مصاحبه با احسان علیخانی...

161c79b7-775c-46eb-930b-6e8b7529312c.jpg


مصاحبه با احسان علیخانی...


سلام دوستان...علیخانی: جایزه‌ام را از خدا گرفتم/ دیگر یک مجری ۲۲ ساله نیستم...امسال همه دوست داشتند برای «ماه عسل» اتفاق خوبی بیفتد. از تلویزیون مراکز استان‌ها، خبر سازمان، مطبوعات، دوستان فنی و هر کسی که فکرش را بکنید در اندیشه همکاری با گروه ما بودند...برید ادامه مطلب ادامه ی مصاحبه رو بخونید....یاعلی...







احسان علیخانی «ماه عسل» ۹۲ را برنامه ای متفاوت از دیگر برنامه‌های خود معرفی کرد که بر او هم  تاثیر عمیق روحی داشته است.

سوره سینما- سارا سپاسیان : گاهی برای خبرساز شدن یک برنامه و عوامل آن، لزوما نیازی به روی آنتن بودن آن یا قرار داشتن در ایامی معنوی مانند ماه مبارک رمضان نیست. «ماه عسل» ۹۲ نشان داد یک برنامه می تواند خارج از چارچوب زمانی و مکانی خود همچنان اثربخش باشد، کما اینکه چندی پیش و پس از پایان ماه رمضان دیدیم قصه هایی که احسان علیخانی در برنامه اش برای مردم مطرح کرده بود، به پایان خوش رسید. بچه ۲ ساله ای که یک سارق او را از خانواده اش جدا کرده بود، تحت تاثیر جملات او در قسمت آخر برنامه به پدر و مادرش بازگشت و یک شهید که بنا به خواست الهی در نقطه ای غیر از زادگاه خود و با نام شخص دیگری دفن شده بود، شناسایی شد و بعد از ۲۷ سال یک مادر قهرمان در کنار مزار او آرامش گرفت. پس از ماه رمضان، علیخانی گفت و گوهای مختلفی درباره برنامه امسالش داشت، اما بی شک صحبت های او در این مصاحبه قبلا جایی مطرح نشده است.

از اتفاقاتی شروع کنیم که بعد از پایان «ماه عسل» و ماه رمضان ۹۲ تازه رخ داد، اما دیگر آنتن نداشتید که روایتش کنید. اول آن بچه دو ساله که ربوده شد، اما برش گرداندند.

احسان علیخانی: مادر محمد طاها چند بار با ما تماس گرفت و تا قبل از آن هم تلاش زیادی برای فرزندش انجام داده بود. عکس های بچه را چاپ و همه جا پخش کرده بودند، اما با گذشت ۷۰ روز هنوز اتفاقی نیفتاده بود. من دو سه روز به پرداختن به این موضوع در برنامه فکر کردم، اما دست آخر تصمیم گرفتم این کار را انجام ندهم ، چون ماجرا کمی شخصی و خصوصی به نظر می آمد، ضمن اینکه تبعات دیگری هم داشت. توقعی به وجود می آمد و ما باید هر روز برنامه را به گمشده ها اختصاص می دادیم. باز چند روزی با خودم کلنجار رفتم. تا روز آخر هم عکس توی دفتر ما وجود داشت. مادر محمد طاها عجیب گریه می کرد و پدرش هم خیلی ناآرام بود. خلاصه گفتم به اندازه یک پلاتو به این موضوع می پردازم. راستش صحبت کردن با سارق بچه هم چندان در ذهنم نبود و خیلی بی دلیل روی خطابم رفت به سمت کسی که این کار را انجام داده است و شروع کردم به حرف زدن مستقیم با آن آدم. چند جمله ای با او صحبت کردم و اضافه کردم اگر دارد این برنامه را تماشا می کند، بچه را به خاطر پدر و مادرش برگرداند. گفتم حالا خیلی مهم نیست چه کاری انجام شده ، یک جایی بچه را بگذار و برو. دو روزی گذشت و از تلفن همگانی به مادر محمد طاها زنگ زدند. اتفاقات بعدش را هم خبر تلویزیون پخش کرد. آقایی می گوید من «ماه عسل» تلویزیون را دیده ام و … . بچه را توی مسجدی گذاشته و رفته بود.

