رمان هزارویک شب عشق 2
آسانسور حامل تینا در آخریت طبقه سیاختمان متوقف شد...
تینا چشمان مست وخمارش راکه زیردوردیف مژگان بلندومواجش جاذبه ای
از نوع دیگر داشت به راهروطویل طبقه هجدهم انداخت.
وی تازگی وعطر خوش ثروت اورا کاملا سرحال نشان می داد.با قالیچه
مستطیل شکل باریکی که سراسر راهرورا پوشانده بودکف کفشهایش راپاک کرد.
ودرساختمان راگشود.
در به اتاق بزرگی باز می شد که خانم نازک بین منشی میانسال ولاغر اندام
پدرش می نشست.
-سلام خانم نازرک بین
-سلام خوشگل من بیا لحظه ای اینجا بنشین تا جلسه پدرت تمام شود.
-ولی قرارنبود پدرامرور جز من بادیگری جلسه داشته باشد.
حسودیم شد.
منشی آقای روشنایی که براثر فشارهای دایمی وعصبیاز سوی رییس
خودبشکل غاز قحطی زده وگردن درازی در آمده بودلبخندی به روی دختر
خوشکل رییسش زد وسری تکان داد.
-خودت می دانی که یک لحظه قراروآرام نداردیک لحظه پدرت بایدبه جای یک
منشی سه منشی استخدام کند!
تینا شیطنتش گل کرد.
-آنوقت شما به آن دوتا منشی دیگر حسودیتان نمی شد؟
خانم نازک بین ازته دل خندید تینا همیشه موجب شادی موقتی اش می شد .
-بایک قهوه فوری چطورید؟
تینا پاهای بلندوتراش خورده اش را که زیرمانتوکرم رنگش پنهان شده
بوددراز کردوچشمانش رابست وبه پدراندیشید.
پدرش راباهمان خلق وخوی عصبی اش می پرستیدهمه دخترها چنین
هستنداما رابطه پدروتینامسلما باروابطی که پدربا خردو کلان آدمها داشت بسیارمتفاوت بود.
پدرتمام مسایل ومشکلات زندگی راحتی معضلات پیچیده روحی وعاطفی
آدمها رابامعیارهای
کاسبکارانه ارزیابی می کرد.وروی عقایدش مثل کوه می ایستاد
ومخاطبش رازیرفشار می گذاشت.
بااینکه به مناسبت حرفه وموقعیتش بااهل اندیشه واساتید رشته ها وفنون
مختلف حشرونشر زیادی داشت وگاهی ضاهرا افکاروایده آلهای آنان
راتجلل وتایید می کردامادردل به آنچه برزبان می راند اعتقادی نداشت.
برای جلب رضایت وگرفتن تخفیفی درخرید دلوازم ساختمان موردنیازش ویا
اخذ مجوزی به ظاهر این همراهیها را نشان می داد.
اما باآنچه دردل می اندیشید فاصله ای کیهانی داشتواگر اهمیتی به
مخاطبش نمی دادیا سودوزیانی برایش نداشت علنا می گفت:بروآقا کشکت
رابساب !...همه شما آدمهای به اصطلاح فرهیخته امروزی با طبق طبق
ادعای روشنفکری وبی اعتنایی ظاهری به مال ومنال دنیا دربرابر اولین
پیشنهاد چرب وشیرین مالی درست مثل الاکلنگ خم وراست می شوید...
برای ک ماهیانه چاق وچله باهزار دوز وکلک مرا از مالیات های سنگین معاف
می کنیدوکتاب قانون راملعبه دست می سازید...
وبعدهم مدعی پاکی واصالت وشرف وهزار عنوان چندش آور دیگر می
شوید که حالم رابهم میزند!...
تینا همانطور که پنجره چشمان کشیده اش را بسته بودتا پدرش راهنگام
گفتوگو بادیگران تجسم کند فوت محکمی از دهان بیرون دادبطوریکه موهای
افشانش از روی پیشانی اش بالاپرید.
عجب پدری دارم من!به قول بروبچه هایروشنفکر دانشگاه مظهر طبقه
سرمایه داریست گرچه بادیگران هیچوقت روراست نیست ولی بامن که هست.
خانم نازک بین در یک سینی مطلا فنجان نسکافه را روی میز عسلی کوچکی کناردست تینا گذاشت...
-بخور عزیزم!حتما داری از ورزش تنیس می آیی !
-بله خانم نازک بین! بعداز یک ساعت ونیم تمرین آدم چقدر به یک مشت
ومال نیازمنداست.
مطالب مشابه :
رمان پسر ادم دختر حوا1
بـــاغ رمــــــان - رمان پسر ادم دختر حوا1 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
رمان روز نود و سوم قسمت 30
بـــاغ رمــــــان - رمان روز نود و سوم قسمت 30 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
دالیت قسمت 12
بـــاغ رمــــــان - دالیت قسمت 12 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
باغ ملک
دانستنیها ی تاریخ وجغرافیایی ایران وجهان - باغ ملک - اشنایی کامل با شهرهای ایران وجهان
رمان دالیت 20
بـــاغ رمــــــان هستی-آشغال توئی نه من از چی داری می سوزی از اینکه الأن درباره باغ
رمان هزارویک شب عشق 2
بـــاغ رمــــــان - رمان هزارویک شب عشق 2 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
پست هشتم رمان شماره تلفنت رو دارم
بـــاغ از من متنفری و کینه رو به دل داری."رکسان پدرش را به سمت خودش درباره باغ
شیدای من قسمت آخر13
بـــاغ رمــــــان - شیدای من قسمت آخر13 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید
آسمون ابری 14
بـــاغ رمــــــان -پس چی بود؟!تو داری چی کار میکنی؟!چیو میخوای مخفی کنی؟! درباره باغ
شیدای من11
بـــاغ رمــــــان -نه زحمت کجا بود؟بگو چی دوست داری -هرچی درست کنی خوبه درباره باغ
برچسب :
درباره باغ داری