بزرگترین خیانت های تاریخ بشر!
از بوسه يهودا تا اشكهاي نيچه!
مادر «هملت» خائن بود.
بودن يا نبودن؟ مسأله اين نيست. حالا جز «خيانت» به هيچ چيز فكر نميكنيم. با اين همه حرف از خيانت كه باشد، «شكسپير» خودش را به ذهنمان تحميل ميكند. او خالق هملت و مادر خائنش بود. حالا براي نوشتن از خيانتكاران بزرگ جهان، بايد مقدمه را به استاد «كالبد شكافي توطئه» سپرد. تاريخ پر است از چهرههاي بزرگي كه خيانت كردند يا به آنها خيانت شد. هنوز چند سطر مانده تا رسيدن به تراژدي. پيش از آن اما جملهاي از شكسپير: «اگر كسي يكبار به تو خيانت كرد، اين اشتباه از اوست. اگر كسي دوبار به تو خيانت كرد، اين اشتباه از توست.»!
يهودا برگونه مسيح بوسه زد
«كسي كه با من نان خورده است، به من خيانت ميكند.» شام آخر با اين جمله جاودانه شد. حواريون مسيح را دوره كردهبودند. «اين را به همه شما نميگويم. من تكتك شما را انتخاب كردهام و خوب ميشناسم.» عيسي از چه كسي سخن ميگفت؟ حواريون مات و مبهوت به چشمان يكديگر خيره شدند. پطروس به مسيح نزديك شد: «خداوندا، آن شخص كيست؟» ... و مسيح لقمهاي گرفت و در دهان يهودا گذاشت: «عجله كن و كار را به پايان برسان!» هيچكس منظور مسيح را نفهميد. پول دست يهودا بود و حواريون تصور كردند عيسي به او دستور داده است كه برود خوراك بخرد يا چيزي به فقرا بدهد.
يهودا برخاست و در تاريكي شب بيرون رفت. مسيح گفت: «وقت من تمام است. همه جا را دنبال من خواهيد گشت اما مرا نخواهيد يافت. نخواهيد توانست كه بهجايي بياييد كه من ميروم.» پطروس پرسيد: «شما كجا ميرويد؟»
- «حال، نميتواني با من بيايي ولي بعد به دنبالم خواهي آمد.»
- «چرا نميتوانم حالا بيايم؟ من حتي حاضرم جانم را فداي شما كنم.»
- «توجانت را فداي من ميكني؟ همين امشب پيش از بانگ خروس، سه بار مرا انكار كرده، خواهي گفت كه مرا نميشناسي.» انجيل يوحنا، باب 13، آيه 38-18)
خارج از شهر، حواريون شام آخر را ميخوردند. يهودا از مخفيگاه خارج شد و ساعاتي بعد از آن كيسهاي پر از سكههاي نقره در دست داشت. او به علماي قوم يهود قول داد كه نهتنها مخفيگاه حواريون، كه دقيقا مسيح را هم براي سربازان رومي شناسايي كند. يهودا سربازان رومي را با خود به محفل مسيح ميآورد. تعدادي از حواريون خود را مسيح معرفي ميكنند. كدام يك از اين جمع مسيح است؟ يهودا پيش ميرود و گونه مسيح را ميبوسد!
المپياس؛ مادر اغواگر
پشت سر مادر اسكندر حرف وحديث فراوان است. ميگويند دوران كودكي او در فضايي آكنده از شهوت و خشونت گذشت. آن دوره البته هنوز «فرويد» ظهور نكرده بود كه اسكندر را بهعنوان يك نمونه قابل مطالعه مورد بررسي قرار دهد. با اين همه خيليها رفتار و ميل به جهانگشايي اسكندر را ناشي از همان دوران كودكي و احتمالاً عقيده اديپ ميدانند!
چه ميگفتيم؟ بحث، بحث خيانت بود و حرف و حديثهاي پشت سر مادر اسكندر. به روايتي المپياس- مادر اسكندر- يكي از خائنان سرشناس تاريخ است. در اينكه المپياس به فيليپ- پدر اسكندر- خيانت ميكرد، جاي هيچ ترديدي نيست. چگونگي خيانت زني كه تفريحش نوازش مارهاي افعي زهرآگين و پيچاندنشان به دور خود بود، البته روايتهاي مختلفي دارد. معتبرترين آنها اينكه المپياس با يكي از سربازان فيليپ رابطه داشته است و بهوسيله او، همسرش را به قتل رسانده. احتمال ديگر هم اينكه او يكي از كساني بوده كه در توطئه قتل فيليپ نقش داشتهاند. هرچه كه باشد، المپياس با رفتار اغواگرانه - به قول امروزيها اروتيك- و از طرفي خيانتش به فيليپ، نقش پررنگي در زندگي اسكندر داشت. او هم عامل اصلي به قدرت رسيدن اسكندر بود و هم با احاطه كامل بر افكار پسرش او را تبديل به چهرهاي تاريخي كرد. گرچه المپياس خود هم يكي از زنان پرماجراي تاريخ است؛ همسر پادشاه مقدونيه، يكي از خيانتكاران سرشناس جهان.