نخواستید از این اتفاق یک مستند بسازید؟ حق آب و گل هم که برایش داشتید.

اتفاقا من اولین کسی بودم که فهمیدم و شاید هر کس دیگری جای من بود این کار را می کرد ، ولی احساس کردم اگر این کار را انجام بدهیم، دنبال این هستیم که خودمان را برجسته کنیم . جالب است خیلی از گروه هایی که ماجرا را پی گرفته بودند اینطور عنوان کرده بودند که از طرف «ماه عسل» آمده ایم! ما از وقوع این اتفاق خوشحال بودیم و دیگر فیلم گرفتن نداشت. اصل ماجرا در واقعیت رخ داده بود و همین یعنی همه چیز٫ تازه ماشاء الله ۵۰ گروه از دوستان هم به اسم ما تصویر گرفته بودند و دیگر جایی برای ما باقی نمانده بود!

و اما سفر همدان، برای آنجا که دیگر با خودتان دوربین برده بودید؟

در مورد همدان همین نگاه را داشتم. ما رفتیم که گوشه ای بنشینیم، اما دوستان لطف داشتند و گفتند برو بالا چند دقیقه صحبت کن. جمعیت عجیب و غریبی آمده بود و اصلا قصه ، قصه عجیبی بود. یک پدر و مادر کر و لال که توانایی پذیرش و ادراک خیلی از مسائل را ندارند، فقط می دانند بچه شان رفته و نیامده و در این میان تفهیم مفهوم مفقودالاثر، اصلا کار ساده ای نیست. حالا بعد از ۴ سال پسرشان برگشته و به آرام و قراری رسیده اند. به نظرم موضوع غیر قابل درکی است که تو به جایی برسی که با بازگشتن استخوان های بچه ات آرام بگیری. درک این موضوع کار آسانی نیست. این موضوع در اوایل ماه رمضان سوژه برنامه ما بود، اما تا اواسط ماه مبارک هم مطرح بود. من جایی هم این یادداشت را نوشتم که از یک نگاه این اتفاق پیامد خیلی غم انگیزی هم داشت. روز به روز تعداد خانواده هایی که داشتند دست و پا می زدند که این عکس، عکس بچه خودشان است زیاد می شد و ما فهمیدیم هنوز چقدر چشم های منتظر کنار ما دارند روزگار می گذرانند. خلاصه عید فطر هم باز جعفر زمردیان را دعوت کردم. آن موقع دیگر ۹۹ درصد قطعی شده بود که شهید خفته در همدان همان کسی است که به جای او به خاک رفته است و تنها یک آزمایش خون مادر و حضور آن عکس ها و آمدن یک همرزم شهید و محل و تاریخ عملیات و … باقی مانده بود. آن ستادی که مسوول ماجرا بود کارها را پیگیری کرد و اسناد و مدارک آماده شد. دو سه روز بعد هم قطعی شد که آن جنازه، شهید ایرج خرمجاه است از هشتگرد.

شما احوالات آن مادر شهید را در آن لحظات خاص دیدید. حالش چطور بود؟

خیلی حالش خوب بود. یک حال عجیب. مادر جعفر زمردیان هم به آنجا دعوت شده بود.

چرا رد پای خدا در «ماه عسل» دیده می شود؟ اتفاقات فرامتنی هست که دست بشر از دستکاری آن کوتاه است. مثل همین قصه محمد طاها یا شهیدی که به بهانه برنامه شما پیدا می شود.

