شعر در مورد روستای علوی

 کمی پایین مهراباد

 

تکه عمریست که حیران وجودش شده ام                     

او که از جای دگر بود چنین بنگاشت:

(مردم بالا دست چه صفایی دارند

چشمه هاشان جوشان

گاوهاشان شیرافشان باد)

من چرا ننویسم

من که عمریست زعشقش تب وتابی دارم

من که از پرسه شبگاهی سلطان محمود  

دیرگاهی است که لبریز هستم

من که در خاطره ام هست هنوز

که درخت کاجی در میان  علوی بود قدیم

من چرا ننویسم

عشق دیرینم را باچنین حالت زیبای شعف میگویم:

علوي قلب حيات است به سيارک ما

علوي نقطه ي اوجي است که نور

قدرت درک فضايش نکند

همه ي بعد جهان را به سنگش نفروشم

که در اين سنگ هويداست

همه بارش اشعار ده ما

هر که باشوق نشیند گذرانش ندهد مدت عمر

من چه گويم که مهد اين شوق

همه در ميز وگچ مدرسه ی چمران است

هر کسي مدت عمرش به چمران گويد

گو به او تا که شتابد که اين قافله را

باز قاپد زارقام جهان

هرکجاي دهمان ديده کشم

ردپاي پدران گرم تر است

هر کجا بانگ وحوشش به هوا موج دهد

دل من روي گياهان به طرب بر خيزد.

چشمه ي جوشانش

چه خروشي دارد

چه اصالت در پي

چه تداوم بااو

آسيابش خاليست

آسيابان در خاک

خاطراتي در ياد

که طبيعت بر خشم, زده است دست تباهي بر آن

چند سالي ز دوران معاصر

به عقب گر خيزيم

مردماني بينيم

همه از جنس بلور

تک وتوکي خاشاک

که اگر چه همه رنجور زمانند

ولي

دلشان شور وصفايي دارد

مي برند از اينجا(آسیاب)

ظرفکي گرد جوين

سوي انباري هر خانه ي خود

که تجلي دارد

بوي خشکيده ي ناني در آن.

چه نشاطی دارد گذر آب ز مهرآبادش

چه مهیج هستش غلتش آب وهوا دربرگان

از کنار چشمه سوی دشت پایین

واقعا روح نواز است

قارقاران کلاغان به هنگام غروب

مردمش ميگويند

که هياهوي کلاغان درشب

خود نمازي است

اگر خوب تجسم شودش.

عشق این آبادی از همیشه تاحال

بیگمان در دل ما بوده و تا شام ابد خواهد بود

ولی این عشق کهن اندکی  کم سو شد

رونق آن بازارتا تجمل مد شد

رفت در هاله ای ازمکربه   نام فرهنگ

نیست باد آن که با  خاطره ای از آن روز

ننگ وعاری به دلش می آید

چشم را باید شست

جور دیگر باید دید 

یاد باد آن روزگاران یاد باد

همه مردم گویند که ندانیم کجاست

آن صفای دیروز

خندها از ته دل

فکرها هم آرام

خوردن نان پلو درشب عید

رفتن شهر به سالی یکبار

تق ولق بودن شنبه پس آن جمعه شاد

بوی آن نون پیازی  زتنور خانه

شب نشینی در اتاقی تاریک

سقف هایی پر دود

گرچه امروز همه اربابند

قیمت نان مفت است(ارزشش را پدران می دانند)

تا زمانی که قناعت این جا گوشه گیری بکند

زندگی بی لطف است

سادگی میباشد به خدا رمز صفای دیروز.

 

 

سید حنظله مسعودی علوی

روستای علوی

بهار 88


مطالب مشابه :


قناعت!

شعر و هنر و ادبیات و تا حدودی اندیشه و موسیقی . البته حافظ ابيات زيادي در مورد قناعت گفته:




حدیث در مورد قناعت وساده زیستی

حدیث در مورد قناعت وساده وقف در آيينة شعر و ادب . خاطراتی از وقف 1. خاطراتی از وقف 2.




زیباترین اشعار بوستان سعدی -مجموعه 18 (در قناعت )

(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ




قناعت در آثار شیخ اجل سعدی شیرازی

قبل از ورود به موضوع قناعت در آثار سعدی ی موضوع مورد نظر انجام گرفت شعر و ادبیات




گلچین بوستان سعدی -مجموعه 16 ( باب قناعت )

رفت برایش مطرح میشود که در شعر منسوب به در مورد حماسۀ » باب ششم در قناعت




شعر در مورد روستای علوی

شعر در مورد روستای تا زمانی که قناعت این جا گوشه گیری بکند . زندگی بی لطف است .




گلچین بوستان سعد ی -مجموعه 17 (در قناعت )

(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ




یه شعر طنز در مورد دوران دانشجویی

یه شعر طنز در مورد دوران من به ليسانس قناعت در اين دانشگاه




نظم و نثر

" و اگر شاعر باشی، به وزن و قافیه ی تهی قناعت مکن ما در شعر ما در آینده به چند مورد




برچسب :