خيانت به ناپلئون، خيانت ناپلئون
«ناپلئون» شما را ياد چه چيزي مياندازد؟ بله، او در نهايت محكوم به خيانت شد و در تبعيد درگذشت. حالا اما فراتر از كليگوييهاي تاريخ، كمي هم وارد جزئيات ميشويم. از رابطه ناپلئون با ژوزفين- همسر اولش- چيزي شنيدهايد؟ مثل تمام زوجهايي كه فكر ميكنند تافته جدابافته از ديگرانند، آنها هم تصور ميكردند هيچكس مثل آنها عاشق نيست. البته در اينكه ناپلئون و ژوزفين روزهاي عاشقانهاي را با هم سپري كردند جاي هيچ ترديدي نيست. مسأله اما اين است كه هر عشقي تاريخ مصرف دارد. پس روزهاي ديگري هم از راه رسيد. حالا به اين موضوع فكر كنيد كه وقتي ناپلئون از نبرد بازگشت و با خيانت ژوزفين مواجه شد، چه گفت؟ احتمالاً اين يكي از جملههاي تاريخي درباره خيانت است: «خداي من! پس از مدتها يك دغدغه شخصي.»!
از ناپلئون چه انتظاري داشتيد؟ او مرد جنگ بود و لابد انتظار نداشتيد كه به همين سادگي شكست را بپذيرد. به هر حال اين اتفاق مقدمهاي براي پايان عشق رويايي ناپلئون و ژوزفين بود. گرچه عدهاي از مورخان هم خيانت را فقط بهانه ميدانند و ميگويند امپراتور فرانسه در اوج قدرت از همسرش خسته شده بود. به هر حال ناپلئون ديگر علاقهاي به ژوزفين نداشت و چشمهايش دنبال دختر پادشاه اتريش بود. در تأييد اينكه ناپلئون هم خود تمايل به خيانت داشت همين جمله از او بس: «اين چه قانوني است كه مردها را وادار ميكند تنها يك همسر داشته باشند؟» مشكل ناپلئون اما اين بود كه كليساي كاتوليك سدي محكم برابر طلاق او از ژوزفين بود.
او به پاپ متوسل شد تا بلكه فتواي طلاق دهد. پاپ اما به هيچقيمتي حاضر نشد قوانين را زير پا بگذارد. اين بود كه ناپلئون دست به اقدامي بيسابقه زد. او به سناي فرانسه رفت و مشكلش را با سناتورها درميان گذاشت. ناپلئون از آنها خواست براي آزاد كردن او از اين قيد كه نوعي حمايت از اصل آزادي است راي به طلاق ژوزفين بدهند. در نهايت سناتورها با وجودي كه ميدانستند اين اقدام خلاف آموزشهاي كليسا است، از ترس جان يا نان يا هر چه، رأي به طلاق ژوزفين دادند. به اين ترتيب امپراتور فرانسه تبديل به يكي از چهرههاي برجسته تاريخ شد كه هم خيانت ديدهاند و هم خيانت كردهاند. به هر حال ناپلئون مرد بزرگي بود، نبود؟!
تراژدي ويكتور و آدل
«آدل فوشر» سبزه بود. او موهاي مشكي داشت و ابرواني كماني. «آدل» در 16 سالگي زيبا و جذاب بود. او اولين عشق ويكتور هوگو بود. ويكتور و آدل همديگر را از بچگي ميشناختند. دو خانواده فوشر و هوگو با هم صميمي بودند و بچههايشان با هم بزرگ شدند. «آدل» تنها كسي بود كه ويكتور عاشقانه تحسينش ميكرد.
«ويكتور هوگو» از همه كس و همه چيز داستان ساخت اما خودش شخصيت اول يك تراژدي بود. زندگي عاشقانه ويكتور هوگو از نوجواني آغاز شد. او عاشق آدل، دختر همسايهشان بود. مادر ويكتور اما با اين رابطه مخالف بود و دختر خانواده فوشر را لايق اين عشق نميدانست. از طرفي پدر آدل هم ويكتور را موجودي مغرور، دمدميمزاج و تنپرور ميدانست. پس ويكتور و آدل ناچار شدند به شكل پنهاني اين رابطه عاشقانه را ادامه دهند. ويكتور هيچ ترديدي نداشت كه اين رابطه منجر به ازدواج ميشود. او حتي زير اولين نامه عاشقانهاش را گستاخانه با عنوان «همسر تو» امضا كرد. دو سال بعد، وقتي كه تعداد نامههاي رد و بدل شده بين آدل و ويكتور به 200 رسيد، آن دو بالاخره با هم ازدواج كردند و حاصل اين ازدواج 5 فرزند بود. اين اما تازه آغاز قصه بود؛ تراژدي ويكتور هوگو.