«ماه عسل» انحصارا به من مربوط نمی شود. این یک کار کاملا گروهی است و شما در نظر بگیرید که این اتفاق دارد در اتمسفر ماه رمضان رخ می دهد و متفاوت است، چون در این روزها همه، چه کسانی که روزه می گیرند و چه کسانی که نمی گیرند، چیزهایی را رعایت می کنند. من از بچگی عطر مخصوص این ماه از سال را احساس می کردم. حال مردم کلا تلطیف شده و منعطف تر است. دل ها قدری نرم تر است و از آن روزمرگی همیشه فاصله گرفته است. در همین اندک فاصله هم هست که آدم می تواند خیلی تاثیرگذار باشد. این را گفتم که بار را از دوش خودم بردارم و همه چیز را تقسیم کنم بین دوستان و همکارانم و اتفاقا خود مردم. دیگر آنکه یک چیزی را هم باید در نظر گرفت. ما یک تجربه چندین ساله برای ماه عسل داریم. آنقدر با مردم نفس کشیده ایم و به محاسن و معایب مان واقف شده ایم و آنقدر به تماشای بازتاب همه چیز بین مردم نشسته ایم که به نیمچه بلوغی رسیده ایم.

اصلا همه مان بزرگ تر شده ایم. من وقتی باکس ماه رمضان را دنبال کردم یک پسر ۲۲ ساله بودم و حالا دیگر ۳۰ سال دارم. این تجربه کسب کردن در رسانه خیلی کمک می کند. تو یک طرحی داری و حتی طرح چندان خاصی هم نیست و پذیرش آن برای خیلی ها سخت هم هست که بگویی من می خواهم مردم را توی برنامه ام بیاورم و از لای آنان ستاره و قهرمان پیدا کنم، ممکن است در بدو ماجرا خیلی اتفاق غریبی نباشد، ضمن اینکه خود من هم به طور صد در صد به آن مطمئن نبودم. اما کار انجام شد و قسمت های زیادی هم از آن گذشت. ماجرا شبیه یک شکل چند ضلعی است. از یک طرف به بلوغ رسیده ایم و از طرف دیگر یک گروهی داریم که به شدت با انرژی کار می کند. من این موضوع را چندین بار روی آنتن هم گفته ام. یکی از مشکلاتم این است که به آدم ها بگویم برای «ماه عسل» دیگر کاری ندارم و نیرویی لازم نیست. بچه ها یکی دو ساعت زودتر می آمدند و یکی دو ساعت دیرتر می رفتند. من کلی آدم صاحب ذوق ومنش و استایل دیدم که صرفا می خواست کمک کند، حالا به هر طریق. حتی بدون چشمداشت و فقط می گفت من دوست دارم در «ماه عسل» باشم و من مجبور بودم بگویم هیچ کمکی لازم نداریم. تازه تیم ما هم به لحاظ تولید خیلی تیم زیادی بود. این خودش به تنهایی یک بُعد از همان چند ضلعی است که گفتم. از نگاه دیگر ما داریم یک کار مردمی می کنیم و چیزی غیر از این نیست. ما عادت کرده ایم در قاب ها آدم های مشهور را ببینیم و این خرق عادت به ذات، اتفاق جالبی است.

اگر قصه آنطور که دیدیم پیش نمی رفت ، چه می شد؟ مثلا شاهین روی آنتن می گفت از این پدر و مادر خوشش نمی آید.

اصلا فکر نکنید که من خودم را برای این چیزها آماده نکرده بودم. اصلا برایم مهم نبود. البته همه تلاشم را می کردم اما حواسم صرفا معطوف به نتیجه نمی شد. این موضوع را هم تا به حال جایی نگفته ام. برای آمدن آن پیرزن و پیرمرد آسایشگاهی همه به من گفتند این کار را نکن. گفتند این ها نزدیک ۸۰ سال سن دارند و امکان دارد هر چیزی را به زبان بیاورند، جلوی دوربین نبرشان.متوجه هیچ چارچوبی برای کلام و رفتار روی آنتن نبودند. اصلا برای همین من خیلی خودم را بهشان نزدیک کردم و صندلی ام را آوردم جلو، کاملا خودم را آماده کرده بودم خانم بگوید نمی خواهم!

اگر می گفت نمی خواهم ، می خواستید چه کار کنید؟

هیچی. می گفتم زور که نیست! خانم نمی خواهد.

