نقاشی های مکرمه قنبری
در ۱۴ سالگی ازدواج کرد. ازدواجی که به خواسته اش نبود. اما چون خواستگار برادر ارباب محل بود به زور کتک و شلاق بر پدر مکرمه و خود او توانست مکرمه را به چنگ آورد. مکرمه سومین زنی بود که او به خانه اش می برد.
مکرمه اما دل در جایی دیگر داشت. جوانی که از شهر آمده بود و از طرف دولت برای کارهای اداری به آن سو سر می کشید. علی بلبلی فرزند مکرمه از مادر نقل می کند که آن دو به یکدیگر علاقه داشتند، اما وقتی برادر ارباب برایش پا پیش گذاشت، او دیگر هیچوقت پیدایش نشد، حتما فراری اش دادند یا شاید هم او را کشتند.
برخی بر این عقیده اند تصویر های خشنی که مکرمه در نقاشی هایش از مرد به دست می دهد تاثیر اتفاقاتی است که در نوجوانی و جوانی بر او رفته است. مرد هایی که علی بلبلی و احمد نصرالهی نقاش معاصر به آن لقب "دیومرد" داده اند.
مکرمه قنبری به شیوه بسیاری از روستاییان زندگی می کرد با گاو و مزرعه. وقتى کهولت و هجوم بیماری توان نگهداری گاو ها را از او گرفت فرزندانش تصمیم گرفتند گاو ها را بفروشند.
مکرمه در بازگشت از بیمارستان از نبودن گاوها عصبانی شد و فرزندانش را مجبور کرد گاو ها را برگردانند. اما بعد از دو بار تکرار ماجرا، فرزندان تصمیم جدی گرفتند و گاو ها را فروختند.
مکرمه این بار متأثر از این اتفاق شروع به به نقاشی کرد. در این وقت او نزدیک به هفتاد سال داشت. نخستین کسى که ارزش نقاشی او را دریافت فرزندش علی است که می توان اورا کاشف استعداد مکرمه و مشوق او دانست.
آثار لیلی و مجنون از این نقاش
علی بلبلی می گوید: «رفتم از بابل یک بسته گواش ایرانی و ۵۰ برگ کاغذ خریدم، مادر نگاه کرد و تمایلی به آنها نشان نداد. من بعد از ۲۰ روز برگشتم به روستا و دیدم تمام کاغذها نقاشی شده. چون حیفش می آمد کاغذ ها را دور بریزد، به عنوان زیر دیگی از آنها استفاده می کرد. کارهاش آنقدر خوب بود که من تحت تاثیر قرار گرفتم، اما حرف مرا قبول نداشت و می گفت تو الکی تعریف می کنی. مقداری کاغذ دیگر برایش گرفتم. بعد از مدتی که برگشتم باز هم دیدم همه آنها نقاشی شده و چون کاغذ کم داشت پشت آنها را هم نقاشی کرده بود.»
در سفر بعدى علی بلبلی، که خودش در آن زمان دانشجوى نقاشى بود، کارهای مادرش را با خودش برد و به نقاش معاصر احمد نصرالهی نشان داد. نصرالهی شیفته کارهاى مکرمه شد و با معصومه سیحون، مدیر گالری سیحون، براى برگزارى یک نمایشکاه از این آثار تماس گرفت. نصرالهی یکی از تابلوهای خود را هم به مکرمه هدیه داد. وقتی کار استاد نصرالهی را به مادر دادم، تحت تاثیر قرار گرفت و بیشتر تشویق شد، چون وقتی متوجه شد که استاد نقاشی من از او تعریف می کند و قبولش می کند فهمید که این دیگر اتفاقی نیست
علی بلبلی می گوید: "مادر تابلوی بسیار بزرگی با موضوع امام رضا کشیده بود و به مسجد محل هدیه داده بود، بعد از مدتی متوجه شدیم تابلو نیست شده، مطمئن هستم آن تابلو دزدیده نشده چون برای کسی ارزشی نداشت ولی احتمالا آن را پاره کردند و دور ریختند.