«آدل» هميشه معتقد بود كه هيچ نيست، جز دختري فقير از طبقه متوسط جامعه. گرچه آدل ظاهر خوبي داشت اما بعدها ثابت شد كه عقيده او درباره خودش كم و بيش درست بوده است. آدل سربههوا و كمهوش بود. براي او نبوغ و دستاوردهاي ادبي همسرش تنها به خاطر ارزشهاي مالي قابل توجه بود. آدل هيچ وقت نفهميد كه چرا ويكتور تمام شب را بيدار ميماند و مينويسد. عاقبت بعد از 10 سال مادام آدل هوگو مرتكب عملي شد كه از آن شخصيت اصلاً بعيد نبود. روز عهدشكني از راه رسيد و آدل به همسرش خيانت كرد.
«چارلز سنتبوو»، جواني بود كه با ويكتور هوگو كار ميكرد. ويكتور او را دوست خود ميدانست و به اين جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقيق و تفحص بپردازد. درست در همين دوران بود كه سنتبوو به زندگي آدل هوگو رخنه كرد. آدل به شكل پنهاني با سنتبوو در كليسا ملاقات ميكرد. وجه تكاندهنده قضيه براي ويكتور اين بود كه روزگاري آدل به ياد ملاقاتهاي پنهاني كوزت و ماريوس، زير يك درخت شاهبلوط به ملاقات او ميآمد.
ويكتور هوگو بابت اين خيانت رنج غيرقابل توصيفي را تحمل كرد. او كه در نااميدي دست و پا ميزد، تنها نوشت: «من به اين عقيده رسيدهام كه امكان دارد كسي كه مالك تمام عشق من است، ديگر به من علاقه نداشته باشد. او ديگر به من اهميت نميدهد. مدرت زيادي است كه من ديگر شاد نيستم.»
... و نيچه گريست
نظرتان درباره عشق نيچه چيست؟ همان فيلسوفي كه ميگفت: «به سراغ زنان ميروي، تازيانه را فراموش مكن.» كسي نفهميد پشت اين جمله نيچه چه حقيقت بزرگي پنهان بود و هنوز هم كسي نفهميده است. بگذريم، «لوفون سالومه» عشق نيچه بود.
عاشق شدن يك فيلسوف احتمالاً بايد مكافات داشته باشد كه داشت. نيچه هر كاري كرد كه دل سالومه را بهدست بياورد. حالا استفاده از لفظ «خيانت» براي اين دختر روس شايد بيانصافي باشد اما بيوفايي او نيچه را به مرز جنون كشاند. ميگويند اگر سالومه به عشق نيچه پاسخ مثبت ميداد، شايد زندگاني نيچه به شكل ديگري رقم ميخورد. حداقل اينكه از تندي بيانش كاسته ميشد. درد نيچه اين بود كه حتي از طرف دختر مورد علاقهاش هم فهميده نميشد. سالومه ميگفت: «در مغز نيچه افكار تند و انديشههاي غريب و نامأنوس ميلولند كه براي عادي زندگي كردن خطرناكند.» پس از اين پاسخ به درخواستهاي عاشقانه، نيچه در تنهايي مفرط خرد ميشود و در پاسخ مينويسد: «خيالبافيهاي من به حال شما چه فرقي ميكند؟ حتي حقيقتگوييهاي من براي شما اهميتي نداشته است. دلم ميخواهد به اين فكر كنيد كه من ديوانهاي دچار سردرد هستم كه از زور تنهايي به جنون مبتلا شدهام.» نيچه در اين مسير به جايي رسيد كه روزي يال اسبي پير و تازيانهخورده را بغل كند، اشك بريزد و ديوانه شود. با اين همه «سالومه» را بهعنوان بيوفايي دوستداشتني بايد ستايش كنيم.
تنها پاسخي مثبت به عشق نيچه كافي بود تا ديگر «ابرمردي» شكل نگيرد و «چنين گفت زرتشت» نوشته نشود. دنيا بدون خيانت شايد خيلي چيزهايي را كه حال دارد، ديگر نداشت.
مطالب مشابه :
از خیانت تا عشق 12
مي تونستم راحت جلوي تو از خيانت ناديا بگم وتلافيش از خیانت تا عشق(سیاوش
از خیانت تا عشق 4
سمیری که براش دم از عشق و از ديشب تا حالا اصلا حس و حال اي فکر کنم،مي شد خيانت.
از خیانت تا عشق 17
از خیانت تا عشق 17 شد که من بودم که به اون زندگي خيانت آدما تا چیزی رو از دست
از خیانت تا عشق 16
از خیانت تا عشق 16 که می کرد تا از حرفام که زني که بخواد خيانت کنه حتي اگه تو
عکس هایی از خیانت به در عشق
خیانت شبکه های ماهواره ای + اس ام اس خیانت و نامردی ایران ناز خیانت عشق از خيانت تا عشق 2
بزرگترین خیانت های تاریخ بشر!
با اين همه حرف از خيانت كه اين عشق نميدانست. از طرفي عشق نيچه كافي بود تا ديگر
برچسب :
از خيانت تا عشق