اما ماجرای شاهین بازتاب های رسانه ای عجیبی داشت. الان نمی خواهید دفاعی داشته باشید

شاهین قصه طولانی دارد، اما من با پخش آن مستند در عید فطر جواب همه چیز را دادم. بگذارید چیزی را برایتان تعریف کنم. آن روز موقع خداحافظی وقتی برنامه تمام شد و همه خداحافظی کردیم که برویم، شاهین هم دست در دست مامان و بابایش داشت می رفت که سوار ماشین شوند، اما ناگهان دوید و برگشت توی بغل من و از من پرسید عمو احسان یک چیزی بپرسم؟ به من قول می دهی من همیشه پیش مامان و بابایم بمانم؟ گفتم آره عزیزم. این ها دیگر مامان و بابای تو هستند، گفت یعنی دیگر کسی من را بر نمی گرداند؟ این که گفتم وجه شخصی ماجرا بود، اما موضوعی را بعدا نوشتم و منتشر کردم. بالاخره دیکته نانوشته است که غلط ندارد. طرح این موضوع هم چیز عجیبی نبود. البته من انتقاد بعضی از دوستان را می پذیرم. بخشی از صحبت ها درست بود. اما اینکه بالاخره ما ریسک کردیم و جرئت طرح این موضوع را داشتیم هم مهم است. ما نزدیک به ۲۵ ، ۲۶ هزار بچه داریم که خانواده ندارند. من آمدم و دو سر یک ماجرا را نگاه کردم.

درباره بزهکاری هم خیلی کار کرده ام و فیلم و برنامه ساخته ام. بچه برای بزرگ شدن نیاز به دو چشم عاشق و دارای دلشوره دارد. مربی در یک مرکز پرورشی با همه مهربانی ، پدر یا مادر نمی شود. ما باید به نوعی این خلاء را پر می کردیم. به نظرم شاهدی را خدا برای ما فرستاد و آن هم قصه سرقت محمد طاها بود. او را دزدیده اند و در دروازه غار تهران ۵ میلیون فروخته اند. اتفاقا حتما تمکن مالی هم داشته اند که خریده اند، اما خواستم بگویم ما قانون سفت و سختی داریم درباره واگذاری بچه های بی سرپرست. البته نمی توان انکار کرد وسواس به خرج دادن و نگران آینده این بچه ها بودن هم یک امر طبیعی است. دست هر کسی هم نمی توان یک بچه داد. از آن طرف هم قصه باید کمی تعدیل شود. الان آمار رسمی بهزیستی می گوید بعد از آن برنامه میزان پیگیری برای پذیرش بچه ۵ برابر شده است ، خیلی عدد بالایی است. این اتفاق خوبی است، چون بچه ها باید بروند زیر یک سقف.

باید بروند در خانواده و نیاز دارند که کسی را مامان و بابا صدا کنند. وقتی چنین موضوعی قرار است کار شود، به هر حال نقدهایی وارد می شود. من احترام قائلم برای کسانی که ما را نقد کردند، اما یک جاهایی هم درشت حرف زدند. به هر حال می پذیرم. وقتی شما داری یک حق بزرگ تر را ادا می کنی، ممکن است جاهایی غفلت هایی هم بشود و ضعف هایی هم داشته باشی. من نمی خواهم بگویم ما صحیح مطلق عمل کردیم، اما با موضوع حساسی سر و کار داشتیم. حتما غلط هم داشتیم، اما نمره قبولی را می گیریم. ما یک واقعیت واجب را مطرح کردیم. خیلی از کسانی که به برنامه شاهین نقد وارد کردند، پس فردا وقتی بچه هایی از همین ردیف بزهکار می شوند، می گویند چون در خانه نبود، اینظور شد، از محبت سیرآب نیست و …

به گمانم امسال نسبت به سال ۹۰ نقدپذیر تر شده بودید. مثلا به بعضی نقدها مبنی بر اشک انگیز بودن موضوع ها توجه کردید و ما امسال برنامه های لطیف و شادتر بیشتر دیدیم.

نه، آن موضوع مد نظر ما نبود. من روز عید به ۳۰ نفر از منتقدهای برنامه جایزه دادم. در نشست رسانه ای هم تعریف کردم. من به چند نفر از منتقد ها زنگ زدم. یکی از آنان که نقد خیلی سفت و سختی نوشته بود. گفتم سلام من علیخانی هستم. فکر می کرد یکی از دوستانش پشت خط است و دارد سر به سرش می گذارد. دست آخر باور کرد و گفت با توجه به چیزی که من نوشتم الان می خواهی فحش بدهی؟ گفتم نه برای تشکر زنگ زده ام.

