عدالت
سلام دوستان ، حالتون چطوره ؟ آقا ما از بس که آپمون دیر شده دیگه رومون نمیشه تو روتون نیگا کنیم ! شرمنده ، از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما هنوز ادامه ی تقسیم سن رو نگفتیم ! یعنی حسش نبود و هر چی نشستیم حسش نیومد ، البته از اون به بعد شعرای زیادی گفتیم اما ادامه ی اونو نه ! هرچی هم طولش دادیم که ادامه ی اونو کار کنیم نشد ! دیدیم وقت تلف کردنه ! گفتیم چه کاریه ؟ ، حالا یه شعر دیگه می ذاریم ادامه ی این شعر طلبشون ! پس خواهش می کنم در مورد ادامه ی شعر قبلی سؤال نفرمائید تا بیش از این شرمنده نشم ، با عرض معذرت البته :)
عدالت
سه تا طفل نوباوه ی ساده دل
برفتند در نزد ملّا خجل
یکی گفت زآنها : " که ای هوشیار
فتاده ست ما را گره توی کار
بیا و بزرگی کن و حل نما
و این دَه عدد گردو را بین ما
ز روی عدالت تو تقسیم کن
نه بشکن نه بردار و نه نیم کن
فقط با عدالت قضاوت نما
شما داوری ، خوب دقت نما " !
به آن بچه ها گفت ملّا چنین :
" تو ای جان ، تو ای گل ، تو ای مه جبین
یکی عدل دارم زمینی بُوَد
یکی آسمانی نی نی نی بُوَد !!!
کنون آسمانی عدالت کنم ؟
و یا نه ، زمینی قضاوت کنم " ؟!
پس از اندکی مشورت کودکان
بگفتند : " بهتر بُوَد آسمان !
یقین گر عدالت زمینی بُوَد
نباشد همی اصل و چینی بُوَد !
چو عدل آسمانی ست هر آینه !
ز عدل زمینیّ تو هست به " !
سخن چون بدینجا رسید عاقبت
بکرد آن سه را زود ملّا به خط
به آن بچه ی اوّلی هشت عدد
به آن دوّمی هم دو تا داد و زد _
به آن سوّمین بچه ی مُردنی
شرقّسی ایشان سه پس گردنی !!
و گفتا : " که در آسمانها چنین
عدالت رعایت شود نازنین " !
بخاراند ملّا سپس ریش را
بگفتا : " خدا نعمت خویش را _
همین گونه قسمت کند ای پسر
یکی را دهد روزی از حد به در !
یکی را فقط قدر خوردن دهد
به قدری که از بند مُردن رهد
یکی را در این روزگار دَنی
نباشد عطا غیرِ پس گردنی " !
کتک خورده از گریه باز ایستاد
بگفتا : " که بوده تو را اوستاد ؟
تو که این قیاس کذایی کنی
تو را چه که کار خدایی کنی ؟
کجا می توانی بفهمی خدا
چه اندازه رحم آیدش بنده را ؟
اگر داد بر داده اش دلخوشیم
اگر هم که نه منّتش می کشیم
" خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری "
" تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی "
" خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خَلق از وجودش در آسایش است "
" نیارزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش "
" خداوند از آن بنده خُرسند نیست
که راضی به قِسم خداوند نیست "
چنین گفت ملّا به او : " ای کچل
ز خود مایه بِل نی ز شیخ اجل !
کتک خورده ای شعر قی می کنی ؟!
همه ش شعر سعدی ok میکنی ؟!
نکو گفته سعدی بر او آفرین
بر او و چنین سعدی یی آفرین
ولی راست می گویی ای هوشیار
برو دوستان خودت را بیار
به هر یک سه گردو دهم مثل هم
مساوی برابر نه بیش و نه کم
یکی هم برای من ای مه جبین
عدالت نباشد چو باشد جز این " !!!!
حسن حاتمی بهابادی 1391/4/22
مطالب مشابه :
چند روایت و شعر در مورد ادب
چند روایت و شعر در مورد ادب . سید محمد رضا در حقايق و گنجينه ادب قفل
يادآوري يك نكته در مورد قافيه و رديف
شعر و ادبيات فارسي با تمام فوت و فن هاي خودش هر چند از دل برآيد و بر دل نشيند، در اين دنياي
عدالت
شعر و ادب. صفحه اصلی پس خواهش می کنم در مورد ادامه ی شعر قبلی سؤال نفرمائید تا بیش از این
شعری از وحشی بافقی در مورد تقسیم ارث(میراث بابا)
شعر و ادب معاصر و کهن - شعری از وحشی بافقی در مورد تقسیم ارث(میراث بابا) - - شعر و ادب معاصر و کهن
ایهام
شعر و ادب فارسی ما در پیاله عکس رخ یار دیده یادآوری یک نکته در مورد قافیه و
حافظ....
شعر و ادب. و در مواردی روشن ، آنان را مورد انتقاد حافظ و در شعر او ، هیچ فسق و
مبحثي در مورد شعر نو و درک اشعار در قالب نیمائی
گاهی اوقات از بعضی افراد انتقاداتی در مورد شعر نو می شنویم که آن را سبک شمرده و معمولا شعر نو
برچسب :
شعر در مورد ادب