اما مکرمه علیرغم شهرت اش در روستای خود با مشکلات زیادى مواجه بود. اهالی روستا با او سر سازگاری نداشتند و نقاشی کشیدن او حتی در خانواده اش نیز کاملا پذیرفته نشده بود.
یک بار در مراجعه ام به روستا متوجه شدم که خواهر و برادرهایم خانه را تمیز کردنه اند و صندوق قدیمی مادر را به عنوان زباله و وسیله اضافی آتش زده اند. صندوقی که مکرمه روی آن نقاشی کرده بود. متاسفانه من آنقدر دیر رسیدم که دیگر نمی شد آن را نجات داد.
http://www.delneveshteh2.blogfa.com/ : منبع
زني پاك، بيآلايش و باصداقت... او برروي
سنگ، چوب و كدو حلوايي به نقاشي مي پرداخت. نقاشيهايش از سبك خاصي پيروي
نميكند و پر از رنگ و لطافت خاص است. او هر آنچه از دلش بيرون ميآمده،
با فهم و تصور خود، در تابلو به تصوير ميكشيد و تصاويري از خود به جا
گذاشته كه پر از معني و مفهوم است.
نقاشيهاي او، با هر بينندهاي ارتباط برقرار ميكند و حرف
ميزند. او با تصاوير خلق شده برروي تابلو، توانست فضاي زندگي خود را به
نمايش بگذارد.
اين وصف حال پيرزني است به نام (مكرمه
قنبري) كه در دل يك روستاي سرسبز در استان مازندران زندگي ميكرد و حال در
بين ما نيست، اما ياد و خاطرش با كساني كه با او برخورد داشتند، همچنان
باقي مانده است.
مكرمه قنبري در سال 1307 در روستاي (دريكنده) استان مازندران،
چشم به جهان گشود. روستايي مثل تمامي مناطق مازندران كه در طول سال، فقط
از آسمان ميبارد و ميبارد. بارانهاي شديد به همراه مه، هميشه در آسمان
اين روستا ديده ميشود. او از همان كودكي با گل، خاك و برگ درختان و
سنگريزه، تصاويري را روي زمين خلق ميكرد. يك ميل ذاتي به هنر در وي
نهفته بود، اما به دليل موقعيت زندگي در روستا استعداد او پرورش نمييافت.
دختر كشاورز
او دختر يك كشاورز بود و از ده سالگي به كشاورزي و گلهداري
مشغول شد. دختر نوجواني بود كه به اجبار، همسر كدخداي پير روستا شد. او تن
به اين ازدواج نميداد، اما مجبور شد همانند بسياري از دختران روستايي كه
حق اظهارنظر درباره همسر خود را نداشتند، راهي خانه بخت شود و با دو هوو
كه از او بزرگتر بودند، در خانه كدخدا به عنوان همسر چهارم، مشغول به
زندگي شود.
به دليل ذوق هنري كه داشت، عروسهاي روستا را او آرايش
ميكرد، همچنين مدتي نيز به خياطي پرداخت. او حتي 12 سال قابله روستا بود و
بيش از 25 نوزاد را در روستايش به دنيا آورد. در ضمن، در به دنيا آوردن
برهها و گوسالههاي كدخدا نيز كمك ميكرد. او از همان دوران كودكي، فردي
بانشاط، پركار و زرنگ بود. در طول زندگي مشتركش با كدخدا، صاحب نه فرزند
شد. كشاورزي، مامايي، خياطي، آرايشگري و طبابت بيماران و گاو و گوسفند از
جمله فعاليتهاي اين زن بادل و جرات بود.