راستی جایزه ها چه شد؟

از آن ۳۰ جایزه نزدیک به ۲۰ مورد برای کسانی بود که به دقت آنالیز کرده بودند و تعداد باقی مانده به کسانی تعلق گرفت که نقد تند و تیز داشتند. در این میان توهین نسبت به موضوعات و مهمان ها و عوامل هم وجود داشت. کسی بود که از روز اول برای ما می نوشت که این آدم صلاحیت برنامه سازی برای ماه رمضان را ندارد و وقتی محمد طاها پیدا شد گفت ما که از روز اول گفتیم این آدم صلاحیت ندارد، آدم دزدها به حرفش گوش می کنند. با کسی که چنین نگاهی دارد ، چه می شود کرد؟

نخواستید پیگیری کنید؟

اگر ۲۲ سالم بود حتما پیگیری می کردم. الان اصلا ! ته دلم خنده ام هم می گیرد. ببین چه برنامه ای داریم که طرف به طور کامل تماشا می کند. امروز چهره ای مثل آقای حداد عادل درباره «ماه عسل » می گوید لذت بخش و تکان دهنده بود. این تعاریف در کنار خوشامد همه مردم برای ما کافی است.

از مردم گفتید و یاد جمعیت عجیبی افتادم که برای نقد و بررسی برنامه به فرهنگسرا آمده بودند. واقعا این مردم «ماه عسل» نگاه می کنند یا برنامه احسان علیخانی را؟

در همه جای دنیا برنامه ها را به مجری هایش می شناسند. گاهی شبکه ها را . این ویژگی رسانه حرفه ای است. دنبال فرصت می گشتم عذرخواهی کنم. در آن نشست مجالی فراهم نبود من بتوانم حرف بزنم با آدم هایی که آمده بودند خود دوستان فرهنگسرا فراخوان زده بودند و گفته بودند نشست نقد و بررسی، اما به شکل دیگری برنامه برگزار شد و خیلی از دوستان اذیت شدند. چند هزار نفر از مخاطبان برنامه آمده بودند در آن مراسم آقای آشنا از اساتید دانشگاه و محمدحسین لطیفی کارگردان و مردم هم بودند.

حالا که «ماه عسل» دارای نفوذ شده چرا برخی موضوعات ممنوعه را که تا به حال تلویزیون به آن نپرداخته مطرح نمی‌کنید؟ ماجرای فرهنگسرا بهانه ای شد تا این مسئله را مطرح کنم. شاید ۹۰ درصد مراجعه کنندگان از خانم ها بودند. ماجرای احساسات یک طرفه به چهره ها موضوع همه گیری است که هیج وقت به آن پرداخته نشده و شاید «ماه عسل» بستر خوبی برای باشد.

