام هشت صبحهایی که تویش کسی بمیرد میترسم. از قبرستان میترسم. از غسالخانه و خوابیدن توی قبر و پزشکی قانونی و تشریح آدمهایی که علت مرگشان نامشخص است، میترسم. توی زندگی هچوقت آدم شجاعی نبودهام. هیچوقت توی تظاهرات و اعتراض و درگیری با معلم شیمی، سینهام را ندادهام جلو که آهای بیایید تیرتان را درست وسطش بزنید. بیشتر، بدون اینکه پشت سرم را نگاه کنم دویدهام و دور شدهام.
توی زندگی زیاد ترسیدهام. از گروه دولت اسلامی و طالبان و رسیدنشان به خیابان شریعتی تهران ترسیدهام. از تصور اینکه سر عقیدهام، اعدامم کنند یا گلویم را با در رب گوجهفرنگی خوشاب ببرند شبهای زیادی بر خودم لرزیدهام و ساعتها بیدار ماندهام. به پرچم سیاهشان نگاه نکردهام و از بریتانیاییها و بلژیکیها و هلندیهایی که گفتهاند لاالله الا الله و به سر کسی شلیک کردهاند ترسیدهام.
من حتا از تنهایی و تنها ماندن ترسیدهام. وقتی کسی از زندگیام رفته و خردهریزهایش را جا گذاشته، از پاک کردن اثراتش و دور ریختن اسبابش ترسیدهام و اتفاق افتاده بلیت سینمایی را چاهار سال نگه دارم و عکس کسی را یک سالِ تمام، هر روز، از جعبهی زیر تختم درآورم و نگاه کنم. من از نگاه نکردن به عکسها و فراموش کردن آدمهایی که دوست داشتم ترسیدهام و تا مدتهای زیادی خودم را موظف دانستهام برای عشقهای از دست رفته اشک بریزم.
از وکیل نشدن ترسیدهام. از بحث مزخرفی که در این رابطه آخر هفتهها در خانهمان، در جریان است و تذکرات جدی پدرم مبنی بر احمق بودنم ترسیدهام. از اینکه کارخانهای نساختهام که خط تولید پول داشته باشد و درسم را نخواندم که در حراج یاک، کیف و کفش اداری بخرم ترسیدهام. از مادرم که به قول خودش عمرش را هدر داد و آخرش ما هیچی نشدهایم ترسیدهام و بابت هدر رفتن عمر مادرم و تبدیل نشدن به تصور پدرم و 26 ساله بودنم و بیمه نشدنم ترسیدهام.
ترسها برای آدمی که هیچوقت شجاع نبوده، زیادند و دربارهشان یادداشتهای زیادی نوشتهام. من حتا از حجم زیاد گردو غبار در اتوبانها میترسم. از کسی که در آینده، توی زندگی زناشویی، جای جواب بهم کشیده تحویل بدهد میترسم. از بالا آمدن آب دریاها و تسونامی و خفه شدن با حجم بالایی از آب میترسم. از زلزله و له شدگی و جا ماندن زیر آوارها میترسم. از زلزله و زنده ماندن، آن هم وقتی مادرم زیر آوارها جان داده میترسم. از جاهای تنگ و باریک و جاهایی که به اندازهی عرض بدنم فضا دارد میترسم. از عقب ماشینهای کوپه و خوابیدن توی صندوق عقب ماشین میترسم. من حتا از ارتفاع و راه رفتن لبهی پشتبام و بالا رفتن از نردبان میترسم. ترسهای من شاید الکی و مسخره است. یا خوشایندتر اینکه شاید با خیلی از آدمها مشترک است. من از حس ناامنی میترسم. از فیلمهای مستند تلویزیون در مورد فساد و فحشا و اعتیاد و مریضیهای جدید و دوربینهای مدار بسته و فیلمهایی با موضوع زورگیری میترسم و بعد دیدن این فیلمها، هایپر میشوم و تپش قلب میگیرم. بعد دیدنشان، دو روز از خانه بیرون نمیروم و میترسم پشت هر دیواری کسی در انتظارم باشد.
حتا از ماندن در دنیایی که در آن کسی دوستم ندارد میترسم. از گریه کردن پدرم میترسم. از صدای جیغ مادرم میترسم. از اتفاقهای بد غیرمنتظره که یکدفعه زندگی را زیرورو میکنند میترسم.
از زندان اوین میترسم. از رجاییشهر میترسم. از توالت فرنگیهای پر از کثافت میترسم. از اعدامهای سهشنبه شب و نگذشتن اولیای دم میترسم. از صدای امن یجیب دسته جمعی و پارس سگی که نزدیک است اما دیده نمیشود میترسم. از اینکه گداهایی که با دست پسشان میزنم، واقعن بیچاره باشند میترسم. از مسمویت دارویی و خودکشی و «یعنی بعد من چی به سر مامانم میاد» میترسم.
حقیقت این است که زندگی مهمتر از آن است که از کنارش ساده بگذریم و بدون ترس، روبهروی تلویزیون فورفان تیوی نگاه کنیم.
من هم برای نوشتنِ قلمرو و خرمالوی سیاه راجع به ترسهایشان، کلاه از سر برمیدارم.
به فیدیبو سر بزنید. اتفاقهای خوب در راهند.
مطالب مشابه :
اعصاب نداریم و قلبمان ضعیف است
ای نساختهام که خط تولید پول داشته باشد و درسم را نخواندم که در حراج یاک، کیف و کفش
راهنما برای خرید عید از بازار بزرگ
از چند روز دیگر حراج همه پاساژهای a4 ، وسایل اداری و کیف و کفشش در یک پاساژ
مراكز خرید برای تازه واردین در کشور استرالیا
زنجیره ای بزرگ که علاوه بر مواد غذایی برای تهیه پوشاک، کفش و کیف حراج های فصلی اداری
لغتهاي مفيد زبان انگليسي براي اوايل مهاجرت به خارج كشور - بخش 1
کیف اداری ( مردانه) briefcase چمدان suit case ساک bag کیف دوربین camera-case نوار نقاله فرودگاه carousel
با شامپو چه کارهایی می توان کرد!
کیف تان را زیلی خیابان جردن کم کم دارد از حالت اداری و ماشین بازی در حراج این فروشگاه
ایرانی خریدن هایم
قیمت حراج خیلی خوب در مقایسه کیف پول، بارانی، کمربند، کیف لوازم تحریر و لوازم اداری:
اگر من مرد بودم...
حراج 2 حراج چت | صندلی و میز اداری. طراح قالب: در کیف زنانه ات می گذاشتم !
درصد ضرایب سود و هزینه ای عمده فروشی و خرده فروشی کالا
حراج و فروش فوق العاده لوازم مهندسی و اداری. 4. 12. 70. انواع پوشاک و ساک دستی و کیف و کفش
برچسب :
حراج کیف اداری