روزها براي او در روستا ميگذشت و ميگذشت، تا 64 بهار از
عمرش گذشت. در اين زمان شوهرش را به خاطر كهولت سن از دست داد. بعد از
اينكه ارث شوهرش تقسيم شد، او يك گاو خريد و آنچنان به اين گاو علاقهمند
شد كه هر روز مسافت طولاني را طي ميكرد تا خود، گاوش را به چرا ببرد ،
پس از چندي بيمار شد و فرزندانش كه نگران حال مادر بودند گاو را بدون
اطلاع او فروختند. مكرمه بعد از شنيدن اين خبر، بسيار افسرده و غمگين شد و
براي فراموشي از دست دادن گاوش به نقاشي پناه برد.
او بدون اينكه در گذشته، در زمينه نقاشي، آموزشي ديده باشد با گياهان رنگي، رنگ ساخت و برروي ديوارهاي خانه، درها، پنجرهها، نردهها و حتي كدو حلواييها شروع به كشيدن كرد. بسياري از تصاويرش نيز يك گاو را نشان ميداد. در آن زمان 67 ساله بود و آن چه كه بر دورنماي ذهنش بود را به تصوير ميكشيد. او حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
يك روز پسرش كه در تهران زندگي ميكرد براي ديدن مادرش به
روستا آمد و از نقاشيهاي مادر حيرتزده شد. دفعه بد پنجاه كاغذ A4 براي
مادرش از شهر خريداري كرد.
مكرمه از شوهرش داستانهايي درباره شخصيتهاي شاهنامه، ليلي و
مجنون و پري دريايي و همچنين داستانهاي قرآني مانند ابراهيم و اسماعيل و
يوسف و زليخا و حضرت مريم و عيسي را شنيده بود و از حفظ داشت.
لذا همه اين داستانها را به تصوير كشيد. همچنين تصاويري از
هووها و فرزندانش را هم خلق كرد. او ماجراي زندگي خود را درباره اجبارش به
ازدواج با يك مرد ميانسال زندار، به صورت نقاشي، برروي كاغذ ثبت كرد.
او زني با روحيه و خستگيناپذير بود و به گفته خودش، هميشه
مشغول انجام كاري بود و حتي بعدازظهرها نميخوابيد، يا كار خانه يا
كشاورزي يا نقاشي... از بيهوده بودن و بيكاري هم بيزار بود.
نقاشيهاي پنهاني
او در مصاحبهاي با خانم (هولي)Mrs.Holly كارگردان آمريكايي، كه فيلم مستندي از زندگي او را ساخته است چنين گفت: به مدت چهار سال به طور پنهاني، روي كاغذ، نقاشي ميكشيدم. وقتي مهمان ناخوانده به خانه ما ميآمد، سريع كاغذها را روي كاغذ پنهان ميكردم. زيرا همه، به ويژه همسايهها ميگفتند كاغذ و قلم به چه درد يك زن كشاورز ميخورد؟ او ميگفت: كه نقاشيهايش را مانند فرزند خود دوست دارد.
خانم هولي، كارگردان مستندساز از اينكه مكرمه، نقاشيهايي از مسيح و ابراهيم و موسي كشيده بود متعجب شد و از او پرسيد و مكرمه در پاسخ به او گفت: شوهرش در طي سالها زندگي، برايش داستانهايي در اين باره تعريف كرده بود و او هم اين داستانها را به صورت نقاشي ترسيم كرد.همچنين او از هووهايش كه يكي از آنها 120 ساله بود، خاطرات خوشي به يادگار دارد و از فرزندانش كه آنان را به تصوير كشيده است.
نخستين نمايشگاه مكرمه، در سال 1374 در گالري (سيحون) بر پا
شد و در سال 1384 نمايشگاهي از نقاشيهاي وي در (لسآنجلس) تشكيل شد.او در
فستيوال فيلم (رشد) جايزه مخصوص هيئت داوران را به همراه جايزه ويژه
فستيوال ادبي - هنري روستا دريافت كرد. در سال 2001 مكرمه، به عنوان بانوي
نقاش سال در (استكهلم) سوئد انتخاب شد.