این طبیعی بود که بیشتر خانم ها بیایند. این ماجرای حس های یک طرفه نه متعلق به چند سال اخیر است و نه متعلق به صرفا کشور ما . همه جای دنیا اینگونه است. این خاصیت رسانه است و زیرمجموعه آن شامل سینما و تلویزیون و رادیو است. این هیچ نسخه‌ای ندارد. من نمی توانم یک آرتیست محبوب یا هر کس دیگر را که مردم دوستش دارند، بردارم بیاورم به برنامه و بگویم روی آنتن بگو من آدم بدی هستم. این مسائل احتیاج به گذر زمان دارد و بلوغ آدم‌ها. خیلی هم طبیعی است و چیزی نیست که مختص یک یا دو نفر باشد. در همه جای دنیا خیلی اشل های جدی تری هم وجود دارد. شما نه می توانی مقاومت کنی و نه جذبی برخورد کنی و نه دفعی. اقتضایی دارد که باید بگذرد. از یک منظر دیگر اتفاق خوبی هم هست. آن جمعیتی که به فرهنگسرا آمده بود، نماینده یک طیف بود که درست مثل آمار پیامکی در یک عدد خاص قابل ضرب کردن است و رقمی که به دست می آید جمعیت قابل توجهی است. این مردم در آن ساعت افطار می توانستند هر کار دیگری انجام دهند. وقتی می نشینند پای قصه مردم باید افتخار کرد. چون مشتری خودش را پیدا کرده و این خیلی خوب است. الان اعلام شده ماه عسل ۷۶ درصد مخاطب داشته و ۹۳ درصد رضایت. بعد «مادرانه» و بعد «دودکش»، هرچند که بضاعت سریال دوم از اولی بیشتر بود. این خیلی اتفاق عجیبی است. ما نه از عنصر نمایش استفاده کردیم، نه بازیگر داشتیم، نه فیلمنامه و نه …. عددی که به دست آمده اصلا کم نیست و کسانی که در حوزه رسانه کار می کنند، می دانند چه مفهومی دارد. مردم در این برنامه صداقت و صراحت دیده اند. خودشان را دیدند و یک قصه جذاب را. مجری تنها قسمتی از این جذابیت است. اگر برنامه دیگری غیر از «ماه عسل» بود، می توانستم خیلی راحت حرف بزنم. خلاصه در همه جای دنیا برنامه را به مجری می شناسند. من اگر ۱۰۰ برنامه هم تهیه کنم ، به اندازه وقتی اجرا می کنم برجسته نمی شوم. همه ما در مقطعی اینطور بوده ایم. من امروز به اجرای ۲۲ سالگی ام می‌خندم و حرص می خورم .

راستی گفتید دیگر به مقطعی رسیده اید که از خیلی چیزها می گذرید . پس چرا سال گذشته این همه برای اجرای «ماه عسل» سر و صدا ایجاد شد؟

من درباره دیگران صحبت نمی کنم. درباره «ماه عسل» امسال صحبت کنیم و سال های آینده. من قسمت اول «ماه عسل» امسال گفتم ممنونم از همه کسانی که سال قبل کار کردند. هیچ وقت «ماه عسل» را متعلق به خودم نمی دانم. من در رسانه ملی کار می کنم که به نام کسی سند نمی زند و ارث پدری من نیست. وقتی به من کار می دهند، اگر بتوانم می گویم چشم ، اگر نه می روم خانه . من یادم نمی آید در سال های اخیر به کسی گفته باشم سلام، می شود به من کاری بدهید؟ اصلا این نوع کار کردن لذتی ندارد. من یک اعتقاد راسخ دارم که ایمان سختی به آن در وجودم هست. این را در ۳۰سالگی ام دارم می گویم. یک صف طولانی وجود دارد از آدم های به شدت مستعد تر از من و امثال من. دری به تخته خورده و ما رسیدیم به آنتن. معتقدم بسیاری هستند که هنوز پایشان به تلویزیون باز نشده. جدیدا به شدت به مقوله قسمت اعتقاد دارم. می گویم اگر چیزی نیستم ، حتما حکمتی در آن هست که نیستم. خدا را شکر از قِبَل تجربه این سال ها و همکاری دوستانم آنقدری کار بلد هستم که روی چیزی پافشاری نکنم . «ماه عسل» نسازم ، مستند می سازم و …

اما سوگلی شما ماه عسل است. چرا رد پای شما در پشت صحنه یا مستندهایتان کمتر دیده می شود؟

شاید اگر کسی دیگری هم جای من بود و این تجربه ها را پیدا می کرد، الان چنین حالتی برایش وجود داشت. اگر فرصتی را که برای تجربه اندوزی به من دادند به کس دیگری هم می دادند همین حس را نسبت به آن داشت.

انتقادی که بعضی از خانم های بیننده به شما وارد می دانند از همان برنامه ای اوج گرفت که آن زن و شوهر کوهنورد را دعوت کردید. وقتی جریان آشنایی شان را می گفتند لا به لای شوخی ها اینطور منتقل شد که همه خانم ها دغدغه ای جز ازدواج ندارند. اساسا این فرهنگ سازی غلطی است که در پوشش طنز دارد به همه سریال ها و برنامه ها وارد می شود؟

اتفاقا خودزنی کاملا از طرف آقایان است چون من اعتقاد دارم نسل پدران ما منقرض شده است. نسل مردهای مسوولیت پذیری که سختی را می پذیرند. کسانی که غم همسر و بچه شان را می خورند. نسل اخیر پسرها کمی لوس است. وقتی می گویم خبری نیست یعنی دارم به طیف خودم و مردان جوالدوز می زنم.