(ابراهيم مختاري) كارگردان ايراني يك فيلم مستند با نام
(مكرمه)، خاطرات و روياهاي او را ساخت و در چند فستيوال بينالمللي، اكران
شد.
كمپاني آمريكايي (فاكس) نيز امتياز ساخت فيلم زندگي مكرمه
قنبري را خريداري كرد و كمي قبل از مرگ وي، تصميم به ساخت اين فيلم گرفت
كه قراربود (مريل استريپ) بازيگر هاليوودي، به جاي مكرمه، نقش اجرا
كند.كارگردان اين فيلم (اسي نيكنجات) يك كارگردان ايراني مقيم
كاليفرنياست كه چندين صحنه از روستاي محل زندگي مكرمه و خانه وي،
فيلمبرداري كرده و قرار است اين فيلم در هاليوود ساخته شود. مكرمه قبل از
مرگش، تابلويي از شمايل امام رضا(ع) نقاشي كرد. همچنين تابلوي بزرگي از
بارگاه امام رضا(ع) را به تصوير كشيد و به حسينيه روستاي (دريكند)، اهدا
كرد.
مرگ در 77 سالگي
سرانجام، بانو مكرمه قنبري در دوم آبان 1384 مطابق با 24
اكتبر 2005 در 77 سالگي، در روستاي زادگاهش، چشم از جهان فرو بست. او بر
اثر عوارض ناشي از سكته مغزي و به دليل دو سكته پي در پي به كما رفت و
سرانجام ساعت 3/30 بامداد دوم آبان 1384 در بيمارستان (يحيينژاد) بابل
درگذشت. پيكر او در بابل تشييع و در منزل شخصي و مسكونياش به خاك سپرده
شد.همزمان در تهران نيز مراسم ترحيمي براي وي از سوي چند نقاش، برگزار شد.
خانه وي اكنون به يك موزه تبديل شده است و ميراث فرهنگي و گردشگري استان مازندران، بناي خانه قديمي وي را در فهرست ميراث ملي، ثبت كرده است.كارشناسان اروپايي، نقاشيهاي وي را با نقاشيهاي (مارك شاگال) نقاش بلند آوازه قرن بيستم، قياس كردهاند.
بر گرفته از سایت مازندنومه
مطالب مشابه :
آموزش طراحی از چهره
آموزش طراحی چهره مطالبی در مورد طراحی چهره در چهره کودکان به نکات به خصوصی باید توجه
نقاشی های مکرمه قنبری
نقاشی و طراحی سیاه قلم چهره. آموزش نقاشی کودکان. ماه تی تی نگار انگلیسی یا
ثبت نــام : کلاس آموزش تکنیکهای هنری نقـاشی و طـراحی - خطـاطی و خوشنـویسی
آموزش طراحی از چهره و پرتره. آموزش نقاشی ویژه کودکان به روش پایه ای. آموزش خوشنویسی.
طراحی چهره سیاه قلم کودک
طراحی چهره طراحی با ذغال ، طراحی از کودکان ، نقاشی کودک آموزش طراحی چهره با
یک طراح باید چگونه ببیند ؟
آموزش طراحی_____آموزش نقاشی این مطلب در نقاشی های کودکان بیش تر آموزش طراحی چهره "پرتره
سایت نقاشی و طراحی چهره
نقاشی و طراحی سیاه قلم چهره. آموزش نقاشی و طراحی سیاه قلم چهره،هنرکده ماه تی تی نگار
سایت بابل و شخصی
نقاشی و طراحی سیاه قلم چهره. آموزش طراحی چهره انسان به طریق آموزش نقاشی به کودکان.
سیاه قلم چهره کودک - 93-1
طراحی چهره طراحی با ذغال ، طراحی از کودکان ، نقاشی کودک آموزش طراحی چهره با
برچسب :
آموزش طراحی چهره کودکان