باید بگویم این توضیح فعلی شما اصلا معنی آن شعر دستکاری شده که می گوید  مرد خوب پیدا نمی شود پس فعلا درس بخوان» ، نیست!

اگر ما بگوییم دخترها فکر ازدواج نیستند که خوب نیست. این ظرافت و شأن و مهر خانم های ما را می رساند. من دارم نظرم را صریحا می گویم و به این اعتقاد دارم. دختران ما از نسل مادری هستند که دنبال آرزوهای خود در وجود بچه هایشان می گردند. در همه جای دنیا مادرها کنار مادرانگی دنبال آرزوهای خودشان هم هستند. اما مادران ما هستند که جایی نقطه ای می گذارند و زندگی برایشان سریع تمام می شود و دیگر هر چه می خواهند برای بچه هاست. در یک نسلی پدران ما هم این شکلی بوده اند، اما نسل جدید ما کمی لوس است و دارای توقعات بالا. البته به بعضی سوال هایش هم جواب داده نشده و هنوز سرگردان است و شاید این موضوع یک امر طبیعی باشد. خلاصه باید بگویم کسی که رسانه ملی را اشغال می کند باید دارای برهان باشد، اما الزاما هر صحبتی که به موضوعات فان تنه می زند فتوا نیست. من حرف رکی را به دختر خانم ها و آقا پسرها گفتم که فکر می کنم تا قبل از آن کسی نگفته بود. الان اینطور شده است که می گویند فلان دختر خانم خیلی آبشن دارد ، اما گاهی چیزی که از دخترخانمی در ذهن آقا پسری نقش می بندد یک قرار توی کافی شاپ است. یک سینما یا یک مهمانی.

از آن طرف آقا پسرهایی که ماشین فلان دارند و … دختر خانم ها در برخورد با آنها می دانند خیلی قابل حساب باز کردن نیستند. از جایی به بعد آدم ها وارد فاز دیگری می شوند. دیگر دانش مطرح است و صبوری، مهربانی، سازگاری و درک. آن مثال من مبنی بر اینکه بعضی رابطه ها مثل استفاده از وسایل شیک اداری است که به درد خانه نمی خورد هم باعث شد به خیلی ها بر بخورد، اما منظور من این بود برای زیر یک سقف بودن و تکیه دادن و همسر بودن و بی تابی کردن و گریه کردن و پشتوانه شدن، آدم ها ملاک و معیارشان فرق می کند. شاید خیلی از ما در این دایره قرار بگیریم، اما یک حقیقت است. یک سانتی مانتالیسم عجیب حاکم شده. آدم ها با نقاب با هم آشنا می شوند و بعد نقاب بر داشته می شود. با کلاس بودن‌های غیر اصیل که بعد از ازدواج تقش در می آید. این یک موضوع قابل طرح است و ما نشسته ایم به این صحبت که چرا آمار طلاق بالاست. بعد زندگی ها را با زندگی پدر بزرگ و مادربزرگ خودمان هم مقایسه می کنیم و متعجب می شویم، در حالی که امروز ساختن با سختی‌ها و غم خوردن و … اصلا برای خیلی‌ها قابل درک نیست.

جایی گفته بودید الگو بودن را قبول ندارید. در حالی که ذات رسانه الگوسازی است و شما به محض دیده شدن الگو شده اید. اگر قبول ندارید مثل این است که بگویید من می روم توی دریا و خیس نمی شوم.

یعنی چی الگو می شویم؟ من این را نمی فهمم. اصلا این فرهنگ غلطی است که فقط از چهره ها یاد بگیریم و من دارم آن را در برنامه ثابت می کنم و می گویم قهرمان ها و ستاره ها شاید یکی از همین نمکی ها باشد که توی کوچه چرخ می گردانند. یک کیف هم پیدا می کند و می گردد صاحبش را پیدا می کند. ما موظفیم بگوییم مسوولیم، اما شأن الگو بودن نداریم. البته مدیوم تلویزیون شأنی دارد که باید حفظ شود. تعریف من این است که مجری باید معدلی از جامعه اش باشد و شاهدی هم از بین مردم. تعجب احمقانه نداشته باشد و همچنین سوال بی جا. واکنش و اطلاعاتی که به زندگی مردم می دهد درست باشد . مجری صرفا تهران هم نباشد. الگوی جامعه بودن فقط خاصیت دیده شدن است. شهرت شبیه مرداب است که یک نیلوفر خوشگل روی آن است. توصیه من هم به کسانی که دوست شان دارم این است که کاملا از شهرت دوری کنند. شما برای از دست دادن و به دست آوردن آبرو چند صد برابر مردم انرژی صرف می کنید. توقعاتی به وجود می آید و باید پاسخگو باشید. همینطور باید به شدت صادق باشید. چند روز قبل برای گل ریزان مراسم بچه های بهزیستی رفته بودیم، کاتالوگ زده بودند که معلولیت؛ محدودیت نیست. من این جمله را قبول نداشتم. وقتی کسی دو تا پا ندارد یعنی برای راه رفتن محدودیت دارد. اینکه به خاطر معلول بودنش انگیزه پیدا کند، به خلاقیت برسد و اندیشه اش رشد کند و کتاب بنویسد، اثر هنری خلق کند و …. موضوع جداگانه دیگری است. البته اینکه مشهور بودن مسوولیت آدم را صدچندان می کند حرف صحیحی است، اما اینکه مردم بخواهند الگو بسازند، یک باور اشتباه است.

اگر احسان علیخانی روی صندلی «ماه عسل» بنشیند، برنامه جذابی از کار در می آید؟ منظور آقای مجری نیست. منظور من یک فرد  ۳۰ ساله است که ممکن است قصه‌ای داشته باشد.

ازسر تواضع نمی گویم، اما نسبت به مهمان هایم نه. شاید بعدا موضوع جذابی برای گفتن داشته باشم، اما حالا نه.

هیچ وقت نگفته اید فیلم های مستندتان را برای کجا می‌سازید.

برای خودم و آرشیو خودم. چندان الزامی هم برای دیده شدن آنها وجود ندارد.

حرفی باقی مانده که دوست داشته باشید اشاره کنید؟

امسال همه دوست داشتند برای «ماه عسل» اتفاق خوبی بیفتد. از تلویزیون مراکز استان‌ها، خبر سازمان، مطبوعات، دوستان فنی و هر کسی که فکرش را بکنید در اندیشه همکاری با گروه ما بودند. یکی از همکارها بود که نسبت به سال های قبل کمی شلخته کار می کرد. وقتی از او پرسیدم چرا بی قراری؟ گفت از اول برنامه من و تمام خانواده ام بیشتر از آنکه نگران تو باشیم برای مردم استرس داریم. از این بابت خوشحالم. در مورد سفر همدان و حضور در بهشت زهرا هم می خواهم موضوعی را عنوان کنم. آن روز گیج بودم، توی فیلم ها هم معلوم است. حس می کردم دارم خواب می بینم. با خودم می گفتم یعنی ما نقشی داشتیم در شکل گیری این اتفاق؟ وقتی مادر شهید گفت دل من را شاد کردی الهی خدا دل تو را شاد کند، خیلی به دلم چسبید. دستمزد و جایزه‌ای بود که از خدا می خواستم. فکرش را هم نمی کردم چنین اتفاقی قسمت من شود.


مطالب مشابه :


مصاحبه با احسان علیخانی...

از اتفاقاتی شروع کنیم که بعد از پایان «ماه عسل» و ماه رمضان نقد و بررسی ماه عسل92




خلاصه ی قسمت یازدهم ماه عسل 92...

صفحاتِ اجتماعی و سایت ها رو بررسی میکنیم کامل ببینید و نقد ماه عسل92




مراسم رونمایی و نقد آلبوم «شخصی»

مراسم رونمایی و نقد و بررسی آلبوم «شخصی هفتم اسفند ماه با حضور تعدادی از




برچسب :